۱۱/۳۰/۱۳۹۲

راهزن و مذاکره!


 

به یاد داریم که علی خامنه‌ای دو روز پیش صریحاً بر علیه «مذاکرات هسته‌ای»‌ موضع‌گیری کرد.   بررسی اینکه،  محفل خامنه‌ای به چه دلیل از این مذاکرات ناخشنود است، آنقدرها اهمیت نخواهد داشت.  چرا که،  این مذاکرات ورای فضای سیاست حکومت اسلامی قرار می‌گیرد.  هر چند،   همان‌هائی که حکومت جمکران را از زباله‌دان بر اریکة قدرت نشانده‌اند،  در رسانه‌ها به عنوان طرف‌های مذاکرة این حکومت معرفی شوند.   در نتیجه،   اظهار نظر مقامات جمکران نمی‌تواند بر سرنوشت مذاکرات سایه افکند.   هیاهو و اظهارات «دوستانه» و گاه «خصمانة» اینان پیرامون مسائل عمدة جهانی در واقع موج‌سازی‌است در مسیر سیلان‌های تبلیغاتی،   با این هدف که اربابان‌شان بتوانند از سفرة مذاکرات با دیگر قدرت‌ها «سهمیة» بیشتری تأمین نمایند؛  همین و بس! 

 

با این وجود،  همزمان با «مذاکرات هسته‌ای»،  شاهد تمدید شرایط جنگی در سوریه؛   سردرگمی روزافزون سیاسی در ترکیه؛  و ابهام در مورد نقش منطقه‌ای ایالات‌متحد در خلیج‌فارس هستیم.   ابهامی که با سفر «نابهنگام» ولیعهد انگلستان به عربستان و قطر‍ گسترش یافته.   در کنار این مسائل شاهد تحولات اوکراین؛  آشوب‌های تایلند؛  شرایط مصر و دولت نظامی آن؛  و... و نهایت امر اعتراض به پوپولیسم مسخره‌ای هستیم که از دوران چاوز بر ونزوئلا حاکم کرده‌اند. 

 

در یک وبلاگ مشکل می‌توان تمامی این موضوعات را از پایه و اساس «بررسی» کرد،  در نتیجه ما نیز تلاش خواهیم داشت به صورت گزینشی،  به این جریانات در چارچوب یک  نگرش استراتژیک جهانی برخورد کنیم،  نگرشی که بر پایة قدرت‌یابی روزافزون مسکو در مراودات بین‌المللی تکیه کرده.

 

چند سال پس از جنگ 33 روزه که ارتش اسرائیل را از جایگاه داور نهائی منطقه محروم کرد و بر عربده‌جوئی‌های تل‌آویو پیرامون بحران‌های دست‌ساز خاورمیانه نقطة پایان گذارد،   در گیراگیر «جنگ داخلی» سوریه،  شاهد سفر وزیر امور خارجة روسیه به دمشق بودیم.   سفری که مسیر «جنگ» را بکلی تغییر داد!  در این مقطع بود که نهایت امر سیاست‌های جهانی روسیه از پرده برون افتاد.   و علیرغم عدم‌تمایل مسکو به آشکار شدن نقش تعیین‌کنندة‌ کرملین در سیاست‌گزاری‌های منطقه‌ای،  مسلم شد که اگر سیاستی مورد تأئید مسکو قرار نگیرد،   در هیچ نقطة دنیا به مرحلة عمل نخواهد رسید!   همانطور که می‌توان حدس زد این «قدرت‌نمائی» برای روسیه هم می‌تواند «امتیاز» به شمار آید،  هم نقطه ضعغی باشد در پیشبرد سیاست‌های‌اش.  چرا که،  بهترین ابزار جهت بستن دست‌وپای مسکو،  همین «مسئول» نشان دادن روسیه در تحولات جهانی است.   

 

از این مرحله است که شاهد شکل‌گیری روندی عجیب در پایتخت‌های تعیین‌کنندة جهان غرب ـ  واشنگتن،  لندن،  پاریس،  و ... ـ  هستیم.   روندی که سعی دارد سیاست‌های چپاولگرانه‌اش را به عنوان «گزینه‌های» مورد تأئید مسکو به افکار عمومی جهانیان حقنه کند. 

 

بهترین نمونة تاریخی این سیاست را در کشور خودمان می‌بینیم.   حکومت اسلامی که در عمل توسط کودتاچیان وابسته به لندن و واشنگتن به قدرت رسیده،  تلاش دارد به صحنه‌سازی‌های «ضدآمریکائی» خود هم‌سوئی با مسکو را نیز بیافزاید.   و به زبان بی‌زبانی به جهانیان تفهیم کند که «مسکو با ما هم‌عقیده است!»   البته این تمایل در دوران جنگ‌سرد نیز وجود داشت،   و از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57 به صور مختلف خود را نشان ‌داده.   در همان دوران که تحلیل‌گران و مفسران زبدة رادیو بی‌بی‌سی از تمایلات کمونیستی روح‌الله خمینی و چرخش‌های احتمالی امام امت «به اردوگاه شرق» برای‌مان قصه‌ها می‌گفتند!  ولی امروز صحنه بکلی تغییر کرده،   چرا که خارج از تبلیغات رسانه‌ای پیرامون «دخالت روس‌ها و ترکمانچای نوین و ...»،   در عمل دیپلماسی قدرتمندی توسط مسکو اعمال می‌شود.   و برخلاف دوران جنگ‌سرد این دیپلماسی «مجازی» نیست.   

 

در این شرایط نوین استراتژیک،   ایالات‌متحد و انگلستان ـ  سردمداران آتلانتیسم ـ  دو موضع ظاهراً متناقض و در عمل مکمل اتخاذ کرده‌اند.   موضع نخست نشان دادن «در باغ سبز» به مسکو در نظام رسانه‌ای است!   به این ترتیب جهانیان می‌باید الزاماً دو نکتة مهم را «دریابند.»   نخست ‌اینکه،   غرب تمایل دارد با مسکو پیرامون ‌«صلح‌جهانی» مذاکره کند.   و دیگر آنکه پایتخت‌های غرب در مورد حقوق‌بشر و آزادی و امنیت شهروندان در سراسر جهان بسیار «جدی» عمل می‌کنند!   ولی در کنار این «تبلیغات»،   سیاست «مکمل» است که اهمیت دارد.  سیاستی که جهت اعمال فشار به مسکو و ایجاد درگیری‌های «نظامی ـ امنیتی» در مناطق مورد مناقشه،   از مهره‌های محلی وابسته به آتلانتیسم استفاده می‌کند.   به طور مثال،   احدی نمی‌داند که اگر،   هم مسکو و هم پایتخت‌های آتلانتیست به این صرافت افتاده‌اند که می‌باید در سوریه «صلح» برقرار شود،  کدام دست «نامرئی» سلاح‌های مورد نیاز تروریست‌ها را تأمین می‌کند.   یا اگر بوق‌های لندن و واشنگتن بر طبل مذاکره در اوکراین می‌کوبند،   چرا اینکشور همزمان با «مذاکرات هسته‌ای» به میدان جنگ تبدیل شده؟    

  

 البته این «بازی» دیپلماتیک آتلانتیست‌ها قدیمی است؛   دیروز جواب می‌داد،   و امروز که دوران جنگ‌سرد سپری شده،  مشکل بتواند پاسخگوی نیازها شود.  چرا که،   مسکو حضوری واقعی در مسائل جهانی دارد،   و ادامة این سیاست فقط کار را به مسخرگی و لودگی خواهد کشاند.  و بهترین نمونة این لودگی‌ها را امروز در اوکراین می‌بینیم.

 

 ساختار اقتصادی،  مالی،  صنعتی و خدماتی اوکراین طی یکصدوپنجاه سال گذشته جزء لایتجزی اقتصاد روسیه بوده.   اوکراین اگر روی نقشه‌ها کشوری جداگانه‌ای معرفی شده،   از منظر واقعیت‌های روزمره فقط و فقط عضوی است از شبکة «اقتصادی ـ صنعتی ـ  مالی» روسیه.  اگر قرار باشد،  در عمل،  و نه در تبلیغات رسانه‌ای کشور اوکراین از روسیه جدا شود،  از هم خواهد پاشید.   و با در نظر گرفتن تجربة ناکام ادغام دو آلمان از منظر اقتصادی،   مشکل می‌توان تصور کرد که اتحادیة اروپا،  حتی اگر مایل باشد،   بتواند در اوکراین یک ساختار یکصدوپنجاه‌ سالة «اقتصادی ـ صنعتی» را در کوتاه مدت جایگزین نماید.   غرب نیک می‌داند که چنین جایگزینی‌ای امکان‌پذیر نیست و اوکراین نمی‌تواند از روسیه جدا شود.

 

از سوی دیگر،  روسیه نیز می‌داند که همسایة «جنوب ـ غربی‌اش» یعنی اوکراین،  به عنوان مسیر ارتباطی مسکو با دریای سیاه،  و یکی از شاهرگ‌های ارتباطی با اروپای غربی از اهمیت بسیار بالائی برخوردار است.   و به همین دلیل هیاهو،  غوغا،  تلاطمات گستردة اجتماعی و سیاسی در اینکشور مستقیماً منافع روسیه را تهدید خواهد کرد.  خلاصه،  مسکو تمام تلاش خود را می‌کند تا این نوع درگیری‌ها در اوکراین پیش نیاید.  با توجه به داده‌های بالا بخوبی درمی‌یابیم که نه اتحادیة اروپا خواهان جدا کردن اوکراین از اقتصاد روسیه و پیوستن‌اش به این «اتحادیه» است ـ  اینعمل هزینة بسیار بالائی به همراه خواهد آورد ـ   و نه روسیه اجازه می‌دهد در مرزهای‌اش بحران و هیاهو و تجزیه‌طلبی به راه افتد.   در نتیجه،  بحران‌سازی آتلانتیست‌ها در اوکراین فقط یک هدف مشخص را دنبال می‌کند:  باج‌گیری هر چه بیشتر از روسیه پیرامون «مذاکراتی» که هیچ ربطی به اوکراین ندارد.

 

بی‌دلیل نیست که دقیقاً پس از ادعای رسانه‌ای «شکست» مذاکرات ژنو،  و همزمان با ادامة «مذاکرات هسته‌ای» جمکرانی‌ها،   همان مذاکراتی که علی خامنه‌ای تمامی تلاش‌اش را جهت «بی‌ارزش» نشان دادن و بی‌آینده خواندن‌اش به خرج داد،   دست‌هائی «پنهان» بر آتش بحران اوکراین روغن پاشیده‌اند.   

 

همانطور که می‌بینیم،  تحلیل سیاست‌های استراتژیک مسکو که پس از فروپاشی اتحاد شوروی از قالب «بلشویکی» خارج شده،   و صورت «سنتی‌» به خود گرفته بررسی چند موضوع مهم را الزامی خواهد کرد.   نخست اینکه،  ضدیت آتلانتیست‌ها با شوروی سابق صرفاً مخالفتی رسانه‌ای بوده،   مسئلة جنگ‌سرد هیچ ارتباطی به «جنگ» سرمایه‌داری با کمونیسم نداشته.   با بحرانی که امروز در اطراف روسیه به راه افتاده،  این «تز» بار دیگر،  پس از جنگ‌های اول و دوم جهانی،  در عمل به اثبات می‌رسد که رشد سرمایه‌داری خارج از حیطة کنترل «آتلانتیسم» برای لندن و واشنگتن غیرقابل قبول است.   این پایتخت‌ها که به دلیل تولید و گسترش سلاح‌های هسته‌ای،   امروز دیگر قادر به گشودن جبهة جنگ بر علیه سرمایه‌داری‌های «رقیب» نیستند،  جهت جلوگیری از رشد سرمایه‌ها در قلب ساختارهائی که نظارتی بر آن‌ها ندارند سیاست‌ دیگری اتخاذ کرده‌اند.   بخش عمدة این سیاست بر «جنگ تبلیغاتی»‌ تکیه دارد،   ولی جهت به تحلیل بردن مقاومت‌های «رقیب» محاصرة همه‌جانبة ملت‌هائی که در مناطق مورد مناقشه زندگی می‌کنند نیز در دستورکار قرار گرفته. 

 

در کشورمان شاهد بودیم که،  محاصرة اقتصادی ملت ایران که به بهانة «مبارزه» با حکومت «ضدآمریکائی» ملایان آغاز شده بود،   نهایت امر به دلیل «مخالفت» غرب با اتمی شدن جمهوری اسلامی بالا گرفت!   ولی همانطور که می‌بینیم،   علیرغم تمامی تغییرات گسترده در سیاست‌های جهانی، ‌ و علیرغم نفرت ایرانیان از حکومت اسلامی،   ولایت‌فقیه‌ همچنان «ادامه» دارد و محاصره نیز پابرجاست!   در نتیجه،  مسئله آن نیست که ادعا می‌شود.  هر چند کم نیستند شبکه‌هائی که این «محاصره‌ها» را نتیجة «نزدیکی» حکومت اسلامی به مسکو به شمار ‌آورده و می‌آورند!   اینک،  همین صورتبندی به سوریه منتقل شده،   و مسئولیت بساطی که بحران‌سازی غرب در اینکشور به راه انداخته،   به حساب حمایت‌های مسکو از خاندان اسد نوشته شده.  

 

همین سیاست «شترگاوپلنگ» است که نهایت امر «بحران اوکراین» را ایجاد کرده.  مواضع متناقض در برابر رشد این بحران در پایتخت‌های غرب به صراحت قابل رویت است.   به طور مثال،  رهبران آلمان و فرانسه که تا دیروز سرکردگان اوباش شهری را به عنوان «نمایندگان» ملت اوکراین به حضور ‌می‌پذیرفتند،  پس از جنگ و هیاهوئی که به راه افتاده،   در نشست امروز خود،   از «دیالوگ» بین طرف‌های درگیر سخن به میان می‌آورند!   ولی مشخص است که اینان تمامی تلاش خود را به کار خواهند گرفت تا «دیالوگی» در میان نباشد.   هر نوع برخورد صلح‌طلبانه با مسائل اوکراین باعث رشد منافع مالی و اقتصادی مراکز تصمیم‌گیری روسیه خواهد شد،   و از آنجا که در این میانه آتلانتیست‌ها از حق «نظارت» محروم‌اند،   چنین «رشدی» را تحمل نخواهند کرد.      

 

امروز ـ 19 فوریه 2014 ـ  آنجلا مرکل،  صدراعظم آلمان فدرال در پاریس با فرانسوا اولاند،  رئیس جمهور فرانسه دیدار کرد،  و در پایان این دیدار،   هر دو از «تحریم و مجازات» اوکراین و برکناری دولت اینکشور سخن به میان آوردند!   همزمان،  جان کری،  وزیر امور خارجة آمریکا نیز رسماً زبان به تهدید اوکراین گشود:

 

«[...] یانوکوویچ اکنون فرصت انتخاب دارد.   انتخاب بین حفاظت از مردم و گفتگو و مصالحه یا هرج و مرج و خشونت.»

منبع:  رادیوفردا،  19 فوریه 2014

 

خلاصه بگوئیم،    تهدید و بحران‌سازی یانکی‌ها در اوکراین به صراحت نشان می‌دهد که همین سیاست در تایلند و ونزوئلا نیز اعمال می‌شود.  سیاستی که بر دو شاخة ابراز تمایل به «مذاکره» با هدف «باج‌گیری» تکیه دارد.   با این وجود،  به استنباط ما تداوم این سیاست مزورانه کار را بیشتر برای غرب پیچیده خواهد کرد تا برای روسیه.  خلاصه بگوئیم،  در میدان این سیاست،   روسیه جهت خروج از چنین بحران‌ها از کارت‌های برندة بیشتری برخوردار است تا غرب.  به طور مثال،  بحران‌های ساختاری سرمایه‌داری که در برابر اقتصادهای غرب قد علم کرده،  و نتیجة افزایش میانگین سنی،  هزینه‌های تولید و اشباع بازارهای داخلی،  و خصوصاًّ محدودیت‌ دسترسی به مواد اولیه است،   برای روسیه آنقدرها معنی و مفهوم ندارد.   البته ارائة فهرست کاملی از کارت‌های برندة روسیه کار را به درازا خواهد کشاند،   چرا که نیازمند بررسی ابعاد اجتماعی،  مالی و اقتصادی جوامع صنعتی غرب و روسیة امروز خواهد بود.

 

 

      

 

۱۱/۲۸/۱۳۹۲

فراخوان پوست‌اندازی!



 

وزیر ارشاد حکومت اسلامی،  فرزند آیت‌الله جنتی معروف،  پس از آنکه طی سخنرانی‌های «پرشور» حمایت همه‌جانبه از سانسور دولتی در زمینه‌های فرهنگی به عمل آورد،  و تخم‌های ‌طلائی‌اش را یک به یک برای ملت ایران گذارد،   یک آخوند بی‌دستار را نیز به نام عباس صالحی روانة «مسند شامخ» سانسور و ممیزی تولیدات «قلمی» کشور کرده!   گویا وزیر «ارجمند» در زمینة سانسور و سرکوب برای «معاون» خود دستورات جدیدی صادر کرده باشند،   چرا که معاون ایشان یا همان حجت‌الاسلام بی‌عمامه ـ  وی «دانش‌آموختة» حوزه‌ها معرفی می‌شود ـ  طی مصاحبه‌ای خواستار «پوست‌انداختن» کانون نویسندگان شده‌اند.  از آنجا که آخوندها برای خودفروشی مرتباً پوست عوض‌ کرده‌اند،   صالحی نیز نویسندگان را به پوست‌اندازی فراخوانده:   

 

«[کانون نویسندگان ایران] با نوعی پوست‌اندازی می‌تواند امکان فعالیت دوباره خود را محتمل سازد.» 

منبع:  ایسنا،  26 بهمن‌ماه 1392

 

چه افتخاری بزرگ‌تر از «پوست انداختن» و فعالیت دوباره در خدمت ریش‌وپشم و نعلین؟  ولی خارج از شیرینی‌خوری‌های اخیر علی خامنه‌ای،  روحانی و جنتی در زمینه‌های فرهنگی،  و به شهادت پوچ‌گوئی‌ها،  ضدونقیض‌بافی‌ها و ترهاتی که اینان و نوچه‌های‌شان تحت عنوان «سخنرانی‌های فرهنگی» به خورد ملت ایران می‌دهند،   می‌باید قبول کنیم،  حضرات اصلاً نمی‌دانند «فرهنگ» با پلوخورش‌ روضه‌خوانی‌ سر قبور تفاوت دارد؛   به مصرف «خوراک» نمی‌رسد،  و نهایت امر کاربرد دیگری خواهد داشت.    

 

ولی در جامعه‌ای که «تقدیس‌» تابوهای دینی و بومی و اخلاقی و ... که به نحوی از انحاء بر روند امور اجتماعی و سبک ‌زندگانی مردمان حاکم شده‌،  تعیین کنندة حدود و ثغور قلم و تولیدات دماغی به شمار می‌آید،  و در جامعه‌ای که جان‌نثار خواندن اهل قلم از سوی چوبداران حکومتی،   «فرهنگ» معرفی می‌شود،   مشکل می‌توان سخن از فرهنگ در معیاری به میان آورد که بتواند ارزش واقعی تولیدات فرهنگی را بازتاب دهد.   و به طور کلی،   دلیل جفتک‌اندازی ملایان و استالینسیت‌ها و شاه‌الهی‌ها و ساواکی‌ها و ...  در میدان فرهنگ کشور همین نقیصة تاریخی است.   نقیصه‌ای که در کمال تأسف به همان اندازه شامل حال حاکمیت «خردرچمن» حکومت اسلامی می‌شود،   که شامل حال «کانون نویسندگان ایران!»

 

بی‌دلیل نیست که 35 سال پس از تحمیل سانسور و سرکوب فرهنگی،   به نام حمایت از «بنیاد دین»،  و در شرایطی که توله‌آخوندی از جایگاه «وزارت فرهنگ» همین چند روز پیش بالای منبر رفته بود و از سانسور تحت عنوان «قوانین» حمایت به عمل می‌آورد،   معاون وی نیز به خود اجازه داده برای «کانون نویسندگان» فتوی «پوست‌اندازی» صادر کند.   خلاصه بگوئیم،  صالحی به زبان بی‌زبانی می‌فرماید،   می‌دانیم از خودمان هستید،  چرا اینقدر ناز می‌کنید!  بیائین مثل قدیما با هم باشیم! 

 

خدمت آقای صالحی عرض کنیم،‌  ما هم می‌دانیم که این حضرات از «جنس» خودتان هستند؛   ناز کردن و عشوه آمدن‌شان را هم سال‌هاست که شاهدیم؛   تاریخچة درخشان این «کانون» را هم بخوبی می‌شناسیم؛   ولی در حال حاضر،  آنکه سوراخ دعا را عوضی گرفته سرکار هستید!    هر چند کانون نویسندگان بارها عنوان کرده که یک «حزب‌ سیاسی» نیست،  ولی شرایط نوین سیاسی بر موجودیت این محفل نیز تأثیراتی عمیق خواهد داشت.   این تأثیرات جدائی قلم از حاکمیت سیاسی را الزامی خواهد کرد؛   دیگر نه قلم ابزار بده‌بستان با حاکمیت خواهد شد،   و نه حاکمیت‌های تمامیت‌خواه از طریق «لاس» زدن با اصحاب فرهنگ خواهند توانست برای خود در این عرصه لانه و سوراخ بسازند.  شاید آقای صالحی شرایط نوین را نمی‌شناسند؛  تازه آمده‌اند و قرار است که خیلی «خوب» هم عمل کنند.               

 

بله،  «چراغ ‌سبز» نشان دادن صالحی به کانون نویسندگان مطلبی است که شاید بهتر باشد از هم‌اکنون به آن بپردازیم.   چرا که،   کانون کذا حتی پیش از بساط ملاسالاری و لات‌پروری روح‌الله خمینی،   بجای باز گذاردن «درها»‌ به روی  قلم‌زنان کشور،  و برخلاف ادعاهای نادرستی که دست‌اندرکاران‌اش تحت عنوان بازخوانی «اساسنامه» مرتباً اینجای و آنجا بازتولید کرده‌اند،   جز یک «محفل» سیاسی نبوده،  و امروز وابستگی‌اش به شاخک‌های مشخصی از محافل سیاست‌های استعماری از روز هم روشن‌تر است.   این «محفل» که در حال حاضر برخی اعضای آن حتی به صراحت اعلام می‌دارند که «نویسنده» نیستند،   و به زبان فارسی اشراف ندارند،   اینک با تبلیغاتی که توسط لات‌های منجلاب حوزة علمیه به راه افتاده می‌خواهد باز هم مانند دوران سیاه «انقلاب اسلامی» معرکه‌گیر امور سیاست کشور تحت عنوان فعالیت‌های فرهنگی باشد.   و به همین دلیل است که توله‌های «فرهنگی‌نمای» حکومت اسلامی،   وق‌وق‌کنان به دنبال این حضرات اوفتاده‌اند:   

 

«کانون نویسندگان ایران دسترسی ادبیات و هنر به آزادی را،  حتی امید آن را،   از راه قدرت‌مداران آزادی‌ستیز ممکن نمی‌داند و صورت مسأله را با راه‌حل آن یکسان نمی‌پندارد. نزدیک به نیم قرن تجربة انواع دولت‌ها و حکومت‌ها این دیدگاه را تأیید می‌کند.»

منبع:  اطلاعیة کانون نویسندگان،   اول بهمن‌ماه 1391

 
 

باید به دست‌اندرکاران «کانون» تبریک گفت!   اینان بالاخره پس از گذشت نیم‌قرن «مطالعات» فراوان دریافتند که با بوسیدن چکمة حاکمیت نمی‌توان «آزادی» مورد نیاز ادبیات و هنر را در اختیار اهل فرهنگ ـ  نویسنده،  سینماگر،  هنرپیشه،  اهل تئاتر و  ... ـ  قرار داد.  و این خود دستاوردی است بسیار مهم!   چرا که،   تا به امروز،  موضع‌گیری‌های همین کانون به اصطلاح «غیرسیاسی»،   پیرامون عربده‌جوئی‌های سیاسی و توده‌ای و هیاهوی خیابانی،   دقیقاً خلاف این ادعا را نشان داده.   نمی‌توان فراموش کرد که چگونه گروه کثیری از اعضای این کانون در اوج‌ هیاهوی روح‌الله خمینی،  در کنار اوباش خیابانی نشستند،   و تمام تلاش‌هائی که جهت جلوگیری از فروافتادن کشور به دامان ملاسالاری صورت می‌گرفت از پیش محکوم می‌کردند.

 

هنوز نیز موضع این «کانون» پیرامون عملکرد رهبران جنبش سبز،  موج‌ سبزگرائی نزد توده‌های مرفه‌تر «شمال‌شهری»،   و پوست‌انداختن لات‌های حکومت اسلامی از قماش موسوی و کروبی «روشن»‌ نیست.   البته سیاسی عمل نکردن کانون موضع‌گیری صحیحی است،    ولی عملکرد کسانی از قماش محمد خاتمی،  موسوی و ...  را که تا دیروز قیچی سانسور به دست داشتند،   و امروز در ابر هیاهوی «آزادیخواهی» سروکله‌شان پیدا شده می‌باید محکوم کرد.   خلاصه،  اگر در این به اصطلاح «کانون غیرسیاسی»،  توده‌ای نفتی‌ها و «طرفداران مردم»  هیاهو  به راه انداخته‌اند،   سروصدائی هم می‌باید از طرفداران آزادی قلم بشنویم.    

 

از سوی دیگر،  حضور بسیاری از استالینیست‌های سرشناس در میان اعضای این کانون به این پندار دامن می‌زند که آنان که قلم را در ساختاری «فلسفی‌نما» در خدمت سیاست می‌خواهند،   و از این موضع‌گیری ضدفرهنگی و دست‌بوسی‌های محفلی‌ای که در پی خواهد آورد استقبال «عقیدتی» نیز می‌کنند،  در یک کانون «آزاد» نویسندگی می‌توانند جائی داشته باشند؟   خلاصه بگوئیم،    اگر بود و نبود این کانون برای اهل قلم ارمغانی ندارد،   برای «بقیه» گویا کارساز شده.  و برای همین است که توله‌آخوندها به کانونی «چشمک» می‌زنند که عملاً درش تخته شده:

  

«بر اساس منشور، [کانون]  از آزادی بی‌حد و حصر نویسندگان در امر نوشتن دفاع می‌کند[...]  در کانون [...] تمایل به فدا کردن اصول منشور و اساسنامه به نفع مصلحت‌های روزمره و شرایط جاری و نزدیکی با دستگاه قدرت وجود ندارد.»

رادیوفردا:  مصاحبه با ناصر زرافشان،   26 بهمن‌ماه 1392

 

باید قبول کرد که حمایت از «آزادی بی‌حد و حصر» در امر نوشتن خود دست‌آورد قابل تقدیری است!   ولی این کانون علیرغم حضور چندین «نویسندة» صاحب‌نام که متأسفانه اغلب غیرفعال هم هستند،   و جز پروپاگاند سیاسی تولیدات قلمی و فرهنگی ندارند،  چرا با سانسور هیچ مقابله‌ای صورت نمی‌دهد؟  به طور مثال،  چرا سانسور کلیات سعدی توسط ذکاءالملک را هیچگاه محکوم نکرده،   چرا خاتمی را به دلیل سانسور دوبارة همین «کلیات» و اسلامی‌تر کردن آن محکوم نمی‌کند؟  و خلاصة کلام،  حرف آخر اینکه،   اگر این کانون عضو فعال ندارد چرا جهت فعال‌تر کردن خود در زمینة تولیدات فرهنگی دست به کار نمی‌شود؟  این‌ها و بسیاری سئوالات دیگر همچنان در فضای خالی فرهنگ کشور بی‌جواب باقی مانده،   و در شرایط فعلی به نظر نمی‌رسد که کانون کذا پاسخی برای‌مان داشته باشد.