۵/۰۹/۱۳۸۹

هرم پشک!



بازتاب «افشاگری‌های» ویکی‌لیکس تا آنجا که به مسائل سیاسی مربوط می‌شود گام به گام از پردة ابهام بیرون می‌افتد. این افشاگری‌ها نخست به تأئید طرح‌های ریاست جمهوری ایالات متحد برای افغانستان انجامید. طرح‌هائی که ماه‌ها روی میز سناتورها «خاک می‌خورد»، و به ناگاه مورد تأئید سنای آمریکا قرار گرفت، بودجه‌ای متجاوز از 30 میلیارد دلار جهت اعزام ده‌ها هزار نظامی تازه‌نفس به کوهستان‌های افغانستان تأمین خواهد کرد! همانطور که در وبلاگ «رابین‌هود مجازی» توضیح دادیم در مورد تقویت حضور نظامی در افغانستان و یا ترک زودهنگام این کشور ظاهراً میان طرف‌های غربی عدم تفاهم وجود داشت و اظهارات ضد و نقیض وزارت دفاع آمریکا و انگلستان نشان می‌داد که تفاهم کلی در اینمورد تحصیل نشده بود؛ گویا افشاگری‌های ویکی‌لیکس کار خودش را کرد و این توافق به قیمت فروپاشانی بخشی از «اعتبار» ارتش‌های غربی به دست آمد، البته به نفع نقطه‌نظرهای جناح اوباما!

از طرف دیگر، با علنی شدن «تفوق» مقطعی جناح اوباما در سیاست‌های منطقه‌ای بر «رقبا»، شاهد تغییرات کلی در موضع‌گیری دولت جمکران نیز می‌شویم. احمدی‌نژاد اینک به صورتی صریح‌تر مواضع جناح خود را در مورد مذاکره با ایالات متحد آشکار کرده، و رسماً از طریق برخی رسانه‌ها که «نزدیک» به دولت معرفی می‌شوند از تمایل دیرپا و ابدمدت حکومت اسلامی جهت آغاز مذاکره با واشنگتن پرده بر می‌دارد! روزآن‌لاین، رسانة وابسته به جناح هاشمی رفسنجانی، روز چهارشنبه، 6 مرداد 1389، اظهارات احمدی‌نژاد در «پرس تی‌وی» را اینچنین انتشار داده:

«من حتی اعلام کردم آماده‌ام با آقای بوش گفت‌وگو کنم. با اینکه به علت شخصیت ویژه‌اش کسی حاضر به مذاکره با وی نبود. سال گذشته گفتم حاضرم با آقای اوباما هم مذاکره کنم.»


ولی مسلماً آنچه باعث معلق‌ ماندن هر گونه مذاکره ‌شده بود بر خلاف اظهارات مهرورزی به هیچ عنوان «پافشاری‌های‌» حکومت اسلامی بر مواضع ظاهراً استقلال طلبانه‌اش نمی‌باید تلقی گردد. زمانیکه حاکمیت ایالات متحد در ارتباط با جنبش‌های «دین‌خو» که خود به راه انداخته به این نتیجه‌گیری صریح برسد که روابط «فی‌مابین» دیگر نمی‌تواند در پردة ابهام باقی بماند، بهترین راه جهت جلوگیری از فروپاشی این هرم «پشک» قبول همکاری و هم‌صدائی بین واشنگتن و اسلام‌فروشان خواهد بود. در ادامه، سایت سردار اکبر سازندگی از قول احمدی‌نژاد می‌نویسد:

«معتقدیم گفت‌و گو برای تفاهم، صلح و تعمیق دوستی‌ها است»


این سخنان به صراحت نشان می‌دهد که انتظارات واقعی جناح احمدی‌نژاد از «گفتگو» با آمریکا چیست: صلح و صفا و دوستی و ... در حالیکه انتظارات آمریکا از به قدرت رساندن اسلامگرایان در ایران از طریق کودتای 22 بهمن 57 به هیچ عنوان در این مسیر تحول نمی‌یافت.

سیاست آمریکا از یکسو ابترکردن چپ‌های وابسته به مسکو بود، که تهدیدی برای منافع غرب در منطقه به شمار می‌آمدند، و از سوی دیگر، پنهان داشتن وابستگی دولت‌ها و تشکیلات اسلامی به سیاست‌های ایالات متحد، جهت پوشش دادن به درگیری‌هائی که واشنگتن در افغانستان پیش‌بینی کرده بود از طریق استفاده از پردة جادوئی «نبرد با آمریکا»، اینهمه با توسل به «جنگ زرگری». ولی گویا دم خروس از لای عبا واقعاً بیرون زده باشد!

به همین دلیل است که اینبار پس از اظهارات صریح احمدی‌نژاد در مورد «مذاکره با آمریکا»، شاهد موضع‌گیری‌های شداد و غلاظ برادران لاریجانی، علی خامنه‌ای، حتی میرحسین موسوی «چپ‌گرا» و دیگر چپ‌نمایان و انقلابیون و ... نمی‌شویم. با این وجود نمی‌باید فراموش کرد که اگر موضع‌گیری احمدی‌نژاد دقیقاً جوابی است مساعد به تغییر سیاست‌های جهانی در مورد افغانستان، سکوت اوباشی از قماش لاریجانی‌ها و علی خامنه‌ای نیز فقط به دلیل «بی‌پدر» شدن برخی سیاست‌ها پیش آمده. سیاست‌هائی که از دیرباز خواهان تبدیل جنگ در افغانستان به نبردی فرسایشی، درازمدت و نهایت امر اهرمی «اعتبارساز» برای جنبش‌های دین‌خو و ساخته و پرداختة غرب بودند.

در توضیح این مسئله می‌باید دو مطلب را مورد توجه قرار داد. نخست اینکه جنگ افغانستان از نخستین دقایق یک جنگ «بی‌چهره» باقی ماند. به عبارت دیگر، نه خطوط اصلی جبهه‌ها مشخص شد، و نه طرف‌های درگیر در این جبهه‌ها صریحاً شناسائی شدند. جنگی بود بین کشورهای به اصطلاح «متمدن» و آنچه «تروریسم» لقب داشت، بدون آنکه مرزهای واقعی این دو جبهه مشخص شده باشد. در نظام رسانه‌ای هر چه خوب و نیکو و انسانی بود، به جبهة «متمدن‌ها» منسوب می‌شد، بقیة مسائل نیز با «تروریست‌ها» نسبت داشت. به همین دلیل برای نخستین بار پس از جنگ جهانی اول، نظام رسانه‌ای در سطح بین‌المللی جهت آرایش و بزک این جنگ استعماری و ضدانسانی، به ویژه در عراق عملاً امر اطلاع‌رسانی و خبررسانی از جبهه‌ها را «متوقف» کرد! هدف اصلی نیز آراستن این عملیات جنایتکارانه و تبدیل «جنگ» به یک فیلم مفرح «کابوئی» بود. جنگی که در آن نیکومنشان همیشه «یانکی» و طرفدار «یانکی‌ها» باقی خواهند ماند! انتشار سندهای ظاهراً «محرمانه» توسط سایت ویکی‌لیکس این زنگ خطر را در گوش بعضی‌ها به صدا در آورد که ممکن است مدارک «گویاتری» نیز از «قهرمانی‌های» مغرب زمینی‌ها در جبهه‌های افغانستان و عراق به رسانه‌ها نفوذ کند. و گویا برای بسیاری از آدمخواران در سنای آمریکا همین زنگ خطر کفایت کرد.

و اما مطلب دوم این است که عقب‌نشینی، فرار و یا قبول شکست در جنگ افغانستان از طرف غرب در شرایط فعلی به هیچ عنوان گامی در مسیر آرامش منطقه نمی‌تواند به شمار آید؛ چنین رخدادی به سرعت تبدیل به مهم‌ترین اهرم سیاسی جهت تأمین «وجاهت عقیدتی» برای گروه‌هائی خواهد شد که با این «اشغال» گویا مخالفت‌های نظامی و عملیاتی صورت داده بودند، البته در نظام رسانه‌ای! جای بحث ندارد؛ این گروه‌ها تماماً وابستگان به محافل‌ غرب‌اند، و همگی‌ اسلامگرا، سرکوبگر، آشوب‌طلب و ظاهراً ضدامپریالیست به شمار می‌روند! با این وجود در یک اصل کلی همگی به توافقی اساسی رسیده‌اند: ضدیت با مسکو!

می‌بینیم که احمدی‌نژاد که امروز سخن از «دوستی و صداقت و پاکی و صفا» و غیره با دولت آدمکش آمریکا به میان می‌آورد ـ دولتی که حداقل طی 8 سال گذشته در کشورهای همسایة ایران صدها هزار غیرنظامی را فقط به دلیل حرص و طمع سیری‌ناپذیر خود به چپاول و غارت به کام مرگ و نیستی فرو افکنده، مرتباً به اهداف مسکو نیز حمله‌ور می‌شود. در همان مصاحبه با «پرس تی‌وی»، احمدی‌نژاد می‌فرمایند:

«ما الان اطلاعات دقیقی داریم که امریکائی‌ها یک سناریوئی نوشته‌اند که جنگ تبلیغاتی سنگینی علیه ایران راه اندازند و این حرف‌هائی که رئیس جمهور روسیه زد، در واقع آگهی پخش آن نمایش است.»


البته ما نیز بارها و بارها مواضع دولت روسیه را در مورد ایران شدیداً محکوم کرده‌ایم، و این سیاست‌ها را در چارچوبی استراتژیک «ضدایرانی» خواندیم، ولی سنگری که احمدی‌نژاد به عنوان یک اسلامگرا در آن نشسته و بر مواضع روسیه می‌تازد با سنگر یک دمکرات و طرفدار دمکراسی و انسان‌محوری از زمین تا آسمان فاصله دارد. احمدی‌نژاد به این دلیل به روسیه حمله می‌کند که مدودف حاضر نیست مسئولیت عملیات «نمایشی» یک حکومت اسلامگرا و دین‌خو را در مرزهای جنوبی فدراسیون روسیه در ساختار بین‌المللی تقبل کرده، از این مفر دست‌ آمریکا را در اعمال سیاست‌های اسلامگرایانه هر چه بیشتر در منطقه باز بگذارد. این است دلیل «عصبانیت» احمدی‌نژاد! و اینک که مسیر «دوستی و رفاقت» با مسکو بر دولت احمدی‌نژاد بسته می‌شود، شاهدیم که واشنگتن مجبور است به هر ترتیب ممکن مسئولیت بساط «اسلام‌فروشی» خود را در منطقه بر عهده گیرد. به این ترتیب هم سلاح قتال «نبرد با آمریکا» از دست نوکران‌‌اش به زمین خواهد افتاد، و هم یانکی‌ها مجبور خواهند شد تا گلوگاه در منجلاب بده‌بستان با آخوند و خاخام و کشیش و پاسدار و قاری و ... و هر نوع «دین فروش» دیگر شناور شوند.

پیش از ادامة مطلب لازم است درمورد سوءتفاهمی که برای برخی از خوانندگان گرامی پیش آمده بود توضیحاتی بیاوریم. ما مواضع روسیه در قبال ایران و دیگر کشورهای آسیائی را در چارچوب یک استنباط تاریخی از مسیر شکل‌گیری قدرت‌های حاکم بر کرملین مورد نقد و بررسی قرار می‌دهیم. و این تمایل را در ساختار حکومت فعلی روسیه که جهت هم‌فکری و همراهی با قدرت‌های استعماری غرب در هر گام «متحول» می‌شود محکوم می‌کنیم. ما با تکیه بر تجربیات تاریخی صریحاً می‌گوئیم که روسیه در صورت دنباله روی از این مسیر با فروپاشی داخلی روبرو خواهد شد. به عبارت دیگر، کرملین از آنچه بر علیه ملت‌ها و در مسیر همکاری‌های آتی با سیاست‌های استعماری غرب در منطقه می‌کارد، خود نیز بهره‌ای نخواهد برد.

حال نگاهی خواهیم داشت به دیگر ابعاد «چرخش» سیاسی واشنگتن. پیشتر نیز گفته بودیم که اعزام چند ده‌هزار نیروی مسلح با بودجه‌ای متجاوز از 30 میلیارد دلار به یک منطقة جنگزده نمی‌تواند پیامدهائی ناچیز و قابل چشم‌پوشی داشته باشد. اگر اعزام این نیروها در عمل صورت پذیرد و همچون دیگر «پروژه‌ها» در بحر تعلیق شناور نماند ، حضور این نیروهای تازه نفس در منطقه چند مسئلة کلی را به همراه خواهد آورد.

نخست اینکه آمریکا مجبور خواهد شد روابط خود را با «اسلام‌گرائی» شفاف و روشن‌ کند. می‌دانیم که حمایت واشنگتن از اسلام‌گرائی تا حال «زیرجلکی» بوده. در زرادخانة غرب اسلام‌گرائی ابزاری بوده که از دیرباز «ضدبلشویک» تلقی می‌شد، ولی پس از فروپاشی اتحاد شوروی نیز همین ابزار تبدیل به سلاحی جهت مقابله با کلیسای ارتدوکس و فدراسیون روسیه شده است! در شرایط فعلی آمریکا مشکل می‌تواند در چارچوب منافع استراتژیک خود از این سلاح «خداداد» دست بشوید. با اعزام نیروهای تازه نفس به افغانستان، واشنگتن بالاجبار می‌باید موضع‌گیری‌های نظامی خود را در ارتباط با اسلامگرائی مشخص‌تر نماید. ولی اگر این موضع‌گیری‌ها در مسیر حمایت از فاشیسم اسلامی همچون نمونه‌های ایران، پاکستان و نهایت امر ترکیه متحول شود روسیه در چارچوب منافع خود به ‌ناچار در برابر این سیاست‌ها عکس‌العمل نشان می‌دهد، و از آنجا که مسکو در منطقه اهرمی جهت فشار بر آمریکا ندارد، این فشارها را می‌باید در مناطق دیگر جهان دنبال کرد.

به همین دلیل است که دیوید کامرون، نخست وزیر دولت ائتلافی انگلستان، طی چند روز گذشته دیداری از هندوستان داشت. می‌دانیم که نطفه‌های اصلی «اسلام‌گرائی» در آسیای مرکزی و خاورمیانه تحت نفوذ انگلستان فعال‌اند. با حضور در هند، امید دیوید کامرون بر این پایه استوار شده که از طریق وعده و وعیدهای منطقه‌ای، و احیاناً «هوار» کشیدن بر سر دولت پاکستان و یادآوری این «اصل» که مبارزه با تروریسم یک الزام سیاسی و جهانی است، بتواند هر چه بیشتر هندوستان را از معادلاتی که روسیه پای در آن خواهد گذاشت دور نگاه دارد. چرا که در معادلات منطقه‌ای، در صورت پافشاری غرب بر حمایت از اسلام‌گرائی، هند می‌تواند با هم‌صدائی در مسیر سیاست‌های مسکو نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای ایفا نماید.

با این وجود، به استنباط ما حضور پررنگ‌تر نیروی‌های نظامی ایالات متحد در افغانستان بازتابی سوای آنچه دولت ائتلاف در لندن به دنبال آن است خواهد داشت. آمریکا در این راستا، همانطور که ماه‌ها پیش نوشته بودیم ناگزیر خواهد شد با دوستان واقعی خود یعنی ملایان و پاسداران و قاریان بر سر میز مذاکره بنشیند و تیغة سلاح «نبرد با آمریکا» هم اینک بر زمین افتاده. از این «سلاح» مرگبار امروز فقط دسته‌ای شکسته باقی مانده که عمدتاً در چنگ میرحسین موسوی و جناح خاتمی قرار گرفته. هم اینان‌اند که به احتمال زیاد سعی خواهند داشت با شعار حمایت از «آراء عمومی»، «سیاست‌های امام راحل»، و ... فوت کردن در آستین شعارهای دیرپای حکومت اسلامی، میدان‌داری برای تداوم «نبرد با آمریکا» را بر عهده گیرند. ولی امروز برای آیندة سیاسی اصلاح‌طلبان مشکل می‌توان پرونده‌ای «مثبت» و مساعد باز نمود. اگر آمریکا مجبور شود با آدمک‌های اسلام‌گرای خود در ایران پای میز مذاکره بنشیند، این عمل را فقط به این شرط انجام خواهد داد که «طرف‌های» مذاکره در قدرت باقی بمانند. به عبارت دیگر آمریکا حاضر نخواهد شد، هم مسئولیت عملیات اسلامی را در منطقه بر عهده گیرد، و هم چرخش‌های سیاسی‌اش بازتابی باشد از منافع لندن! در چنین شرایطی است که جناح خاتمی و موسوی اصولاً فلسفة وجودی‌شان را از دست می‌دهند، و دلیل انتشار مدارک گستره و متفاوت از قبیل «نامة» استعفای موسوی، پروندة قتل‌عام سال‌های 1360 و ... بر شبکة اینترنت نیز همین است.

طی ماه‌های آینده هم اسلام‌گرایان اصلاح‌طلب حکومت اسلامی و هم دولت احمدی‌نژاد جهت حفظ موجودیت سیاسی خود مجبور خواهند شد که به هر ترتیب ممکن پای در مسیر ائتلاف با غیرمذهبی‌ها بگذارند. و در کمال تعجب این «غیرمذهبی‌ها» نمی‌تواند شامل چپ‌نمایانی شود که هم اینک با حمایت از شعارهای «صدر انقلاب» در صحنة سیاست داخلی‌ حاضر و مهیا نشسته‌اند، چرا که اینان نهایت امر دنباله‌رو همان سیاستی به شمار می‌روند که پیشتر گفتیم «تیغه‌اش» افتاده. در نتیجه می‌باید در جناح اصلاح‌طلب و حتی در جناح دولتی منتظر «فوران‌های» سیاسی و جایگزینی‌های «نمایشی» باشیم. چرا که در صورت باقی ماندن امثال موسوی، خاتمی و ... در صحنة اصلاح‌طلبی، آمریکا ترجیح خواهد داد که در دنبالة بده‌بستان‌های احتمالی با دولت فعلی، وابستگان ظاهراً‌ «غیرمذهبی‌تر» را در طیف احمدی‌نژاد پیش بیاندازد.



۵/۰۵/۱۳۸۹

رابین‌هود مجازی!



در مطلب امروز دو موضوع ظاهراً متفاوت را مورد بررسی قرار می‌دهیم. نخست در مورد مواضع روسیه در قبال «تحریم‌های» شورای امنیت بر علیه ملت ایران سخن خواهیم گفت،‌ و در مرحلة بعد بازتاب «افشاگری‌های» سایت «ویکی‌لیکس» در مورد طالبان را در ارتباط ساختاری غرب با حکومت اسلامی مطرح می‌کنیم. پس نخست به مواضع روسیه بپردازیم.

بارها در مورد حمایت مسکو از اعمال تحریم‌های شورای امنیت بر ملت ایران سخن گفته‌ایم، پر واضح است که نیازی به تکرار مکررات نیست؛ روسیه نه از امکانات دریانوردی، بانکی و بازرگانی کافی جهت نظارت بر این «تحریم‌ها» برخوردار است، و نه اصولاً «طرف» اصلی در تجارت و امور مالی ایران به شمار می‌رود. در نتیجه، حمایت مسکو از این «تحریم» فقط یک موضع‌گیری ضدایرانی بود، با این پیش‌فرض که با بسته شدن مسیر بده‌بستان‌های جمکرانی‌ها با انگلستان و خصوصاً آلمان فدرال کانال‌های روسیه می‌توانند در مرزهای شمالی و حتی غربی به سرعت جایگزین شبکة کشتیرانی غرب در خلیج‌فارس شوند! باید قبول کرد که در شرایط فعلی این پیش‌فرض بیش از آنچه قابل‌اعتنا باشد بازتابی است از برخوردی سوداگرانه و خصوصاً بسیار خوش‌بینانه از جانب مسکو.

در نتیجه، اظهارات اخیر آندری نسترنکو،‌ سخنگوی وزارت امور خارجة روسیه، در نکوهش تحمیل تحریم‌های «یک‌جانبة» اقتصادی بر ملت ایران از جانب ایالات متحد، اروپای غربی و کانادا، فقط کاربردی مردمفریبانه می‌تواند داشته باشد. مسلماً روسیه پیش از آنکه این «تحریم‌ها» را به صورت قانونی مورد تأئید قرار دهد بخوبی می‌دانست که از اهرم‌های کافی جهت جلوگیری از تحریم‌های «یک‌جانبه» برخوردار نیست. خلاصة کلام، مسئلة اعمال تحریم‌ اقتصادی بر ملت ایران، در چارچوب سیاست خارجی روسیه دقیقاً همتراز «مخالفت» ظاهری مسکو با اشغال عراق است!

رادیوفردا، مورخ 5 مردادماه 1389 اعتراض روسیه به تحریم‌های یک‌جانبه را چنین بازتاب می‌دهد:

«[نسترنکو] تحریم‌های تازة اتحادیه اروپا را بیانگر تحقیر و کوچک شمردن موضع کار شده و هماهنگ شورای امنیت سازمان ملل دانسته است.»


بله، همانطور که گفتیم ارتباطی تنگاتنگ میان شیوه‌های عمل قدرت‌های بزرگ در مورد تحریم‌های اقتصادی و تهاجم یانکی‌ها به عراق می‌توان یافت. باید به آقای نسترنکو یادآوری کنیم که «تحقیر» شورای امنیت سازمان ملل هنگام جنگ دوم خلیج‌فارس نیز به صراحت به منصة ظهور رسید و همانطور که شاهد بودیم مسکو بجای مخالفت اصولی با این جنگ‌افروزی ترجیح داد دل‌اش را به نقل‌ونبات‌هائی که یانکی‌ها وعده داده بودند خوش کند. آمریکا و انگلستان و شرکای دیگرشان نه تنها بر خلاف تمامی مقاوله‌نامه‌های بین‌المللی دست به اشغال یک کشور مستقل و عضو سازمان ملل متحد زدند، که حتی در چارچوب مسئولیت‌های قانونی که همین مقاوله‌نامه‌ها «نیروی اشغالگر» را موظف به رعایت‌شان می‌کند هیچگاه به وظایف مطروحه تن نداده‌اند. حال باید پرسید چه شده که چشمان شهلای آقای «نسترنکو» تحقیر شورای امنیت را در مورد اعمال تحریم‌های یک‌جانبه بر علیه ملت ایران به این «خوبی» رویت می‌کند، ولی از مشاهدة تحقیری که همین ایالات متحد با اشغال غیرقانونی عراق اینک 8 سال است بر جامعة جهانی تحمیل کرده عاجز مانده؟

مسلماً زمانیکه روسیه اشغال نظامی عراق توسط نیروهای غرب را در خفا مورد تأئید قرار می‌داد هیچگاه فکر نمی‌کرد که «تحقیر» بنیادها و تشکیلات و اصولاً حقوق بین‌الملل روز و روزگاری گریبان منافع خودش را نیز خواهد گرفت. به قولی، «آسیاب به نوبت!» حال که روسیه قصد دارد به خیال خود از طریق متوقف کردن بازرگانی سنتی ایران با اروپای غربی، جائی برای منافع مالی خود در ایران بگشاید، و این مهم را تحت عنوان «قانونیت» مصوبات بنیادهای بین‌المللی به ملت‌های جهان حقنه کند، به یک باره متوجه می‌‌شود که قضیه به این سادگی‌ها هم نیست. خلاصة کلام، نمی‌توان هم بر ‌قانون شکنی‌ها و وحشیگری‌ها در عراق و افغانستان چشم بست، هم تحت عنوان برخورد «قانونی» نان خوبی در ایران به تنور چسباند! و اینجا بود که ناگهان تشت از آسمان فروافتاد، و حضرت نسترنکو از خواب بیدار شدند:

«این حرکت تازة اتحادیه اروپا به تلاش مشترک ما در جست‌وجوی راه حل سیاسیـ دیپلماتیک برای برنامه هسته‌ای ایران لطمه می‌زند».

همان منبع!

ما هم به ایشان عرض می‌کنیم که پدیده‌ای به نام «برنامة هسته‌ای» ایران اصولاً وجود خارجی نداشته و ندارد، و این واقعیت را ما ایرانیان بخوبی می‌شناسیم. ما می‌دانیم که این «برنامه» تماماً ساخته و پرداختة هیاهوئی است که رسانه‌های غرب به راه انداخته‌اند، و همانطور که از سال‌های پیش نیز مشخص شده، این هیاهو به دلیل جنگ و درگیری قدرت‌های جهانی با یکدیگر بر سر تقسیم بازارها و منابع مالی و معدنی در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی به راه افتاده. بحث کلی در اینمورد گسترده‌تر از آن است که بتواند در چند صفحه خلاصه شود، در نتیجه نه ایرانیان را سفیه به شمار آورید و نه خودتان را بیش از این‌ها سنگ روی یخ کنید. اگر سر پول دعوای‌تان شده مشت و لگدش را حوالة چانة ملت‌های دیگر نفرمائید.

مشخص است که با کرنش در برابر سربازان آمریکائی هیچ کشوری نمی‌تواند نزد ملت‌های منطقه ارج و قرب یافته و منافع «عالیة» خود را در برابر غرب به ارزش بگذارد. بارها هم در همین وبلاگ نوشته‌ایم که امروز مسکو در عمل همان راهی را انتخاب کرده که در گذشته تزارها و بلشویک‌ها پیمودند: همکاری نزدیک با غرب جهت فراهم آوردن زمینة سرکوب ملت‌ها در شرق! نتیجة چنین سیاستی نیز به احتمال زیاد همان خواهد بود که دوبار در سال‌های 1917 و 1991 تکرار شد. این شیوة برخورد در عمل فقط به عمیق‌تر شدن بن‌بست‌های سیاسی، که انعکاسی است از انقطاع ارتباطات منطقه‌ای منجر خواهد شد، و نهایت امر به فلج تشکیلاتی که پیامد مستقیم فساد حاکم بر نظام اداری و سیاسی مستبدانه است منتهی می‌گردد. جالب اینجاست که در چنین چشم‌اندازی، و بر اساس تحلیل‌هائی که آکادمیسین‌های شوروی سابق بارها و بارها در کتب و مقالات خود ارائه کرده‌اند، از منظر تاریخی تنها راه شناخته شدة «خروج» ملت‌ها‌ از این سیر قهقرائی «سقوط حاکمیت» است.

البته فراموش نکنیم، آنچه امروز روسیه جهت سرکوب ملت‌های شرق در ارتباطات‌اش با غرب در «طبق اخلاص» می‌گذارد، هنوز که هنوز است «خنزرپنزرهای» یادگار دوران «طلائی» اتحاد شوروی است، ولی این نیز بگذرد. در آینة تاریخ خواهیم دید که چنین ساختار «هشل‌هفی» که در روسیه حاکمیت را به دست گرفته و صرفاً از طریق «مردود شمردن» نقش تاریخی ملت‌ها و منافع آنان سعی در سیاستگزاری مشترک با استعمار غرب در روابط منطقه‌ای دارد تا کجا می‌تواند اصولاً به موجودیت خود ادامه دهد. پس بهتر است دکان «مافیای» غرب‌دوست و جدیدالتأسیس روس را رها کرده به بررسی افشاگری‌های «ویکی لیکس» بپردازیم. چرا که «رادیوفردا»، مورخ 5 مردادماه 1389، تنور ویکی‌لیکس را اینبار برای چسباندن نان کاخ‌سفید حسابی داغ کرده:

« روز یک‌شنبه، سوم مردادماه، بیش از 92 هزار سند سری ارتش آمریکا در بارة جنگ افغانستان توسط وب‌سایت ویکی‌لیکس افشا شد [...] »

البته سایت ویکی‌لیکس متعلق به یک «استرالیائی» به نام «جولین آسانژ» است، و ایشان بارها و بارها عنوان کرده‌اند که غیروابسته هستند و در چارچوب منافع قدرت‌ها عمل نمی‌کنند. به عبارت دیگر ایشان در کنار «مردم» نقش «رابین‌هود» مجازی را بر عهده گرفته‌اند. ولی اگر استقلال این سایت واقعی می‌بود، آنان که به قولی 92 هزار سند فوق‌محرمانة ارتش آمریکا را از سفارت این کشور در افغانستان «کش» رفته‌اند، این اسناد را در اختیار ویکی‌لیکس «مستقل» نمی‌گذاشتند. و در صورت دسترسی «ویکی‌لیکس» به چنین اسنادی، اگر محافل قدرتمندی از این تشکیلات حمایت به عمل نمی‌آوردند، مسئول سایت به خود اجازه نمی‌داد با انتشار مدارکی که مسلماً به صورت «غیرقانونی» در اختیارش قرار گرفته، یک عملیات نظامی را در سطح جهانی اینگونه به «سخره» بگیرد. همچنین ارباب جراید و گردانندگان سایت‌ها و خبرگزاری‌های دیگر جهان «خبر» این افشاگری‌ها را آنطور که شاهدیم در بوق نمی‌گذاشتند؛ قضیه خفه می‌شد و کسی هم صدایش در نمی‌آمد، آنچنان که در بسیاری موارد چنین شده. خلاصة کلام «استقلال» رسانه‌ای در غرب خود داستانی است که می‌باید حکایت‌اش را از نو نوشت.

ولی آنچه اهمیت دارد این است که بدانیم، چرا حاکمیت ایالات متحد و شاید برخی دیگر از دوستان گرمابه و گلستان‌اش جهت اعمال کنترل نسبی بر جریانات افغانستان نیاز دارند بر فضاسازی‌ها و مسخره‌بازی‌هائی از این دست تکیه کنند؟ چرا که وابستگی تشکیلاتی ارتش پاکستان و سازمان «آی. اس. آی» به آنچه مجاهدین افغان و «هنگ‌های عرب» نام داشت و بعدها «طالبان» و «القاعده» خوانده شد روشن‌تر، علنی‌تر و غیرقابل تردیدتر از آن است که از طرف مورخین، تحلیل‌گران بی‌غرض و بی‌مرض، و حتی ناظران منصف به زیر سئوال برده شود. از طرف دیگر، این وابستگی‌ها در قالب آثار گسترده و تحلیل‌های تاریخی از دیرباز توسط مورخین و آکادمیسین‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحد، انگلستان، فرانسه و به احتمالی در بسیاری دیگر از کشورها به رشتة تحریر در آمده! خلاصة کلام، حداقل تا آنجا که به افتضاحات برخاسته از سیاست‌های دستپاچة ایالات متحد و مجموعه نیروهای نظامی ناتو طی درگیری‌های سی سالة افغانستان مربوط می‌شود، جامعة جهانی به هیچ عنوان نیازمند افشاگری‌های «ویکی‌لیکس» نبوده و نیست. این نقش‌ها به مراتب بیش از آنچه این اسناد بتواند علنی کند در چشم صاحب‌نظران عیان و آشکار بوده. به همین دلیل، امروز بجای کنکاش در چند و چون این «اسناد» بهتر است به این سئوال بپردازیم که چه محافلی در سطح جهانی و حتی در داخل ایالات متحد از بی‌اعتبار کردن عملیات نظامی در افغانستان حمایت می‌کنند؟ و اینکه این محافل چرا می‌باید منافع خود را در مسیر بی‌اعتباری ارتش‌های‌شان در افغانستان دنبال کنند؟

تحلیل دقیق مسائل در این مقطع بسیار وقت‌گیر خواهد شد، با این وجود به صورت بی‌پرده و شتابزده بگوئیم که به استنباط ما دو جریان بسیار قدرتمند در غرب در این مرحله در برابر یکدیگر صف‌آرائی کرده‌اند. نیازی به توضیح نیست ولی هر دو جریان تحمیل حکومت اسلامی بر ملت‌های منطقه را مورد «تأئید» قرار می‌دهند، با این وجود، در مورد جزئیات با یکدیگر کنار نمی‌آیند و هر کدام تحلیل‌های ویژة خود را از بحران افغانستان، جنگ سی‌ساله در منطقه، سیاست‌های حاکم بر جمکران، و خصوصاً ارتباطات مطلوب با حوزة اتحاد شوروی سابق ارائه می‌دهد. تحلیل‌ها و انتظاراتی که ظاهراً هماهنگی چندانی با یکدیگر ندارد.

به طور مثال، شاهدیم که علیرغم برخورداری از اکثریت دمکرات، برنامة اعلام شدة اوباما طی مسابقات انتخاباتی، مبنی بر اعزام نیروهای گستردة آمریکا به افغانستان از طرف سنای این کشور مورد تأئید قرار نمی‌‌گیرد! طرح اوباما توسط سنا مدفون شده. یا اینکه، در مورد خروج غرب از افغانستان و واگذاری اهرم‌های حاکمیت به نیروهای وابسته به طالبان، بین انگلستان و آمریکا تخالف نظر کلی دیده می‌شود. انگلیس به دلیل محدودیت‌های شدید مالی، انسانی و سیاسی که می‌باید بازتابی از بن‌بست‌های داخلی تلقی شود، جهت خروج هر چه سریع‌تر مرتباً این تمایل را نشان می‌دهد تا به سوی «نسخة طالبان» جذب ‌شود، و ایالات متحد به دلیل بده‌بستان‌های گسترده‌تر با روسیه، و نبود همان بن‌بست‌ها در داخل مرزهای‌اش این صورتبندی را به طور کلی تأئید نمی‌کند!‌

در ثانی اعزام ده‌ها هزار نیروی نظامی جدید و تازه‌نفس به افغانستان و یا خروج شتابزدة ارتش‌های اشغالگر از این کشور تبعاتی خواهد داشت که مسلماً در یک وبلاگ نمی‌توان به آن پرداخت. به عنوان نمونه، حضور این نیروها به سرعت زمینة تنش‌های منطقه‌ای خصوصاً در ارتباط با هند و چین و روسیه را فراهم خواهد آورد. آمریکا در چارچوب این نقش‌پذیری نظامی موظف خواهد شد که به طور کلی در روابط منطقه‌ای خود با قدرت‌های جهانی «تجدیدنظر» کرده، و مقام و مرتبة امپراتوری سابقاً کبیر انگلستان در این «تجدیدنظر» مشخص نیست! از طرف دیگر، پروژة «فرار» غرب از افغانستان که به صراحت در دستورکار برخی محافل قرار گرفته بازتابی بسیار گسترده در سطح جهانی خواهد داشت و امروز نمی‌توان در مورد آن اظهارنظر کرد.

ولی جهت نشان دادن عمق بحرانی که این افشاگری‌ها می‌تواند به همراه آورد، به بررسی ابعاد مختلف یک خبر دیگر در همین «افشاگری‌ها» می‌پردازیم. در برخی اسناد افشا شدة ارتش آمریکا چنین آمده که، طالبان به موشک‌های «ردیاب حرارتی» مجهز شده‌اند! می‌دانیم که این نوع موشک نخستین بار به نام موشک‌های «سام 7» توسط اتحادشوروی سابق در ویتنام به آزمایش گذاشته شد، و برای جنگنده‌های تیزپرواز مرگ‌آور است. ولی با در نظر گرفتن اینکه هیچیک از جنگنده‌های ایالات متحد طی عملیات افغانستان سرنگون نشده‌اند، این موشک‌ها را مسلماً‌ ایالات متحد جهت کنترل نیروهای نظامی کشورهای دیگر در اختیار طالبان قرار داده! و یا اینکه از طریق انتشار این «اطلاعات» قصد دارد به قدرت‌های منطقه‌ای هشدار دهد که در صورت دخالت هوائی در افغانستان با موشک‌های «ردیاب حرارتی» طالبان روبرو خواهند شد. خلاصة کلام این مسائل به هر طریق که تحلیل شود فقط نشانه‌ای است باز هم بارزتر از همکاری نزدیک ارتش‌های اشغالگر با طالبان. و به دلیل «افشاگری‌ها» مجموعة گسترده‌ای از همین نوع «مسائل» به تدریج با تکیه بر این اسناد تبدیل به معضلی اساسی برای غرب خواهد شد. معضلی که ابعاد واقعی بحران افغانستان را، نه در چارچوب تبلیغات کاخ‌سفید که در مقیاس اصلی‌اش علنی خواهد کرد، و به احتمال زیاد در پی همین تحولات می‌باید منتظر خروج قریب‌الوقوع غرب از منطقه باشیم.

بله، علیرغم تمامی شقاق‌های فکری، طی روزهای اخیر شاهدیم که «صحنة سیاست» منطقه بیش از پیش به سوی پروژة «ترک مخاصمه» و رها کردن افغانستان کشیده ‌می‌شود. و انتشار اسناد و مدارکی دال بر همکاری ارتش پاکستان و نیروهای اشغالگر با طالبان و نهایت امر با حکومت اسلامی در تهران به صراحت فقط به بی‌اعتباری هر چه بیشتر این عملیات نظامی کمک خواهد کرد. در همین چارچوب است که رادیوفردا نیز در ادامة خبر خود می‌نویسد:

«[...] بخشی از [این اسناد] به نقش تهران در حمایت‌های پنهان مالی، تسلیحاتی، آموزشی و پناه دادن به شورشیان طالبان در خاک خود به منظور مبارزه علیه نیروهای ائتلاف در افغانستان اختصاص داشت.»


البته اینکه حکومت اسلامی با طالبان همکاری کند مسئلة روشن و واضحی است. این حکومت از نخستین روزها همکار اصلی ایالات متحد در نبرد «مقدس‌» برضد اتحاد شوروی بوده. پروژة «چپ‌ستیزی» از همان روز نخست تحت عنوان «این‌‌ها نجس هستند»، از زبان روح‌الله خمینی شنیده شد و در نخستین اطلاعیة «بیت‌امام» نیز انتشار یافت. ولی مشکل اصلی زمانی ایجاد می‌شود که همین مدارک همزمان نشان می‌دهد طالبان مورد حمایت حکومت اسلامی، همکاران ارتش‌های غرب نیز به شمار می‌روند! خلاصة کلام غرب در افغانستان هر چه بیشتر پای در یک کلاف سر در گم می‌گذارد و مشکل می‌توان خارج از «ترک ‌مخاصمه» مفر دیگری برای این سناریو پیدا کرد.

فقط این مطلب باقی می‌ماند که چرا بعضی محافل غرب سعی دارند جهت خروج هر چه سریع‌تر نیروهای اشغالگر از افغانستان صحنه‌ را به صورتی که می‌بینیم از طریق انتشار هزاران سند محرمانة نظامی آمریکا «آرایش»‌ کنند؟ تجربة دخالت‌های نظامی ایالات متحد پس از جنگ دوم نشان داده که این قدرت «استعماری» همیشه سعی داشته نخست با ارائة‌ تصویر یک «ارتش جهانی» دخالت‌های خود را تحت حمایت سازمان ملل به نام عملیات بین‌المللی به ارزش بگذارد. آنگاه که یک به یک همکاران و همرزمان، آمریکا را در جبهه تنها می‌گذارند، هنگام «ضعیف‌نمائی‌» واشنگتن فرا می‌رسد. در این مرحله آمریکا صحنه را ترک گفته و شکست را می‌پذیرد! از این برهه است که واشنگتن نوکران خود را جهت به ارزش گذاشتن همان اهدافی که اشغال نظامی دنبال می‌کرده، تحت عنوان «برندگان جنگ» بر علیه آمریکا به میدان سرکوب ملت‌ها می‌آورد. این روند در کرة شمالی و ویتنام دقیقاً به همین ترتیب تکرار شد و صحنة افغانستان نیز نخست در همین رابطه متحول می‌شد. ولی می‌باید قبول کرد که امروز تکرار این نمایش امکانپذیر نیست. شاید برای پاسخگوئی به این نیاز استراتژیک است که نقش «ویکی لیکس» و برخی محافل افشاگر تا این حد جهت حفظ سیاست‌های استعماری غرب در افغانستان و نهایت امر در عراق حیاتی شده.







۵/۰۳/۱۳۸۹

دندان هسته‌ای!



طی چند روز گذشته مسائل داخلی ایران و ارتباطات حکومت اسلامی در سطوح منطقه‌ای دچار تغییرات گسترده‌ای شد. پس بهتر است نگاهی سریع به ابعاد مختلف این «تغییرات» بیاندازیم. در درجة نخست حضور وزیر امورخارجة حکومت اسلامی در کنفرانس بین‌المللی صلح در کابل، آنهم در کنار نمایندگان 70 کشور جهان و دبیرکل سازمان ملل مسئلة قابل توجهی است. به احتمال زیاد آنچه «تغییرات» نام گذاردیم، می‌باید در ارتباط مستقیم با پیش‌درآمدها و پیامد‌های همین «کنفرانس» مورد بررسی قرار گیرد. ولی شاهدیم که «بحران‌سازی‌ها» علیرغم مواضع مشخص و بی‌تردید قدرت‌های بزرگ جهانی همچنان در اطراف مسائل مختلف منطقه‌ای ادامه می‌یابد، و این خود نشانی است از آنکه محافلی بسیار قدرتمند در سطوح جهانی با آنچه در کابل مطرح شده «موافقت» اصولی ندارند.

در گام اول قصة «فکاهی» شهرام امیری را بررسی می‌کنیم که در رسانه‌های جمکران و یا خارج مطرح شده. در این «بازی» در دیگ گشاد‌تر از آن است که احدی بتواند ارتباطات امیری در داخل و خارج ایران، و یا اطلاعات فرضی وی را از برنامه‌های «هسته‌ای» و «مسائل سری سازمان سیا» باور کند. شهرام امیری به احتمال زیاد یک عنصر پیش‌پاافتاده و وابسته به وزارت اطلاعات حکومت اسلامی است که در چارچوب ارتباطات گسترده و دیرینة این حکومت با یانکی‌ها به بهانة مسافرت به عربستان پای در یک برنامة تبلیغاتی ‌گذاشت، که شاید خود وی نیز از چند و چون آن اطلاع درستی نداشته.

به هر تقدیر از آنجا که بحران‌سازی پیرامون برنامة «فرضی» هسته‌ای حکومت جمکران یکی از خطوط تبلیغاتی سازمان سیا جهت فضاسازی‌های مطلوب در سطح جهانی در رابطه با مسائل منطقة خلیج‌فارس شده، حضور امیری در ایالات متحد را مسلماً می‌باید در چارچوب داغ‌تر کردن تنور «خطرات هسته‌ای» جمکران در تبلیغات سازمان سیا تحلیل کرد؛ مطلب دیگری متصور نیست.

با این وجود در تحلیل آنچه پیش آمد، یعنی «فرار» فرضی این‌حضرت از دست نیروهای امنیتی سازمان سیا، و پناه بردن‌شان به نمایندگی دیپلماتیک پاکستان در ایالات متحد و سپس پیدا شدن سروکلة محترم‌شان در فرودگاه تهران، مسئله به هیچ عنوان «ساده» نیست. خلاصة کلام در چارچوب این طرح سیاسی که به احتمال زیاد «لو» رفته، نه بعضی‌ها توانستند برنامه‌های‌‌شان را به مورد اجرا بگذارند، و نه اینکه خود را از شر یک «عنصر مزاحم» به شیوه‌های مرضیة سازمان‌های اطلاعاتی «خلاص» کنند. این مسئله یک رسوائی همه جانبه برای خانم هیلاری کلینتن به ارمغان آورد و یک افتضاح جدید برای حکومت «ضدآمریکائی» اسلامی در تهران! آخرالامر روزنامة بریتانیائی ساندی تایمز، مورخ 25 ژوئیة 2010 سرآسیمه دست‌ها را بالا زده و می‌نویسد:

«به ظن سازمان سیا دانشمند اتمی ایران که به تهران بازگشت یک جاسوس دوجانبه است!»


باید اذعان داشت که این جملة «جادوئی» بیش از آنچه سازمان سیا را تبرئه کند، و یا شخص شهرام امیری را متهم به عملی نابخردانه نماید، فقط این امر را مورد تأئید قرار می‌دهد که حداقل به صورت رسمی و از منظر سازمان سیا، شهرام امیری جاسوس این سازمان بوده! چنین اظهارات خام و شتابزده که از این روزنامه و آن رسانه در مورد شهرام امیری مخابره می‌شود، فقط این گمانه را تقویت می‌کند که سازمان‌های اطلاعاتی غرب به هیچ عنوان انتظار نداشتند دست‌های‌‌شان اینچنین در پوست گردو بیفتد. و تا آنجا که «همزمانی» کشف «شهرام امیری» و شبکة جاسوسی روسیه در آمریکا به ما می‌گوید، این «جاسوس دوجانبه» و فرداعلا می‌باید هدیه‌ای از سوی مخالفان سیاست هیلاری کلینتن در داخل و خارج مرزها تلقی شود. باشد که خانم کلینتن در پرتو انوار جانبخش «کشف» این جاسوس‌دوجانبة سازمان سیا، هنگام شرکت در «کنفرانس صلح کابل» دندان ‌مصنوعی‌های براق و جدیدشان را در قالب لبخندهائی شیرین‌تر از عسل آنطور که باید و شاید در برابر دیافراگم دوربین عکاسان به نمایش بگذراند. تصاویر نشست صلح در کابل به راستی شهادت داد که خانم کلینتن طی این «کنفرانس» بسیار شیرین و دوست‌داشتنی بوده‌اند!

یکی از پیامدهای «مخفیانة» کنفرانس کابل و عشوه‌های نمکین و لبخندهای «شکرشکن» خانم کلینتن، گیر افتادن گروه گلبدین حکمت‌یار در چنبرة طالبان بود! البته می‌دانیم که امروز واژة طالبان آنقدرها که بعضی‌ها فکر می‌کنند از منظر سیاسی و نظامی روشن نیست. سال‌هاست که در تبلیغات جهانی سخن از «طالبان» به میان می‌آید، ولی امروز مشکل می‌توان گفت اصولاً این طالبان چه کسانی‌‌اند، و چه خط‌فکر سیاسی و استراتژیکی را خصوصاً در ارتباط با قدرت‌های بزرگ دنبال می‌کنند. در نتیجه، آنهنگام که در افغانستان بعضی‌ها بخواهند خود را از شر یک گروه «نظامی ـ سیاسی» خلاص کنند، چه کسی بهتر از همین طالبان! بله، طالبان به مزاحمان حمله می‌کنند و پدرشان را هم در می‌آورند!

ولی اگر این طالبان می‌توانند مجهول‌الهویه‌ باقی بمانند، جریانات وابسته به حکمتیار از روز هم روشن‌تر و شفاف‌ترند. این جریانات که برخی اعضای شناخته شدة القاعده هنوز در آن‌ها حضور فعال دارند، خود را «حزب اسلامی» می‌خوانند و از همکاران نزدیک حکومت‌های اسلامی جمکران و سعودی‌ها به شمار می‌روند، هر چند همچون دیگر ساختارهای حامی القاعده نهایت امر تحت امر آمریکائی‌ها طرح‌ها را عملیاتی می‌کنند. طی جنگ‌های داخلی افغانستان، حکمتیار همزمان از تمامی گروه‌ها هم حمایت ‌کرد و هم با آنان جنگید! به طور مثال، از طالبان حمایت می‌کرد و بر علیه شاه ‌مسعود می‌جنگید، و سرانجام نیز پس از سقوط افغانستان در چنبرة طالبان به ایران گریخت و تحت حمایت حکومت اسلامی با طالبان «مبارزه» می‌نمود! با این وجود کشتار غیرنظامیان در کابل و دیگر شهرها همیشه به موشک‌باران نیروهای وابسته به حکمتیار نسبت داده شده! خلاصة کلام «مشکل» ایشان ارتباط زیادی با مسائل افغانستان ندارد، هر که بیاید و برود، حکمتیار کار خودش را می‌کند و به عنوان عامل جنگ‌افروزی بساط کشتار به راه خواهد انداخت. حکمتیار در عمل، آغازگر اصلی برنامة اسلامیزه کردن جنبش ضدشوروی در افغانستان بود و طی سالیان دراز مهم‌ترین رابط بین گروه‌های اسلامی منطقه، سعودی‌ها و اربابان آمریکائی‌شان به شمار می‌رفت. البته در این راه متحدان اصلی منطقه‌ای او، یعنی سازمان «آی. ‌اس. ‌آی» پاکستان و جمکرانی‌ها نیز از هیچ کمک و همراهی‌ای دریغ ‌نکرده‌اند. اینکه پس از لبخندهای شیرین کلینتن در کابل، ریش همین حکمتیار را بعضی‌ها در افغانستان بگیرند مسلماً تا آنجا که به برقراری صلح در منطقه مربوط می‌شود خبر خوبی است.

ولی دو رخداد عمده پس از کنفرانس کابل، حداقل در ارتباط با ایران، مربوط به از سرگیری مذاکرات گروه «برزیل ـ ایران ـ ترکیه» یا همان «بات»، و تهدیدهای مکرر احمدی‌نژاد بر علیه آمریکا می‌شود. نخست مسئلة «بات» را بررسی کنیم. همانطور که دیدیم، پس از اعلام مواضع روسیه و چین در مورد تأئید تحریم اقتصادی علیه ملت ایران، نقش‌پذیری سیاسی‌ای که ظاهراً قرار بود ترکیه و برزیل در مورد «مذاکرات هسته‌ای» بر عهده گیرند تا حدودی در پردة ابهام فروافتاد. حتی وزیر امورخارجة برزیل این ابهام را تا به آنجا پیش راند که ادعا کرد، «دیگر برزیل حاضر نیست در اینمورد دخالت کند!» با این وجود، پس از مذاکرات صلح کابل شاهدیم که نه تنها برزیل و ترکیه «پیشقدم» شده‌اند که وزرای امور خارجة این کشورها در استانبول رسماً از حکومت اسلامی می‌خواهند که با «جامعة جهانی» همگامی و همراهی از خود نشان دهد:

«سلسو آموريم، وزير امورخارجة برزيل [...] با اشاره به اينكه طرحى براى مذاكرات فنى آماده است اظهار داشت: ما همواره ايران را تشويق كرده‌ايم تا موضعى انعطاف‌پذير داشته و در گفت‌وگوها حضور پيدا كند.»

رادیوفردا، 25 ژوئیه، 2010

می‌بینیم که چند «لبخند شیرین»، آنهم با دندان مصنوعی چه معجزاتی به همراه می‌آورد! کشورهائی که رسماً از ادامة هر گونه مذاکره سرباز می‌زدند حتی «طرح‌های فنی»‌ نیز در دست دارند و از همه می‌خواهند که به میز مذاکره بازگردند! این «انعطاف» که بیشتر به دلیل عقب‌نشینی محفل کلینتن‌ها صورت گرفته، به احتمال زیاد بازتابی است از چندین عامل سیاسی که در میان آن‌ها می‌توان به خلع‌سلاح تبلیغاتی آمریکا در پی رسوائی پروژة «شهرام امیری» و حملاتی اشاره نمود که حکمتیار را در افغانستان زمین‌گیر کرده.

در اینکه نتیجة عملی این به اصطلاح «مذاکرات هسته‌ای» چه باشد، جای بحث و گفتگو بسیار باقی است. چرا که به استنباط ما این «مذاکرات» هیچ ارتباطی با اورانیوم و یا «حق و حقوق هسته‌ای» جمکرانی‌ها ندارد؛ بلکه به ارتباطات استراتژیک میان قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای و اعضای ناتو در خاورمیانه و آسیای مرکزی مربوط می‌شود. ولی از آنجا که این «دم‌کلفت‌ها» برای سروسامان دادن به اوضاع و احوال‌شان معمولاً بر سر ملت‌های ضعیف‌تر «هوار» ‌شده و می‌شوند، اینبار نیز قرعه به نام ملت ایران افتاده، و حکومت اسلامی که در این معرکه به حساب خود سوراخ دعای مناسبی پیدا کرده به هیچ عنوان حاضر نیست دست از این استراتژی ضدایرانی بشوید.

قرار دادن ملت ایران در برابر لولة توپ استعمار در شرایطی گام به گام از طرف تهران دنبال می‌شود که قدرت‌های بزرگ در صورت توافقات فی‌مابین از موشک‌باران صدها هزار غیرنظامی در شهرها و روستاهای ایران هیچ ابائی نخواهند داشت. در عمل، چرخش روسیه در مورد تحریم‌های اقتصادی بر علیه ایران به صراحت نشان داد که تکیه بر استراتژی‌های مسکو نیز آنقدرها عمل بخردانه‌ای نمی‌تواند باشد.

پیشتر گفته بودیم که در چارچوب استراتژیک متعارف، مسکو نمی‌باید از حملات نظامی سازمان ناتو در مرزهایش «حمایت» کند. این یک اصل استراتژیک است و نمی‌توان در شرایط عادی آن را به زیر سئوال برد، ولی در وضعیتی که روسیه مرتباً خود را متحد غرب و اروپای غربی جا می‌زند، و همزمان توسط ایالات متحد، در زمینة برخی فناوری‌های پیشرفته به «تحریم فنی» دچار شده و «بررسی» تقاضای عضویت‌اش‌ در سازمان تجارت جهانی مرتباً به «تعویق» می‌افتد، مشکل می‌توان از «شرایط متعارف» سخن به میان آورد. سیاست عاقلانه برای شرایط فعلی در ایران فقط می‌تواند در چارچوب دور کردن هر چه بیشتر مراکز تنش از مرزهای کشور شکل گیرد، نه قرار دادن کشور در «چشم طوفان» و پای گذاشتن در عمق بحران‌های منطقه‌ای.

با این وجود پس از سرکوب گستردة شبکة عربستان سعودی در افغانستان، سرکوبی که به احتمال زیاد با آغاز حرکت «امنیتی ـ نظامی» هند به درون مرزهای افغانستان همزمان خواهد شد، شاهدیم که احمدی‌نژاد نیز به نوبة خود پای به «میدان جنگ» گذاشته! به عبارت ساده‌تر، در شرایطی که آمریکا در افغانستان عقب نشسته؛ و چین از اهرم‌های تاکتیکی خود در افغانستان و پاکستان که همان «جماعات اسلامی» باشند محروم می‌شود، و به دلیل مانورهای جنگی در مرزهای‌اش قادر به عکس‌العمل در برابر هند نیست، رفیق گرمابه و گلستان برخی محافل آمریکائی یعنی همان احمدی‌نژاد جنگی از نوع «یانکی‌پسند» در رسانه‌ها به راه می‌اندازد! رئیس دولت جمکران در سخنرانی شب جمعة اخیر خود در تاریخ 23 ژوئیه 2010 می‌گوید:

«آن‌ها (آمریکائی‌ها) با برخی نیز در داخل هماهنگ کرده‌اند که فضای سنگینی را به قول خودشان علیه ما در دنیا ایجاد کنند و در اوج فشارها به یکی دو کشور خاورمیانه که دوست ما هستند با کمک صهیونیست‌ها حمله نظامی کنند.»

رادیوفردا، 25 ژوئیه، 2010

اولاً باید پرسید پس از طی سه دهه سیاستگزاری حکومت اسلامی کدام «کشور دوست» برای ملت ایران بر کرة ارض باقی مانده که به قول رئیس به اصطلاح «جمهور» جمکران، صهیونیست‌ها به آن حمله کنند؟ اگر مقصود احمدی‌نژاد لبنان و سوریه است، در همینجا بگوئیم که تجربة جنگ 33 روزه به صراحت نشان داد که اسرائیل خطوط قرمز در مرزهای شرقی و شمالی‌اش را می‌باید بدون هیچگونه بازبینی «رعایت» کند. خلاصه بگوئیم در شرایط فعلی، اسرائیل جرأت حمله به لبنان را نخواهد داشت، مگر اینکه از موجودیت خود دست شسته باشد.

از طرف دیگر، آنچه امروز در منطقه دچار تحول شده به هیچ عنوان شرایط استراتژیک در مرزهای اسرائیل نیست. نمی‌توان انتظار داشت که در این «شرایط»، که طی 5 سال گذشته به هیچ عنوان تغییری نکرده، تحولات به صورتی انجام گیرد که به یک‌باره زمینة جنگ فراهم آید! بله، آقای احمدی‌نژاد آدرس عوضی می‌دهند! ولی ملت ایران دیگر فریب این صحنه‌سازی‌ها را نخواهد خورد. هدف از ایراد چنین سخنرانی‌هائی افزایش تنش سیاسی در منطقه و به تعویق انداختن تحولات صلح‌طلبانه است. تظاهرات بر علیه اسرائیل در ترکیه شاهدی است بر این مدعا. امروز، 25 ژوئیة 2010، احمدی‌نژاد در سخنرانی خود بار دیگر بر همین مسیر پای فشرده، می‌گوید:

«هر کشوری که با این سناریو [حمله به کشورهای دوست حکومت اسلامی] همکاری و همراهی کند ایران اقدام [اش] را دشمنانه تلقی کرده و جواب او را خواهد داد».

رادیوفردا، 25 ژوئیه 2010

«هر کشوری» در این جمله بسیار پرمعناست! آقای احمدی‌نژاد گویا فراموش کرده‌اند که به دلیل بازی کردن آخوندها در زمین امپریالیسم آمریکا، و با وعدة جلوگیری از نفوذ اقتصادی روسیه و هند در منطقه، حکومت اسلامی موفق شده نزدیک به یک میلیون سرباز وابسته به سازمان ناتو، از پاکستانی گرفته تا آمریکائی و انگلیسی و ترک و افغان و عراقی را در مرزهای جنوبی، شرقی و غربی ایران مستقر کند. در چنین شرایطی وعدة «عکس‌العمل» نظامی بر علیه «هر کشوری» که در این طرح به اصطلاح «شیطانی» نقش‌آفرینی کند، دیگر از آن وعده‌هاست که انصافاً «سر خرمن‌اش می‌گویند!» روشن‌تر بگوئیم، مهرورزی شکر زیادی خورده! حکومت اسلامی جز از طریق تکیه بر سیاست نظامی ایالات متحد نمی‌تواند در چنین شرایطی دست به «عکس‌العمل» نظامی بزند. اگر با این دادوفریادها از واشنگتن «کمک» می‌خواهد بهتر است فراموش کند. به ریاست جمهور «منتخب» توصیه می‌کنیم که پیش از طلب کمک و مساعدت از واشنگتن، کمی به عربده‌های «یا اسلامای» حکمتیار در کوه ‌وکمر مناطق قبایلی گوش بسپارد، یا به ناله‌های شبگیر شیخ عبدالله در حجاز بیاندیشد، و از همه مهم‌تر به لبخندهای شیرین هیلاری کلینتن در کابل و دندان‌های «هسته‌ای» ایشان بنگرد، باشد که فضیلتی کسب کرده و دیگر از خداوندگارش انتظارات بی‌جا نداشته باشد.