وبلاگ امروز را به بررسی چند مسئلۀ
مرتبط با یکدیگر اختصاص میدهیم. نخست
نیمنگاهی به غائلۀ 22 بهمن 1357 میاندازیم،
سپس آرایش نیروها طی بلبشوی بهمن 57 را بررسی میکنیم، و همسانی آن را با آرایش کنونیشان نشان میدهیم. در
انتها به بررسی هماهنگی «روسیه ـ آمریکا» و پایان اعلام نشدۀ بحران اوکراین و
تبعات آن در ایران میپردازیم. پس ابتدا برویم به سراغ جریانات 22 بهمن.
اخیراً جراید وابسته به آنگلوساکسونها
پیرامون تحولاتی که به «انقلاب اسلامی» منجر شد، بررسیهای عوامپسندانه و شتابزدهای
را آغاز کردهاند، بد نیست ما نیز برداشتهای خود را در این میانه
مطرح کنیم. در عمل، تا آنجا که به تأملات عوامالناس پیرامون این
«انقلاب» مربوط میشود، چند بیراهۀ
شناخته شده را همگی میشناسیم. در این بیراههها، طرفداران غائلۀ کذا از «خواست مردم»، حقانیت اسلام فراگیر شیعی و «مردمی»، نفوذ
کلام روحالله خمینی و خصوصاً فساد حاکم بر رژیم شاه برایمان قصهها دارند. مخالفان
بساط «حکومت اسلامی» نیز با تکیه بر «رشد» چشمگیر کشور در دوران پهلویها و حسادت
دیگران و از جمله «چشمآبیها»، از توطئۀ
چپیها و کمونیستها داستانسرائی میکنند.
از سوی دیگر، چپها هم وارد میدان شده و بیراهههای نخنمای
محفلیشان را روی میز گذاشتهاند! اینان بحث
تکراری «رشد تضادها در درون رژیم» را تحت عنوان بررسیهای «علمی»، از چپ
و راست به مخاطب حقنه میکنند. ولی به
صراحت بگوئیم، اینهمه بیراههها در
برابر ملت ایران باز شده، تا هیچ تعمقی پیرامون ریشههای این بحران صورت
نگیرد.
ولی همانطور که میدانیم این بیراههها
از دیرباز گشوده شده و بسیار هم مورد استقبال عوام قرار گرفته،
چرا که نیازمند تفکر، تعمق، استدلال منطقی، مطالعه و بررسیهای گستردهتر نمیشود. به سفرهای خیابانی میماند مملو از خوراکیهای
متفاوت که رهگذران محترم و از همه جابیخبر، هر یک به فراخور ذوق و سلیقه و احوالاتشان از
آن تغذیه میکنند و با تحولات تاریخ معاصر ایران به اصطلاح «آشنا» میشوند. ولی از
آنجا که هر بساطی را پایانی است؛ طی سالهای
اخیر، گسترش شبکۀ اینترنت و انتشار نظرات
متفاوت ایرانیان پیرامون تحولات اخیر و «انقلاب اسلامی»، مقولات و تنقلات جدیدی بر سفرۀ کذا افزوده. به همین جهت شبکههای خبرسازی استعماری نیز تلاش
دارند تا این مقولات را به شیوۀ خود به عوامگرائی «آلوده» کنند. چرا که، از منظر
اینان، بحث پیرامون مسائل ایران میباید
الزاماً در چارچوبی مطرح شود که زبانمان لال منافع کلان سرمایهداری آنگلوساکسون
را به هیچ عنوان مخدوش ننماید. خلاصه
بگوئیم، این شبکهها تحت عنوان بحث و گفتگو
و تحلیل و تحقیق و ... در واقع یک مأموریت مشخص دارند؛ «خط
دادن» به عوامالناس یا بهتر بگوئیم هدایت افکار عمومی در مسیر گسترش منافع لندن
و واشنگتن!
مسائل مبتلا به جامعۀ ایران در سالهای
آخر رژیم پهلوی، هر چند بسیار با اهمیت، در این
مطلب آنقدرها جای بحث و گفتگو نخواهد داشت؛ در بارۀ آن بارها گفتهایم و گفتهاند و
علاقمندان میتوانند به منابع متفاوتی در این زمینه مراجعه کنند. شکست آمریکا در جنگ ویتنام، مسائل ژئواستراتژیک منطقهای، اقتصاد جهانی،
نقش نفت در اقتصاد غرب، بحران ارتش
سرخ در افغانستان و ... نیز هر یک قابل بررسی است. ولی در یک وبلاگ نمیتوان به تمامی اینان پرداخت. از اینرو در مطلب امروز فقط به نقش ارتش در
ایران میپردازیم. مبحثی که تاکنون در
حاشیه نشسته بود و به عمد کمتر از آن سخن به میان میآمد. این سئوال مطرح میشود که نقش ارتش شاهنشاهی در
بحران «انقلاب اسلامی» چه بود؟
شاید بهتر باشد نخست نیمنگاهی به ارتش
در ساختار تاریخی ایران بیاندازیم. زمانیکه از ارتش سخن به میان میآید، بسیاری از ایرانیان تحت تأثیر فیلمهای
هولیوودی ارتش داریوش و کورش را نیز عین ارتش امروز آمریکا ساختاری منسجم و منضبط،
پیچیده در یونیفورمهای خاکی رنگ میبینند.
ولی ارتش در تاریخ ایران به هیچ عنوان چنین
نبوده. تا پیش از کودتای سوم اسفندماه و
شکلگیری «سازمانی» به نام ارتش، نیروی نظامی ایران مجموعهای بوده ناهمگن از
نیروهای متفاوت. گروههای دهقانی، اوباشان
و راهزنان مسلح، نیزهداران و یا تفنگچیهای
ایلاتی و قبایلی، و حتی اقوام متفاوت و
... هر کدام از این گروهها، که گاه میانشان تضاد و درگیری هم کم نبوده، در مقطعی و به دلائلی پیرامون فرد و یا افرادی
که به فرماندهی برمیگزیدند تجمع کرده، ارتش
ایران را تشکیل میدادند. چه بسا که حین
درگیریها، گروهی از اینان توسط نیروهای
مخالف تطمیع شده، صحنۀ نبرد را به نفع
جبهۀ مقابل ترک میگفتند! قضیه به همین
منوال ادامه داشت، تا اینکه برای نخستین
بار تلاش جهت تشکیل ارتش منظم توسط عباسمیرزا طی جنگهای ایران و روسیه صورت گرفت. تلاشی که روحانیون شیعه در مخالفت با آن هر آنچه
توانستند به کار بستند. در اینمورد
علاقمندان میتوانند به آثار مورخین ایرانی،
خصوصاً فریدون آدمیت و احمدکسروی مراجعه کنند، ما نیز
این مبحث را در همین مقطع به پایان میبریم و میرویم به سراغ ارتشی که پس از
کودتای کلنل آیرونساید در ایران متولد شد!
نیازی نیست که بگوئیم، ارتش پس
از کودتای سوم اسفندماه به هیچ عنوان ارتش ایران نبود. این تشکل نظامی توسط انگلستان و در چارچوب
نیازهای ژئواستراتژیک لندن در تقابل با انقلاب اکتبر روسیه طراحی شده بود. ارتش
پهلویها در ظاهری منضبط، پدیدهای بود
وابسته به لندن که وظیفه داشت از گسترش نفوذ انقلاب بلشویکها در مرزهای شمالی و
دسترسیاینان به مخازن نفت ایران ممانعت کند.
در تاریخ معاصر به صراحت دیدهایم
زمانیکه لندن، مسکو و واشنگتن پیرامون جنگ
دوم به توافق رسیدند، چگونه این ارتش تغییر
جهت داد؛ رضامیرپنج را که قائداعظم و
اعلیحضرت خوانده میشد از کشور اخراج کرد؛
سپس خیمهشببازی مصدق و کودتای 28 مرداد را سازمان داد؛ پس از آن تبدیل به ابزاری جهت گسترش سیادت غرب تحت
عنوان «انقلاب سفید» شد، و نهایت امر، روز 22 بهمن 57 با کودتائی آمریکائی بر سلطنت
پهلویها نیز نقطۀ پایان گذارد.
آن جماعت که امروز با اللهاکبر
ملایان نشئه میشوند، و عوامالناسی که با
عربدۀ «کورش، داریوش» سنگهای تختجمشید
را بوسهباران میکنند، بهتر است این
واقعیت غیر قابل انکار را بدانند؛ سازمانهای اطلاعاتی، امنیتی،
ژاندارمری، پلیس و ... و امروزه سپاه پاسداران و بسیج جملگی زیرمجموعههای
همین ارتش به شمار میروند. در
نتیجه، با در نظر گرفتن این واقعیت، ارتشی که غرب در ایران پایهریزی کرده مهمترین
تشکل سیاستگزار در تاریخ معاصر کشورمان است. و از
این نظر ایران فقط با دیکتاتوریهای استعماری در آمریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی
قابل قیاس است، چرا که طی یک قرن، هیچ سازماندهی ملی و ایرانی در سیاستگزاری
کشور کوچکترین نقشی ایفا نکرده. غائلۀ 22 بهمن را همین ارتش سازماندهی کرد، و وحشتهای دوران پس از «انقلاب» ـ قتلعامها، سرکوبها، سانسورها و ... ـ را نیز مدیون همین ارتش هستیم. پس چه بهتر که بجای ور رفتن با کورش هخامنشی و
حسین کربلائی، گذشته پرستان فکری هم برای آیندۀ این کشور
بکنند.
اگر به آرایش نیروهای سیاسی در دوران
غائلۀ 22 بهمن نگاهی بیاندازیم، خواهیم
دید که سه نیروی سیاسی در این دوران فعال بودند. نخستین و مهمترینشان جناح ارتجاع بود که
شامل دربار، روحانیت شیعه، بازار، جامعۀ دلالان و دلاربازان، جبهه ملی و تفالههای «سومکا» میشد؛ اینان حمایت ارتش را داشتند. گروه
دوم، چپگرایان و چپنمایان بودند که در
قالب فدائی و مجاهد و تودهای و ... به
گرد محورهائی نامشخص متحول میشدند و نقش اصلیشان در واقع اغتشاش و هیاهو بود. گروه سوم را باید حامیان آزادی بیان و دمکراسی
بنامیم که تعدادشان انگشتشمار بود. دیدیم
که ارتجاع، چگونه در نخستین گام، با کمک چپگرایان و چپنمایان بر علیه گروه سوم
یعنی حامیان آزادی بیان به اجماع رسید و سقوط دولت بختیار در واقع نتیجۀ همبستگی اینان
با یکدیگر بود. پس از سقوط دولت
بختیار، سرکوب زنان و نویسندگان و مدافعان
آزادی بیان آغاز شد، و سپس در دوران
میرحسین موسوی، قتلعام چپگرایان و چپ نمایان تحقق یافت و حزب
توده را نیز بعدها «دراز» کردند.
امروز پس از گذشت 43 سال، به صراحت شاهدیم که شعارهای سلطنتچیها و
ملایان به یکدیگر نزدیک میشود و جای تعجب نیست که «نشتیها» و فراریهای ایندو
محفل به راحتی در یکدیگر ادغام شدهاند.
خلاصه بگوئیم، مستخدم شیخ زیردمدریده، چاکر و نوکر شاه مستبد خواهد شد؛ هر دو ثمرۀ
درخت ارتجاعاند. از سوی دیگر،
در تئوریهای چپ و چپنما به هیچ عنوان جائی برای آزادی بیان دیده نمیشود و
تعجب ندارد که طرفداران «آزادی بیان» و حقوق انسانی در کشور ایران از سوی هر دو
گروه ـ ارتجاع سلطنتطلب و ملائی، و چپ و چپنما ـ مورد تهاجم قرار گیرند.
برخلاف اظهارات برخی «شخصیتها»، آرایش نیروهای سیاسی کشور، امروز با 22 بهمن 57 هیچ تفاوتی نکرده؛ همان است که بود. سلطنتچیها
و ملایان دستدردست یکدیگر، هر یک به
نوبۀ خود جبهۀ ارتجاع را رونق میدهند، چپ نیز به صورت زیرجلکی و به زعم خود جهت
دستیابی به «قدرت» از اینان حمایتهای مقطعی صورت میدهد. در برابر این جبهۀ ارتجاعی و چپنما فقط
طرفداران «آزادی بیان» نشستهاند؛
شمارشان اندک است و از دیگران صدمهپذیرترند. به همین
دلیل شاهدیم که سلطنتچیها هر قدر به پیروزی امیدوارتر میشوند، شعارهایشان به شعارهای حزبالله نزدیکتر
شده، گستاختر و دریدهتر شدهاند.
نقش ارتش نیز به عنوان «سیاستگزار»
اصلی کشور در این میانه کاملاً روشن است. آن روزها ارتش سلطنت استبدادی را به حاشیۀ امن
راند تا ملای پاچهورمالیده را بر اریکۀ قدرت بنشاند. امروز حاضر به یراق است تا استبداد سلطنتی را
از نو علم کرده، ملای پاچهورمالیده را در
حاشیۀ امن بنشاند. در نتیجه، تکلیف طرفداران «آزادی بیان» روشن است. اگر
خواستار تجدید فاجعۀ 22 بهمن 57 در کشور نیستیم،
میباید دست استبدادیون ـ شیخ و
شاه ـ و همکاران چپنمایانشان را هر چه
بیشتر در برابر افکار عمومی رو کنیم.
همکاری و همفکری با این جماعت فقط جبهۀ استبداد و ارتجاع را تقویت خواهد
کرد.
از سوی دیگر شاهدیم که در پی مذاکرات
هستهای، اهرمهای مالی و اقتصادی جدیدی در کشور فعال شده. در رسانهها خبر از انتقال اعتبارات ارزی ناشی
از صادرات نفت ایران به بانکهای چین به میان آمده. برخی حتی امیدوارند که سقوط هولناک ارزش پول
کشور متوقف شود، و ... ولی این امیدها جملگی
بیپایه است. شرکتهای آمریکائی که در
چین دست به تولید خنررپنزر زدهاند، در
صورت ادامۀ این وضعیت قدرت فروششان در ایران افزایش مییابد و درآمد اصلی این
تجارت به جیب بانکهای آمریکائی میرود.
در نتیجه، مشکل بتوان تصور کرد که
این چشمانداز وضعیت مالی بهتری برای ایرانیان تأمین کند. فراموش نکنیم،
ساختار «سیاسی ـ نظامی» حاکم بر کشور در وضعیت فعلی به هیچ عنوان اجازۀ
بهبود شرایط مالی را نخواهد داد.
خلاصه بگوئیم، تا
زمانیکه تولید داخلی اهرم لازم جهت بهبود شرایط مادی در شبکۀ تولید ـ کارفرما،
کارگر، فروشنده، توزیع، خریدار،
و ... ـ را فراهم نکند، و بهبود کذا در شبکۀ تولیدی از نو سرمایهگزاری
نشود، اعتبارات مالی فقط به واردات کالا اختصاص خواهد
یافت. نتیجۀ این روند نیز از نظر اقتصادی
کاملاً روشن است: تزریق تورم اقتصاد غرب
در ایران، سقوط تولید داخلی، ورشکستگی فعالان اقتصاد داخلی، تورم نقدینگی در دست دلالان، و گسترش فقر و وابستگی به اقتصاد بینالملل.
جالب اینکه، این همان دورنمای محمدرضاشاهی از اقتصاد
«شکوفای» ایران در دهۀ 1350 است. احدی
نیز نمیپرسد، در این اقتصاد به اصطلاح
«شکوفا» به چه دلیل ایرانیان در شمار صدها و هزارها چمدانها را بسته ترک موطن میکردند؟ امروز که غرب در ایران به دلیل فشارهای روسیه
دست از مضحکهای که خود ساخته و «نبرد با آمریکا» نام گذاشته میشوید، همان چشمانداز اقتصادی و مالی «آریامهری» در
برابرمان خودنمائی میکند! به صراحت بگوئیم، در شرایط «سیاسی ـ نظامی» فعلی راه دیگری جز
همین چشمانداز نیز وجود نخواهد داشت. اگر خواهان شرایط بهتری برای کشورمان هستیم میباید
از بیراهههای «شیخوشاه» پای بیرون بگذاریم؛ هم به
نقش سیاسی و موذیانۀ ارتش دستنشانده در کشور پایان دهیم، و هم با حمایت از «آزادی بیان» راه استبدادیون را
سد کنیم.