۶/۲۳/۱۳۹۱

یانکی و قزوینی!


 


طی سه روز گذشته،  در منطقه‌ای که نظام خبرسازی جهانی از آن به عنوان «جهان اسلام» نام می‌برد،  جنجال و هیاهوی گسترده‌ای به راه افتاده.  طبق معمول هدف اصلی این تظاهرات وسیع  و خصوصاً «خودجوش» که گویا باز هم از سوی «مردم خشمگین» صورت گرفته،  سفارتخانه‌های ایالات متحد در همان جهان اسلام بوده.   دلیل جنجال و خبرسازی نیز روشن و واضح و مبرهن است!   همچون نمونه‌های گذشته  ـ  رمان سلمان رشدی،   کاریکاتور محمد و ... ـ  گویا باز هم به «مقدسات» اسلامی «اهانت» شده باشد!    لات‌های جهان اسلام هم که می‌دانیم همگی وکیل مدافع محمد «سلام‌الله»،   و خاندان نبوت هستند.   اصلاً از روز اول،  اگر این لات‌ها نبودند این دین سر پا نمی‌ایستاد!   نیش چاقو،   عربدة بنفش،  چماق و لات‌بازی،   این‌ها بود که از آغاز کار «دین اسلام» را،   خصوصاً در خیابان و پیاده‌روها و در برابر دوربین عکاسان و خبرنگاران غربی از گزند «کافران» مصون داشت!   ما امروز به این فکر افتادیم که،   اگر دین کذا و کذا و داستان‌های خاله‌سوسکه‌ای که پیرامون آن ساخته‌اند،  اصلاً وجود خارجی هم می‌داشت،   این  رسول خدا بدون کمک و یاری این لات‌ها امکان نداشت دمی تاب و تحمل این جهان را بیاورد؛   «حیثیت» اسلام را هم اینان «حفظ» کرده‌اند. 

 

ما هم که قرار نبود دیگر وبلاگ بنویسیم،   و سرمان به کار مطالعه گرم شده،   بهتر است بیش از این مزاحم احوالات خوانندگان عزیز نشویم.   ولی از شما چه پنهان،   این نوع لات‌بازی‌ها را همیشه خود یانکی‌ها به راه می‌انداختند،   منتهی به نظر می‌رسد که در «بنغازی» آنقدر پیازداغ‌اش را زیاد کرده بودند که کار بالا گرفت،   و سفیر خودشان هم به قتل رسید!    ما که در جریان اصل مطلب نیستیم ولی می‌گویند:  

 

یک قزوینی ازدواج می‌کند.  طبق معمول،  شب زفاف همة خاله‌شلخته‌ها و اوباش و باباشمل‌ها جهت اطلاع از امر مهم و حیاتی و خصوصاً «اسلامی» ازالة بکارت دم در حجله صف می‌کشند و شروع می‌کنند به تلاوت آیات قرآن کریم و کف زدن و تشویق داماد!   مدتی می‌گذرد و داماد بیرون می‌آید و می‌گوید:

 

ـ  پی،   بالام جان!  این کار خیلی حساسه.   اینهمه شلوغ نکنین‌تان!   کار دست‌مان می‌دیدت‌انا!

 

و دوباره می‌رود توی حجله.   باز «مردم همیشه در صحنه» شروع می‌کنند به ابراز احساسات پاک «دینی ـ  بومی!»  دوباره داماد می‌آید بیرون و می‌گوید:   «کار دست‌مان می‌دی‌تانا!»  و می‌رود تو! 

 

خلاصه پس از چند بار که این صحنه تکرار می‌شود،   داماد یک‌باره با عصبانیت می‌آید بیرون و فریاد می‌زند:

 

ـ  بیا!  اینقدر شلوغ کردی‌تان،   تا پاره شد کون عروس‌تان!

 

حالا حکایت این یانکی‌هاست.   اینقدر برای این اسلام شلوغ کردن تا کون سفیرکبیرشان پاره شد؛  آقا!  دست بردارید از این اسلام،  والله بالله این «سقی‌خونه» حاجت نمی‌ده!