۷/۲۸/۱۳۸۶

شورای عالی ناامنی!


بلافاصله پس از سفر ولادیمیر پوتین به کشور ایران شاهد تحولات سیاسی وسیعی در بطن حاکمیت جمکران می‌شویم. همانطور که پیشتر عنوان کردیم، سفر پوتین به کشورمان اگر در راستای منافع نوین روسیه در منطقه صورت گرفت، از ویژگی مهم و اساسی دیگری نیز برخوردار خواهد بود: تهدیدی است بر علیة طالبان شیعی‌مسلک جمکران که اینک 28 سال است از طریق حمایت سرمایه‌داری‌های غربی بر کشورمان و منابع نفتی منطقه چنگ انداخته‌اند! این گروه «طالبان» ایرانی‌نما، تاکنون توانسته‌اند در پس پرده‌های مختلف عوامفریبی اهداف اصلی خود را از چشم ایرانیان پنهان ‌دارند؛ «پرده‌های» عجیب و غریبی که در هر مناسبت، همچون قصه‌‌های تصویری امیرارسلان نامدار در روایت قصه‌گویان قهوه‌خانه‌های قدیمی پشت سر هم بر دیوارها کوبیده می‌شود؛ پرده‌هائی که از «اسلام‌ناب محمدی» و «اصولگرائی» گرفته، تا «اصلاح‌طلبی» و «مشارکت‌چی‌گری» و برخی اوقات «چپ‌نمائی‌های آمریکائی» و «آزادیخواهی‌های نمایشی و فمینیستی» متغیر است، ولی در عمل پیام ثابت و غیرقابل تغییری را دنبال می‌کند. پیامی خلاصه شده، به این مفهوم که سرمایه‌داری غرب، قصد آن دارد به غارت منابع طبیعی ما ایرانیان در همان چارچوبی ادامه دهد که پایه‌های آن پس از کودتای «ضدبولشویک» میرپنج، و با کمک ملاجماعت، برخی محافل آشکار و نهان، و گروهی خانواده‌های به اصطلاح «معتمد» و «صاحب مکنت و جلال»، از 80 سال پیش «پایه‌گذاری» شده!

ولی می‌باید این مطلب را عنوان کنیم که، عقب‌نشینی‌های استعمار غرب در برابر شرایط جدید و در رابطه با تحولات روسیه، از چندین سال پیش آغاز شد. از زمانی که شیادی به نام «محمد خاتمی»، به دست حزب‌ کارگر انگلستان و چندی پس از اولین انتخاباتی که تونی‌بلر، رئیس دولت سابق انگلیس را به قدرت رسانده بود، از صندوق‌های مارگیری «امام‌زمان‌» در تهران بیرون کشیده شد. وظیفة اساسی محمد خاتمی در دو مرحله خلاصه می‌شد؛ ارائة تصویر قابل قبول از حضور و ادامة سیاست‌های استعمار غرب در ایران، و در صورت شکست در این مرحله، فراهم آوردن زمینة کودتای غرب در مرحلة دوم! ولی همانطور که دیدیم، خاتمی در هر دو مرحله به سختی شکست خورد! غرب در به قدرت رساندن وی در عمل دچار یک اشتباه محاسبة هولناک شده بود: به این معنا که، اگر شرایط امنیتی «جنگ‌سرد» از میان می‌رود، مسائل کشور ایران نیز فقط در حد «محافل» وابسته به غرب مورد بررسی قرار نخواهد گرفت، محافل دیگر جهان نیز حرفی برای گفتن خواهند داشت، و در این میان، خصوصاً عامل انسانی در تمامی مراحل موجودیت سیاسی و اجتماعی در کشورهای جهان سوم، به دلیل سقوط «دیواره‌های امنیتی» جنگ‌سرد، قادر به ایفای نقشی هر چند کوچک، ولی سرنوشت‌ساز خواهد شد. ادامة فریب «اصلاح‌طلبی» در عمل غیرممکن شد! و اصلاح‌طلبان دوآتشه که در روزهای آخر حکومت خاتمی، جهت فریب افکار عمومی، خود را در ردة براندازان و کودتاچیان قرار داده بودند، تا بار دیگر دکان جدیدی برای غرب در ایران بر پا کنند، یا از قدرت بر کنار شدند و یا تحت عنوان «مخالف» در خارج از کشور «پناه» گرفتند!

در چنین شرایطی، شکاف شدید و بطنی‌ای که حکومت «اسلامی ـ استعماری» را از میان به دو نیم کرده بود، در سال‌های بعد به صور دیگر امتداد یافت. تشکیل دولت «لباس‌شخصی‌ها»، در عمل، به معنای فرو افتادن صورتک «روحانی‌نمای» حاکمیت جمکران و به نمایش در آمدن و علنی شدن چهرة واقعی این حاکمیت بود! باند «لباس‌شخصی‌ها» که در رأس آنان فردی کاملاً‌ ناشناس به نام محمود احمدی‌نژاد قرار داشت، ظاهراً از «ستارگان» بی‌نام و نشان توده‌های فرضی ‌مسلمان تشکیل می‌شد، ولی در عمل همان کودتائی از آب در آمد که «سید اردکان» پیشتر قول‌ آنرا به غربی‌ها داده بود؛ با یک تفاوت کلی: اهرم‌های سیاست‌گذاری دیگر منحصراً در دست غربی‌ها نبود! و همین مشکل اساسی باعث فروپاشی‌های هر چه بیشتر در ساختار قدرت استعماری در ایران شده! تغییرات عجیب و غریب در کابینة احمدی‌نژاد؛ تغییراتی که گاه در عرض چند ساعت صورت می‌پذیرد، و پست‌های کلیدی در وزارتخانه‌ها را تماماً از دست محافل مشخصی خارج کرده در اختیار افرادی قرار می‌دهد که وابستگی‌های محفلی آنان به هیچ عنوان «روشن» نیست، در عمل نشان می‌دهد که دگردیسی حاکمیت اسلامی تا آنجا که به عقب‌نشینی‌های استعمار مربوط می‌شود، بسیار ریشه‌دارتر از آن است که بعضی‌ها قصد القاء آنرا دارند.

در عمل، دیروز شاهد یکی از مهم‌ترین عقب‌نشینی‌های محافل استعماری در برابر ساختارهای نوین منطقه‌ای بودیم: برکناری علی لاریجانی! این فرد، که معلوم نیست به چه دلیل، ریاست خود را بر محفل خلق‌الساعه‌ای به نام «شورای عالی امنیت ملی»، از ماه‌ها پیش تحمیل کرده بود، در واقع نقش «ریاست دولت ایران در مسائل جهانی» را بدون هیچگونه مسئولیتی در برابر مجلس، و یا دیگر قوای قانونی کشور همه روزه «ایفا» می‌کرد! علی‌ لاریجانی به همراه برادرش، سال‌هاست که به عنوان دو مهرة شناخته شدة استعمار در حکومت اسلامی فعال‌اند. و چنین شایع کرده‌اند که اینان فرزندان ملائی ایرانی الاصل‌اند که سال‌ها در عراق «مرجع» تقلید شیعیان بوده. و اگر این «اخبار» که منبع آن همان گروه‌‌های «اصلاح‌طلبان» است، صحت داشته باشد، می‌باید قبول کرد که ایشان پیش از تولد هم در خدمت بیگانه گام بر می‌داشته‌اند‌! به هر تقدیر، جوانی ایشان به هر چه گذشته، میوه و ثمرة دوران بلوغ فکری و اجتماعی‌شان را ما ایرانیان در برابر خود داریم: وابستگی به محافل غرب، زمینه‌سازی برای تبلیغات جنگ، ایجاد وحشت مداوم از تعرضات نظامی بیگانگان، ایجاد شرایط لازم جهت تهدید مردم به تحریم‌های اقتصادی و مالی، و ... و نقش لاریجانی در «شورای عالی امنیت ملی» گویا در همین چند مسئلة «کوچک» خلاصه می‌شد! نقشی که در واقع به معنای فراهم آوردن مقدمات باج‌گیری از ملت ایران به دست امپریالیسم غرب بود.

ولی با کنار رفتن علی‌لاریجانی از «مقام» بی‌نام و نشانی که به دست سیاست‌گذاران غرب «مفهوم» و «معنای» سیاسی نیز به خود گرفته بود، و خصوصاً‌ همانطور که در بالا اشاره کردیم، همچون دیگر موارد، «جایگزینی» وی با فردی کاملاً‌ ناشناخته ـ در اینمورد بخصوص «سعید جلیلی» ـ نشان می‌دهد که فرد مستقر در این «مقام» دیگر نمی‌تواند همچون گذشته‌ها نقش «دولت در دولت» ایفا کند. ولی همانطور که می‌توان حدس زد، دیگر کانال‌های غرب دست از تبلیغات جنگ در ایران بر نخواهند داشت. هم امروز، روزی‌نامة «اعتماد ملی»، یکی از مهم‌ترین طرفداران «اصلاح‌طلبان»، و خصوصاً‌ یکی از مهم‌ترین مراکز تبلیغاتی جهت اشاعة «افکار و عقاید» ملای «عراقی‌نسبی» به نام «شاهرودی»‌، که بر ریاست قوة قضائیة حکومت «امام‌زمان» تکیه زده، دست به تبلیغات جنگ می‌زند! در مورد شاهرودی می‌باید بگوئیم وی همان فردی است که عملاً‌ جهت ایجاد بحران اجتماعی، دستوراتی در مورد بازداشت‌های خودسرانة مردم صادر کرده، و اعدام محکومین را عمداً‌ در خیابان‌ها و معابر عمومی به اجرا ‌گذاشته! و در راستای اعمال شاهرودی، «تیتر» اعتمادملی نیز کاملاً در جهت ایجاد وحشت در افکار عمومی انتخاب شده. و بر اساس آن گویا، «در مخالفت با پیشرفت هسته‌ای ایران، بوش از جنگ سوم جهانی می‌گوید!» البته سخنان جرج بوش اصولاً در چنین راستائی قرار نداشت، و مسلماً رئیس جمهور آمریکا نمی‌تواند در شرایطی اینچنین حساس دهانش را هر طور که می‌خواهد باز کند! پیشتر نیز «دانا پرینو»، سخنگوی کاخ سفید، بیانات بوش در مورد جنگ سوم جهانی را «لفاظی» صرف معرفی کرده بود! ولی همانطور که می‌بینیم، حال که علی‌لاریجانی، سکان «بحران‌سازی» را از دست داده، نوکران جدید دوان دوان به میدان آمده‌اند تا خوش‌خدمتی را در محضر ارباب همانطور که یاد گرفته‌اند، به منصة ظهور برسانند!

در ایفای این «خوش‌خدمتی‌ها»، و بحران‌سازی‌ها، خارج از «شخصیت‌های» سیاسی شناخته شده از قبیل ابراهیم یزدی، بهزاد نبوی، و پاسداران فراری‌ای که اینک هر کدام به اندازة شخص «منتسکیو»، «آزادیخواه» و «دمکرات‌منش» شده‌اند، مسلماً روزی‌نامه‌های «اصلاح‌طلب» نیز نقشی اساسی بر عهده خواهند گرفت. چرا که روزی‌نامة «اعتمادملی»، خارج از «تیتر» سرنوشت‌سازش، مصاحبه‌ای هم در همان صفحة نخست با عطاالله مهاجرانی، مرد «شش زنه»، عامل اصلی کودتای «سید خندان» و «فراری» معروف حکومت جمکران صورت داده! و سعی تمام کرده که از ایشان «تصویری» بسیار روشن و دوست‌داشتنی به خوانندگان «تحویل» دهد! در روزهای آینده، با در نظر گرفتن عقب‌نشینی مهمی که استعمار غرب در برابر سیاست‌های منطقه‌ای صورت داده، می‌باید در زمینة مسائل اجتماعی و فرهنگی منتظر عکس‌العمل‌های تندی از جانب طرفداران و کارچاق‌کن‌های غربی در ایران باشیم. عکس‌العمل‌هائی که صرفاً جهت ایجاد آشوب و بحران‌سازی صورت خواهد پذیرفت، و هیچگونه اهداف سیاسی مشخصی، در چنین هیاهو‌هائی وجود خارجی نخواهد داشت. شاید تعطیل یک کتاب فروشی در تهران با اینهمه «داستان»، «حکایت» و عکس و تفصیلات که در سایت‌های «مخالف‌نماهای» حکومت اسلامی به چاپ رسانده‌اند، در عمل یکی از همین «گربه‌رقصانی‌ها» باشد! کیست که نداند کتاب فروشی را قوة قضائیه‌ای تعطیل کرده که ریاست آن با همان آخوند «دوست‌داشتنی» اصلاح‌طلبان، حاج شاهرودی است؟

ولی در پایان می‌باید سخنی هر چند کوتاه از بحران‌سازی غرب در منطقه نیز به میان آوریم، همانطور که دیدیم، بازگشت بی‌نظیر بوتو به پاکستان، به حمام خون منجر شد؛ کشتاری که ملت پاکستان مسلماً نیازی به آن نداشت! بی‌نظیر بوتو، پیشتر نیز در مقام‌هائی «حساس» نقش آفرینی کرده، ولی بوتو، آنچنان که ما شناخته‌ایم، در هیچ مقام و موقعیتی، برای مشکلات و معضلات جامعة پاکستان مفری قابل قبول ارائه نداده بود! اینبار نیز مسلماً‌ حضور و یا عدم‌حضور وی، بر روند مسائل تأثیر چشم‌گیری نخواهد داشت، ولی گویا به نظر برخی سیاست‌های استعماری، مغروق کردن ملت‌ بینوای پاکستان در خون، در مقام نقطة آغاز فعالیت سیاسی این مهرة سوختة «غرب»، می‌تواند در این مقطع شخص بوتو را به «ارزش» گذارد! و بی‌دلیل نیست که در یکی دیگر از روزی‌نامه‌های وطنی ـ آفتاب یزد ـ سردبیر، مقالة مطولی را به «تجلیل» از دمکراسی پاکستان اختصاص دهد!











۷/۲۷/۱۳۸۶

دلارهای «مقدس»!



امروز شاید بهتر باشد بار دیگر به بررسی پدیده‌ای بپردازیم که پیشتر نیز در همین وبلاگ از آن سخن به میان آوردیم: «فضای مجازی و نقش کاربران در سازماندهی و حیات اینترنت!» این بررسی از این جهت مهم و حیاتی است که شاهدیم دولت‌هائی از قبیل حکومت اسلامی، در برابر اینترنت شمشیر خود را عملاً از رو بسته‌اند، و در شرایط فعلی، برخورد این حکومت با مسئلة «نت»، نهایت امر با چند و چون زندگی ما ایرانیان، و شیوه‌های مختلف رشد فرهنگی، ادبی، گویشی و حتی نوشتاری فارسی زبانان ارتباطی تنگاتنگ برقرار خواهد کرد. کیست که اهمیت ارتباطات از طریق اینترنت را در این روزگار به زیر سئوال برد؟ ولی از آنجا که تاریخچة فضای اطلاع‌رسانی و نگارش و چاپ در کشور ما بر مرده‌ریگ عملکردهای فاشیستی و سرکوبگرانة «میرپنج‌ها»، «آریامهرها» و «حاج‌روح‌الله‌ها» تکیه دارد، از روز نخست، حکومت اسلامی هیچگونه سعی و تلاشی جهت همکاری در گسترش ارتباطات در بطن اینترنت صورت نداد، اصل را بر «مقابله» با اینترنت گذاشت، و این امر نزد دولت کاملاً «روشن و مبرهن» بود که، اینترنت را سانسور اسلامی می‌کنیم، و به قول رهبرشان، «قلم‌ها را هم می‌شکنیم!»

البته چنین «صورتبندی» جادوئی‌ای را اینان پیشتر در مورد مطبوعات عملی کرده بودند، و در چارچوب انتظارات‌شان از ابزار «پروپاگاند» استعماری، نتایج قابل قبولی هم به دست آوردند. به طور مثال، پس از غائلة استعماری 22 بهمن، حکومت «امام‌زمان» عملاً طی چند هفته صدای ملت را در مطبوعات کشور، با استفاده از گروه‌های سرکوب اراذل و اوباش که آنان را «حزب‌الله» می‌خواند، به تعطیل کشاند. و هر آنچه از پدیده‌ای به نام آزادی بیان و قلم متصور می‌بود در همان روزهای نخست از میان رفت! در راستای چنین عملکردی، روزی‌نامه‌هائی چون اطلاعات و کیهان، که طی روزهای حکومت شادروان بختیار تیراژی در حد یک میلیون نسخه در روز داشتند، امروز با حمایت محافل مختلف حکومتی و پیش‌فروش «اجباری» صدها نسخه به وزارتخانه‌ها، دانشگاه‌ها، سفارتخانه‌ها و ادارات، به زحمت از تیراژی در حد 40 یا 50 هزار نسخه در روز برخوردارند! این سرکوب مطبوعاتی که شاید طی تاریخ معاصر در جهان «بی‌سابقه» باشد، در عمل نوعی قتل‌عام فرهنگی ایرانیان بود. نوعی وحشیگری که همچون انواع دیگر آن در جهان سوم، اینبار نیز به فرمان سرمایه‌داری بین‌الملل بر ما ملت ایران تحمیل شد.

ملت ایران طی کودتائی که به «انقلاب اسلامی» معروف شده، از دوران «میرپنجی‌ها» پای به جهان «آخوندک‌ها» گذاشت! از دنیای قزاق‌های بیسواد و چماق‌کش انگلیسی، که اصولاً کتابخوانی را پدیدة «سوسول‌های» شهری می‌خواندند، و معتقد بودند «مرد کتاب نمی‌خواند!» پای به دنیائی گذاشت که در آن «کتاب»، نه وسیله‌ای جهت انتقال افکار و عقاید و بحث و گفتگو در مورد مسائل و «واقعیات» زندگانی انسان‌ها، که صرفاً ابزاری جهت تقویت عامل «تقدس» و «تعبد» تعریف می‌شد. در چنین «جهان‌بینی» پوسیده و فروشکسته‌ای، آنچه نمی‌تواند به این «تعبد و تقدس» فرضی دامن زند، اصلاً «کتاب» نیست، ‌ پیام شیطان است و می‌باید در برابرش قد علم کرد! در نتیجه، اگر طی دوران «میرپنجی‌ها» سانسور جهت جلوگیری از نفوذ «اشتراکی‌مسلکان» در کشور «آریامهر» صورت می‌گرفت، سانسور نوشتار ایرانی در دورة حکومت «امام‌زمان»، به دلیل جلوگیری از ارتباط مسلمانان با «شیطان» اعمال می‌شد، شیطانی که در گفتمان «روح‌الله» همان ایالات متحد «تعریف» شده بود!

ولی اگر محدودیت‌های چاپ و توزیع در مقام یک عملکرد «سخت‌افزاری» می‌تواند یکی از مهم‌ترین ابزار ممکن جهت اعمال نظارت بر فعالیت‌های فرهنگی جامعه به شمار آید، زمانی که در بطن جهان مجازی «سخت‌افزار» جای خود را به «نرم‌افزار» می‌سپارد، سیاست‌های استعماری‌ای که طی دهه‌های گذشته در ایران از هر گونه فعالیت و آفرینش هنری، ادبی و نوشتاری جلوگیری به عمل می‌آوردند، دیگر از کارآئی برخوردار نخواهند شد. ایرانی در این راستا، به نوشتن، خلاقیت و حضور زبان فارسی ادامه می‌دهد، هر چند که عمال استعمار، تعداد خوانندگانش را از طریق «فیلترینگ» و صور دیگر اعمال قدرت، کاهش دهند. ولی نمی‌باید در ارزیابی نتایج غائی چنین عملکردی نیز شتاب به خرج داد؛ طی تاریخ بشر، تجربیات نوین پیوسته نتایج نوینی به ارمغان آورده‌، و دقیقاً در همین راستاست که سعی خواهیم کرد تلاش‌های مختلف حکومت اسلامی و هم‌پیمانان این حاکمیت در محافل سرمایه‌سالاری بین‌الملل را در سرکوب فارسی‌نگاری در فضای اینترنت مورد بررسی قرار دهیم. از نظر حاکمیت استعماری اسلامی، هر آنچه در راستای منافع هیئت حاکمة امروز ایران نوشته نشود، «غیرقانونی» است! به صراحت بگوئیم، این نوع «تعبیر» از فعالیت‌های نوشتاری و فرهنگی فقط می‌تواند متعلق به عهد چنگیزخان مغول باشد؛ در جهان آینده مسلماً‌ جائی برای اینگونه «مزخرفات» نخواهیم داشت، خصوصاً که با گسترش هر چه بیشتر ارتباطات انزوای این نوع «تفکر» مضحک و احمقانه هر روز بیش از پیش چشم‌گیرتر می‌شود. مرتبط کردن یک فرهنگ در تمامیت آن، فرهنگی که بیش از 3 هزار سال تاریخ مکتوب دارد، به موجودیت یک حاکمیت مفلوک و خودفروخته، از آن حساب‌سازی‌هاست که فقط در دکان آخوندک‌ها می‌توان یافت. ولی می‌باید این سئوال را مطرح کرد که، آخوندجماعت و هم‌پالکی‌های غربی اینان، این «حساب‌سازی» مضحک را تا کجا می‌توانند به پیش ببرند؟

همانطور که گفتیم، این نوع «حساب‌سازی» از روز نخست بر اساس «تقابل» شکل گرفت. و در چارچوب «فلسفة» این حکومت استعماری، هر آنچه «غیر» است، شیطانی است! ولی اعمال این «نظریة» قرون‌وسطائی در بطن ارتباطات نوین کار ساده‌ای نیست. این «ارتباطات» عملاً در چارچوب دیگری شکل گرفته، و اگر غربی‌ها جهت فراهم آوردن زمینة چپاول ارز تحصیلی از فروش نفت، اینترنت را نیز چون دیگر «کالاهای» مصرفی به ملت ایران «حقنه» کرده‌اند، حال دیگر نمی‌توانند همچون پدیدة رادیو و تلویزیون، اینترنت را نیز ایرانی و دولتی کنند! مسلم بدانیم، اگر چنین عملی امکانپذیر می‌بود از سال‌ها پیش همکاران و همسفره‌های حکومت «امام‌زمان» در واشنگتن، لندن و پاریس این «پدیده‌» را همچون تلویزیون و رادیوی دولتی، برای ایرانیان به ارمغان می‌آوردند. از این رو شاید برای نخستین بار در تاریخ استعماری ایران، حکومت مجبور به چند لحظه تأمل و تفکر شد، عملی که معمولاً این نوع حکومت از آن تبری می‌جوید!

استراتژی نخست بر اساس گسترش سایت‌های دولتی و وابسته به دولت بر شبکة اینترنت بود. در همین چارچوب شاهدیم که عملاً تمامی روزی‌نامه‌ها،‌ مجلات، انتشارات و نشریات حکومتی حضوری علنی بر شبکة اینترنت پیدا می‌کنند! در کشوری که سودجوئی صرف ـ بگوئیم کلاه‌برداری و سوءاستفاده ـ قسمت عمده‌ای از فعالیت‌های «تولیدی» و «تجاری» به شمار می‌رود، قرار دادن «رایگان» نشریات دولتی بر خطوط اینترنت به صراحت نشان می‌دهد که نگرانی حاکمیت از این نوع ارتباط نوین، بسیار «عمیق» و ریشه‌دار باید باشد. اینان در عمل به این صرافت افتاده بودند، با تکرار همان «تئاتر» میرپنجی که طی چندین سال پس از کودتای 22 بهمن در زمینة مطبوعات و انتشارات در داخل مرزها بر صحنه برده بودند، اینترنت را نیز «مغلوب» و «سرکوب» خواهند کرد. ولی دیری نگذشت که عدم کارآئی این نگرش «بچگانه» به نمایش در آمد؛ مخالفان واقعی حکومت، اینبار با تکیة روزانه و مستند بر محتوای مضحک روزی‌نامه‌های حکومتی، در بررسی‌های سیاسی خود از تکیه‌گاه‌هائی مستحکم‌تر و مطمئن‌تر هم برخوردار شدند، و چماقی که حکومت اسلامی به حساب خود برای کوبیدن بر سر «شیاطین» تراشیده بود، محکم توی سر خودش خورد! چرا که، در چنین حکومتی آنچه در روزی‌نامه‌های داخلی به خورد خلق‌الله می‌دهند، قابلیت چاپ و گسترش در سطح جهانی را به هیچ عنوان ندارد!

در این مقطع است که نظریة «سایت‌داری» در غرب، با کمک عوامل نفوذی حکومت اسلامی، در سطوح مختلف حاکمیت و طرفداران غربی آن، به صورتی جدی مطرح می‌شود. سایت‌هائی که می‌بایست در ظاهر «مخالف‌خوانی» کنند، ولی در عمل با زدن نعل‌وارونه به سیاست‌های تبلیغاتی رژیم «خون‌وآتش» امکان موجودیت بدهند. امروز، هنوز شمار وسیعی از این سایت‌ها بر خطوط اینترنت باقی مانده‌، ولی در روزهائی که این نوع «فعالیت» تبلیغاتی «مد روز» شده بود، سایت‌داری روی اینترنت عملاً تنها فعالیت «فرهنگی» به شمار می‌رفت، و از این طریق، اینترنت تماماً در خدمت حکومت اسلامی قرار گرفته بود.

ولی از آنجا که تحولات بر شبکة اینترنت از نظر تاریخی، در عرض «چند ثانیه» به وقوع می‌پیوندد، با گسترش پدیدة وبلاگ‌نویسی، یا همان ارتباط مستقیم «نویسنده ـ خواننده» که در وبلاگ‌های پیشین از آن به عنوان ناب‌ترین رابطة ممکن در عمل نگارش و قرائت نام بردیم، دکان «سایت‌داران» مخالف‌خوان و نوکران واقعی حکومت اسلامی نیز به شدت کساد شد! در عمل، موجودیت اینان دیگر کاملاً «بی‌دلیل» شده، و اگر شماری هنوز در «قیدحیات‌اند»، از اینروست که ارتباطات اینان با حاکمیت اسلامی در پیچ‌وخم‌های «منافع» محفلی به هم گره خورده! در عمل، «سایت‌داران» که نقش دلال «فرهنگی» را نزد حکومت اسلامی‌ بازی می‌کنند، مسلماً در داخل مرزها نیز از اهرم‌های فشار جهت فراهم آوردن امکانات چپاول از اموال عمومی برخوردارند!

عکس‌المعل حاکمیت اسلامی در برابر پدیدة «وبلاگ‌نویسی» سریعاً خود را نشان داد: افتتاح شرکت‌های خدمات وبلاگ در داخل کشور! شرکت‌هائی که با سرمایة «نورچشمی‌ها» و «آقازاده‌های» حکومتی آناً «افتتاح» شد، و در دم، عدم‌کارائی‌شان در مقایسه با خدمات شرکت‌های خارجی، که هم از امکانات فنی بیشتری برخوردارند و هم ممنوعیت‌های سیاسی «اسلام» و «مسلمین» شامل حال‌شان نمی‌شود، به نمایش در آمد! شرکت‌هائی که به اصطلاح می‌بایست وبلاگ‌های جهان اسلام را تغذیه کنند، عملاً کارشان به همانجا کشید که کار وبلاگ «احمدی‌نژاد»! با آغاز افتضاح دولت اسلامی در برابر هجوم وبلاگ‌نویسان فارسی زبان، اینبار حاکمیت آمریکا جهت حمایت از دست‌نشاندگانش در ایران مستقیماً پای به میدان اینترنت گذاشت! با اعلام تخصیص مبالغی جهت مبارزه برای «آزادی» ملت ایران، کاخ سفید وانمود کرد که، مشتی «سایت‌دار» مقیم خارج از کشور برای مبارزه با حکومت اسلامی‌، نه از تهران، که از حمایت مالی آمریکا ـ بر اساس تبلیغات رسانه‌ای گویا آمریکا با حکومت اسلامی خیلی تضاد منافع دارد ـ برخوردارند!‌ البته ایرانیانی که از شناختی روشن در زمینة مسائل اقتصادی، مالی و استراتژیک برخوردارند و ارتباط حکومت «امام‌زمان» را با منافع کلان‌اقتصادی غرب به صراحت می‌بینند، از این خبر «مسخره» تعجب نکردند؛ این خبر نشاندهندة اوج استیصال حاکمیت آمریکا در برابر مبارزان و قلم‌زنان آزادة ایران بود.

ولی امروز به صراحت شاهدیم که سیاست مزورانة کاخ‌سفید نیز به نقطة پایانی خود نزدیک می‌شود، و مبارزة قلم‌زنان آزادة ایران میوة نهائی خود را به ثمر رسانده! نه تنها از جانب سیاست‌گذاران ایالات متحد «تخصیص» این مبالغ جهت «حمایت از آزادی در ایران» مورد انتقاد شدید قرار گرفته، و احتمال تجدید این «کمک‌مالی» عملاً غیرممکن به نظر می‌رسد، که روند مسائل در کشور هلند، موجودیت یکی از مهم‌ترین سایت‌های وابسته به سرمایه‌داری غرب را که تحت عنوان «سایت رادیو زمانه» به فعالیت مستمر جهت حمایت از حکومت اسلامی مشغول بود، عملاً تهدید می‌کند! از طرف دیگر، سایت‌های نوین «حکومت» اسلامی که تحت عناوین مختلف همه روزه سر از «ابراطلاعاتی» اینترنت بیرون می‌آورند، یکی پس از دیگر به افتضاح و شکست می‌انجامند. سایت‌هائی از قبیل «فراراه»، «دیپلماسی ایران» و سایت جایگزین «بازتاب» و ... همگی تبدیل به مجموعه‌ای از تمامی تضادهای مضحک جناح‌های حاکمیت اسلامی شده‌اند؛ فریب «اصلاح‌طلبی» و «اصول‌گرائی»‌،‌ که مدتی ملت را به قول معروف «سر کار گذاشته بود»، حداقل بر روی شبکة اینترنت دیگر کاربردی ندارد! و اینهمه، فقط به دلیل حضور قلم‌زنان آزادة ایرانی در صحنة فعالیت‌های «مجازی» عملی شده!











۷/۲۶/۱۳۸۶

جنجال خاموش!


سفر یک روزة «ولادیمیر پوتین» به ایران، دیروز به پایان رسید! طی این مدت، عهدنامه‌ای در 25 ماده از طرف 5 دولت مجاور دریای خزر به امضاء رسید، عهدنامه‌ای که جهت بررسی بازتاب‌های آن نمی‌توان صرفاً به مفاد «ادبیات» به کار گرفته شده در نگارشش اعتنا داشت. در عمل، اگر برنامه‌های سیاسی، نظامی و اقتصادی را می‌توان در قالب یک عهدنامه بر صفحة یک کاغذ به نگارش در آورد، چگونگی اجرای مفاد آن، و اینکه اصولاً‌ چنین برنامه‌ای تا چه اندازه می‌تواند از زمینه‌ای اجرائی برخوردار شود، تماماً به آینده و تحولات آینده ارجاع خواهد شد. چه بسا عهدنامه‌هائی که طی تاریخ بشر نه تنها وسیله‌ای جهت نزدیک شدن ملت‌ها فراهم نیاوردند که خود عاملی در ایجاد بی‌ثباتی‌های نظامی و استرتژیک در منطقه‌ای وسیع شدند. یکی از مهم‌ترین و خون‌بارترین نمونه‌های چنین عهدنامه‌هائی را می‌باید در فضای سیاسی و دیپلماتیکی جستجو کرد که طی چند سال پیش از آغاز جنگ جهانی اول سراسر اروپا را فراگرفته بود؛ عهدنامه‌هائی که عملاً تمامی دول منطقه را به نحوی از انحاء به یکدیگر متصل می‌کرد، و تمامی کاخ‌های سلطنتی اروپا را در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر قرار می‌داد؛ مجموعة وسیعی از ارتباطات که نهایت امر از طریق یک «کاتالیزور» که در شرایط عادی شاید بی‌اهمیت تلقی می‌شد ـ یک ترور سیاسی در صربستان ـ به فعل و انفعالاتی کشید که نتیجة آن جنگ جهانسوز اول شد.

هر چند امیدواریم که امضاء مفاد عهدنامة 25 ماده‌ای میان دولت‌های مجاور دریای خزر آینده‌ای روشن‌تر از عهدنامه‌های «مودت» و «دوستی» دولت‌های اروپائی در دوران پیش از جنگ جهانی اول داشته باشد، می‌باید چگونگی شکل‌گیری منافع محافل مختلف جهانی را در بطن جوامع مختلفی که دولت‌های آن در تهران گرد هم آمدند، مورد بررسی قرار دهیم. همانطور که می‌‌دانیم از 5 کشور شرکت کننده، 4 کشور از نظر تاریخی از درون اتحادجماهیر شوروی سابق بیرون افتاده‌اند، و تا آنجا که سابقة سیاسی بنیادهای حاکم آنان را می‌توان مورد بررسی قرار داد، در میان اینان، به طور کلی سیطرة سیاست فدراسیون روسیه بر دیگران تأمین شده. البته در این میان می‌باید از «استقلال‌طلبی‌های» آذربایجان که به دلیل حمایت شرکت‌های نفتی غربی، در نخستین سال‌های «استقلال» این کشور به میان آمد، سخن بگوئیم، ولی همانطور که می‌توان حدس زد، «استقلال‌طلبی‌های» آذربایجان که بیشتر به دلیل استشمام بوی خوش «نفت» از سوی غربی‌ها در رسانه‌های مغرب‌زمین در بوق و کرنا گذاشته شد، داستان و حکایتی است متعلق به گذشته‌های دور! از طرف دیگر ترکمنستان نیز در چارچوبی کاملاً متفاوت ولی قابل قیاس به دامان نوعی نزدیکی به محافل غربی فرو افتاده بود؛ سفرهای «سردارسازندگی» به عشق‌آباد و مجاورت‌های جغرافیائی این کشور با ایران «اسلام‌زده» و افغانستان «طالبانی»،‌ مسلماً در شکل‌گیری چنین زمینه‌ای نقشی «سازنده» ایفا کرد، ولی یادمان نرفته که دیکتاتوری هولناک نیازوف که خود را «ترکمان‌باشی» نام گذاشته بود، همزمان از نظر اقتصادی مورد حمایت دولت «ضدامپریالیست» تهران و رؤسای جمهور حکومت اسلامی، هاشمی و خاتمی قرار داشت! و طی دورانی که روسیه به دلایل سیاست منطقه‌ای، صدور گاز ترکمنستان را به کشورهای خارج متوقف کرد، دولت ایران جهت حمایت از نیازوف، در زمان «سردارفرهیختگی» گاز ترکمنستان را با دلارهای نفتی‌ای که از دست آمریکا دریافت می‌کرد، می‌خرید، و به یک دیکتاتور سرکوبگر و خون‌آشام چون «نیازوف» امکان ادامة حیات سیاسی می‌داد!

ولی همانطور که پیشتر گفتیم، اینهمه، داستان و حکایت گذشته‌هاست! با مرگ «نابهنگام» نیازوف در فوریة 2007، و پیشتر، پس از سفر رسمی «ولادیمیر پوتین» بر عرشة ناوگان نظامی روسیه به آذربایجان، نقطة پایان بر داستان‌های «روس‌ستیزی» و «آمریکا‌دوستی» در منطقة اتحادجماهیر شوروی سابق گذاشته شد. ولی همانطور که می‌توان تصور کرد حکایت کشور ایران داستانی دیگر است! ایران، از روزگار کودتای «میرپنج» تا به امروز، عملاً منطقه‌ای تحت نظارت و کنترل کامل امپریالیسم آمریکا است، مناطق جنوبی ایران، به دلیل آنکه کشورهای همجوار از هر گونه استقلال نظامی و سیاسی بی‌بهره‌اند، از دیرباز مستقیماً به دست عوامل انگلستان و سپس آمریکا اداره می‌شود. ولی در مناطق شمال، مسئله تا حدودی متفاوت بوده. علیرغم اهمیت فزاینده‌ای که روابط ایرانیان با ملت‌ها و اقوام مستقر در مرزهای شمالی کشورمان از نظر شکل‌گیری فرهنگ‌ها، فناوری‌ها و حتی تجارت و دادوستد طی تاریخ داشته، به دلایل صرفاً ایدئولوژیک ارتباط ایران با این اقوام طی 8 دهه عملاً قطع شد.

خارج از مرزهای شمالی که به دلایل «ایدئولوژیک» اصولاً منطقة «غیرمجاز» عنوان می‌شد، ایرانیان طی این 8 دهه، عملاً در مرزهای دیگر نیز از طرف نیروهای وابسته به امپریالیسم انگلستان و سپس ایالات متحد در محاصرة کامل قرار داشتند. در غرب ایران، مرزهای کشور عراق، در قالب بحران‌های مختلف، با کمک سرمایه‌داری بین‌الملل تبدیل به مرزهائی نظامی شد، و «رقیبی» نظامی و استراتژیک به نام جمهوری عراق برای ایرانیان علم کردند!‌ «رقیبی» که با پیروی از سیاست‌های نظامی و گام به گام، تحت نظر محافل مختلف، می‌بایست تقریباً تمامی توان مالی ایران را به جیب سازندگان تسلیحات در غرب سرازیر کند. از طرف دیگر، مناطق شرقی کشور در دامان هرج‌ومرج باندهای تبهکار بین‌المللی قرار داشت. خرید و فروش مواد مخدر، قاچاق انسان، قاچاق اسلحه، راهزنی و حتی حملات نظامی گروه‌های مسلح به دهات و شهرهای کوچک در مناطق شرقی ایران، در پهنه‌ای که سراسر مرزهای شرقی کشور را فرا می‌گیرد، طی سالیان دراز یکی دیگر از سیاست‌های استراتژیک غرب جهت محاصرة کشور ایران بوده. و نهایت امر، تا آنجا که مربوط به مرزهای آبی ایران در خلیج‌فارس می‌‌شود، این امر کاملاً‌ قابل درک است، کشوری چون ایران، که فاقد هر گونه امکانات ترابری دریائی، ناوگان‌های تجاری و حتی نیروی دریائی قابل ملاحظه جهت حفظ اقتدار خود بر آب‌های خلیج فارس است، قادر نخواهد بود از این شاهرگ حیاتی نیز هیچگونه استفاده‌ای جهت به ارزش گذاشتن منافع ملی خود داشته باشد.

خلاصه بگوئیم، آنان که امروز به دلیل حضور مشتی تفنگچی آمریکائی در افغانستان و عراق کشور ایران را ظاهراً در محاصرة ارتش آمریکا می‌بینند، آنروزها گویا عینک‌های مناسب به همراه نیاورده بودند؛ ایران 8 دهه است که در محاصرة همه‌جانبة غرب قرار گرفته. تنها راه ارتباط تجاری و فرهنگی ایرانیان با جهان خارج طی این دورة وانفسا شاهرگ ارتباط زمینی از طریق مرز ترکیه بود. مرزی که سربازان پیمان آتلانتیک شمالی بر آن اشراف و نظارت کامل اعمال می‌کردند! به عبارت ساده‌تر، پیش از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، مشکل می‌توانستیم ایرانیانی بیابیم که به هر دلیل به کشورهای افغانستان، پاکستان، عراق و حتی مناطق دور افتادة استان‌هائی چون بلوچستان ایران و خراسان مسافرت کنند!‌ این محاصرة شوم و ضدانسانی باعث شد که رشد و تحولات فرهنگی و مراودات اقتصادی، مالی و تجاری میان ایرانیان و ملت‌های منطقه‌ای که طی 3 هزار سال ما ایرانیان در آن سکنی گزیده‌ایم، به تدریج از میان برود. مسلماً چنین ضایعة عظیم فرهنگی را به این سادگی‌ها نمی‌توان از تاریخ معاصر کشور زدود، ولی این محاصره صرفاً از ابعاد فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی برخوردار نبوده، بعد اساسی و پایه‌ای این محاصره همانا شکل دادن به محافل وابسته به سرمایه‌داری غربی در بطن جامعة ایران بود. محافلی که امروز، به دلیل حضور «ولادیمیر پوتین» در خاک کشور ایران و بستن عهدنامه‌ای که بیشتر جنبة نظامی و امنیتی دارد تا مالی و اقتصادی، تحت عنوان حمایت از منافع ایران در دریای خزر، دست به هیاهو، فریاد و جنجال برداشته‌‌اند؛ محافلی که رشد روابط ایرانیان با ملت‌های منطقه را بر نمی‌تابند، چرا که این رشد به معنای مرگ و نیستی روابط استعماری‌ای است که اینان طی دوران 8 دهة محاصرة نظامی و اقتصادی غرب در ایران پایه‌ریزی کرده‌اند.

بی‌دلیل نیست که ترهات اینان را به عناوین مختلف، از زبان تمامی طیف‌های سیاسی و محفلی‌ای که نانخورهای آمریکا را در بر می‌گیرد، امروز می‌توان به صراحت شنید! گروهی از این وابستگان، علیرغم تهدیدهای مستقیم ارتش آمریکا به بمباران ملت ایران، بیشرمانه، مستقیماً طرفدار این حملات شده‌اند و در جهت تأئید کشتار ملت به دست سربازان و خلبانان آمریکائی «طومار» می‌نویسند! البته این «طومار» نویسی و تأئیدات عالیه را، این حضرات «صرفاً» در جهت سیاست‌های «امکان‌پذیر» آمریکا در ایران به خورد ما ملت می‌‌دهند! در همین راستا، عوامل شناخته شدة حکومت اسلامی از قبیل «ابراهیم یزدی» در سخنرانی‌های اخیر خود «رجای واثق» دارند که، اسرائیل ملت ایران را بمباران خواهد کرد! و در دنباله اضافه می‌فرمایند که ارتش آمریکا تنگه هرمز را هم می‌بندد! از طرف دیگر، افرادی از قبیل «رضاپهلوی»، مدعی تاج و تخت کیانی، همزمان با سفر پوتین به ایران از خواب بیدار شده‌اند، و به آنان که بر خلاف «منافع ملی» ایرانیان «قرارداد» امضاء کنند، هشدار می‌دهند! انسان عاقل از خود می‌پرسد این خانوادة محترم که اینهمه «وطن‌پرست‌اند»، چرا زمانی که جزیرة بحرین را محمدرضا پهلوی دو دستی به سرمایه‌داری انگلستان تقدیم می‌کرد دهان‌شان را باز نکردند! حتماً تجزیة خاک کشور و هدیه کردن یکی از مهم‌ترین، ثروتمندترین و استراتژیک‌ترین جزایر ایرانی در خلیج فارس به امپراتوری انگلستان هم، عملی در چارچوب حفظ منافع ملی ایرانیان بوده و نمی‌دانستیم؟ اما از طرف دیگر، و در زاویه‌ای دیگر شاهدیم که قلم ‌به ‌مزدهائی از قبیل «زیباکلام» که گویا «استاد» دانشگاه‌های حکومت اسلامی هم هستند، در روزی‌نامة «روزآن‌لاین» گوشزد می‌کنند که پوتین در سفر به ایران:

«ممکن است [...] حامل پيامي جدي براي مسئولان جمهوري ‏اسلامي باشد، شبيه پيامي که قبل از حمله آمريکا به عراق براي صدام حسين برده شد.»

این «استاد» دانشگاه که از قضای روزگار علوم‌سیاسی هم گویا تدریس می‌فرمایند، حتماً‌ می‌دانند که رهبر یک ابر قدرت هسته‌ای که موشک‌های بالستیک و قاره‌پیمایش واشنگتن، نیویورک و شیکاگو را هدف قرار داده، نقش نامه‌رسان جرج بوش را ایفا نخواهد کرد! در ثانی، جهت اطلاع این «استاد» علوم سیاسی می‌باید متذکر شد که، میان مسئلة عراق و ایران تفاوت بیش از آن است که سعی در ایجاد شبهه داشته باشیم؛ ایران همسایة روسیه است!‌ و بر اساس همان «علوم‌سیاسی» که استاد تدریس می‌فرمایند، روابط با همسایه از ویژگی‌های دیگری برخوردار می‌شود!‌ ولی «ترهات» ایشان را نیز می‌باید صرفاً در امتداد همان تبلیغاتی مورد تحلیل قرار داد که پیشتر به آن اشاره داشتیم؛ ایجاد وحشت در میان مردم، ایجاد بحران ساختگی بر محورهائی تماماً مصنوعی، پنهان نگاه داشتن اهداف و راهکارهای واقعی در نزدیکی سیاسی و استراتژیک ایران به روسیه، و نهایت امر دمیدن در تنور بی‌آبروئی‌ها و حمایت از سرمایه‌داری غربی و نوکران ایرانی‌نمای آن! همان نوکرانی که در نمایشات انتخاباتی حکومت اسلامی، نخست دم از عشق و علاقه به «خط خاتمی» زدند، و بعداً دیدیم که حتی طرفدار «هاشمی‌رفسنجانی» هم شدند!

ولی در این میان نمی‌باید فریب ظواهر را خورد. به صراحت بگوئیم، همگامی‌های «ظاهری» دولت فعلی با سیاست‌های روسیه در ایران، تا آنجا که به منافع حاکمیت اسلامی مربوط می‌شود، در مسیری کاملاً‌ غیرمنطقی قرار گرفته. نزدیک شدن ایران به روسیه و گشوده شدن باب روابط گسترده میان ملت‌های ایران، آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان صرفاً‌ آندسته از محافلی را که در بالا آوردیم، دچار بحران نخواهد کرد؛ منافع بسیاری دیگر، که امروز تحت عناوین مختلف سکوت اختیار کرده‌اند، در این مراودة سرنوشت‌ساز فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی زیر و رو خواهد شد. در عمل، امروز ما ایرانیان فقط صدای آن‌هائی را در مخالفت با همزیستی مسالمت‌آمیز با ملت‌های ماورای مرزهای شمالی خود می‌شنویم که، در حاکمیت ایران مسئولیت مستقیم اجرائی ندارند. مسلم بدانیم که، مسئولان این حاکمیت نیز در مقاطعی اگر امکان بیابند، سر و صدای‌شان در خواهد آمد؛ در اینکه این «اعتراضات» که در مسیری کاملاً‌ هماهنگ با جیغ‌وفریادهای امثال «زیباکلام‌ها»‌ قرار خواهد گرفت، تا کجا می‌تواند در مسیر استراتژی‌های اتخاذ شده، تعیین کننده باشد، جای بحث باقی است، ولی دوستان اینان: ایالات متحد در رأس آنان، فعلاً در شرایطی نیستند که بتوانند از «هیاهو» و جیغ‌وفریاد ایادی‌شان در ایران حمایت کافی صورت دهند. تا فردا چه پیش آید!








۷/۲۴/۱۳۸۶

دست در دست خزر!


در روند ارائة تحلیل‌های نظامی، استراتژیک و اقتصادی در منطقة خزر، آیندگان از آنچه امروز در تهران گذشت، در دهه‌های آتی مسلماً با اهمیت فراوان یاد خواهند کرد. دریای خزر از دوران باستان یکی از مهم‌ترین گاهواره‌های رشد و تعالی تمدن اقوام ایرانی بوده، و شاهدیم که طی بیش از 25 سده که از موجودیت کشوری به نام ایران می‌گذرد، تمدن ما رابطة عمیق خود را پیوسته با کناره‌ها و سواحل خزر محفوظ نگاه داشته. در روزگاران قدیم، آنزمان که در راستای باورهای امروزی، رابطة معقولی میان حاکمیت‌ها و ملت وجود نداشت، و شاید هیچ کس نیز در پی به دست دادن تعریفی، هر چند موجز از چنین «رابطه‌ای» نبود، مأموریت ایرانی دریای خزر در ارائة تصویری از سپیده‌دمان مه‌آلود طبرستان خلاصه شد! در بطن چنین چشم‌اندازی بود که سده‌ها عیاران و طراران پناه ‌گرفتند، در تالاب‌ها و باتلاق‌هایش منزل گزیدند، و در هر بزنگاه تیغة سترگ شمشیر بر پیکر حاکمان نشاندند! فرهنگ مبارز «جنگل» و «تالاب»، در فلات کم‌آب و مرتفع ایران زمین در تضادی بنیادین با جغرافیای معمول خود این چنین رشد کرد، و طی سده‌ها ریشه‌های فرهنگ خزر و کنارة آن، گام به گام به عمق گویش، شناخت و نگرش ایرانی پای گذاشت.

در روزگاران قرون وسطی، خزر ایرانیت خود را طی مدت زمانی از دست ‌داد، شاید بهتر است بگوئیم هیاهوی دنیای «ترک‌نسب» قرون وسطی، به صورتی گذرا آنرا «به دست فراموشی سپرد»! کناره‌های خزر، و تالاب‌ها در این دوره از فریاد و نالة بردگان ترک‌زبان آسیای مرکزی اشباع شد! ‌و طی‌دهه‌ها، انسان‌هائی، هزار هزار در اسارت زنجیر بردگی، بر سفینه‌های غول‌پیکر و چوبین، روزهای دراز بر امواج خزر ‌رقصیدند، به آوای دوتارهای محزون خاقان‌ها و خاتون‌های‌شان بر سرنوشت نفرت‌انگیز خود گریستند، و چه بسیار که در آفتاب تند خزر بر عرشه‌ها جان باختند! ‌ ولی بازوان قدرتمند تاریخ آنان را سوار بر امواج خزر از مشرق به مغرب زمین برد؛ کرانه‌های قزاقستان را پشت سر گذاشتند، تا در بازارهای روم شرقی چون گوسفندان به فروش روند! اینهمه، بدون آنکه بدانند گذار تاریخ بر سرنوشت‌شان چه‌ها حک کرده بود! بدون آنکه بدانند، فرزندان و نوادگان همین بردگان روزی بر نیمی از جهان فرمان خواهند راند، و امپراتوری بیزانس، پایتخت قدرت مسیحیت جهان از آن آنان خواهد شد. عثمانیان که نوادگان همین «از خزر گذشتگان‌» بودند، سال‌ها بعد، بزرگ‌ترین و قدرتمندترین امپراتوری تاریخ اسلام را در سرزمینی بنیان گذاردند که مسلمانی در آن جرم بود!

قرن‌ها پس از فروپاشی بیزانس، و همزمان با اولین جرقه‌های جنبش مدرنیتة ایران زمین، در هیاهوی مردمانی که در کنار هیمة مشتعل آتش انقلاب، مشروطیت را از حاکمیت سنتی و ایلاتی قاجارها خواستار می‌شدند، خزر باز هم پا به پای ایرانی به نقش آفرینی خود ادامه داد. اگر بر فراز امواج سهمگین آن، طی این دوران بردگان و عیاران را دیگر ندیدیم، خزر آوردگاهی شد از برخورد اندیشه‌های نوین در بطن جامعة ایران «پیش‌مشروطه»: سوسیال‌دمکرات‌های قفقاز، بلشویک‌های روس، جمهوریخواهان ترک و منورالفکران صدر مشروطه، در پناه آسمان مه‌آلود خزر، امواج و تندآب‌ها را همه روزه شکافتند و در هر میعاد، به دور از نظارت حاکمان پوسیده‌ای که پیام‌آوران دنیای واپس‌مانده بودند، برای دستیابی به ارتباطاتی که انسانی‌تر ‌پنداشتند، به دیدار یکدیگر شتافتند. خزر اینبار نیز، خود را در قلب تحولات جامعة ایرانی باز نشاند، و ارتباطاتی را میان اقوامی تأمین کرد که ارتش‌های خودکامگان در مرزهای خاکی، به نابودی کشانده بودند.

ولی در پی این رخدادها، در جهان «پسا جنگ» اول، بسیاری ملت‌ها محکوم به سکوت مرگ شدند، ایرانیان نیز از جمله همان‌ها بودند. در آنروزها خودکامگان و دیکتاتورها بر بسیاری ملت‌ها حاکم شدند، و تحولات منطقة خزر، طی بیش از 80 سال در چنگال خون‌آشام‌هائی اسیر ماند که انسانیت را نه در دستیابی به افق‌های ناشناخته؛ که در پیروی از اصل فرمانبرداری «خلاصه» کردند. انسان هنرپرور و فرهنگ‌ساز نزد این ملت‌ها رنگ باخت، همگان به رنگ تزویر حاکمیت‌های‌شان در آمدند، بی‌رونق و بی‌حیثیت شدند، تا به خون‌آشام‌ها ثابت کنند از دیگران «فرمانبردارتر‌اند»! خزر در این دوران وانفسا، هر صبح‌دم سر از بالین مه‌آلود خود برداشت، و مردمانی دید که هر روز از روز پیشین با یکدیگر بیگانه‌ترند! همسایگانی دید که بیگانگان بر آنان فرمان می‌رانند، بر علیة یکدیگر مسلح‌شان می‌کنند! مردمانی دید که بر فراز سرزمین‌های‌‌شان اصل «ایدئولوژی»، همچون «مردار‌خواری» گرسنه پیوسته در پروازی بی‌پایان باقی مانده. مردمانی دید، اسیر دست «هراس» بی‌جهت از این یک، و گرفتار در زنجیر بردگی، یا دوستی «اجباری» با آن یک! مردمانی که ارتباط‌شان نه در قاموس انسانیت‌ها و انسان‌دوستی‌ها، یا حتی منفعت‌پرستی‌ها، که در قالب نوعی «دین‌ نوین» شکل گرفته بود! دینی «فروهشته» بر پایة تعاریفی متضاد و گاه متخالف از آنچه «پوچ‌نگاران» در هزاران ورق‌پاره، شیوه‌های مختلف تحلیل اصل «مالکیت بر ابزار تولید» می‌خواندند! در یکی از همین صبح‌دم‌ها بود که، خزر ایرانیانی را دید؛ آن‌ها که در راه حمایت از «دین فروهشتة» بیگانگان، اینبار دین خود می‌فروختند، و در بازار مکارة «شیاطین» ابدی و «خدایان» همیشه دوست‌داشتنی، ایرانیانی را دید که تا آخرین قطرة فرهنگ هزاره‌های این ملت را به پای «جنگ‌ادیان فروهشته» می‌ریختند، و همه چیز در راه آنچه «جنگ‌سرد» خواندند قربانی کردند!

ولی بر هر طاعونی می‌باید پایانی متصور بود! و امروز می‌بینیم که، بر کابوس 80 سالة پیر خزر نیز چگونه دست تاریخ نقطة پایان گذاشت. هم امروز است که تزویر دوستان «اجباری» ملت ایران، در برابر نیاز به برقراری ارتباط سازنده با همسایگان‌اش رنگ باخت، و دست آنان که در اقصی نقاط جهان از جنگ‌افروزی و انسان‌سوزی نان می‌خورند، در برابر تاریخ باز هم بیشتر باز شد. از صبح‌دم فردا، و از زمانی که خزر از این کابوس 80 ساله سر بلند کند، آنچه در روزهای آینده رقم ‌زنیم، چه کاخی شکوهمند شود، و چه کوخی فروریخته، یک اصل را هرگز فراموش نکنیم؛ اینبار نیز دست در دست خزر از این گذرگاه گذشتیم.







۷/۲۲/۱۳۸۶

پارادوکس سرسپردگی!



همانطور که پیشتر نیز قابل پیش‌بینی بود، عوامل حکومت اسلامی، در روزهائی که موضع‌گیری‌های استراتژیک روسیه می‌رود تا موجبات عقب‌نشینی «پایدار» ایالات متحد از خاورمیانه، خلیج‌فارس و دریای خزر را فراهم آورد، با کمک نیروهای «انتظامی»، «کلانتری‌ها»، و اوباش خیابانی، هیاهوی فراوانی در اطراف خود به راه انداخته‌اند. هدف اصلی از ایجاد این «هیاهو»، برخلاف ظواهر «آزادی‌خواهانه» و گویا «ملی‌ ـ مذهبی» آن، صرفاً به زیر سئوال بردن «تعادل» سیاسی‌ای است که جامعة ایران طی روزهای آینده، جهت قطعی کردن مواضع استراتژیک روسیه در دریای خزر، و نهایت امر در منطقه، به آن نیازمند است! اگر می‌گوئیم جامعة ایران به چنین «تعادلی» نیازمند است، فقط به این دلیل است که، در چارچوب روابط سیاسی بین‌الملل، کشور ایران از قبول مواضع‌ راهبردی روسیه کاملاً ناگزیر شده! این «بن‌بست» نتیجة 28 سال سوءسیاستی‌ است که به دست ملاجماعت و هم‌پالکی‌های کلاهی آنان، بر جامعة ایران حاکم شد، و امروز از آن گریزی نیست!

آنان که امروز عربده‌های «استقلال‌طلبانه‌اشان» گوش فلک را کر کرده، می‌بایست 28 سال پیش که، با گرفتن مشتی راننده و تلفن‌چی سفارت آمریکا، زمینة فروپاشی حاکمیت ایران را به دامان الزامات استراتژیک ایالات متحد در منطقه ـ خصوصاً در افغانستان ـ فراهم آوردند، به عواقب «قدرت‌طلبی‌ها»، «انحصارگرای‌ها»، وحشیگری‌ها و سرکوب‌های مستمر قطب‌های آزادیخواه سیاسی کشور در آن روزها «اعتنائی» می‌کردند؛ امروز این فریادها، «هل‌ من ‌مبارز طلبی‌های» نمایشی‌ای بیش نیست. برای حاکمیتی که از روزهای نخست دست در دست سازمان سیا، ساواک و شهربانی پهلوی‌ها، و کارشناسان غربی و اسرائیلی زمینه‌های لازم جهت زدن «نعل‌وارونه» را در سطح جامعه فراهم آورده، و در این راستا کشور را نتیجتاً تمام و کمال در اختیار راهبردهای «علنی» و یا «ضمنی» غرب قرار داده، روزی که این راهبردها با معضل روبرو ‌می‌شود، فروپاشی نیز قسمتی از همین روند خواهد بود! به صراحت بگوئیم، زمانی که یک حاکمیت بر شاخه می‌نشیند، نمی‌تواند همزمان سرنوشت خود را از وضعیت «شاخ بن» نیز جدا ببیند!

همانطور که گفتیم، «اراذل» حکومت اسلامی، و در رأس آنان «نهضت» به اصطلاح «آزادی»، این روزها سروصدای زیادی در اطراف «نماز» عید فطرشان به راه انداخته‌اند! گویا بر اساس ادعای عوامل «نهضت آزادی»، خواندن نماز عیدفطر در «هنرستان کارآموز» از تاریخچه‌ای 60 ساله برخوردار است! و به قول حاج‌ ابراهیم یزدی، سردستة این تشکیلات، حتی محمدرضا شاه هم از چنین نماز «سرنوشت‌سازی» جلوگیری به عمل نیاورده بود. ایشان به ایادی حکومت «امام‌زمان» توصیه می‌کنند که، «حداقل مانند شاه عمل کنند!» یعنی دست نمازگزاران را باز بگذارند تا پدر ملت را با همین «زاهد‌نمائی‌ها» و «تقدس‌های» سیکیم‌‌خیاری در آورند، بعد هم به اسم «انقلاب» اسلامی وقتی نیمی از مردم شهرها را به کشورهای دیگر فراری دادند، با خیال راحت با آمریکائی‌ها سر سفرة مذاکره در صحرای کربلا بنشینند! بله، جناب یزدی با اینکه مدت‌ها فراموش کرده‌ بودند، شراکت 28 ساله‌شان در حاکمیت ایران از قبل کدام سیاستگذاری «تأمین» شده، امروز به این صرافت افتاده‌اند که، «حداقل مانند شاه عمل کنند!» ‌

ولی خوشبختانه، دوران «خوش» شاه و شاه‌بازی دیگر به سر آمده! حکومت اسلامی که خود نیز در واقع یکی از ریزه‌خواران «مرده‌ریگ» نظام سلطنتی استعماری در ایران است، امروز بالاجبار میزبان مذاکراتی خواهد شد، که زمینه‌ساز عقب‌نشینی «ولی‌نعمت‌های» مغرب زمینی‌اش را فراهم می‌آورد. ولی با نگاهی کوتاه به بیانات ابراهیم یزدی در این «نماز» دشمن‌شکن، که نهایت امر در منزل ایشان بر پا شد، در می‌یابیم که الگوبرداری «نهضت‌آزادی» از آنچه شرایط «مناسب» سیاسی تلقی می‌شود، فقط یک کور مادرزاد را خواهد فریفت! سرکردة «نهضت‌آزادی» در این «مراسم» می‌فرمایند:

«جریان روشنفکری دینی در تمام دنیا رو به گسترش است. ما نمونة آن را در سفر اخیر به افغانستان دیدیم. [...] همان الگوی ملی در حال حاضر در دولت افغانستان اجرا می‌شود.»


معلوم نیست موضع‌گیری‌های این «نهضت» از کجا سرچشمه‌ می‌گیرد که شرایط کشور اشغال‌شدة افغانستان، و دولت دست‌نشاندة آنرا، تا به این حد از نظر «روشنفکری» دینی‌شان «مناسب» حال ملت‌ها در سطح جهان «معرفی» می‌کنند! شاید لازم به یادآوری باشد که جناب کرزائی، رئیس دولت افغانستان، طی سال‌های دراز خودشان یکی از افراد صاحب‌نفوذ «طالبان» بوده‌اند، و اینکه حاکمیت چنین تشکیلاتی را امروز در افغانستان، نه «روشنفکری‌های» دینی و نه به ادعای سخنران، «همگامی‌ها میان ازبک و افغان»‌ و غیره، که حمایت نظامی سربازان آمریکائی و انگلیسی تأمین کرده‌! در عمل، ملت افغانستان به دلیل دور افتادن از تحولات جهانی و خو گرفتن به نوعی زندگانی قبیله‌ای کار زیادی هم به آقای کرزائی که فقط «حاکم» دست‌نشاندة شهر کابل به شمار می‌رود، ندارند؛ «موفقیت» چشم‌گیر «طالبان نوین» در افغانستان فقط ریشه در قبول و گسترده‌تر کردن هر چه بیشتر ساختارهای قبیله‌ای و عقب‌مانده در این کشور به دست ارتش‌های اشغالگر صورت پذیرفته؛ هیچگونه همراهی و سازش سازمان‌یافته میان گروه‌های درگیر «عقیدتی» و سیاسی را در چنین شرایطی نمی‌توان «ملاک» قرار داد. ولی اینهمه را می‌باید در برابر مخاطبی گفت که هم حسن‌نیت دارد، و هم از فهم و شعور و درایت سیاسی و استراتژیک برخوردار است؛ فردی به نام ابراهیم یزدی اصولاً کاری به این حرف‌ها ندارد؛ وظیفة «نهضت‌آزادی» از نخستین روزهای بلوای 22 بهمن کاملاً روشن بود: در بوق و کرنا گذاشتن مواضع رسمی آمریکا در قبال ملت ایران! و اینکار را در شرایطی صورت می‌داد که عوامل حاکمیت اسلامی، به دلیل «مأموریت‌های» مهم خود در سطح داخلی و منطقه‌ای می‌بایست به فرمان همان آمریکا، ماسک «ضدامپریالیستی» بر چهره داشته باشند! حال چرا پس از 28 سال نعل‌وارونه زدن، یکی از عوامل مهم و سرنوشت‌ساز در حاکمیت استعماری اسلامی، به نام ابراهیم‌ یزدی، می‌باید در ثنای «اصلاح‌طلبی» بگوید:

«اصل اصلاح طلبی همچنان معتبر است هیچ راهی جز اصلاح طلبی در ایران وجود ندارد.»

البته ما هم معتقدیم که نوعی برخورد «اصلاح‌طلبانه» با مسائل کشور می‌تواند شمار زیادی از مشکلات را حل کند، فقط می‌باید در این گیرودار، «اصلاح‌طلبی» را نیز به صورتی درست و بجا تعریف کرده باشیم! ولی نهضت‌آزادی دست در دست دیگر گروه‌های به اصطلاح «اصلاح‌طلب» از ارائة این تعاریف سر باز می‌زند. و می‌باید پرسید چرا؟ اگر مقصود این «نهضت» از اعتبار محفوظ ماندة «اصلاح‌طلبی»، همان راهکارها و عملکردهای «گنگ»، «بی‌جهت» و بی‌سیاستی‌هائی باشد که طی 8 سال حکومت سیدمحمد خاتمی تجربه کرده‌ایم، نمی‌باید بیانات ایشان را بی‌جواب گذاشت. ملت ایران چنین «اصلاح‌طلبی‌ای» را نمی‌خواهد! و حضرت ابراهیم یزدی اگر به آراء صندوق‌ها و اصل رأی‌گیری در حکومت «امام‌زمان» معتقدند، می‌باید نتیجة این رأی‌گیری‌ها را هم قبول کنند: ملت ایران به سیرک اصلاح‌طلبی و به اصلاح‌طلبان رأی منفی داد، در تمامی جهات! البته در همینجا می‌باید اضافه کنیم که به عقیدة ما، اصل رأی‌گیری در نظامی چون حکومت اسلامی اصولاً مسخره و مضحک است، و کسانی که همچون پادوهای نهضت‌آزادی جهت شرکت «همه‌جانبة» مردم در اینگونه «نمایشات» انتخاباتی، که بیشتر جنبة قدرت‌نمائی از جانب حاکمیت دارد، سر و دست می‌شکنند، به طور کلی اصل «رأی‌گیری» و شرکت فعال مردم در سیاست کشور را مخدوش می‌کنند، چرا که در صورت تکیه بر این اصول، 28 سال همکاری با یک نظام فاشیستی را برنمی‌تابیدند!

ولی هر چند سئوالات بیشماری در این راستا می‌توان مطرح کرد، یک سئوال کلی را نمی‌توان از نظر دور داشت: به چه دلیل یک جریان «مخالف‌نما»، که هم در «تقدس‌نمائی» و اجراء نمایشات مضحک «سیاسی ـ عقیدتی» طابق‌ النعل‌ بالنعل، از تبلیغات این حکومت پیروی می‌کند، و هم به صراحت از «همائی‌های» عقیدتی و سیاسی با شاخه‌هائی از عوامل بسیار بدنام و شناخته شدة این حاکمیت ـ اصلاح‌طلبان، مجاهدین انقلاب، برخی گروه‌ها در سپاه پاسداران، و ... ـ حمایت صورت می‌دهد، نهایت امر برای این حاکمیت شاخ و شانه می‌کشد، و می‌گوید، «حکومت باید جام زهر دیگری را بنوشد»! شاید بهتر باشد که نهضت‌آزادی بجای آدرس عوضی دادن به مردم ایران، مشخص کند که اصولاً نیات اصلی سیاسی این جریان چیست؟ چگونه می‌توان هم از همکاران اصلی این حاکمیت حمایت به عمل آورد، و هم در بزنگاه‌هائی که اینان جهت حفظ تداوم این حاکمیت عقب‌نشینی می‌کنند، شروع به جیغ‌وفریاد کرد و در تأئید کسانی پای به میدان گذاشت که سال‌ها در رأس امور بوده‌اند، و از تنورشان نانی هم برای این ملت بیرون نیامده؟

ولی می‌باید به صراحت بگوئیم، بر خلاف آنچه برخی ادعا می‌کنند، نهضت آزادی و سیاست‌های مورد تأئید این جریان، بر پایة یک «پارادوکس» شکل نگرفته! در کمال تأسف می‌باید اذعان داشت که «نهضت‌آزادی» صرفاً یک جریان استعماری است، و امروز به دلیل قرار گرفتن حاکمیت اسلامی در بن‌بست‌های استراتژیک، فریاد اینان به آسمان بلند شده! از یک سو با «نماز» خواندن در یک مدرسه، ادعای موضع‌گیری سیاسی می‌کنند! از سوی دیگر، طی همین مراسم مضحک، همانطور که دیدیم از عوامل سرکوبگر حکومت اسلامی تحت عنوان «اصلاح‌طلب» تمجید ضمنی به عمل می‌آورند، و نهایت امر حاکمیت دست‌نشاندة امثال کرزائی را نیز الگوئی جهانی برای بشریت معرفی می‌کنند! صد البته اینهمه، بدون آنکه در مقطعی دیگر، حاکمیت جنایتکار، چپاولگر و انسان‌ستیز آمریکا را کاملاً «تطهیر» کرده، مشکلات منطقه را تماماً به گردن حکومت دست‌نشاندة اسرائیل بیاندازند! آنان که در این «موضع‌گیری‌ها» پارادوکس می‌بینند، یا ما را به بازی گرفته‌اند، یا معنای «پارادوکس» را درست درک نکرده‌اند! «پارادوکسی» در کار نیست، آقای ابراهیم یزدی همچون دیگر عوامل این حکومت «اسلامی ـ استعماری» حرف آخرشان یکی است: سرسپردگی به اهداف منطقه‌ای ایالات متحد!‌