۱۲/۱۱/۱۳۸۵

سیخ و مذاکره!



در نماز جمعة امروز تهران، خطیب محترم، حجت‌الاسلام احمد خاتمی، شدیداً پاکستان را محکوم کرده‌اند. البته این نوع «محکومیت‌های» زبانی در حکومت اسلامی «مد روز» است و از هنگامی که روح‌الله‌خمینی در هنگام سخنرانی «توی دهن این و آن می‌زد»، بعضی از «سخنرانان» به این نتیجه رسیده‌اند که، اگر در حین سخنرانی کمی فحاشی چاشنی نکنند، ممکن است موعظه‌های‌شان آنقدرها که باید و شاید، «اسلامی»‌ از کار در نیاید. ولی، بیرون کشیدن پروندة کشوری چون پاکستان، آنهم در نماز جمعة تهران، و در مقابل صدها هزار تماشاچی تلویزیون و حضار، از آن سیاست‌هاست که نمی‌توان صرفاً با توجه به «سنت» جلیلة روح‌الله به تحلیل آن پرداخت. پیشتر در همین وبلاگ مطرح کردیم که، پاکستان از نظر سیاست‌های جهانی غرب، در منطقة مسلمان نشین کرة ارض از اهمیتی کلیدی برخوردار است، و شاید به همین خاطر باشد که در سیاست‌های رسانه‌ای همیشه سعی بر آن می‌شود که نام این کشور از خطوط اصلی اخبار دور بماند. پاکستان در عمل پرجمعیت‌ترین کشور مسلمان جهان است ـ اندونزی و مسائل داخلی آنرا اگر در نظر آوریم به صراحت می‌توان دید که اسطورة پرجمعیت‌ترین کشور مسلمان جهان بیشتر ردائی است که غرب بر قامت اندونزی پوشانده. پاکستان تنها کشور مسلمان است که از طریق کارشناسان سازمان سیا و تحت نظر این سازمان به بمب اتمی دسترسی دارد! و پاکستان در جنوب قارة آسیا، در رأس کشورهای کوچک و کم‌اهمیت‌تری چون تایلند، فیلیپین و ... مهم‌ترین پایگاه نظامی آمریکا به شمار می‌آید. و مهم‌تر از همه اینکه، این کشور در ترازوئی که غرب در دوکفة آن چین و هند را قرار داده، وظیفة اصلی و اساسی متمایل کردن کفة چین به جانب سیاست‌های غرب را بر عهده دارد. این مختصر نشان می‌دهد که با پاکستان، آنهم در نماز جمعة زمین چمن دانشگاه «سابق» تهران، نمی‌توان «شوخی» کرد!

حال اگر از این واقعیت بگذریم که هنوز که هنوز است، کارشناسان انگلیسی در کشور پاکستان اسکناس‌های جاری «جمهوری» اسلامی را چاپ می‌کنند، می‌باید از «ورای» سیاست‌هائی که اخیراً در سطح جهانی مطرح شده، کشف‌الارمز کرده، ببینیم چرا میانة اسلام و مسلمین اینچنین «شکر آب» شده. بارها عنوان کرده‌ایم که بازندگان اصلی قماری که غرب، تحت عنوان اصولگرائی اسلامی در افغانستان به راه انداخت، دو کشور پاکستان و عربستان هستند؛ دو کشوری که عملاً ستون‌های اساسی حاکمیت طالبان افغان از نظر مادی و لوژیستیک بودند. از طرف دیگر شاهدیم که امروز، پدیده‌ای که «طالبان» نام دارد، دیگر چون گذشته‌ها تماماً تحت نظر سازمان سیا قرار نمی‌گیرد. در واقع، در جهنمی که آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها در افغانستان به راه انداختند، امروز هر سیاستی با تکیه بر «مشتی‌دلار» می‌تواند افرادی مسلح را به دور محورهائی بسیج کرده، دسته و گروهی مسلح به راه انداخته، و بجان مردم بیفتد؛ این یک واقعیت تکاندهنده است. واقعیتی که دولت‌های استعماری چون حکومت اسلامی ایران، پاکستان و حتی دولت دست‌نشاندة کابل، نه تنها از آن کاملاً آگاهی دارند که تمامی سعی خود را جهت امتداد همین شرایط در اینکشور مبذول می‌دارند. در واقع، آمریکا در شرایط ویژة منطقه، به این «پروژة نهائی» قناعت کرده بود، تا به خیال خود، روسیه، هند و احیاناً چین را، از هر گونه سیاستگذاری دراز مدت و قدرتمند در منطقه منصرف کند؛ همانطور که می‌توان حدس زد، غرب فقط در شرایطی دست از این طرح برمی‌دارد که به دست سیاست‌های دیگر مجبور به این عمل شود؛ گویا شرایط تحمیل چنین اجباری بر غرب در حال فراهم آمدن است.

چرا که شواهد دیگری نیز از پایان یافتن دوران آقائی غرب در منطقه در اختیار داریم! آمریکائی‌ها که تا چند روز پیش حتی حاضر نبودند نگاهی سطحی به طرح «بیکر‌ ـ هامیلتون» بیاندازند، امروز از دهان وزیر امور خارجة خود، خانم رایس، صریحاً عنوان می‌کنند که، برنامة ما در عراق در چارچوب این طرح صورت خواهد گرفت! این تغییر سیاست را چگونه می‌باید ارزیابی کرد؟ جنگی که قرار بود با کمک آمریکا، احمدی‌نژاد و پاسداران مقام رهبری، جهت جایگیر شدن حاکمیتی اسلامی در مرزهای جنوبی روسیه با ارتش‌های غربی به راه بیاندازند، روی دست آمریکائی‌ها «باد» کرده؛ و امروز، سخن از حضور مستقیم روسیه و ایران در کنفرانسی جهت بررسی اوضاع عراق در شهر بغداد نیز به میان می‌آید! همه می‌دانیم که نزدیک شدن علنی سیاست تهران به واشنگتن به معنای مرگ «تهران اسلامی» است، چرا که حکومت ایران، تنها دلیل موجودیت خود: «مبارزة فرضی با آمریکا» را نیز، از دست خواهد داد.

از طرف دیگر افغانستان، همانطور که بارها پیش‌بینی کرده بودیم، هر روز بیش از پیش به آشوب کشیده می‌شود؛ امروز رسانه‌های بین‌المللی دیگر «مماشات» را کنار گذاشته‌اند، و صریحاً اعلام می‌کنند که چندین و چند منطقه از این کشور به دست طالبان اداره می‌شود، و یا برخی مناطق حتی به دست ارتشی که خود را «طالبان» معرفی می‌کند، «تسخیر» شده‌اند! امروز در ادامة این سیاست‌ها حتی شاهد دستگیری وزیر دفاع طالبان به دست پلیس پاکستان هم هستیم! البته این امر کاملاً روشن بود که سازماندهی طالبان به دست پلیس و سازمان «آی‌اس‌آی» پاکستان صورت گرفته، ولی اینکه رابطة دولت پاکستان با ملغمه‌ای که نام «طالبان» بر آن گذاشته‌اند تا به این اندازه علنی شده، می‌تواند خود جای نگرانی بسیار شدیدی برای همدستان «طالبان» در منطقه فراهم آورد. از شرایط چنین بر می‌آید که آمریکائی‌ها دیگر چشم امید به «طالبان» ندارند، چرا که بخوبی دریافته‌اند که اگر آنان گروهی را مسلح می‌کنند و بجان دیگران می‌اندازند، کشورهای بزرگ منطقه نیز، ‌در شرایط استراتژیک فعلی، هر یک می‌توانند به سهم خود دست به همین کار بزنند، در نتیجه علیرغم تمایل آمریکا به حفظ شرایط بحرانی در منطقه، «حل‌المسائل» طالبان در حال خارج شدن از دستور کار آمریکا است، ولی آمریکا متعلق به جهان اسلام نیست، و حکومتش نیز دست‌نشانده نیست! این کشور، حتی پس از قبول شکست در منطقه، یک قدرت جهانی باقی می‌ماند، و سعی تمام خواهد داشت که در عقب‌نشینی از مواضع خود، از طریق سازش با قدرت‌های تعیین‌کنندة دیگر، به بهترین نتیجة ممکن دست یابد. ولی، در این میان حکایت دولت ایران، حکایتی است کاملاً متفاوت!

اگر جنگ با آمریکا به مذاکرات مستقیم در بغداد کشیده شود؛ اگر آمریکا دست از حمایت از پدیدة طالبان به صورت کامل بردارد؛ اگر دولت پاکستان مجبور شود با دنباله‌روی از سیاست نوین آمریکا، روابط خود با این گروه «ضدبشری» را علنی کرده و در عین حال به حداقل کاهش دهد؛ اگر روسیه، بدون ابراز «نگرانی»،‌ به آمریکا اجازه می‌دهد که در منطقة قفقاز موشک‌های خود را مستقر کند ؛ همة این‌ها به این نتیجة مستقیم می‌رسد که کار حکومت اسلامی گره خورده. و این گره را در همین راستا، خطیب نماز جمعة قصد دارد با حمله به پاکستان باز کند! چرا که پاکستان را متهم می‌کند که سعی دارد با همراهی برخی کشورهای مسلمان نشین، اسرائیل را به رسمیت بشناسد! کشورهائی که 5 روز پیش در چارچوب کنفرانس اسلامی در ملاقاتی تقریباً «غیرعلنی» در اسلام‌آباد حضور به هم رساندند، همگی از کشورهای عمدة وابسته به غرب‌اند، ولی یک ویژگی اساسی در مورد همگی آنان صدق می‌کند: «هیچکدام جهت حفظ بقاء سیاسی خود مجبور نشده‌اند "نعل‌وارونة" مبارزه با آمریکا بزنند!» عربستان سعودی، اردن، ترکیه، اندونزی و مصر، نه تنها همگی پایگاه‌های «سیاسی ـ نظامی» غرب‌اند، که در چارچوب سیاست‌های منطقه، همگی کشورهائی برخوردار از سیاست‌هائی «سنتی» معرفی می‌شوند. «سنتی»، در قالبی صرفاً به معنای «دوری جستن از هیاهوی اسلامی»!

اگر پاکستان که خود اولین شرکت کننده، و پر سروصداترین‌شان در «کلوپ» اسلام‌گرایان جهان اسلام بوده، امروز قصد نزدیک شدن به این نوع حاکمیت‌های «سنتی» را دارد، می‌باید نتیجه گرفت که اسلام‌آباد تنها راه نجات خود را همانا فدا کردن روابط «ویژه» با طالبان، و دوستان اسلامی «طالبان»، یعنی تهران جستجو می‌کند. و دلیل فریادهای جناب حجت‌الاسلام احمد خاتمی در نماز جمعه تهران نیز دقیقاً در همین نکته نهفته.

حال می‌باید دید آیا این چرخش می‌تواند برای حاکمیت مستبد و نظامی پاکستان امیدی، هر چند کوچک، جهت حفظ بقاء تأمین کند یا خیر! چرا که همانطور که پیشتر گفتیم، نقشة ژئوپولیتیک منطقه به طور کلی زیرورو شده، در این شرایط، که بیشتر به یک زمین‌لرزة سیاسی می‌ماند تا یک تحول تاریخی، مسلماً‌ برخی حکومت‌ها قربانی خواهند شد؛ فقط تحولات آینده مشخص خواهد کرد که، آیا حکومت‌های ایران، پاکستان، افغانستان و عربستان نیز، در میان این قربانیان خواهند بود، یا خیر؟

۱۲/۱۰/۱۳۸۵

درخت و فاشیسم!



شاید بهتر باشد امروز کمی از پدیدة «فاشیسم» سخن بگوئیم. در اغلب وبلاگ‌ها، معمولاً چندبار به این «واژه» اشاره می‌‌شود، و شاید برخی خوانندگان از خود بپرسند معنای این واژه چیست، و یا اینکه لااقل مقصود نویسنده از «فاشیسم» چیست؟ بله، شاید جهت جوابگوئی به همین گروه از دوستان باشد که وبلاگ امروز به بررسی «فاشیسم» اختصاص می‌دهیم. البته، همانطور که می‌توان حدس زد، بررسی همه جانبة پدیدة «فاشیسم» در یک وبلاگ به هیچ عنوان امکانپذیر نیست. چرا که این پدیده نه تنها از تاریخچه‌ای ویژة خود برخوردار شده، که در مناطق و ممالک مختلف، طی دوره‌های متفاوت، صور بسیار پیچیده و گاه ضد و نقیض نیز به خود گرفته است. به طور مثال، مشکل می‌توان ماهیت‌ فاشیسم اروپائی طی سال‌های 1930 را، با فاشیسمی که پس از پایان جنگ دوم، بر اکثر کشورهای جهان سوم سایه انداخت مقایسه کرد. چرا که، در فاشیسم اروپائی دهة 1930، علیرغم وابستگی تام و تمام آن به مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری‌های آنگلوساکسون، این تهاجم «سیاسی توده‌ای»، در سال‌های آخر موجودیتش، به صراحت به نوعی عامل «خودآگاهی» ملی و ضدیت نظامی در تقابل با همان مراکز تصمیم‌گیری خارجی دست می‌یابد، پدیده‌ای که عملاً در فاشیسم‌ «استعماری»، که پس از جنگ بر جهان سوم حاکم شد، وجود خارجی ندارد.

اغلب متفکران متمایل به جناح چپ، در بحث‌های سیاسی و اقتصادی خود، «فاشیسم» را نوعی «مفرنهائی» جهت حفظ بقاء نظام سرمایه‌داری معرفی می‌کنند. در چارچوب برخورد کلی آنان، زمانیکه سرمایه‌داری از محفوظ نگاه داشتن شیوة تولید خود در چارچوب روش‌های معمول، مأیوس می‌شود، به شیوه‌های رادیکال «دست‌راستی»، که فاشیسم «ترجمان» نهائی و عملی آن است، متوسل خواهد شد. با این ترفند سرمایه‌داری سعی بر آن خواهد کرد که شیوة تولید خود را از گزند طوفان تهاجمات «توده‌ها» محفوظ نگاه دارد. این «تعریف» همانطور که کاملاً پیداست بیشتر به «تحلیل» شرایطی می‌پردازد که، در اروپای مرکزی طی دهه‌های 1930 و 40 به منصة ظهور رسیده؛ چنین برخوردی نمی‌تواند نوعی «تعریف» روش‌شناسانه از فاشیسم به شمار آید. چرا که دو عامل اصلی در ارائة این «تعریف» از جمله «پیش‌فرض‌ها» می‌شوند: نخست «سرمایه‌داری»، و دوم حضور پدیده‌ای به نام «توده‌ها»! و نیک می‌دانیم که در بسیاری از ممالک امروز، در عمق جهان سوم، علیرغم حاکمیت تمام و کمال فاشیستی که دولت‌ها بر جامعه اعمال می‌کنند، نه عامل «سرمایه‌داری» در تعریف کلی‌ خود وجود دارد، و نه تعریفی از «توده‌های» مردم می‌توان در مقایسه با شرایط دهه‌های 30 و 40 در اروپای مرکزی ارائه داد!

اینجاست که نظریه‌پردازان چپ، در سطح جهانی تعریف دیگری را به میانة میدان «فاشیسم» می‌آورند: «سرمایه‌داری کمپرادور»! که در مقام «مباشر» سرمایه‌داری عمل می‌کند، و عموماً در شرایطی که سرمایه‌داری «بومی» نیست، این وظیفة «کمپرادور» است که سرمایه‌داری را به نوعی «بومی» کند؛ و از آنجا که شیوه‌هائی چون اصلاحات ارضی، اینک در کشورهای جهان سوم بسیار رایج و «مد روز» شده، نظریه‌پردازان معاصر جهت یافتن معادل «توده‌ها» ـ انسان‌های فاقد هر گونه قدرت چانه‌زنی در بازار کار، و انسان‌هائی که جز نیروی کار چیز دیگری جهت ارائه ندارند ـ در چارچوب اظهارات خود، دچار مشکل زیادی نخواهند شد! ولی مشکل اصلی ما در اینجا هنوز لاینحل باقی مانده، چرا که «کمپرادور» اگر به نوعی، سرمایه‌داری را بومی می‌کند، خود به هیچ عنوان «سرمایه‌دار» نیست، چرا که تعاریف ارائه شده در مورد سرمایه‌دار در مورد او صدق نخواهد کرد. «کمپرادور» از ارزش اضافة تولید شده کاملاً «بی‌بهره» است ـ ارزش اضافة تولید شده، به صورت اساسی و پایه‌ای به سرمایه‌داری «مادر» تزریق خواهد شد ـ و قدرت تصمیم‌گیری «کمپرادور» در بطن حاکمیت، چه در سیاستگذاری و چه در مسائل اجتماعی، به هیچ عنوان در ارتباط با ابعاد ارزش‌اضافی «اندوخته شده»، تغییر نخواهد کرد، و آنچه از همه مهم‌تر است: «کمپرادور» قادر به گسترش «بازار» خود نیست، او همان بازاری را «اداره» می‌کند که سرمایه‌داری «مادر» در اختیار او قرار داده، و نه بیشتر! در نتیجه، به هیچ عنوان نمی‌توان یک «کمپرادور» را «سرمایه‌دار» خطاب کرد، چرا که ویژگی‌های اساسی «سرمایه‌دار» در او وجود ندارد!

و هر چند امروز ارتباط کامل «کمپرادوریسم» با سرمایه‌داری کاملاً روشن شده، نمی‌توان از آن به عنوان یک عامل مهم در شکل‌گیری فاشیسم نام برد؛ نمونه‌هائی چون کرة جنوبی که بر اساس کمپرادوریسمی کاملاً استقرار یافته عمل می‌کنند، با «تعاریف» کلاسیک فاشیسم فاصلة زیادی دارند! و از نظر روش‌شناسی، در تاریخ معاصر نیز نمی‌توان با تکیه بر تعریف «کمپرادور»، تعریفی برای فاشیسم ارائه داد، چرا که از نظر تاریخی، این یک بر دیگری تقدم داشته! در واقع «کمپرادوریسم» در نمونة حاکمیت‌های فاشیستی، فرزند فاشیسم است، نه بنیانگذار آن! می‌باید بی‌پرده عنوان کنیم که «تعریف» بالا نیز، بیشتر از آنچه «علمی» باشد، از نوعی «تشریح» شرایط جنگ سرد به دست آمده بود. و گروه‌های چپ، از آنچه طی جریان جنگ سرد در کشورهای استعمار شده، از جانب سرمایه‌داری اعمال شد، به تعریف پدیده‌ای به نام «کمپرادوریسم» میدان داده، این پدیده را در ارتباطی اندام‌وار با «فاشیسم» قرار دادند، امری که امروز کاملاً غیرقابل قبول است!

همانطور که ملاحظه می‌شود، «فاشیسم»، ویروسی است که هر دم، با در نظر گرفتن شرایط محیط زیست، از درون دچار دگردیسی می‌شود؛ احاطه یافتن بر عملیات این «ویروس» و شناخت دایرة فعالیت‌هایش، همانند ویروس ایدز، بسیار مشکل خواهد شد. افرادی که علاقمندند بر اعمال این نوع «ویروس» نظارتی صورت دهند، می‌باید بر خلاف آنچه فاشیست‌ها خود مرتباً «اعلام» می‌دارند، فاشیسم را خارج از بسترهای فرهنگی‌ای که در آن اعمال می‌شود، مورد بررسی قرار دهند. به طور مثال، نمی‌باید «فاشیسم اسلامی» را در چارچوب تاریخ و نظریات «تاریخی ‌ـ مذهبی»‌ یک جامعة «مسلمان» بررسی کرد؛ این راه خطائی است که در هنگام بررسی، ناظر را پیوسته در معرض این خطر قرار می‌‌دهد که سیاست‌های حاکمیت را نه برخاسته از «ماهیت» فاشیستی آن، که نتیجة «مسلمان» بودن حاکم و یا جامعه تلقی کند! در واقع، هواداران بین‌المللی فاشیسم، چرا که فاشیسم هیچگاه غیروابسته نبوده و نخواهد بود، همیشه سعی در ارائة نمونة «واژگونه» دارند. امروز می‌بینیم که 28 سال است، غرب پس از حاکم کردن فاشیسم اسلامی بر ایران، پیوسته بر طبل «تفاوت‌های» فرهنگی، اسلامی، دینی و غیره می‌کوبد؛ نمی‌توان این عملیات گستردة 28 ساله را «اتفاقی» تلقی کرد.

در آخر شاید لازم به تذکر باشد که، خارج از هر گونه «ساده‌انگاری»، زمانی می‌توان به تعریفی نزدیک به «جامع»، از پدیدة فاشیسم دست یافت، که فصل‌مشترک نظام‌هائی را ترسیم کرد، که افرادی همچون موسولینی، چائوشسکو، استالین، هیتلر، فرانکو، سالازار، میرپنج، خمینی، خاتمی و احمدی‌نژاد می‌توانند در رأس آنان قرار ‌گیرند. برخی از این افراد، همانطور که به صراحت می‌بینیم در ظاهر امر، هیچگونه ارتباط با یکدیگر ندارند. ولی فقط در چنین راستائی است که می‌توان به «ماهیت» فاشیسم دست یافت، چرا که در این نوع حاکمیت، عامل «فریب» مردم ـ امری که در امور سیاسی بسیار جاری و رایج است ـ تبدیل به عامل «مردم‌فریبی» در ابعاد گسترده می‌شود. و از طرف دیگر،‌ در حاکمیت فاشیستی، «معانی» از صور رایج خود خارج شده، حیطة جدیدی جهت عملکرد اجتماعی می‌یابند. به طور مثال، واژة «چادر» که تا دورة پهلوی اول هم «رایج» بود و هم می‌توانست، «رایج» تلقی نشود ـ نمونة لباس‌های محلی ـ تبدیل به مسئله‌ای «سیاسی» شد. و این مسئله تا به امروز، یعنی هشتاد سال بعد نیز همانطور «سیاسی» باقی مانده. ولی همانطور که گفتیم، تعیین لباس برای مردم، ارتباطی با اسلام ندارد ـ ریشة این نوع برخورد با توده‌ها را می‌باید در «پادگانی» کردن جامعه جست ـ چرا که، مائو و رضامیرپنج نیز، لباس واحد را اجباری کرده بودند. در واقع، در آخرین مرحله از این بررسی درمی‌یابیم که، «فاشیسم» از فرهنگ هیچگونه برداشتی ندارد؛ فرهنگ جامعه برای فاشیسم همان نقشی را ایفا می‌کند، که تنة یک درخت تنومند برای یک «قارچ» ایفا خواهد کرد! اینجاست که «فاشیسم» را، علیرغم تمامی ادعاهای دهان‌پرکن، فقط می‌باید یک «انحراف» از «انسانیت» خواند!





۱۲/۰۸/۱۳۸۵

تا رسیدن به آزادی!



امروز در سایت اینترنتی «بی‌بی‌سی»، به محاکمة احتمالی چند تن از زنان تظاهرکننده در روز 22 خرداد ماه گذشته، اشاره شده بود. هر چند بررسی مسئلة زنان در حکومت اسلامی می‌باید نخست از جانب زنان ایران صورت گیرد، از آنجا که در بحث کلی «آزادی» در جامعه، جامعه‌شناسان متفوق‌القول‌اند که «آزادی‌های اجتماعی» فقط در دامان «آزادی زن» در بطن جامعه می‌تواند رشد کند، و به صراحت اعلام داشته‌اند که «آزادی‌های اجتماعی»، که خود پایة دیگر آزادی‌هاست ـ سیاسی، فرهنگی، هنری؛ در ارتباط مستقیم با «آزادی زن»، و درجة «آزادی» زن قرار می‌گیرد، بهتر است وبلاگ امروز را به بررسی مسائل آزادی زنان اختصاص دهیم، چرا که نهایت امر، در چارچوب یک بحث انتزاعی و فلسفی، بر خلاف «توهمات» مشتی «دین‌باور»، «آداب و رسوم ‌پرست» و «خرافه دوست»، بدون «آزادی زن»، آزادی برای هیچ موجودی در جامعة بشری امکانپذیر نخواهد بود! ولی در اینکه این «آزادی» چیست؟ و اینکه مقصود، «تعریف»، و نهایت غائی این «آزادی» به کدامین جهت روی دارد، این مسائل، تماماً به ریشه‌های فرهنگی هر جامعة ویژه باز می‌گردد. به عبارت دیگر، نه می‌توان زن را «مجبور» به آزادی کرد، و نه «محروم» از آن!

شاید با مطرح کردن مسئلة آزادی زن از این منظر، گروهی دریاب‌اند که،‌ می‌باید روزی و روزگاری، بر مجموعه توهماتی نقطة پایان گذاشت، که متأسفانه در سطح کشور و در فرهنگ سیاسی ایران، در تمامی قشرهای اجتماعی رایج شده‌اند، و بر اساس این توهمات، «آزادی زن» امروز تبدیل به کالائی سیاسی شده. بر فرهیختگان این مملکت است که از به بیراهه رفتن جامعه در این مورد ویژه پیشگیری کنند، چرا که شاهدیم، در مورد آزادی زنان نیز، همانند بسیاری مسائل دیگر، گروهی دانسته یا ندانسته، در بطن برخوردهای سیاسی کشور ایران، «سرنا را از سر گشادش» می‌زنند. همانطور که در بالا آمد، آزادی زن بر آزادی‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، هنری، و ... تقدم دارد، و نه تأخر! به عبارت دیگر، با رفرم‌های سیاسی، اقتصادی، حقوقی و ... نمی‌توان به «آزادی زنان» دست یافت، در حالیکه، هر گونه «آزادی» واقعی زن در جامعه، بالفعل منجر به رفرم‌های سیاسی، اقتصادی، و ... خواهد شد. ‌ بررسی اجمالی روندی که از آن تحت عنوان «آزادی زنان» در جامعة ایران یاد می‌شود و از سال 1314 ـ تاریخ کشف حجاب در دورة حکومت «میرپنج» ـ تا به امروز امتداد می‌یابد، بخوبی نشان می‌دهد که از طریق اعمال سیاست نمی‌توان بر روند «آزادی زن» در جامعه تأثیر گذاشت، و همانطور که در بالا آمد، این «آزادی» نه برآیندی از مجموعة سیاستگذاری‌ها، امورحقوقی، و یا مسائل فرهنگی، که خود زاینده و پالایندة کلیة این امور است.

پس از «پیروزی» غائلة 22 بهمن، گروهی آخوندک‌ «نوقلم»، در زمینه‌هائی چون «کشف‌حجاب» و مسائل آزادی زنان، در چارچوب‌های اسلام و ادیان و به طور مشخص در جهت توجیه یک مجموعه «رسم‌ورسوم»‌ پوسیدة فئودالی، شروع به قلم‌فرسائی کردند. هدف نهائی از این هجوم «مغول‌وار» به زن ایرانی، امروز کاملاً روشن است؛ این آخوندک‌ها با تبدیل زن و مسائل زنان در جامعه، به کالائی سیاسی، در واقع، به همان کاری مشغول شدند که دیروز «میرپنج» به آن پرداخت، و امروز، «طرفداران» فرضی آزادی همان ‌زنان خود را دست‌اندرکارش «وانمود» می‌کنند. شاید با ارائة یک نمونه، خواننده بتواند به مفهوم «کالای‌سیاسی»، در مقولة ارتباطات محافل‌ «قدرت‌سالار» دسترسی مستقیم‌تری داشته باشد. به طور مثال، در کشور فرانسه، اگر در مورد آزادی زنان هیچگاه برخورد «انتخاباتی» و سیاسی صورت نمی‌گیرد ـ هر چند که هنوز مسئلة آزادی‌های زن بکلی حل نشده ـ در هر فرصتی، نامزدهای دستیابی به قدرت‌های دولتی ـ چه انتخابی، و چه انتصابی ـ از حقوق «سیاه‌پوستان»‌ و یا الجزایری‌های مقیم فرانسه، «سخن» به میان می‌آورند؛ قابل ذکر است که، این «سخن‌رانی‌ها»، الزاماً منجر به ایجاد شرایط بهتری، برای این رنگین‌پوستان در جامعه فرانسه نخواهد شد! «کالای سیاسی»، در واقع، همان است که ایرانیان در فرهنگی عمومی‌تر به آن عنوان «نقل‌محفل» داده‌اند. بر زنان ایران است که در برابر کسانی که قصد دارند مسائل زن را در جامعه تبدیل به «نقل‌محافل» کنند، موضع‌گیری کرده، اینان را عقب بنشانند؛ چرا که همانطور که در بالا آمد، سرنوشت «آزادی‌ها» در کل جامعه، نهایت امر منوط و وابسته به امر مهم و خطیر «آزادی زن» خواهد شد.

شاید برخی خوانندگان، این مطالب را مناسب حال برداشت‌های رایج خود از مسائل اجتماعی ایران نبینند، چرا که کسانی مرز مفاهیم را فروپاشانده‌اند، و مقولة «آزادی‌زن» را با «سیاست»، «مسائل حقوقی» و درگیری‌های محفلی در هم‌آمیخته‌اند. و شاید اصولاً، سوء برداشت‌ها از اینهم فراتر رود، و ما را در ترادفی گمراه کننده میان «آزادی زن» و تغییرات در یک «نظام‌سیاسی» گرفتار آورد! این نظام، که محکوم‌ترین در تاریخ بشریت است، نمی‌باید به قیمت حذف امید آزادی‌های اجتماعی، از جامعة ایران طرد شود.

البته از روز نخست، یعنی از زمانی که مهره‌های اسطرلاب سیاسی کشور «قمر در عقرب» شد، و قرار بر این افتاد که در ایران پدیده‌ای به نام «حکومت‌اسلامی» حاکم شود، مسئلة حقوق زنان یکی از دلنگرانی‌های عمده بود. می‌گوئیم دلنگرانی، چرا که اصولاً ادیان، رابطة خوبی با جامعة زنان، در هیچ پایه و مبنائی ندارند. و این برخورد «غیرانسانی» ادیان با جامعة زنان، نه فقط در ایران و در میان شیعی‌مسلکان، که در تمامی جهان، و طی تاریخ، شامل حال همة ملت‌ها شده. شاید آندسته از ایرانیانی که با مسائل «اصولگرایان» مسیحی و یهودی آشنائی ندارند، از درجة بالای تحقیر و سرکوبی که شامل حال جامعة زنان در میان «دین‌باوران» مسیحی و یهودی می‌‌شود، بی‌خبر باشند. و از قضای روزگار حاکمیت اسلامی نیز سعی تمام دارد که، این زاویة مشترک از عملکردهای اجتماعی ادیان را از دید زنان ایران بخوبی پنهان نگاه دارد. ولی به جرأت می‌توان اذعان داشت که زنان ایرانی، حتی در سرکوب‌شده‌ترین قشرهای اجتماعی کشور، در مقام مقایسه با برخی زنانی یهودی که در بطن گروه‌های «اصولگرای» کشور کنونی اسرائیل زندگی می‌کنند، از آزادی‌های بسیار انسانی‌تری برخوردارند. در اینجا مسئله «انتخاب» مطرح می‌شود، ولی می‌دانیم که «انتخاب» همانقدر شخصی، روان‌شناختی و مصلحت‌جویانه است، که سیاسی و اقتصادی! بسیاری از این زنان تحت ستم، زندگی آرام و سرکوب‌شده را به زندگی مسئولانه و پرتشنج اجتماعی ترجیح می‌دهند؛ در نتیجه تکیه بر عامل «انتخاب»، هر چند که بارقه‌ای از شوق «آزادی» در دل برخی بدمد، شاید تلة بزرگ دیگری است، که طرفداران واقعی آزادی زن در جامعه می‌باید از فروافتادن در کام آن اجتناب کنند.

امروز در بی‌بی‌سی می‌خوانیم که «گروه دیده‌بان حقوق بشر» در آمریکا، «اظهار نگرانی» می‌کند که:

«[...] قوه قضائيه ايران روز يکشنبه، چهار مارس، محاکمه پنج تن از اين زنان را با اين اتهام که "با شرکت در تجمعی غيرقانونی عليه امنيت ملی اقدام کرده اند" برگزار خواهد کرد.»


رابطة سرکوب زنان در ایران، با حاکمیت‌ اسلامی، و رابطة این حاکمیت وابسته با سرمایه‌داری غربی، فقط از چشم کورهای مادرزاد پنهان می‌ماند. سرمایه‌داری غربی همان شیوة تولیدی است که از صدقة سر شیخک‌های کازینونشین، حرمسراداران عربستان سعودی، بنیادگرایان مسلح پاکستانی، افغانی، سیک و غیر، امروز همه ساله، ‌ هزاران میلیارد دلار منافع مالی کسب می‌کند؛ چه شده که «مرده‌شور» بر پیکر آزادی در جامعة ایران اینگونه «اشک تمساح»‌ می‌ریزد؟ این همان است که در بالا آمد: مسائل زنان، و در مجموع، مسائل عمدة آزادی‌ها در کشور ایران، برای حاکمیت اسلامی و دولت‌های غربی حامی او، «کالائی سیاسی» شده! کسی در ابعاد انسانی، با مسئله «آزادی‌ها» در جامعة ایران کاری ندارد؛ مسئلة اساسی، که در پس این «دلنگرانی‌های»‌ رسانه‌ای پنهان نشسته، آشفته کردن اذهان ملت‌هائی است که هم چپاول می‌شوند، و هم در رسانه‌ها، در هر فرصتی به آشفتگی در اذهان‌شان دامن زده می‌‌شود.

تنها محوری که می‌تواند انسان‌ها را در بطن جامعه به «آزادی»، گامی هر چند کوچک نزدیک‌تر کند، و اهرم‌های پوسیدة جامعة «پدرسالار» را فروپاشاند، عامل «آگاهی» است، آگاهی از وجود پدیده‌ای به نام «حقوق» انسانی. این «حقوق» بر خلاف آنچه رسانه‌ها می‌نمایانند، نه در بطن روابط سیاسی و نظامی در کوچه و خیابان‌ها، که در بطن خانواده‌ها به دست زنان می‌باید تحصیل شود، در بطن روابطی می‌باید به دست آید که، طی هزاران سال حاکمیت «پدرسالار»، آنان را به نابودی کشانده و سرکوب زن را تبدیل به پدیده‌ای سازمان یافته و بسیار «مقبول» کرده. اینجاست که نقش اتحادیه‌های زنان، فعالان در احقاق حقوق زنان، و ... در بطن خانواده‌ها، مدارس و دبیرستان‌ها، می‌باید آغاز شود. این مبارزات می‌باید مراکز «باز تولید» روابط «زن‌ستیزی» را هدف قرار دهد، نه اینکه خود را در کشاکش قدرت‌طلبانه در ارتباط با یک حاکمیت‌ وابسته، فاسد و پوشالی به فرسایش کشاند! در ارتباط با خانواده و مدرسه‌ است که زن از حقوق انسانی خود «آگاه»‌ خواهد شد، و این حقوق را با خود به کل جامعه منتقل می‌کند، آنروز اگر حاکمیتی این حقوق تحصیل شده را نپذیرفت، چه باک! «حقوق» تحصیل شده، «اعطائی» نیست که کسی بتواند آنرا جابجا کند، ولی «حاکمیت»، حتی از نوع «الهی»، همیشه می‌تواند به «زباله‌دان» تاریخ بپیوندد!






۱۲/۰۷/۱۳۸۵

خیار یا نوار؟



امروز هر چه به سایت‌های ایرانی و خارجی نگاه کردم عقل‌ام به جائی قد نداد؛ متوجه شدم که، هر چه بنویسم هم برای خودم تکراری است و هم برای خواننده! «مطالب» ما ایرانیان در چند نقطه «منجمد» شده: حملة «فرضی» آمریکا، بحران «فرضی» هسته‌ای، مبارزات «فرضی» بعضی‌ها، و ... این موضوعات همانطور که می‌بینیم همه «فرضی‌اند»! بله، همه چیز «فرضی‌» شده، جز یک مسئله: این حاکمیت که «واقعیت» است، و به قول بعضی‌ها ‌باید، «هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید»، که این‌ها را آورد سرکار! ولی همیشه که نمی‌توان سر آمریکا فریاد کشید، خصوصاً که سایت‌ها را فیلتر کرده‌اند و صدای‌تان به گوش کسی نمی‌رسد. حکایت ما حکایت کسی است که رمان می‌نویسد و در دجله می‌اندازد، «بنویسید به این امید که بالاخره روزی کسی رمان را از آب بگیرد و بخواند؟» البته در «حکایت» کذائی، نان می‌پختند و در آب می‌انداختند و می‌دانیم که «نان» خواصی دارد که «وبلاگ» ندارد. یعنی نان را نمی‌توان نخورد، ولی وبلاگ را می‌توان نخواند! کیست که برای حفظ بقاء «وبلاگ» بخواند؟

یعنی بسی خرسندیم که جامعة بشری هنوز به این «مرحله» از پیشرفت نرسیده، وگرنه در دم، بیل‌گیتس می‌آمد و یک میلیون وبلاگ «خوراکی»، برای تمامی ابنای بشر به همة زبان‌های زنده و مرده و نیمه‌جان می‌نوشت و می‌گذاشت روی خط! کامپیوتر هم که می‌خریدید یک «دیتابیس» از همین وبلاگ‌ روی آن نصب شده بود، با یک شمارة سری که آدرس منزل، تاریخ دقیق ختنه‌سوران‌، و حتی شمارة تلفن دوست دختر سابق‌تان، همه و همه روی همان شمارة سری نقش بسته بود، و اگر کسی نگاه چپ به این سری می‌کرد، اف‌بی‌آی و سازمان سیا، با سگ و گربه و سیاه‌پوست‌های نره خری که توی فیلم‌ها نشان می‌دهند و عین کرگدن می‌مانند، می‌آمدند دنبال‌تان که، «به‌به! وبلاگ کرک کردی؟!» وقتی هم می‌خواستید «وبلاگ»‌ را «به‌روزکنید»، بعضی‌ وقت‌ها یک پیام دوستانه می‌آمد و می‌گفت، «عزیز جان! شما قربانی یک کلاهبرداری شده‌اید، وبلاگ‌تان اصلاً "تقلبی" است!» شما هم داد و فریاد به راه می‌انداختید که، «خیر! من قربانی یک مردک کلاهبردار شده‌ام. برای همة ما وبلاگ می‌نویسد و دنیا را مجبور کرده وبلاگ‌اش را بخوانند!» می‌بینید که چقدر برایتان دردسر درست می‌شد، صرفاً برای اینکه نخواستید به گفتة، «تو نیکی می‌کن و در دجله انداز» رضایت دهید، و خواستید «پیشرفت» کنید. چقدر فرمودند و ما گوش نکردیم، که نباید چشم به «پیشرفت» داشت، برای همین امر بعضی حکایت می‌کردند که، «این وبلاگ اصولاً از جهت پیشرفت نبود! و لاکن توی دهن‌شان می‌زنیم که وبلاگ مال خر باشد!»

آن‌ها هم که قبل از آمدن احوالات «دیجیتالی»، دست به قلم می‌بردند، امروز باید نیم‌فاصله رعایت کنند! وقتی با قلم خودنویس‌ پارکر طلا و مطلا می‌نوشتید، «نیم‌فاصله» نبود، حال اگر نگذارید، وا مصیبتا! بیل گیتس خودش دق‌الباب کند! در حدیث آمده که، یکی از «حضرات» در سفر شام، شبی گویا احوال‌شان خوش بود و چون در حرم ‌خرامیدن گرفتند، هزاران حوری و قوری و بوری، در اطراف‌شان جنبیدن گرفتند، و زیر لب همی‌خواندند:

اگر «نیم‌فاصله» در جای خود بود
نشانی از دل پر درد ما بود
حالا یک فاصله‌م حالم خرابه
خودش جانا ...

در تمامی نسخ، این «حدیث» با سه نقطه تمام شده. و اصولاً به حدیث «سه‌نقطه» معروف است! شاعر گویا در ترنم بوده که در طرفت‌العینی روی «قیبورد» نیم‌فاصله پیدا کرده، و از آنروز هم دیگر شعر نگفت. چندین سده‌ است که این سه تا نقطه، همچون مطالبات ملت ایران، هما‌نجا گیر کرده!

اصلاً قرار شده یکی از همان کتابفروشی‌های روبروی دانشگاه را بگیریم، به نام «اسلام اسپات»، و فقط توی همان وبلاگ بنویسیم! تا کسی فکر نکند، به «سنت‌ها» پشت کرده‌ایم، «شعر» و «رمان» و «ترجمه» و «داستان کوتاه» و «پروژه‌های گوناگون» و حتی لغت‌نامه و از اینجور چیزها دیگر نمی‌نویسیم!‌ همه را هم می‌گذاریم روی وبلاگ روبروی دانشگاه! تا «نوابغ» جمهوری اسلامی، هر کدام‌شان بیاید، «کپی» خوش ‌بردارد، و به اسم خود و دوستان در وبلاگ مسعودی‌ها بچاپد! سناتور مسعودی نامی هم ـ ایشان بر خلاف شایعات هنوز در قید حیات‌اندو سناتور ـ با زیر پیراهن و پیژاما از «خلوت» به در آید، و همچنان که لنگه کفش حوالة سر اینان ‌کند، داد و فریاد به راه اندازد که، «عمری با عزت، تا بدین ذلت؟»

کسی هم حق ندارد در خارج وبلاگ نویسد! مگر خارج از کشور جای وبلاگ‌نویسی باشد؟ در داخل می‌نویسید، و می‌فرستید خارج! وبلاگ باید در محیط زبان مادری نوشته شود. آقای گیتس «لوکالایز» کند، شمارة «آی‌پی» بردارد، بعد چاپ کند! سابقاً می‌گفتند، «به فرموده، خارج از فضای زبان مادری، وبلاگ حرام باشد»؛ آن‌ها که چنین نکردند، «بد» دیدند! و شاهد بودیم که بعضی از ‌برای «سیاست‌بازی» ‌نوشتند، دل‌شان خوش ‌بود به فلان یا بهمان منصب و غیره. و قصد داشتند «جمیع رعیت بنوازند»! ولی خوب کسی که وبلاگ‌اش «حرام» باشد، «نواختن» نتواند؛ و در یکی از همین شب‌ها عیال را خواهد گفت، «خانم! دیدم نواره!» و به فرموده: «گوساله، گوساله! مناره، ... »

و وی «اصرار» که، «نه خانم! نواره!» و جمیع همسایگان شنیدی، و همی با صدای بلند برخواندی، تا «جمیع رعیت»‌ شنیدی، و چشم و گوشش باز شدی، و همگان به راه «انبیاء» هدایت. اگر این وبلاگ بر شرع مبین می‌بودی، آناً خود ‌فهمیدی، «آنچه» از ماورای بحار ‌‌رسیدی، و «با دوربین» ندیدی، ولی قصد نواختن «جمیع رعیت» داشتی! «نوار» نبودی؛ که «نوار» از روزگار قدیم اصولاً چنین خواص نداشتی. و وبلاگ خود توی سر «سیاستمدار» زدی، و گفتی: «خاک بر سرت! که خودت خیاری!» دیدیم که اینهمه بلایا بر «رعیت» نازل آمد، و اینهمه از آنجا که شرع مبین رعایت نکردی، و فرق میان «نوار» و «خیار» نشناختی!

و دیگر ننویسیم از این «جنگ» و از این «صلح»، خصوصاً از این «بحران هسته‌ای» که می‌باید خود از انواع همان «نوار» باشد. و روزی رسد که رعیت به چشم ببیند، «نوار» را! بر دو پای ایستاده، ریشی بر چانه‌اش می‌جنباند، و دولا دولا آفتابه پر به اندرون بردی و خالی بیرون شدی. و سپس آهنگ سنگ و آهک، تیرآهن و سیمان، و سنگ‌لاخ رودخانه و صخرة البرز کوه کردی، همه با خود به خلا بردی و شادمان بیرون شدی، که حکایت «استنجاء» به تمام نوشتمی و چند فصل بر فصول سابق افزودمی، و شرع مبین اینچنین است که بر رعیت گوارا شود.