۸/۲۶/۱۳۸۶

مرزهای جنگ!


جدل و درگیری در میان شاخه‌های مختلف هیئت حاکمة ایالات متحد، بر محور مخارج جنگ در عراق، به تدریج تبدیل به یکی از مهم‌ترین اهرم‌های سیاسی در انتخابات آیندة آمریکا می‌شود. در واقع اگر قبول کنیم که، «جنگ» فقط نمایه‌ای از روندی اقتصادی و مالی است، هر چند برخوردار از ابعادی به مراتب ضدانسانی‌تر از دیگر نمایه‌ها، یک اصل کلی محرز باقی می‌ماند: دعوای واقعی میان گروه‌های سیاسی بر محور گزینه‌های «جنگ» و «صلح» نیز، یک بازی «اقتصادی» و مالی بیش نیست!‌ ولی اینبار طی این بازی مالی، کشور آمریکا تمامی سعی خود را مبذول داشت تا «اشتباهات» جنگ ویتنام تکرار نشود!

و دیدیم که در اینراه، استعمار یانکی‌ها تا چه حد توانست با تکیه بر تجربیات پیشینة نفرت‌انگیز خود در جنگ‌های آسیای دور، «نظام» سیاسی را در درون مرزها از هرگونه گزند مستقیم جنگ محفوظ نگاه دارد. در قدم نخست، و جهت جلوگیری از گسترش یک بحران اجتماعی، عموسام از اعزام نورچشمان خانواده‌های ثروتمند و متنفذ به میادین جنگ‌های جدید خودداری کرد؛ «میدان» این جنگ‌ها در انحصار «یک‌لاقباهائی» قرار گرفت که معمولاً فرزندان بی‌بضاعت و بی‌پناه مهاجران‌ جهان‌ سوم‌اند!‌ این سیاست «اجتماعی»، که با موفقیت کامل هنوز در جریان است، هر چند ارتش ایالات متحد را به مشتی تفنگ‌چی مزدور تبدیل کرد، حداقل «بحران» را به درون مرزها نکشاند. شاهد بودیم که، طی سال‌های جنگ ویتنام «احساسات» نوع‌دوستانه و «رقیق» طبقات مرفه و متوسط آمریکائی، خصوصاً زمانیکه نورچشمان‌شان را در کیسه‌های پلاستیکی دم در خانه از دژبانی و پزشکی قانونی تحویل می‌گرفتند، تا چه حد بر مسیر امتداد جنگ‌های آسیای دور تأثیر نامناسب گذاشت! و طی همان دوران، به چشم دیدیم، زمانیکه بحران «سربازگیری» به دانشگاه‌ها رسید، محل تجمع بچه‌ پولدارها با چه سرعتی «منقلب» شد! ولی نورچشمی‌ها امروز خیال‌شان راحت است، می‌توانند به «تحصیلات» عالیة خود ادامه دهند، «دیگران»، ـ منظور همان‌هاست که جز حضور در جبهة جنگ، باقی ماندن در سلول زندان، قربانی‌شدن توسط سرکوب پلیسی، و یا شرکت فعال در خرید و فروش مواد مخدر گزینه‌ای در زندگی ندارند ـ با خون خود، و اهداء سال‌های جوانی خود، تنور جنگ‌های استعماری را گرم نگاه خواهند داشت، تا از این مسیر پولدارها در هر گام پولدارتر شوند!

ادامة این «سیاست» احمقانه، مسلماً در نهایت، گسستی اجتماعی، فراگیر و فروپاشاننده بر سراسر جامعة ایالات متحد گسترده خواهد کرد! سردمداران چنین سیاست‌هائی فراموش کرده‌اند که، جوامع مختلف بشری، طی تاریخ موجودیت خود، صرفاً در پناه «توجیهات» مالی به انسجامی ملی دست نیافته‌اند. ولی این نوع «جامعه‌شناسی»، که مختص مکاتب «دلارزدة» یانکی‌هاست، امروز حکم «ده‌فرمان» نئوکانیسم ضدانسانی حاکم را دارد، هر چند ادامه در این مسیر عواقبی بسیار هولناک برای جامعة آمریکا به همراه خواهد آورد. ولی قصد ما از این «خلاصه»، مسلماً جستجوی راهکارهائی جهت «سربلندی» روز افزون عمو سام نیست؛ مقصد ما، دستیابی به نوعی تحلیل در راستای عواملی است که جامعة امروز آمریکا در برابرمان قرار می‌دهد، و مشکلات طبقات مختلف در جامعة آمریکا، چه بهتر که زمینه‌ای باشد جهت دل‌مشغولی خود آمریکائیان!

امروز دو حزب قدرتمند ایالات متحد ـ دمکرات‌ها و جمهوریخواهان ـ هر یک سعی دارند از شرایط ایجاد شده بر محور جنگ عراق استفاده کلی صورت دهند، بهره‌برداری‌هائی که نهایت امر کار را به مبارزات انتخاباتی و صندوق‌های رأی‌گیری خواهد کشاند. روزنامة نیویورک‌تایمز که معمولاً منعکس کنندة افکار و عقاید محافل «دمکرات» حاکمیت آمریکا به شمار می‌آید، امروز در سایت اینترنتی خود اعلام می‌دارد، «سنای آمریکا، لایحه‌ای را که تصویب بودجة جنگ را منوط به آغاز تخلیة نیروهای نظامی آمریکا از عراق می‌کرده است، وتو کرد!‌» و در این باب، مقالة مفصلی نیز به خورد خوانندگان می‌دهد. جای تعجب نیست که در این مقاله از تاریخچة دعوا و درگیری این دو حزب بر محور جنگ عراق سخن به میان آید، ولی دو اصل کلی و اساسی کمتر مورد نظر قرار می‌گیرد: نخست اینکه اکثریت این سنا تا آنجا که می‌دانیم در دست دمکرات‌هاست! دوم اینکه، به هر ترتیب، در چارچوب قوانینی که امروز در ایالات متحد حاکم است، شخص رئیس جمهور می‌تواند مصوبات مجلسین را خود رأساً «وتو» کند!‌

خلاصه بگوئیم، این «جنگ‌زرگری» که بر محور مسائل مالی و مخارج گویا بسیار سنگین لشکرکشی به عراق و افغانستان، و حتی هزینه‌های «انسانی» جنگ عراق به راه افتاده، در ساختار سیاسی حاکم آمریکا، اصولاً محلی از اعراب نمی‌باید داشته باشد. در مورد هزینه‌های «انسانی» در بالا توضیح داده‌ایم، و نشان دادیم چگونه این «هزینه‌ها» را از طرق «قانونی» مستهلک کرده‌اند، در اینمورد سخن کوتاه می‌کنیم! در مرحلة بعد، می‌باید عنوان کرد که، حزب دمکرات به همان اندازه در آغاز و ادامة این جنگ دخیل بوده، که حزب جمهوریخواه!‌ رأی موافق به شروع درگیری‌های نظامی از طرف هر دو حزب، در سنا و مجلس نمایندگان همزمان ارائه شد! از طرف دیگر، منافع اقتصادی این جنگ نیز مسلماً به طور یکسان، میان هر دو حزب ایالات متحد تقسیم می‌شود. و اگر در بررسی مسائل مالی و اقتصادی گامی فراتر بگذاریم، شاید می‌باید جویای این واقعیت شد که، طی این 4 سال، صدها میلیون بشکه نفت عراق نصیب کدام شرکت و تشکیلات نظامی و غیرنظامی آمریکائی شده؟ و منافع مالی آن در عمل به جیب چه کسانی رفته؟ بودجه‌های به اصطلاح «سنگینی» که مراکز آمارگیری، دفاتر و کمیسیون‌های مختلف و رنگارنگ سنا و مجلس نمایندگان آمریکا همه روزه در پهنای صفحات اول ورق‌پاره‌های هیئت حاکمة عموسام به خورد خوانندگان می‌دهند، با این واقعیات کار زیادی ندارد. این آمار و ارقام بیشتر حکم مترسک‌هائی را پیدا کرده، که جهت فرار کلاغ‌زاغی‌ها بر سر مزرعة بادام‌زمینی به هوا بلند می‌کنند! آمریکا طی این 4 سال، از محل چپاول ملت عراق، نه تنها «هزینة» جنگ را کاملاً «تأمین» کرده، که صدها میلیارد دلار دارائی‌های عراقی‌ها را نیز به صور مختلف چپاول کرده‌ است.

از طرف دیگر، هیچیک از این «احزاب» ـ صلح‌طلب یا جنگ طلب ـ به این مسئله اشاره‌ای نمی‌کند که قوانین حاکم بر بنیادهای آمریکا تا آنجا که به مسئلة «جنگ» مربوط می‌شود می‌باید از نظر حقوقی مورد تجدید نظر قرار گیرد! اگر این شرایط را برخی سیاست‌مداران آمریکائی «نادرست» تلقی می‌کنند ـ حزب دمکرات جهت پیروزی در انتخابات بر این امر گویا خیلی «پافشاری» دارد ـ بهتر است بجای دمیدن در بوق‌های انتخاباتی، به این سئوال پاسخ دهند که، برای تغییر آن چه پیشنهادی ارائه داده‌اند؟ در کمال تعجب می‌بینیم که هیچ «پیشنهادی» در میان نیست؛ «جنگ»، در بنیاد اقتصاد آمریکا در ترادف با قدرت سیاسی و نظامی قرار گرفته! امروز اهرم این «قدرت» انسان‌سوز در چنگ جمهوریخواهان است، فردا در ید قدرت دمکرات‌ها! ‌ بالاخره «نان‌خوردن» از جنگ، و «آدم‌کشی» تبعاتی هم می‌باید داشته باشد!

ولی «بی‌توجهی» عمدی این به اصطلاح احزاب، به مسئلة ارتباط جنگ با اقتصاد در این کشور، عامل دیگری را نیز نادیده گرفته! امروز مردم دنیا، حتی آمریکائیان، در شماری هر چه افزون‌تر، بر «طبقه‌بندی‌های» اقتصاد جنگ اشراف پیدا می‌کنند، طبقة حاکم بر ایالات متحد با آن پیشینة «نفرت‌انگیزی» که طی جنگ‌های گذشته در ذهن جهانیان به یادگار گذاشته، تا چند صباح دیگر، مشکل می‌تواند ادعای صلح‌طلبی خود را در مجامع بین‌المللی آنطور که باید و شاید منعکس کند. حال این آمریکا که بدون جنگ خواهد مرد، تا کجا می‌خواهد ملل دیگر را فدای پایداری نظام اقتصاد جنگی خود کند؟ همانطور که در بالا دیدیم، طبقات مرفه و متوسط در درون این نظام، با بهره‌برداری از آنچه «قوانین» معرفی شده، از مصائب جنگ «به دور نگاه داشته شده‌اند‌!» و شاید این اولین بار در تاریخ جهان باشد که منتفعان واقعی «جنگ»، تا به این اندازه، در چنین گستره‌ای و به صورتی اینچنین پایدار، خود را در پس پرده‌هائی «قانونی»، که فقط می‌تواند یادگار امتیازات طبقاتی جوامع فئودال اروپای قرون وسطی باشد، پنهان نگاه دارند. ولی چنین شرایطی آیا می‌تواند دوام داشته باشد؟ مسلماً خیر! اگر روزی به بهانة فروریختن چند عمارت در نیویورک، به افغانستان لشکر می‌کشند، در جواب فروپاشی کامل سیطرة نظام اقتصادی آمریکا، ارتش ینگه دنیا به کدام نقطة دنیا می‌خواهد لشکر بکشد؟ سرنیزه‌های چنین لشکرهائی، دیر یا زود به جانب شهروندان، و به درون مرزها منحرف خواهد شد.








۸/۲۵/۱۳۸۶

جام مسابقات زرگری!


پس از «جنگ‌وگریزی»‌ که مدت‌ها بر سر «بحران‌هسته‌ای» فرضی، شاخه‌های مختلف حاکمیت اسلامی را در ظاهر به جان یکدیگر انداخته بود، سوت آخر مسابقات جام جهانی «زرگری» را نهایت‌امر، هم آنان که خارج از مرزها می‌‌نشینند، و به داوری این نوع «مسابقات» سرگرم کننده مشغول‌اند، کشیدند! و جام «مطلای» این دوره از مسابقات از طرف هیئت داوران و کنفدراسیون «جنگ زرگری»، ‌ به تیم «لباس‌شخصی‌ها» تعلق گرفت. گل‌زن این تیم، عین علی‌دائی، نیمکت ذخیره‌ها را ترک گفت، و با یک ضربة سر، توپ را محکم توی دروازة حاج‌اکبر فرو کرد! و بازی هم در همینجا خاتمه یافت!

حاج‌اکبر، دروازه‌بان تیم، که در دقیقة 90 گل پیروزی را از سر یکی از «برادران» نوش جان کرده بود، مثل «اولیور کان» که در سن 50 سالگی و در آخرین بازی، شکست ‌خورده بود، آناً اشک در چشمان‌شان جمع ‌شد! ولی زیرچشمی «مواظب» بود خود را در زوایائی قرار دهد که دوربین‌ها و عکاسان بتوانند با سخاوت تمام، ضجه‌ها و ‌ناله‌های‌شان را به بهترین وجه ممکن «منعکس» کنند!‌ حاج‌اکبر اول به تور آویزان شد!‌ آقا، تور پاره شد! و حضرت آیت‌الله با صد من سیرابی شیردون و شکمبه که از قبل مبارزه با «امپریالیسم» طی این سی ساله، مثل شتر حضرت عباس در کوهانش «ذخیره» کرده بود، تالاپی افتاد روی زمین چمن! عکاسان هم، حالا عکس نگیر، که کی بگیر!

حاج‌اکبر بلند ‌شد! وقت را مناسب دید، و در حالیکه ضجه‌های «جگرسوزی» می‌کشید، سعی کرد از تیر دروازه آویزان ‌شود! عکاسان هم جمع ‌شدند و منتظر که ایشان شکمبه را آویزان کند، ولی مگر می‌شد؟ این شکمبه را فقط دست پیامبرگونة همان «عموسام» می‌تواند از تیر دروازه آویزان‌ کند. حاج‌اکبر چند بار پرید، فایده نکرد. آخر کار از اینکه دوران پرافتخار مبارزه با امپریالیسم سپری شده، واقعاً زد زیر گریه! ولی عکاسان فکر کردند اینبار هم «بازی» است؛ عکس، پشت عکس! بله، حاج‌اکبر عمری دروازه بان «تیم اول» انقلاب اسلامی بود، روی سر هر کس و ناکسی شیرجه رفت، به مردم پشت‌پا زد، حتی وقتی داور ندید، با لگد تخم خط حمله را «وحشیانه» هدف قرار داد، و وقتی داور ‌نشنید، فحش ناموسی داد، ولی حالا، از تیر دروازه هم نمی‌تواند آویزان شود! ‌ فاجعه از این بالاتر؟ حاج‌اکبر نگاهی ملتمسانه به خبرنگاران می‌کند، با چشمانی اشکبار می‌پرسد، «این بود حمایت شما از تیم‌ انقلاب اسلامی من؟!» ولی حاج‌اکبر امروز بیش از همیشه تنها است!

فریاد، «احمدی‌، احمدی، نژاد تو محمدی!» استادیوم را پر کرده! تماشاچیان دچار هیستری جمعی شده‌‌اند، دیگر هیچ چیز جلودارشان نیست!‌ خواهرها که اجازه ندارند برای تماشای مسابقه لای دست و پای لات و لوط‌های استادیوم آفتابی بشوند، در سنگرهای اندرون، با فریاد «زنده باد احمدی، بمب تو هم محمدی!» این پیروزی بزرگ را جشن گرفته‌اند. احمدی‌نژاد، کاپیتان تیم دوم انقلاب که قبلاً سرپرست تیله‌بازان سرآسیاب دولاب بود، خودش هم از این پیروزی شگفت زده شده! ولی از تک و تا نمی‌افتد، برای پاسخگوئی به احساسات عمیق و «اسلامی» تماشاچیان، عین «علی‌‌ورجه»، مرتب وسط زمین چمن جفتک‌چارگوش می‌‌اندازد، تا به زبان خود به احساسات آنان «پاسخ» گفته باشد! حتی جایگاه مخصوص، که معمولاً در این مواقع ساکت می‌ماند، و ژست‌های «بر ما مگوزید می‌گیرد»، هیجان‌زده شده! دم‌کلفت‌های حکومت اسلامی به آهنگ فریاد جمعیت، حرکات «موزون» می‌کنند! با اینهمه «دادکان» را هنوز راه نداده‌اند؛ از همان پائین حرکات «ناموزون» می‌کند!

هیجانات آنقدر وسیع شده که «بهمنش» خدابیامرز هم از راه رسید!‌ آناً‌ یک میکروفون می‌گیرد و گزارش کاملی از مسابقات این فصل ارائه می‌دهد: «مسابقات خیلی خشن شده بود. اخطاری زیاد داشتیم، اخراجی و زخمی هم خیلی داشتیم، حتی چند نفر کشته دادیم؛ ولی خوب به این جام مطلا می‌ارزید!» گوینده می‌پرسد: «آقای بهمنش از آن دنیا چه خبر؟» بهمنش با همان بی‌تفاوتی می‌گوید: «اونجا که خبری نیست، خبرها اینجاست!»

در این میان شاهرودی در جایگاه حالش به هم خورده! می‌پرسند، «حضرت آیت‌الله شما چرا ترش کرده‌اید؟» کاشف به عمل می‌آید که ایشان چون فارسی درست نمی‌فهمند، اول فکر کرده بودند برای صرف چلوکباب قرار است به استادیوم بیایند، ولی از آنجا که غذا نخورده‌اند، از گرسنگی حالشان به هم خورده. خوب شد بازی به وقت اضافه نکشید، و گرنه خیلی عصبانی می‌شدند، گویا اول کار می‌خواستند جهت مخالفت با این «بساط» کفر و الحاد چند نفر را دار بزنند، ولی با مخالفت مقام معظم رهبری، رضایت دادند تا پایان مسابقه از صدور احکام خودداری کنند! اتفاقاً مقام معظم هم به جایگاه نیامده‌اند! ایشان از فرصت استفاده کرده، جهت بزرگداشت امامان و سید و سادات، دم در استادیوم بساط گدائی پهن کرده‌اند! البته با یک رادیو ترانزیستوری که از خانة یکی از شهدا کش رفته‌ بودند، تمام مسابقه را گام به گام دنبال می‌کردند!

حالا وقت گرفتن جام «مطلا» از دست‌های جرج بوش رسیده، که در جایگاه نشسته و با دکتر یزدی حسابی اختلاط می‌کند. دکتر یزدی هم مرتب می‌پرسد، «نظر شما چیست؟» جرج بوش هم اصولاً نظری ندارد و مرتب دنبال رایس می‌گردد. رایس هم از اول مسابقه خر متکی را گرفته بود و به بهانة «مذاکرات هسته‌ای» برده بودش توی تاریکی‌ها! فارسی هم یاد گرفته بود و هی می‌گفت، «مانوچ! مانوچ! بیا ماذاکرات هآسته‌ای بکنیم!»

ما هم این گزارش ورزشی را در همین جا به پایان می‌بریم، امیدواریم که در فصل آینده بازی‌های پرگل‌تری را برای شما شنوندگان عزیز گزارش کنیم!



۸/۲۲/۱۳۸۶

«عظامت» هسته‌ای!


خوشبختانه حکایت «شیرین» بحران هسته‌ای پای به مراحل انتهائی خود می‌گذارد، هر چند که هیئت حاکمة حکومت اسلامی، به مصداق «ترک عادت موجب مرض است»، هنوز دست از این «دیگ پلو» نشسته!‌ همانطور که می‌دانیم، دیرزمانی است که، «آب‌قنات» بحران هسته‌ای منبع الهام و تغذیة بسیاری از دست‌اندرکاران این حاکمیت شده بود؛ چه بسیار «شخصیت‌ها» که در ارتباط با این «آب‌قنات»‌ ‌رفتند و بر‌آمدند، و هنوز هم می‌توان به صراحت دید، آتشی که ته این «تنور» باقی مانده، می‌رود تا دست‌ و بال چندین تن از «صاحبان» جاه و جلال را بسوزاند! البته قبول می‌فرمائید که، نمی‌توان یک شبه از چنین «موضوع» زیبا و سرکش، و خصوصاً «آب‌ونان» داری دست برداشته، مثلاً به معضلات پیش‌پاافتاده‌ای چون شرایط اقتصادی، معیشتی، محدودیت‌های مطبوعاتی و سیاسی، و یا گرفتاری‌های وسیع فرهنگی را ـ در ویراستی متفاوت با فرهنگ حوزوی و آخوندی ـ مطرح کرد! چرا که، این نوع برخوردها اصولاً «صلاح» نیست!

سال‌ها پیش، در قلب تابستانی که گویا دیگر نمی‌خواست به سر آید، جهت فرار از گرمای تهران به دماوند گریختم. آنروزها هنوز «زندگی» بوی شرارت‌ انقلابی نگرفته بود، آرمانگرائی‌های آمریکائی و «نمایشی» هم مثل امروز هنوز پدر مردم را در نیاورده بود. هنوز می‌توانستیم تفنگ بر دوش بگذاریم، و سوار بر اسب و قاطر چند روزی در کوه و کمر بگردیم؛ درست مثل اوضاع و احوال فیلم‌های وسترن، احوالاتی که امروز بر صفحة تلویزیون‌ها اینهمه با ذهنیت‌ جوان‌ترهای‌مان فاصله گرفته. هنوز می‌توانستیم به سبک اجدادمان پشت بر زین اسب بگذاریم، چند قاطر هم بار و بساط‌مان را بیاورند. شب‌ها هم زیر آسمان پرستاره، بدون تلویزیون، رادیو و اینترنت، پاهای‌مان را توی آستین پوستین‌های افغانی فرو کنیم و تا صبح از سرما بلرزیم! برای درست کردن آتش صبحگاهی هم معمولاً شرط بندی کنیم، چرا که بیرون آمدن از توی آن پوستین‌ها، ساعت 4 صبح و در سرمای کوه، و آتش درست کردن با ذغال و چوب و خرت و پرتی که از تهران بار قاطرها کرده بودیم، خودش نوعی جهاد اکبر بود!

ولی برای چنین ماجراجوئی در اطراف تهران، آنهم در قلب قرن بیستم الزاماتی وجود داشت. اول می‌رفتیم سراغ محمود میرشکار! «ابوی» اصلاً معتقد بود که، بدون محمود میرشکار، در اطراف تهران شکار نباید رفت! محمود دو متر قد داشت، 150 کیلو هم وزن، و اگر شبانگاه چشم بسته در لشکرک او را ول می‌کردید، بی‌اغراق تیغ آفتاب با همان چشم‌های بسته می‌رسید به قلة دماوند که آب‌ چائی را بگذارد. از ورامین گرفته تا قزوین و دامغان، همة چشمه‌ها، همة سوراخ سنبه‌ها، حتی پناهگاه‌ها و آغل‌های گوسفندی را از بر بود! هیچوقت نفهمیدم در شکار چه لباسی به تن می‌کند، وقتی پای توی کوه می‌گذاشت مثل این بود که هزار دست لباس، جوراب و شلوار‌ تنش می‌کرد! هیچوقت قبل از رسیدن به در خانه، هیچکدام از این لباس‌ها را از تنش در نمی‌آورد. زیاد اهل تیراندازی نبود، ولی یک «برنوی» لول‌کوتاه ساخت چکسلواکی داشت که، با آن هیکل تنومند توی دست‌هایش مثل خودنویس می‌شد! این «برنو» خاصیت عجیبی داشت؛ اگر مواظب نبودید، قبل از زدن شکار، با لگدی که به عقب می‌زد، تیرانداز را نفله می‌کرد. فشنگ‌هایش را هم خود محمود با پوکه‌های قدیمی که از دوران جنگ دوم نگه داشته بود، پر می‌کرد. هر کدام به کلفتی یک «زردک» بود؛ ابوی می‌گفت، «فشنگ‌هایش را پر زور درست می‌کند!»‌

محمود، اصولاً «کرم» میرشکارچی‌گری داشت. و با وجود وضعیت مالی نسبتاً مناسب، همانطور که می‌توان حدس زد از طبقه‌ای بود که «چپ‌نماهای» امروز طبقة کارگر لقب داده‌اند. خلاصه بگویم، زیاد‌ اهل بحث‌های «ماورای بنفش» نبود، بیشتر در زمینة «مادون قرمز» کار می‌کرد! مردة این بود که تلفن زنگ بزند، و کسی از آن طرف بگوید، «محمود! می‌ریم شکار!» فقط یک سئوال می‌کرد: «چند نفریم، چند روز!» حتی نمی‌پرسید کجا می‌رویم، چون می‌دانست که در قسمت‌های مرکزی ایران در این فصل بخصوص کجاها ‌باید شکار رفت! سر و پا برهنه می‌دوید، همة کارها را هم خودش رتق و فتق می‌کرد، فهرست مواد و تجهیزات لازم، از صابون و دوا گرفته تا نفت و چادر و پوستین همه را همان شب می‌نوشت! فردا که برای خرید لوازم می‌رفتیم دم در خانه‌اش، قبل از اینکه زنگ بزنیم، مثل جن می‌پرید بیرون، سوار می‌شد، یک «یاالله» بلندبالا می‌گفت، و معمولاً آب نبات نعنائی‌اش را می‌مکید، و با دست اشاره می‌کرد: «بازار!»

محمود «میرشکار»، به غیر از بازار هیچ مغازه‌ای را قبول نداشت! هر چه اصرار می‌کردیم که حالا از همین حوالی خرید بکنیم، سرش را تکان، تکان می‌داد و می‌گفت نه، «بازار!» خلاصه محمود میرشکار، شخصیت اصلی و تیرک «خیمة» شکارها بود، هر چند ظاهراً فقط «میرشکار» بود، تیر هم نمی‌انداخت، ولی اگر محمود نبود، مسلماً شکاری هم در کار نبود!‌ اصلاً‌ با آنهمه تفنگ و مهمات و تجهیزات، در مناطق دورافتاده‌ای که چندین روز تا آبادی راه بود، اگر محمود «میرشکار» همراه ما نبود، امنیت هم نداشتیم! شب‌ها همیشه می‌رفت روی بلندی و پوستین‌اش را می‌بست به خودش، ما هم با خیال راحت می‌خوابیدیم، هر وقت چشم‌مان را باز می‌کردیم، قبل از اینکه تکان بخوریم، صدای نکره‌اش را می‌شنیدیم، «چی شده، ارباب!» معلوم بود کشیک می‌داد، فکر می‌کنم اصلاً نمی‌خوابید!

قهوه‌خانه‌چی‌ها و قاطرچی‌ها هم در این منطقه محمود «میرشکار»‌ را همه می‌شناختند. هر جا که می‌رسیدیم، سرش را می‌انداخت پائین و می‌رفت دم در یک خانه‌ای «در» می‌زد، بعد می‌رفت تو! چند دقیقه بعد هم با یکی از محلی‌ها می‌آمد بیرون! ماشین‌ها را تحویل می‌داد به یک قهوه‌خانه‌چی، و معمولاً می‌گفت، «دست ‌شما سپرده»! بعد هم با آن قد و قواره، معمولاً از همان «بالاها» نگاه تندی توی چشم قهوه‌چی می‌کرد، که بدبخت زهره‌اش آب می‌شد! «معنی» نگاه معلوم بود! بعد هم اسب‌ها و قاطرها را «ردیف» می‌کرد! سوار می‌شدیم و می‌زدیم به کوه!

در منطقة «پلور» معمولاً می‌رفتیم سراغ یک قاطرچی به اسم «شاه‌غلامی»! «شاه‌غلامی» اسب و قاطر زیاد داشت، ولی وقتی ما را می‌دید، دست از همه کار می‌کشید و اصرار داشت که خودش هم پا به پای ما بیاید شکار! می‌گفت دلم باز می‌شود شما شکارچی‌ها را می‌بینم! ولی محمود زیاد از «شاه‌غلامی»‌ خوشش نمی‌آمد، دلیلش هم خیلی از نظر خودش «منطقی»‌ بود! می‌گفت، «به این حیوان‌های زبان بسته جو کم می‌دهد!» نمی‌دانم این را از کجا فهمیده بود؟

در هر حال بهتر است بازگردیم به اول وبلاگ، «وراجی» زیاد کردیم! زبان فارسی «شاه‌غلامی» مخصوص خودش بود، خیلی هم دوست داشت «بحث» و «گفتگو» بکند، ولی غیر از محمود «میرشکار»، بقیة شکارچی‌ها و همراهان چیز زیادی از حرف‌هایش نمی‌فهمیدند! «شاه‌غلامی» دو «تکیه کلام» معروف داشت، اولی «عظامت» بود، دومی هم «حسن‌خوبی»! معمولاً وقتی در بحث و گفتگو «گیر» می‌کرد و می‌دید که راهی برای مجاب کردن طرف مقابل ندارد، آه عمیقی از ته دل می‌کشید و می‌گفت، «عظامت!» ریشة فارسی واژه اصلاً معلوم نبود، به احتمال زیاد از «عظمت» مشتق شده بود. «شاه‌غلامی» دومین تکیه کلام خود را وقتی به کار می‌برد که، شانس را از همه طرف محاصره ‌کرده بود! در این مواقع وقتی می‌دید که همه با او هم‌عقیده‌اند، و عملاً چارة دیگری ندارند، پوزخندی می‌زد و زیر لب می‌گفت: «حسن خوبی‌اش همین است!»

امروز که سخنان «مهرورزی» را در سایت خبرگزاری «دانشجویان» خواندم، بی‌اختیار به یاد «شاه‌غلامی» افتادم. البته حق را ادا می‌کنیم، زبان فارسی «ریاست جمهوری»، فقط «تاحدودی» به زبان فارسی قاطرچی‌های «پلور» شباهت دارد؛ ولی همین‌طور که می‌خواندم در آخر هر جمله، بی‌اختیار صدای «شاه‌غلامی» در گوشم می‌پیچید که در دل کوه فریاد می‌زند، «عظامت»! «عظامت»!







۸/۲۰/۱۳۸۶

چشم‌انداز!


پس از ماه‌ها هیاهو و غوغا، چند روزی است که شاهد نوعی سکون نسبی در فضای «تبلیغاتی» منطقه هستیم. هیئت حاکمة «فکل‌کراواتی» اسلامگرای آنکارا، پس از مسافرت به بارگاه اربابان آمریکائی، اینک مسلماً مشغول شمردن و بررسی کارت‌های برندة آتاتورکی‌های اسلام‌گرا است؛ قمار بر سر مسائل منطقه، اگر از ترکیه آغاز نشود، مسلماً به سرعت به مسائلی که ترکیه را نیز در آن مغروق خواهد کرد، سرایت می‌کند. مسائلی از این دست: بحرانی که به غلط تحت عنوان مشکل قوم کرد مطرح می‌شود؛ ارتباط حاکمیتی صددرصد وابسته به واشنگتن در آنکارا، خصوصاً در مرزهای روسیه‌ای که هر روز قدرت بیشتری در معادلات سیاسی جهانی از خود نشان می‌دهد؛ مسئلة روابط گنگ و مبهمی که ترکیه با اروپا در حال پایه‌ریزی است؛ و ... هر یک می‌تواند کشوری به مراتب قدرتمند‌تر از ترکیه را نیز به تشنج کشاند. مشکل این است که، این «بحران» فراگیر، کی و در چه شرایطی پای به آنکارا خواهد گذاشت.

در درجة بعدی شاهد بحران فزاینده در گرجستان هستیم. از روزی که مرد جوانی به نام ساکاشویلی به ریاست جمهوری این کشور انتخاب شد، شرایط سیاسی در گرجستان عملاً شرایطی انتقالی به شمار می‌آید. از قضای روزگار شاهدیم که همین آقای ساکاشویلی، در سال 2000 میلادی، در شرایطی که فقط 30 سال از عمر وی می‌گذرد، در کابینة یکی از قدرتمندترین اعضای پولیت‌بوروی اتحاد سابق شوروی، یعنی شوارناتزه، به پست وزارت دادگستری منصوب شده! در کشوری چون گرجستان، با تاریخچه‌ای که از آن در دست داریم، حضور ایشان به هیچ عنوان نمی‌تواند حاکمیت یک «شخصیت» سیاسی تلقی شود. در عمل، این فرد بعدها، و با حمایت مستقیم سازمان سیا دست به یک رشته «خرابکاری‌» سیاسی در این منطقه می‌زند؛ اعمالی که پس از دستیابی به مقام ریاست جمهوری نیز ادامه می‌یابد، و هدف اصلی آن پیشگیری از اوج‌گیری دوبارة قدرت کرملین در منطقة قفقاز بود. ولی امروز به صراحت می‌بینیم که نقش محوله از جانب سازمان سیا، به وسیلة ایشان نتوانست به نحو قابل قبولی اجرا شود. روسیه، همانطور که طی تاریخ چندصد سالة امپراتوری تزاری و بعدها در دوران اتحادشوروی شاهد بوده‌ایم، پیوسته مواضع از دست رفتة حاکمیت دولت مرکزی را از نو احیاء کرده، و هیچ استبعادی ندارد که اینبار نیز در مورد گرجستان شاهد نوعی تکرار تاریخ در همین راستا باشیم.

بحران در گرجستان طی چند ماه گذشته از روندی شتابزده پیروی کرد، و در عمل شتابگیری این روند بحران‌ساز، نتیجة مستقیم عقب‌نشینی سیاسی واشنگتن در منطقة خاورمیانه است. زمانیکه در سال گذشته روسیه بهای گاز صادراتی به گرجستان را افزایش داد، و از این طریق اخطار مهمی از نظر سیاسی به دولت ساکاشویلی ارائه کرد، وی علیرغم سن کم و تجربة محدود سیاسی، به صراحت دریافت در چه دامی پای خواهد گذاشت. ولی از آنجا که دست‌نشاندگی راه چاره‌ای باقی نمی‌گذارد، در چرخشی سریع، تفلیس جهت تهیة «گاز ارزانقیمت‌»، روی به جانب آنکارا گذاشت، گازی که مسلماً از طریق ایران یا عراق به ترکیه تحویل داده می‌شد، و در ادامه، حتی سخن از اعزام نیروهای مسلح گرجستان به افغانستان و حتی عراق به میان آورد!‌ این موضع‌گیری‌ها سریعاً از جانب واشنگتن مورد «تأئید» دوستانه قرار گرفت، هر چند واشنگتن دیگر در شرایط سال‌های پیشین قرار نداشت و نمی‌توانست از مهره‌های حمایت‌شدة سازمان سیا در گرجستان در برابر قدرت خردکنندة روسیه‌ای که در دوران بازسازی حاکمیت جهانی خود قرار گرفته، حمایتی صورت دهد. انتخابات آینده در گرجستان به احتمال زیاد آخرین میخی است که بر تابوت تشکیلات نوپای سازمان سیا در یکی از مهم‌ترین مناطق استراتژیک قفقاز کوبیده خواهد شد؛ نتیجه، شاید بیش از آن قابل‌پیش‌بینی باشد که بتوان حتی از آن تحت عنوان «انتخابات» نام به میان آورد.

ولی تغییرات سیاسی در گرجستان صرفاً در مرزهای اینکشور، و در ارتباط مسکو با تفلیس محدود نمی‌ماند. همانطور که می‌دانیم از سال‌ها پیش، فروپاشی اتحادشوروی از منظر منافع سرمایه‌داری غربی در ترادف با دستیابی غرب به منابع زیرزمینی دریا خزر، و حتی نظارت احتمالی قدرت‌های وابسته به غرب بر کشتیرانی در این دریا، و خصوصاً گسترش استیلای بازرگانی و نظامی بر دریای سیاه قرار داشته. ولی این استراتژی و راهکارها، بر اساس داده‌های نوین منطقه، امروز عملاً همگی به زیر سئوال می‌رود. قول و قرارهای مختلف شرکت‌های غربی در زمینة سرمایه‌گذاری‌های کلان در صنایع نفتی آذربایجان، فقط در شرایطی از نظر استراتژیک بازده خواهد داشت که نفت استخراجی از طریق بنادر گرجستان و تحت حاکمیت دولتی کاملاً وابسته به واشنگتن به بازارهای مصرف در غرب سرازیر شود، در غیر اینصورت عرضة نفت آذربایجان در بازارهای غربی، صرفاً وسیله‌ای جهت گسترش مواضع و نفوذ روسیه خواهد شد. در نتیجه فروپاشی تفلیس در دامان مسکو از طریق انتخاباتی که در شرف انجام است، نخستین بازتاب منطقه‌ای خود را بر آذربایجان خواهد گذاشت.

محور استراتژیک «آذربایجان ـ گرجستان» که ارتباط غرب را فرضاً می‌بایست از دریای خزر تا دریای سیاه امتداد دهد، به اینصورت در حال فروپاشی است. و غرب در هنگام از دست دادن پایگاه‌های استراتژیک خود در این منطقه، به دلیل آنکه نمی‌تواند به درون مناطق نفوذ روسیه ـ مرزهای اتحادجماهیر شوروی سابق ـ گام نهد، بحران را به درون مرزهای ایران و ترکیه خواهد کشاند. ترکیه را پیشتر مطرح کردیم و در ادامة آنچه گفتیم فقط می‌باید اضافه کرد که بحران ترکیه، علیرغم ستمی که بر اقوام کرد در اینکشور وارد می‌شود، بر خلاف آنچه بر سر زبان‌ها افتاده، نه در ارتباط این دولت با کردها و تشکیلات کردها، که در ارتباط مستقیم با نقطه‌نظرهای مسکو و تلاقی آن‌ها با واشنگتن در شمال عراق، شرق ترکیه و نهایت امر در سواحل دریای مدیترانه قابل رویت خواهد بود؛ مشکل کردها در ترکیه، به صورتی که رئوس مطالب روزی‌نامه‌های جهانی را اشغال کرده، همانطور که قبلاً هم گفته بودیم صرفاً یکی از ابداعات سازمان سیا است.

ولی بحرانی که نتیجة عقب‌نشینی ایالات متحد از منطقه است، در مرزهای ایران از معنا و مفهومی کاملاً نوین برخوردار خواهد شد. بر محور همین بحران در ایران، طی چند ماه گذشته، شاهد بودیم که کانال‌های دست‌نشاندة غرب با چه صراحتی سخن از حملة نظامی ارتش آمریکا و حتی اسرائیل، به کشور ایران به میان می‌آوردند. ولی نمی‌باید فراموش کرد که، این کانال‌ها خود قسمتی از حاکمیت‌اند! اینکه این سخنگوها، از نظر ساختار سیاسی کشور، در چه مواضعی قرار می‌گیرند تا بتوانند به صورتی پیوسته امنیت ملی را با استفاده از رسانه‌ها وسیلة چک‌چانه‌های سیاسی و محفلی خود ‌کنند، اگر زمینة جالبی جهت تحلیل علمی فراهم می‌آورد، جائی جهت بحث و گفتگو در اینکه اینان از حمایت‌های ساختاری در درون همین حاکمیت برخوردارند، باقی نمی‌گذارد. نمی‌توان فراموش کرد، در حاکمیتی که مردم مملکت را به خاطر یک تکه‌پارچه ـ اسمش را گویا حجاب گذاشته‌اند ـ در دست داشتن یک کتاب و مقاله، و یا نوشیدن یک لیوان مشروبات الکلی به باد تازیانه می‌گیرد، و یا در گوشة سلول زندان می‌پوساند، آزاد گذاشتن دست مشتی اراذل در «بازتولید» پیوستة فضای سرکوب «نظامی ـ سیاسی»، تحت عنوان حملات «احتمالی» و «فرضی» ایالات متحد، از آن حرف‌هاست!

ولی همانطور که شاهد بودیم نه تنها «حکایت» بحران «هسته‌ای» به پایان رسید، که کفگیر «قصة» مبارزات ضداسرائیلی احمدی‌نژاد نیز به ته دیگ خورد. بارها گفته‌ایم، و اینبار نیز تکرار می‌کنیم که، این دولت علیرغم وابستگی ساختاری و پایه‌ای به سرمایه‌داری بین‌الملل، دیگر نمی‌تواند در خدمت آمریکا گام بردارد، هر چند که در هر گذرگاه سعی تمام داشته باشد، تا اصل «خوش‌خدمتی» را به محک آزمایش ‌گذارد ـ از بررسی چند و چون اظهارات غیرمسئولانة احمدی‌نژاد در پاک کردن کشور اسرائیل از نقشة دنیا فعلاً صرفنظر می‌کنیم. سفر ولادیمیر پوتین به تهران، تحت عنوان برگزاری نشستی در بارة آیندة خزر، در عمل نشان داد که روسیه از مواضع خود در ایران، صرفاً جهت فراهم آوردن زمینة فعالیت‌ اوباش وابسته به آمریکا، گامی به عقب بر نخواهد داشت. و این در واقع اوج فروپاشی راهکارهای آمریکائیان در ایران بود، و به سرعت باعث شد که مواضع تهران به آنکارا و سپس به واشنگتن، آنهم در برابر افکار عمومی جهان و به مناسبت شرکت در اجلاس استانبول بی‌نهایت نزدیک شده، اوباشی که تحت عنوان «دیپلمات» در عراق دستگیر شده بودند ـ مسلماً اینان به دست گروه‌های دیگری جز ارتش آمریکا در بند بوده‌اند ـ به سرعت در دامان تهران «تخلیه» شوند.

از بررسی بازتاب‌های نزدیک شدن دیپلماتیک آمریکا و ایران، چه در داخل و چه در فضای فرامرزی، در این چشم‌انداز، فعلاً خودداری می‌کنیم. چرا که، این بازتاب‌ها را، زمانیکه «فعالیت‌های» اغتشاش آفرین بی‌نظیر بوتو، و کودتاچی‌گری‌های مشارف در بطن بحران پاکستان به اوج خود ‌برسد، به شیوه‌ای کاملاً شفاف همگان به چشم خواهند دید. مشارف در عمل قصد تبدیل بوتو به مجسمة تمام عیار «قانونگرائی» را دارد، هر چند بوتو پیشتر و طی سالیان دراز، نوع مطلوب «قانونگرائی» خود را در عمل با به قدرت رساندن مدارس مذهبی در پاکستان و گروه‌های «طالبان» در افغانستان، به صراحت مشخص کرده.

در خاتمه می‌باید عنوان کنیم که اخیراً نقشه‌هائی نیز از منطقة خاورمیانه، بر روی سایت‌های فارسی زبان و انگلیسی زبان به چشم می‌خورد، و در این نقشه‌ها، مرزهای رسمی بین‌المللی کاملاً «مخدوش» می‌نماید. این نقشه‌ها می‌تواند صرفاً ‌نتیجة نوعی خیال‌بافی «سیاسی ـ استراتژیک» باشد، می‌تواند از دکان‌ سازمان‌های نظامی و امنیتی غربی و شرقی بیرون کشیده شده باشد، و نهایت امر می‌تواند کاملاً جعلی و فاقد منبع الهام سازمانی و تشکیلاتی باشد، ولی یک اصل امروز بیش از پیش خود را در روابط میان کشورهای منطقه به ارزش می‌گذارد: مرزهای تعیین شده در این قسمت از جهان در سایة روابط نوینی که بر پایتخت‌ها و اقوام مختلف سایه انداخته، می‌تواند نهایت امر دستخوش تغییرات وسیع شود؛ سئوال اصلی اینجاست که، این تغییرات تا کجا می‌تواند منافع قدرت‌های جهانی را، بر منافع کشورها و ملت‌های منطقه «تحمیل» کند. در شرایط فعلی این اصل قابل رویت است که، اگر در روزگاران گذشته، قدرت‌های جهانی در ترسیم خطوط استراتژیک منطقه‌ای، اصولاً ملت‌ها را دخیل نمی‌دانستند، امروز نوعی ارجاع به آراء و افکار عمومی در این منطقه، کاملاً الزامی شده. به عبارت دیگر، تکرار تجربة هولناک و خونین یوگسلاوی، اینبار در مرزهای روسیه، هند و چین، برای غربی‌ها دیگر امکانپذیر نیست.