۶/۲۵/۱۳۸۵

راهکارهای آمریکا در جهان!





سرمقالات اخیر برخی روزنامه‌های آمریکائی که به محافل «تصمیم‌گیرنده» بسیار نزدیک‌اند، خصوصاً مطالب مندرج در شمارة 15 سپتامبر در ستون آزاد روزنامة واشنگتن‌پست، روزنامه‌ای که ناظران از آن به عنوان «سخنگوی رسانه‌ای» کاخ سفید نام می‌برند، نشان می‌دهد که جناح جرج بوش در رابطه با مسئله ایران، در «بد هچلی» گرفتار آمده. در واقع، راهبردهای کلان ایالات متحد در منطقة خلیج‌فارس، آسیای مرکزی و خاورمیانه، تاکنون هیچکدام بر اساس طرح‌هائی که واشنگتن در افکار عمومی جهانیان به عنوان «اهداف عالیة» نظم نوین جهانی معرفی می‌کرد، پیشرفتی نشان نداده‌اند. در شرایطی جرج بوش سخن از «مردم بزرگ ایران»، «فرهنگ ایران‌زمین» و «راهکارهای صلح‌آمیز» به میان آورده که، افغانستان هنوز در بلاتکلیفی کامل سیاسی دست و پا می‌زند، آیندة سیاسی عراق هر روز مبهم‌تر از روز گذشته می‌شود، حاکمیت بلامنازع سیاست تل‌آویو در منطقة شمال خاورمیانه پس از شکست از یک «دشمنی نامرئی» کاملاً از میان برداشته شده، پاکستان هر روز متزلزل‌تر می‌شود، و شرایط در این مناطق تا به آن حد از پیچیدگی رسیده که معلوم نیست حتی جانشینان جرج بوش، از هر حزب و دسته‌ای که باشند، چگونه قادر خواهند بود «آب رفته را به جوی بازگردانند!» عقب نشینی «رسمی» جرج بوش از مواضع جنگاورانه‌اش در مورد ایران، نه آب به آسیاب دولت ایران خواهد ریخت، و نه نئوکان‌های آمریکائی‌ را از کاخ سفید خوشنود خواهد کرد، ولی این «عقب‌نشینی» نیز امری است که اینک در سیاست جهانی گویا «غیرقابل» اجتناب شده.

شاید زیاد هم نمی‌باید از این «نتایج» منفی در راهبردهای واشنگتن شگفت‌زده باشیم. نباید فراموش کرد که سقوط امپراتوری «کارگری» در مسکو، مسئلة بی‌اهمیتی نبوده، و در سایة تحولاتی که این هبوط ایدئولوژیک، دیر یا زود در صحنة سیاست جهانی به همراه می‌آورد، چنین روزهائی تا حدی قابل پیش‌بینی‌ بوده‌اند. اگر پس از پایان جنگ دوم جهانی، غرب ایالات متحد را به عنوان «رأس‌الخیمة» سرمایه‌داری به جهانیان معرفی کرد، و در چارچوب مبارزه با کمونیسم، همکاری بی‌قید و شرط تمامی حاکمیت‌های سنتی در جهان را با این «رأس‌الخیمه» در زیر نگین کاخ‌سفید قرار داد، امروز نه سرمایه‌داری چنین نیازی را احساس می‌کند، و نه حاکمیت‌های سنتی جهت حفظ موجودیت، خود را نیازمند حمایت بی‌قید و شرط واشنگتن می‌بینند. و هر چند که این نتیجه‌گیری ممکن است برخی را خوش نیاید، اگر بازتاب تاریخی سقوط امپراتوری کارگری در مسکو، به مثابه آزادی نظریة سوسیالیسم از پنجة حاکمیت‌های «استالینیستی» بود، در بطن فضائی وسیع‌تر، همین هبوط در واقع معنای دیگری یافت: «آزادسازی سرمایه‌داری» از قید ایالات متحد!

موضع‌گیری‌های شداد و غلاظ واشنگتن طی چند سالی که از فروپاشی اتحاد شوروی می‌گذرد، موضع‌گیری‌هائی که در صحنة سیاست‌های جهانی برخی صاحب‌نظران و سیاستمداران از آنان تحت عنوان «یک‌جانبه‌گرائی» سیاسی نام برده‌اند، در واقع بازتاب همین فروپاشی ایدئولوژیک و استراتژیک شده. دولت آمریکا عقب نشینی «مراکز تصمیم‌گیری» سرمایه‌داری ایالات متحد، از مواضع «جهانی» خود را، که طی 60 سال پس از جنگ دوم، به صورت «چپاول» سازمان یافتة ثروت‌های دیگر ملل در آمده بود، به راحتی «هضم» نخواهد کرد؛ جنگ عراق، جنگ افغانستان، جنگ کوسوو، جنگ‌های اخیر در آمریکای لاتین و به احتمالی جنگ‌های آینده‌، همگی در راستای مبارزة آمریکا جهت حفظ اقتدار جهانی خود بر «خیمة سرمایه‌داری» صورت خواهند گرفت. ولی یک سئوال بی‌جواب مانده: «آیا این اقتدار حفظ شدنی است؟» جواب به این سئوال مسلماً‌ منفی است، چرا که اصول بنیانگذار این «اقتدار» امروزه از صحنة راهبردهای جهانی خارج شده‌؛ «جنگ‌سرد»، «بحران‌سازی‌های مذهبی»، «نیاز همراهی حاکمیت‌های سنتی با سرمایه‌داری آمریکا»، همگی از روابط دیپلماتیک جهانی رخت بر بسته‌اند. به عبارت ساده‌تر آمریکا «آب در هاون می‌کوبد!»

در چند روز گذشته، و در پی تحولاتی که نهایت امر منجر به «عقب‌نشینی» ایالات متحد از مواضع «جنگاورانه‌اش» در قبال ملت ایران شد، شاهدیم که چگونه «بحران افغانستان» هر چه بیشتر از طرف رسانه‌های جهانی در معرض ارزیابی‌های «افکار عمومی» قرار می‌گیرد. با این وجود، شرایط افغانستان، طی 5 سال گذشته، عملاً هیچگونه تغییر مثبتی به خود ندیده؛ این یک واقعیت است که افغان‌ها امروز می‌باید در بطن مجموعه‌ «بده‌بستان‌هائی» زندگی کنند که یک سر در مسکو دارد و سری دیگر در واشنگتن، لندن و دهلی‌نو! ولی آمریکا، پس از شکست در جبهة بحران هسته‌ای در ایران، طی روند تبلیغاتی نوین خود، از مطرح کردن این «بحران‌ها»‌ و احتمال «تجدید» حاکمیتی طالبانی در افغانستان همان منافع راهبردی‌ای را می‌جوید که پیشتر از طریق بحران «دست‌ساز» هسته‌ای در ایران می‌جست: تحکیم مواضع دولت‌های بنیادگرای اسلامی تحت عنوان «ضد آمریکائی» بودن فرضی این حاکمیت‌ها، تهدید مستقیم هند و روسیه از طریق حاکمیت‌های اسلام‌گرائی که آمریکا قادر است در صورت ضرورت در مرز اینکشورها مستقر نماید، و نهایت امر «تشدید» عارضة «دین‌باوری»، و «مذهب‌پرستی» در گستره‌ای جغرافیائی که از شمال هندوستان تا شمال و شرق قارة آفریقا را می‌توان تحت پوشش در آورد.



در چند روز گذشته شاهدیم که «شکست» تبلیغاتی ایالات متحد در جبهة هسته‌ای در ایران، جبهه‌ای که آمریکا خود جهت توجیه سیاست‌هایش در همکاری و همفکری کامل با دولت فعلی ایران گشوده بود، عارضة دیگری را نیز به دنبال آورده: موضع‌گیری‌های واتیکان و شخص پاپ! با نیم‌نگاهی به تاریخچة واتیکان به صراحت وابستگی این «بنیاد» را به «نتایج» جنگ دوم جهانی و ساختارهای «جنگ‌سرد» درمی‌یابیم. واتیکان حاکمیتی ساختة فاشیست‌های ایتالیا است، و پس از فروپاشی حاکمیت موسولینی، به ابزاری تبدیل شد که «تبلیغات» ضدکمونیستی در جبهة سرمایه‌داری را «تئوریزه» می‌کرد. اگر سنگ بنای سرمایه‌داری نوین به دست محافل «پروتستان» و «آنگلیکن» گذاشته شده، نقش توده‌های «مذهبی» و متعصب کاتولیک در «اعتلای» اهداف سرمایه‌داری جهانی از چشم نباید پوشیده بماند. «کاتولیسیسم» پوششی است «ایدئولوژیک» و بسیار فراگیر که از آمریکای لاتین تا قلب اروپای «متمدن» را فرا می‌گیرد، و نباید فراموش کنیم که اولین حرکت «ضدکمونیستی» در چارچوبی که نهایت امر فروپاشی «استالینیسم» را به دنبال آورد، در اروپای مرکزی صورت گرفت، و تحت حمایت همین بنیاد مذهبی در کشور لهستان رخ داد.

سخنان پاپ، چون سخنرانی‌ دیگر سیاستمداران «اتفاقی» صورت نمی‌گیرد؛ این سخنرانی‌ها «تجویز» می‌شود! ولی سخنان پاپ در نکوهش برخی مواضع «اسلام بنیادگرا» امروز، دیگر نمی‌تواند درمانی برای دردهای سرمایه‌داری ایالات متحد شود. چرا که این گونه آتش‌بیاری‌ها، که هدف نهائی آن تشدید «تعصبات» مذهبی در جهان اسلام، و به راه انداختن «خردجال‌هائی» از قبیل حاج‌روح‌الله در کشورهای اسلامی است، دیگر هیزمی را دستخوش لهیب شعله‌های آتش «دین‌باوری» نخواهد کرد. ملت‌های مسلمان، امروز هشیارترند. و به علاوه، اعلام این مواضع از سوی بنیاد «کاتولیسیسم» این خطر را می‌تواند در بر داشته باشد که در شرق اروپا، وسیله‌ای جهت حمایت‌های توده‌ای، حتی در میان مسلمانان، از مواضع کلیسای «ارتدوکس‌» شود! خطری که به مراتب، از برخورد کاتولیسیسم با جهان اسلام می‌تواند خطرناک‌تر باشد.

سخنان پاپ در مورد اسلام، بی‌اختیار مرا به یاد عروسی انداخت که می‌خواستند به هر قیمتی«خوشگل‌اش»‌ کنند. و آنقدر در اینراه به خود زحمت روا داشتند که، نهایت امر عروس بیچاره را کور کردند. اینهم شاید سرنوشت سرمایه‌داری آمریکا باشد که یک چشم‌اش،‌ و شاید هر دو را، امروز می‌باید «حضرت پاپ» کور کنند!


۶/۲۳/۱۳۸۵

بلندپروازی‌های شاه!



وزارت امور خارجة ایالات متحد جدیداً گویا باز هم «افشاگری‌هائی» در مورد روابط شاه سابق ایران با آمریکا کرده. در این «گزارش‌» که در واقع به دلیل خروج مدارک طبقه‌بندی شدة دوران نیکسون و جرالد فورد از بایگانی‌های امنیتی صورت می‌گیرد، همچون نمونه‌های گذشته، فهرستی از آندسته «روابط» افشا شده‌اند، که فقط خواجه حافظ شیرازی از آنان اطلاعی ندارد. این اطلاعات که دیگر نه به درد دنیا می‌خورد و نه به درد آخرت، یک درد را بخوبی درمان می‌کند: به صحنه در آوردن نمایشات «مضحک» دمکراسی! ‌ ژست‌های «دمکرات‌منشانه‌ای»، که برخی اوقات سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی رژیم‌های «دمکرات غرب»، که در واقع همان طراحان اصلی نظام‌های فاشیستی در جهان سوم هستند اتخاذ می‌کنند، تا به خلق‌الله یک‌لاقبای سرکوب شده در جهان سوم «تفهیم» کنند که همة کارهایشان گویا از روی «حساب» است! و اگر ملت‌های زجر کشیده، غارت شده، تحقیر شده و سرکوب شده، سر بلند کنند، این حضرات که از «همه چیز» مطلع‌اند پدرشان را در می‌آورند! حال می‌دانیم که این مدارک «به درد نخور»، در واقع به چه دردهائی می‌خورد!؟

ولی از آنجا که محققان محترم «زحمت» کشیده‌اند، و مطالبی در مورد «روابط» شاه سابق ایران با آمریکا، به «شرف عرض» ملت بینوای ایران رسانده‌اند، و در عین حال همکار شفیق و یکدل حکومت اسلامی، بنگاه بی‌بی‌سی هم که از 27 سال پیش در راه امام و اسلام ثابت قدم است، زحمت کشیده‌ و ترجمة خلاصه شده‌ای از همین «ترهات» را روی سایت خود گذاشته، و ملت ایران را واقعاً «خجالت‌زده» کرده، ما هم روی «ماه» این عزیزان را زمین نمی‌اندازیم و امروز کمی در مورد این «افشاگری‌ها» قلم می‌زنیم. البته، لازم به تذکر است که «خلاصه‌ای» که بی‌بی‌سی روی سایت گذاشته، خود «خلاصه‌ای» است که قبلاً به وسیلة مسئول سایت وزارت امورخارجة آمریکا در فاصلة «بیگ مک و قهوه»، به زبان انگلیسی نوشته شده بود، و مسئولان بی‌بی‌سی، در واقع، خلاصه‌ای از این «خلاصه» را به خورد ملت ایران می‌دهند، ولی چه باک! «نیت پاک» مهم است.

این «مقالات و مدارک» را علاقمندان می‌توانند جملگی در فرمات «پی‌دی‌اف» از این آدرس بارگیری کنند:
http://www.state.gov/r/pa/ho/frus/nixon/e4/index.htm

البته اینکار را در صورتی می‌توانند انجام دهند که وزارت ارشاد حکومت اسلامی، هنوز جهت حفظ شعائر اسلام و تبلیغ برای بی‌بی‌سی، این سایت را «فیلتر» نکرده باشد!

اگر در این «مطالب» از فعالیت‌های «هوشنگ‌جان انصاری» در سفارت ایران در توکیو سخنی به میان نمی‌آید، از جزئیات سر و لباس «آقای» هوشنگ انصاری، «سفیر کبیر» دربار شاهنشاهی در واشنگتن، تا تسلیحات «قراردادی» عراق و «غیر قراردادی» ایران، همه چیز می‌توانید پیدا کنید. ولی مطمئن باشید! چیز «به درد بخور» گیرتان نخواهد آمد. تمامی این مطالب‌ «فوق‌سری» بر محور چند عنصر اصلی دور می‌زند: مبارزه با اتحاد شوروی، نفت، تسلیحات شاه، راهبردهای «فرضی» ایالات متحد در منطقه، و از آنجا که فعلاً جنگ در عراق بیداد می‌کند: جناب آقای صدام حسین! «چیزهائی» مثل اتحاد شوروی،‌ تسلیحات شاه، صدام حسین، و همة آنچه دیگر نه وجود دارد و نه در چارچوب مسائل امروز منطقه و کشور ایران، نیازی به بررسی و کنکاش در مورد آنان دیده می‌شود. البته، در برخی «مطالب» خواننده «حق» دارد بداند که مثلاً «شاه به روسیه» نزدیک شده بود، و آمریکا «نگران» شده!

قسمت نخست این مطالب از ژانویه تا دسامبر 1969 را در بر می‌گیرد، و معمولاً مربوط به مسائل ایران می‌شود. البته چه مسائلی! «بلندپروازی‌های»‌ شاه در منطقه، خرید فانتوم از طرف «عقاب آیندة اوپک»، کارآموزی خلبانان در آمریکا، اهداف اتحاد جماهیر شوروی از منظر «عقاب اوپک»، برافراشتن پرچم ایران بر فراز دکل کشتی‌ها در شط‌العرب، و ... نفت! البته در مورد مسائل نفتی مسئله قابل توجه می‌شود، چرا که آغاز «درگیری‌های» حکومت شاه با دولت‌های غربی در مورد نفت را به صراحت می‌توان در این مطالب مشاهده کرد. می‌دانیم که مطبوعات غرب چنین عنوان کرده‌اند که شاه ایران در 1973، یعنی چهار سال پس از دوره‌ای که این مدارک به بررسی آن می‌پردازد، قیمت نفت را به سرعت افزایش داده. در واقع توضیحات متفاوتی در مورد افزایش ناگهانی قیمت نفت وجود دارد، ولی «توده‌پسند‌ترین‌شان» همین بود که شاه راساً دست به چنین کاری زده. با این وجود شاهدیم که پیش از اقدام شاه، معمر قذافی، رهبر لیبی سعی داشت که ابتکار بالا رفتن قیمت نفت در سطح جهان را به دست گیرد، و در همین راستا، شاه در مخالفت با «افزایش ناگهانی»‌ قیمت نفت در یکی از مصاحبه‌های خود، معمر قزافی را «یک مردک دیوانه» خوانده بود. ولی خوب، ارباب تصمیم گرفت که، همانطور که در سال‌های اخیر شاهد سه برابر شدن قیمت نفت از طرف جرج بوش دوم بودیم، قیمت‌ این مادة خام آنروزها بالا برود، و صد البته که محمدرضا پهلوی به نیاز ارباب لبیک گفت. ولی اشتباه نکنید در این «مدارک» این مسائل را پیدا نخواهید کرد، پس از مطالعة این «مدارک» هنوز ما «نمی‌دانیم» که چرا نفت در 1973 گران شد!

در ادامة همین بخش، که مواضع ایران را مورد بررسی قرار می‌دهد، شاهدیم که نگرانی‌هائی از «تظاهرات» دانشجویان مخالف شاه در آمریکا هنگام ملاقات با رئیس جمهور اینکشور به میان می‌آید! اینک بسیاری از ایرانیان می‌دانند، زمانی که حاکمیت‌های «دمکراتیک» سخن از آزادی بیان در مغرب زمین به میان می‌آورند، مقصود واقعی‌شان چیست! در واقع، می‌توان دریافت که از همین روزها ـ سال 1969 ـ فشار آمریکا بر شاه آغاز شده بود، فشاری که به هیچ عنوان نشانة عمل مستقل از جانب دربار در قبال منافع ملی نمی‌توانست باشد؛ این فشار صرفاً‌ جهت اعمال کنترل بر همان «بلندپروازی‌هائی» بود که پیشتر «عمله و اکرة» وزارت امور خارجة آمریکا در رفتار شاه گویا «مشاهده»‌ کرده بودند. «بلندپروازی‌هائی» که آمریکا جهت اعمال نظارت وسیع‌تر بر منطقه خود در به وجود آوردن‌شان مستقیماً مسلماً دخیل بوده است.

دنبالة «مطالب»‌ جالب توجه است، چرا که همزمان با فشار «تظاهرات دانشجویان مخالف رژیم در واشنگتن» ـ دانشجویانی که سال‌ها بعد «شاهکارهای‌شان» را در برپائی حکومت عدل الهی در تهران شاهد بودیم ـ در هنگام دیدار شاه از آمریکا، نگرانی‌های «اعلیحضرت» از گسترش نفوذ اتحاد شوروی در منطقه نیز به «ارزش» گذاشته می‌شود، و خصوصاً‌ اینکه صدام حسین «تیر و تفنگی» دارد که ایران ندارد! ‌ نتیجة این «داد و فریادهای» دیپلماتیک فروش صدها میلیون‌دلار جنگ‌افزار به ایران شد، و شاه هم بسیار «مفتخر» از این سفر به کشور بازگشت، و با تکیه بر این «هنزروپنزرها» استقلال کشور خدا را شکر محفوظ ماند! ولی این «اسقاطی‌ها» 9 سال بعد، در زمان حملة صدام حسین به ایران، در عمل «کارآئی‌های» خود را بخوبی به «نمایش» گذاشتند. این واقعیت را به چشم دیدیم که تفنگ آمریکائی در دست آمریکائی «تفنگ» است، و زمانی که رهایتان می‌کنند، از تفنگ‌ها فقط «چماق» می‌ماند، چماقی که بر سر ‌خودتان فرود خواهد آمد.

بررسی تمامی این مدارک از یک وبلاگ وسیع‌تر است ولی مطالعة تمامی این اسناد را به هم‌میهنان توصیه می‌کنم، چرا که اگر در پرتوی یک بررسی دقیق صورت گیرد می‌تواند هم «تراژدی»‌ 30 سال گذشتة ملت ایران را به نمایش گذارد، و هم این شانس وجود داشته باشد که اطلاع از این مواضع بتواند از باز تولید این «تراژدی‌ها»‌ پیشگیری کند.


۶/۲۲/۱۳۸۵

ایساف در افغانستان!



بحران افغانستان تا کجا خواهد رفت؟ امروز، با در دست داشتن اطلاعاتی که رسانه‌های بین‌المللی «صلاح» می‌دانند در اختیار ما قرار دهند، به این سئوال نمی‌توان با صراحت پاسخ گفت. بررسی وضعیت افغانستان نیازمند آن است که چند گام به عقب برداریم؛ مسئلة «طالبان»، «جنگ بر علیة کفار»، «بن‌لادن» و «راهبردهای غرب در منطقه» را به طور کلی مورد نظر قرار دهیم، و سپس سعی در ترسیم شرایط فعلی داشته باشیم.

تنها مطلبی که می‌توان به صراحت اعلام کرد این است که قدرت‌های بزرگ ظاهراً بر سر «مدیریت» این بحران به جان یکدیگر افتاده‌اند؛ آمریکا خواهان نیروهای بیشتری است ـ یعنی گسترش حضور نظامی اروپای غربی در ایساف ـ کشورهای ایران، روسیه، ترکیه و هند در سکوت کامل فرورفته‌اند و هیچگونه موضع‌گیری رسمی نمی‌کنند، پاکستان به تدریج در باتلاق بحران افغانستان فرو می‌رود و دیگر امیدی به آیندة هیئت حاکمة نظامی اینکشور وجود ندارد، و در این میان بریتانیای کبیر «به نعل و به میخ می‌زند»، روزی از ارسال نیروهای بیشتر خبر می‌دهد و اعلام می‌کند که جنوب افغانستان را «فتح» خواهد کرد؛ فردای همان روز اعزام نیروهای بیشتر را منوط به شروطی مبهم‌ می‌کند و ارائة یک «راهبرد» را عملاً غیرممکن ساخته.

با در نظر گرفتن این واقعیت که نقطة شروع سیاست‌ نئوکان‌های آمریکائی در عرصة بین‌الملل، «جنگ بر علیه تروریسم» در افغانستان بوده، موضع‌گیرهائی که ایالات متحد و دیگر کشورها در مورد افغانستان صورت می‌دهند، نه از نظر بررسی چند و چون بحران اینکشور، که در شناخت موقعیت «نئوکان‌ها» در بطن راهبردهای جهانی بسیار با اهمیت است. مسئلة افغانستان از روز نخست یک «بهانه» بیش نبود. تهاجم آمریکائیان به این منطقه صرفاً پاسخگوئی به یک نیاز استراتژیک بود: پر کردن خلاء ناشی از عدم حضور غرب در آسیای مرکزی. غرب ترجیح داد که این خلاء را با یک اشغال نظامی «پاسخگو» باشد! و در این راه دو سازمان از مهم‌ترین متحدان نظامی غرب ـ طالبان و القائده ـ قربانی شدند، چرا که همکاری روسیه و هند جهت عملی کردن این «اشغال» غیرقابل چشم‌پوشی بود و ایندو دولت صریحاً از حاکمیت طالبان ناراضی بودند؛ بحران‌هائی که ایالات متحد می‌توانست با کمک القائده در آسیای مرکزی ایجاد کند، به هیچ عنوان از نظر ایندو دولت مورد قبول نمی‌توانست واقع شود.

همانطور که شاهد بودیم، آمریکا با یک صحنه‌سازی کامل افغانستان را «اشغال» کرد، طالبان را «نابود» کرد و جنگی همه جانبه بر علیة القائده «اعلام» کرد. ولی واقعیات را باید در جای دیگری جست! ‌ چرا که در درجة نخست اعلامیه‌های امروز «ایساف» نشان می‌دهد که «اشغال»‌ نظامی عملاً صورت نگرفته؛ کشور افغانستان در «اشغال» هیچ نیروی شناخته شده‌ای نیست. از طرف دیگر مسئلة «طالبان» هنوز حل نشده باقی مانده، چرا که اگر «نیروهای» نظامی‌ای که امروز از آنان تحت عنوان «طالبان» یاد می‌کنند، همان‌ها باشند که طی دهة پیش با حمایت پنتاگون «تسلیح» شدند تا شرکت تکزاکو بتواند از «امنیت» افغانستان جهت عبور خط لولة گاز و نفت اطمینان حاصل کند، ‌ زمانی که آمریکائیان از تسلیح آنان دست بردارند، مسئله می‌باید فیصله یابد. ولی شاهدیم که نه تنها کار تمام نشده که چند روز پیش همین خبرگزاری‌ها گزارشی از «انعقاد» یک قرارداد «صلح» میان دولت نظامی ژنرال مشارف و طالبان بر سر مناطقی در جنوب افغانستان منتشر کرده‌اند! و تکلیف القائده نیز در این میان از دیگر طرف‌های درگیر مبهم‌تر است.

روزی که سرفرماندهی ناتو اعلام کرد که افغانستان به اشغال ارتش‌های «ضد تروریست» در خواهد آمد، بسیاری از صاحبنظران این روزها را پیش‌بینی می‌کردند. کتاب‌ها و مقالات بسیاری در این مورد به قلم محققان بزرگ به چاپ رسید، آثاری که صریحاً شکست آیندة آمریکا در منطقه را با تکیه بر مدارک تاریخی و آماری پیش‌بینی می‌کرد. در اینکه آمریکائیان در افغانستان شکست خواهند خورد امروز شکی نیست، ولی از اینکه این شکست را سیاستگذاران کاخ سفید پیش‌بینی نمی‌کرده‌اند، نمی‌باید مطمئن بود! و امروز دلایل بسیاری در دست است که نشان می‌دهد، آمریکا با علم به شکست در جبهة افغانستان و حتی عراق، پای به میدان این جنگ‌ها گذاشته.

تحلیل شرایط اقتصادی، اجتماعی و مالی ایالات متحد در فردای فروپاشی اتحاد شوروی نیازمند بحثی فراتر از یک وبلاگ است، ولی نباید فراموش کرد که «استالینیسم» حاکم بر شوروی، در تأمین موضع «سروری» برای ایالات متحد در رأس سرمایه‌داری جهانی آنقدرها بی‌تقصیر نبوده. اطمینان کامل ایالات متحد از اینکه در مواضع جهانی صرفاً می‌بایست با کرملین به توافق برسد، و طرف‌های دیگر بالاجبار از مواضع اتخاذ شده پیروی خواهند کرد، در فردای فروپاشی «استالینیسم» از صحنة برخوردهای دیپلماتیک خارج شد؛ عدم اطمینان به مواضع سیاسی بین‌الملل، «بنیادی» چون ایالات متحد را که همواره بر پایة «اطمینان» از موضع خود دست به تصمیم‌گیری زده از ریشه و بنیان متزلزل کرد، و تاریخ نشان داده که در این شرایط پاسخ امپریالیسم آمریکا به «مشکلات»‌ فقط «جنگ» است؛ جنگی که در این روزگار نمی‌تواند بر علیة ملل بزرگ: روسیه، چین، هند، اروپای غربی‌ و یا حتی برزیل و ژاپن صورت پذیرد. جنگ را ایالات متحد به گوشه‌ای از جهان منتقل کرد که به زعم سیاست‌گذاران غربی حساسیت کمتری در سطح جهانی ایجاد خواهد کرد!

با شکست سیاست‌ جنگ‌طلبانة ایالات متحد در مورد مسئلة هسته‌ای ایران، شکست ارتش پنتاگون در جبهة لبنان، و ناکام ماندن توطئه‌های سازمان سیا برای فرو افکندن سوریه در بطن بحران سیاسی و امنیتی، شکست نیروهای «ایساف»‌ در افغانستان بیش از پیش علنی شده است. ایالات متحد، در شرایط فعلی دیگر جهت پنهان کردن نیات واقعی خود، نمی‌تواند در پس پردة ظاهرالصلاح «مبارزه با تروریسم»‌ پناه گیرد. نیات اصلی اینکشور از دمیدن در بوق مبارزه با تروریسم، فراهم آوردن زمینة مناسب جهت غارت ملت‌ها بود ـ حتی شهروندان آمریکائی! و‌ در این میان حفظ موضع کلیدی تشکیلات نظامی و نفتی در بطن حاکمیت ایالات متحد و سرکوب هر چه بیشتر بازتاب‌های آزادیبخش فروپاشی «جنگ سرد» در رأس نیات آمریکا قرار گرفتند. و باید قبول کنیم که در دستیابی به این مواضع در حدی «قابل تقدیر» به موفقیت هم دست یافته. آمریکا در عمل به دنبال «پیروزی» در هیچ یک از جبهه‌هائی نبود، که طی 5 سال گذشته ارتش خود را در آن درگیر کرده است؛ «پیروزی»، در جبهة دیگری مورد نظر آمریکا بوده!

امروز با اظهارات رسمی مقامات بلندپایه جهانی در مورد «مضحکة» 11 سپتامبر، و چاپ گزارشات متعدد در مورد چند و چون این حوادث، صحنة سیاسی هر چه بیشتر از دست «نئوکان‌ها»‌ خارج می‌شود. ولی اینبار سئوال دیگری مطرح خواهد شد، آیا ملت‌های جهان برای حفظ و به ارزش‌گذاشتن منافع خود از سازماندهی‌های ضروری برخوردارند؟ 5 سال از استقرار حاکمیت ترور در سطح جهانی، به دست نئوکان‌ها می‌گذرد، اینک وقت آن رسیده که به سئوالاتی از این دست پاسخ گوئیم.

۶/۲۱/۱۳۸۵

سوریه در بطن بحران!



بر اساس گزارش‌ خبرگزاری‌ها، در روز 12 سپتامبر گروهی افراد مسلح در شهر دمشق به ساختمان سفارت آمریکا حمله‌ور شده‌، و در پی این درگیری، چند تن از مهاجمان کشته و زخمی شده‌اند. این دومین بار است که، در عرض چند ماه گذشته، در قلب نظام بعثی سوریه شاهد حملات نظامی و سازمان یافته به سفارتخانه‌های دول غربی هستیم، و این سئوال هنوز بی‌جواب مانده: در چنین نظامی سرکوبگر، که یادآور حکومت صدام حسین، و یا همتای اسلامی آن جمهوری اسلامی ایران است، چگونه گروهی افراد مسلح می‌توانند به ساختمان سفارتخانه‌هائی حمله‌ور شوند که شبانه‌روز زیر زره‌بین‌ مأموران امنیتی قرار دارند؟ این سئوال هر چند آزاردهنده بنماید، جوابی روشن دارد؛ حمله‌کنندگان از طرف محافلی مورد حمایت قرار دارند که دولت و تشکیلات هولناک امنیتی حزب بعث بر آن‌ها نظارتی نمی‌تواند اعمال کند.

پس از اشغال عراق به وسیلة ارتش متجاوز ایالات متحد، ناظران بر این باور بودند که روابط راهبردی در خاورمیانه به طور کلی از پایه دیگرگون خواهد شد. چرا که یک اشغال نظامی،‌ صرفاً‌ به معنای اعزام نیروهای مسلح به یک منطقه نیست؛ معنای اصلی یک اشغال نظامی، همانا اشغال امنیتی است! به عبارت دیگر، امروز ارتش آمریکا و سازمان‌های امنیتی وابسته به پنتاگون، با تکیه بر حضور نظامی در عراق، بر «امنیت» منطقه اشراف کامل دارند. و در همین راستا تشکیلات «نظامی‌ـ امنیتی» در کشور همسایة عراق، سوریه نیز نمی‌تواند از این «بحران» راهبردی بی‌نصیب بماند.

نقش مخرب ایالات متحد در خاورمیانه که از اولین روزهای پس از جنگ دوم جهانی، و تحت عنوان «مبارزه با کمونیسم» آغاز شد، امروز رنگ و روی دیگری به خود گرفته. در واقع، عربدة تبلیغاتی «مبارزه با تروریسم» امروز توجیه کنندة حضور غیرقانونی این ابرقدرت در منطقه شده. «تروریسمی» که ابعاد آن هنوز مشخص نیست، و با تکیه بر تحقیقات وسیع صاحب‌نظران، ریشه‌های واقعی آنرا، علیرغم ادعاهای کاخ سفید، می‌باید در بطن نظام سیاسی ایالات متحد جستجو کرد. روابط تنگاتنگ دولتمردان آمریکائی، و در رأس آن‌ها خانوادة بوش، با سرمایه‌گذاری‌هائی که امروز «تروریستی» تلقی می‌شود، فقط مشتی از خروار است. «تروریسم اسلامی» به عنوان چوب‌دست مبارزة پنتاگون با گسترش نفوذ کمونیسم در آسیای مرکزی و خاورمیانه، ریشه‌های عمیقی در سازمان‌های امنیتی وابسته به غرب دارد، و بر خلاف تبلیغاتی که بر رسانه‌های جهانی حاکم شده، نمی‌توان این ریشه‌ها را یک شبه، با تکیه بر شعارهائی «دهان‌پرکن» از میان برداشت. از طرف دیگر، در شرایط فعلی نمی‌توان دلیلی روشن و واضح یافت که ایالات متحد اصولاً تمایلی به نابودی این شبکة گسترده و کارآمد داشته باشد!

امروز در ساختار سیاسی و نظامی حکومت بعث سوریه، عناصر روسی حضوری غیرقابل انکار دارند. در واقع، این حضور نتیجة سال‌ها وابستگی بی‌چون و چرای دمشق به سیاست‌های اتحادجماهیرشوروی سابق است، روابطی که از چشم هیچ ناظری دور نمانده بود؛ دمشق در سال‌هائی که هماهنگی شاه ایران با آمریکا می‌رفت منطقه را به صورتی پایدار به پیمان آتلانتیک شمالی پیوند زند، در همگامی با عراق، از سردمداران عمدة الحاق «دمشق ـ بغداد» به پیمان ورشو بود. و شاید یکی از دلایلی که پس از سقوط شاه در ایران، دمشق را به جمهوری اسلامی نزدیک کرد، سیاست دوگانة باشد که مسکو در قبال پدیده‌ای اعمال می‌کرد که «انقلاب اسلامی» لقب گرفته بود؛ سیاستی جنگاورانه در جبهة عراق، و سیاستی توام با همگامی در جبهة سوریه!

همانطور که شاهد بودیم عمر «اتحاد شوروی» قبل از آنکه «میوه‌های» این سیاست دوگانه را بتواند از درخت «انقلاب اسلامی» بچیند به پایان رسید؛ عراق در نیمه‌راه «بهشت غرب» فروماند، و سوریه در دورة استالینیسم سیاسی «منجمد» شد!‌ ولی اگر عراق را شرکت‌های نفتی به دلیل بهره‌وری از منابع بزرگ زیرزمینی نتوانستند از نظر دور نگاه دارند، سوریه صرفاً از منظری «راهبردی» مطامع غرب را تحریک می‌کند: همسایگی با اسرائیل، نفوذ در لبنان، برخورداری از بنادری در دریای مدیترانه، و نهایت امر نزدیکی بسیار ساختاری با نظام حاکم بر روسیة امروز! این دلیل آخرین، همان «چراغی» است که می‌باید جهت روشن شدن نکات تاریک بحران‌های فزاینده در اطراف سفارتخانه‌های غربی در دمشق، مسیر تحلیل‌مان را روشن کند.

پس از فروپاشی اتحادشوروی، باقی ماندن در بطن یک نظام «استالینیستی»، برای حاکمان دمشق نمی‌تواند منفعتی به همراه داشته باشد؛ خصوصاً که امروز، ایالات متحد بر پایة تبلیغات گستردة «مبارزه با تروریسم» سعی در ایجاد بحران‌های ساختاری در بطن حاکمیت‌ سوری دارد. در غیاب حمایت‌های اساسی از جانب مسکو ـ از آن نوع که سوری‌ها طی جنگ سرد از آن برخوردار بودند ـ این نوع بحران‌های «دست‌ساز» به راحتی می‌تواند حاکمیت حزب بعث در سوریه را از قدرت ساقط کند. مخالفان «اسلام‌گرا» در کشور سوریه نایاب نیستند، و «اسلام سیاسی» امروز تبدیل به کالائی رایج در منطقه شده. سال‌ها حکومت دیکتاتوری، سوریه را بی‌نهایت فرسوده کرده، و مخالفان را به همان اندازه «قدرتمند»؛ مخالفانی که امروز با حمایت محافلی در عراق، ترکیه، ایران و عربستان سعودی می‌توانند دست حزب بعث را از قدرت کوتاه کنند. ولی این مشکل پی‌آمدی دیگر نیز به همراه می‌آورد؛ اگر دولت سوریه از کنار آمدن با سیاست‌های «پنهان» مسکو سرباز زند، و قصد آن داشته باشد که رأساً در چرخشی به سوی سیاست‌های ایالات متحد، هم موجودیت خود را محفوظ نگاه دارد و هم از همکاری با قدرتی سرباز زند که اینک جز «بارسنگین» بر پیکر دولت بعث ارمغان دیگری نخواهد داشت، مسکو چنین چرخشی را هضم نخواهد کرد.

امروز شاهد چرخش سوریه به دامان سیاست‌های ایالات متحد در منطقه‌ایم، و از سوی دیگر مسکو شکل‌گیری این چرخش را، حتی اگر غیرقابل اجتناب تلقی کند، نمی‌خواهد دور از منافع مستقیم روسیه صورت پذیرد. انفجارات در محلة سفارتخانه‌های غربی در دمشق، به این معناست که نزدیک شدن حزب بعث سوریه به آمریکا فقط در صورتی می‌تواند عملی شود که مسکو بتواند بر چند و چون آن، هم در داخل و هم در خارج از مرزهای سوریه، نظارت کامل خود را اعمال کند. ولی این چرخش بازتاب‌هائی غیرقابل پیش‌بینی در منطقه به همراه خواهد آورد؛ و مسلماً واشنگتن و مسکو یک عامل اصلی را فراموش نکرده‌اند: پس از فروپاشی یک حاکمیت 50 سالة استبدادی، افکار عمومی مردم سوریه نمی‌تواند قابل پیش‌بینی باشد.

سوریه اگر در شرایط فعلی از دست حاکمیت استبدادی بعث خارج شود، معلوم نیست که به کدام جانب خواهد رفت. مسکو نگران از دست دادن یک متحد مطمئن در منطقه است، ولی با نگاهی به سیاست‌های ایالات متحد در می‌یابیم که «بحران»، «فروپاشی»، «فقر» و در به دری مردم، چه در افغانستان و چه در عراق، نه تنها واشنگتن را در مخمصة سیاسی قرار نداده، که این «مصیبت‌ها» عناصری پایه‌ای در سیاست منطقه‌ای این‌کشور‌اند. حمایت آمریکا از تغییرات در سوریه همانطور که نمونه‌های عراق و افغانستان نشان می‌دهد، صرفاً حمایت از «بحران‌سازی»‌ و «دین باوری»‌ در منطقه است؛ هدف دیگری در پی آن نخواهد بود. باید دید، آیا توطئه‌های آمریکا در دمشق نیز به سرنوشت توطئه‌های غرب در لبنان دچار خواهد شد یا خیر؟


۶/۲۰/۱۳۸۵

درس‌های 11 سپتامبر


خبرگزار‌ی‌ها گزارش می‌دهند که روزنامة «شرق»، ماهنامة سیاسی «نامه»، و چند نشریة دیگر امروز توقیف شده‌اند، و برخی از آنان حتی جواز کار خود را از دست داده‌اند. با وجود آنکه اینگونه خبرها برای ایرانیان معمولاً «عادی» تلقی می‌شود، همزمانی این «رخدادها» با سالروز 11 سپتامبر، و خصوصاً سخنرانی رئیس جمهور «فرهیختة» اصلاحات در دانشگاه هاروارد، تصویر را کمی مضحک‌تر از معمول کرده. یادمان نرفته که آقای خاتمی در نخستین سخنرانی‌های خود به عنوان «منتخب» ملت، از حقوق اساسی شهروندان، اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی، و رعایت چارچوب‌های قانونی بسیار می‌گفتند. گفتمانی که طی حاکمیت «فرهیختة» ایشان، عملاً به «زینت‌آلات» کاخ ریاست جمهوری تبدیل شد، و ایشان آنقدر در برآوردن خواسته‌های عمومی‌ «دست‌دست» کردند که 8 سال دوران ریاست مبارک‌شان تمام شود، و بتوانند «تخت فرعونی» را ارزانی یک «معلم» بشریت و «بسیجی» بی‌ریا کرده، خودشان برای سخنرانی در مورد «حقوق انسان‌ها»‌ به هاروارد تشریف ببرند!

سالروز 11 سپتامبر برای ملت ایران یادآور مسائل دیگری نیز می‌تواند باشد: 5 سال پس از این حادثه، و پس از آنکه همه روزه سیاست‌بازان «ینگه‌دنیا»، کلة ملت‌های جهان را با سخنرانی‌های پرطمطراق در مخالفت با «تروریسم» و حاکمان «خودکامه» در جهان اسلام برده‌اند، محصول «ملموس» این سیاست نوین در کشور ایران، حضور «معلم‌ثالث» در مقام ریاست جمهوری، و سخنرانی‌های «بی‌سروته» رئیس جمهور سابق حکومت اسلامی در هاروارد شده. این واقعیات را می‌بایست عنوان کرد، تا شاید آن دسته از «خوش‌خیالانی» که نزدیکی طیف حاکمیت کشورهای جهان سوم به مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی در غرب را «فی‌نفسه»‌ پیشرفتی در ادارة امور کشور تلقی می‌کنند، از خواب خرگوشی بیدار شده، ژست‌های غلط‌انداز و «امیرکبیری»‌ را کنار بگذارند، و آنچه می‌باید در پس این پردة هزار نقش ببینند به عین مشاهده بفرمایند! شاید دریابند که دانشگاه‌های هاروارد، آکسفورد، سوربن، و ... نه تنها با سیاست‌های سرکوب که زمینه‌ساز چپاول ملت‌ها است مخالفتی ندارند، که این مراکز، خود از جمله فراهم آورندگان اسباب حفظ چنین حاکمیت‌هائی نیز هستند.


اینکه چند نشریه از گلة نشریات «شبه‌دولتی» در کشور ایران در محاق سانسور بیفتند، جای «تأسف» ندارد؛ این نشریات از جمله همکاران نزدیک همین حاکمیت‌اند، و مردم نیک می‌دانند که در شرایط فعلی چه کسانی قادرند از پیچ‌ در پیچ‌های اداری کسب اجازة چاپ، دستیابی به کاغذ دولتی، نوبت چاپخانه، و هزار «خان» دیگر جان به سلامت برند. ولی اگر حکم بر این باشد، که این حاکمیت به خود اجازه ‌دهد، هر لحظه که «اراده» می‌کند،‌ نشریه‌ای را در محاق سانسور بیاندازد، این عمل، سوءقصدی است خونبار بر علیه موجودیت چارچوب‌های «حقوق انسانی» در جامعة ایران. یک ایرانی مسئول برای نشریه‌ای چون «شرق» که در انتخابات اخیر حامی هاشمی رفسنجانی از کار در آمده بود،‌ دلسوزی نخواهد کرد. ولی «گر حکم شود که مست گیرند ــ در شهر هر آنچه هست گیرند»، و به عبارت دیگر، در چنین ساختاری هیچکس از امنیت شغلی که شایستة یک روزنامه‌نگار است، برخوردار نخواهد بود.

و همین 11 سپتامبر، اینبار برای تمام جهانیان، پیام دیگری نیز به همراه آورد: دولت‌‌هائی که سده‌ها با حفظ دیکتاتوری‌های ضدبشری به چپاول و غارت ملل دیگر مشغول بوده‌اند، در پرتوی «روابط نوینی» که سقوط اردوگاه شرق به همراه آورد، دیگر نمی‌توانند بدون پرداخت هزینه‌های سنگین، به روش‌های «پسندیدة» خود ادامه دهند. این رخدادها بر دیپلماسی جهانی سایه‌ای انداخت، که حکایت از ضرورت در «تجدیدنظر» در روش‌های بهره‌کشی می‌کرد. و درست در همینجا بود، که گروهی از «فرهیختگان» دولتی در جهان سوم، که معمولاً منتخبینی از «کودن‌ترین» قشرهای اجتماعی‌اند و با همیاری اربابان استعمار تریبون‌های سیاسی را اشغال کرده‌اند، «یابوی تصورات و تخلیلات برشان داشت»؛ فکر کردند حال نوبت حکومت به «افلاطون‌ها»‌ و «ارسطوها» رسیده! ولی همانطور که در بالا آمد، 5 سال پس از این حوادث، شاهدیم که «تجدیدنظر» لزوماً نه تنها معنای «بهبود» روابط نیست، که در سطحی وسیع می‌تواند بر «هبوط و سقوط» نیز دلالت‌ها داشته باشد.

5 سال پس از این حوادث ایرانیان شاهداند که ایالات متحد برای چپاول ملت‌ها می‌باید نه تنها از پس پردة «صلاح و مصلحت‌خواهی‌های» جهانی خود پای بیرون گذارد، که «اوباشی» چون «سردار فرهیختگی» را نیز می‌باید در شهرها و دانشگاه‌های ایالات متحد بگرداند و بچرخاند، تا بتواند سور و سات «این شب‌جمعه» را برقرار کند. اینکه فرد «مفتضحی»‌ چون خاتمی، اینک در حال گردش و سخنرانی در مراکز هنری، مذهبی‌ و دانشگاهی آمریکا است، خود بهترین نشانه از «هبوطی» است که پس از 11 سپتامبر ملت‌ها می‌باید با آن روبرو شوند؛ آمریکا دیگر روابط حسنة خود با «اراذلی»‌ از قبیل خاتمی را در پس پرده نگاه نخواهد داشت. و بدانیم که دیری نخواهد گذشت که امثال خامنه‌ای، احمدی‌نژاد، محسن رضائی، و ... در همین دانشگاه‌ها سخنرانی خواهند کرد، چرا که «قبح» اینگونه روابط دیپلماتیک در حال فروریختن است.

آمریکا به عنوان «رهبر» جهان سرمایه‌داری غرب، نمی‌تواند در چارچوب «راهبردهای» کلان منطقه‌ای گزینه‌ای جز «اسلام» را در مرزهای روسیه، چین و هند مستقر کند؛ نیازهای راهبردی غرب امروز روشن‌تر از همیشه در برابر چشمان ما قرار دارند. اسلام، چوب‌دست استعمار در منطقه شده، و بی‌جهت نیست که حکومت‌های دست‌نشاندة عراق و افغانستان اینچنین «دین‌باور» و «مذهب‌دوست» از کار در آمده‌اند. اسلام وسیله‌ای است که نهایت امر جهت حفظ نظارت سرمایه‌داری غرب بر منطقة خاورمیانه، آسیای مرکزی و قفقاز، و اعمال فشار بر ملت‌های قدرتمند در این مناطق می‌باید در دیپلماسی حاکم از جایگاه ویژه‌ای برخوردار شود.

ولی با این وجود، 11 سپتامبر پیام دیگری نیز، اینبار برای ملت‌های ستمدیدة جهان به ارمغان آورد: روند بهره‌کشی سرمایه‌داری غرب در بطن شیوه‌های تولید خود می‌رود که پادزهر خود را نیز تولید کند، پادزهری که نهایت امر تیغه برندة تضادهای درونی این شیوة هولناک تولید را به سوی اهرم‌های تصمیم‌گیری‌اش منحرف خواهد کرد، و دیری نخواهید پائید که حاکمیت‌های غرب و غرب‌دوست، خود قربانی «عظمت‌غرب» شوند. آنروز ملت‌ها، و بخصوص ایرانیان، می‌باید در صحنه‌ حضور داشته باشند، چرا که این فرصت‌ را نباید از دست داد.


۶/۱۹/۱۳۸۵

از سياست نبايد گريخت!



در سایة بحران‌های اجتماعی و سیاسی‌ای که جامعة ایران طی سال‌های اخیر با آن‌ها دست به گریبان بوده، مسلماً بسیار اتفاق می‌افتد که گروه وسیعی از هموطنان ما با خود بیندیشند، «چه می‌شد، اگر سیاست دست از دامان ملت ما می‌شست؟» آری، زمانی که سیاست نه جهت بهبود شرایط اجتماعی و مالی افراد، که صرفاً‌ در مسیر ایجاد بحران‌های کاذب و در چارچوبی «سیاست‌بازانه» به کار گرفته می‌شود، «مردم» را کلافه و مستأصل می‌کند. توده‌های مردم عادی، که نه به زمینه‌های مختلف سیاسی علاقه‌ای دارند، و نه عمری را به مطالعه و تحقیق در احوال دقایق سیاست‌ها گذرانده‌اند، «حوصله» ندارند که در امور سیاسی کشور خود دقت نظری پیگیرانه اعمال کنند، و باید قبول کرد که این نیز حقی مسلم از حقوق «شهروندی» است! ولی احوالات جامعة ایران، حداقل در این زمینة بخصوص نمی‌تواند نمونة کاملی ارائه دهد. امروز ایرانیان، درست همانند سال‌های پیش از 22 بهمن، با سیاست «قهر» کرده‌اند. ما ایرانیان باید فراگیریم که یا این «قهر» را شکسته، سیاست را آنچنان که هست می‌پذیریم و با دقت در احوالاتش جامعه را از گزند «بازگشت» لجام‌گسیختة «سیاست» به امور جاری کشور محفوظ نگاه می‌داریم، و یا همانند دهه‌های گذشته، آنزمان که سیاست فضای کشور را «بار دیگر» اشغال کرد، همچون غریقی که شناگری نداند، در عمق امواج سیاسی غرق خواهیم شد. این را نیز باید بدانیم که اگر «انتخاب» امروز از آن ماست، در صورتی که برای فردا آمادگی نداشته باشیم، فردا «انتخابی» در کار نخواهد بود، همه چیز بر ما بار دیگر «تحمیل» خواهد شد.

با نیم‌نگاهی به سایت‌ها و وبلاگ‌های فارسی زبان، در می‌یابیم که اینان بر دو دسته‌اند: یک دسته کاملاً در بطن «سیاست‌های گروهی» قرار دارند، و دستة دوم اصلاً با سیاست در هیچ صورت ممکن کلمه «کاری» ندارند. به این ترتیب، مجموعة «حضور ایرانیان» در فضای مجازی از نوعی «سیاست‌گریزی» مطلق، و یا نوعی «سیاست‌پرستی» بی‌چون و چرا تشکیل شده! بازتابی است از همان تعریفی که امروز در جامعة ایران به «سیاهی» و «سپیدی»‌ مطلق معروف شده‌اند، و گروهی که خود را «اصلاح‌طلب» می‌نامند، معتقدند که «واقعیات»‌ نه سپیدی است و نه سیاهی؛ «رنگی» است میان ایندو! ولی همانطور که شاهدیم، «رنگی» که میان ایندو باشد، در عمل در مرحلة کلام باقی ماند، و شاید یکی از ایراداتی که بر عملکردهای همین «اصلاح‌طلبان»‌ وارد باشد، معلق نگاه داشتن همین «رنگ میانه» در صحنة سیاست کشور است.

ولی نباید فراموش کنیم که در عمل، دولت‌های خاتمی و احمدی‌نژاد سعی تمام در ارائة این «رنگ میانه» داشته‌اند؛ فقط مشکل اینجاست که، «تعریف» رنگ میانه در چارچوبی که مردم ایران عادتاً از سیاست دریافت می‌کرده‌اند، قرار نمی‌گیرد. امروز «رنگ‌میانه» را بنیادهائی می‌باید تعریف کنند که خود در روزهای پیشین، از جمله «سیاه‌کاران» و «سپیدکاران» حرفه‌ای در فضای سیاست کشور بوده‌اند. بنیاد سیاست ایران، امروز نیز به صورتی بی چون و چرا از جانب استعمار «تعریف» می‌شود، و هیاهوهائی که در اطراف «زندانی‌شدن» برخی افراد، و «آزادی‌هائی» با قید ضمانت‌های کلان صورت گرفته، این پیام مشخص را به ملت ایران می‌دهد که «تعریف» فضای میانة سیاست در دست کسانی باید قرار داشته باشد، که در صورت دستگیری و زندانی شدن قادر‌اند با حمایت همان «بنیادها» معادل قیمت چندین منزل مسکونی «ضمانت» پرداخته، و همچون آقای جهانبگلو بار دیگر با «افتخار فراوان» به فضای سیاست ایران «بازگردند»! دیگران: دانشجو، دانش‌آموز، کارگر، نویسنده، روزنامه‌نگار، محقق، و ... تا آنجا که به «تعریف» این «رنگ میانه» مربوط می‌شود، از هیچ حقی برخوردار نیستند! در واقع، طی این دوره برخی «زندانیان سیاسی»، پس از ماه‌ها اعتصاب غذا سر از دانشگاه‌های ینگه دنیا در می‌آورند، و برخی دیگر در همان نظام «حبس» به دلایلی که اصلاً معلوم نیست جان می‌سپارند.

در نتیجه به صراحت می‌بینیم که باوجود «سیاست‌گریزی» برخی افراد، نهایت امر سیاست بر احوال‌ جامعه به تمام و کمال حاکم شده. با این وجود باید قبول کرد که، پیام دولت خاتمی و احمدی‌نژاد، از ویژگی‌های تاریخی خود برخوردار است؛ استعمار دیگر نمی‌تواند با تکیه بر بنیادهائی که پیشتر «ضدکمونیست» تعریف می‌کرده است، بر کشور ایران حاکمیت‌های فاشیستی «تحمیل» کند؛ این روش‌ها می‌باید از نو «تعریف» شوند، و تمامی سعی جفت «خاتمی ـ احمدی‌نژاد» در همین راستا قرار گرفته: ارائة تعریفی جدید از منافع استعمار در ایران. تعریفی که به صورتی «ساختاری» بتواند در چارچوب روابط سیاسی و اجتماعی به نحوی ملموس جایگیر شود. در این راستاست که، سرکوب «نمایشی» برخی فعالان سیاسی، و تجلیل‌های «نمایشی‌تر» از برخی دیگر، صورت می‌گیرد.

برای آنکه از مسیر استدلال‌ها زیاد دور نشویم، بار دیگر باز می‌گردیم به سیاست روز در کشور ایران. امروز همة ایرانیان وظیفه دارند که در روند ارائة «تعریف» نوین از روابط اجتماعی و سیاسی در صحنة کشور حضور داشته باشند. این حضور به هیچ عنوان به معنای «مبارزة مسلحانه»، «براندازی»، و ... نمی‌باید تعبیر شود؛ این واژه‌ها متعلق به روابط دوران جنگ سرد بوده‌اند: آنروزها هم این واژه‌ها معنای درستی نداشتند، ولی واژگان نوین را امروز باید از نو «تعریف» کرد، و اگر جهت ارائة این تعریف حضور نداشته باشیم، آنزمان که دیگران برایمان آن‌ها را تعریف می‌کنند، چند و چونش بر احوالات ما نیز حاکم خواهد شد. جوانان ایران، نباید امروز همان اشتباهی را مرتکب شوند که پدرانشان مرتکب شدند: فروافتادن در فراموشکده‌هائی به نام «سیاست‌گریزی» و یا «سیاست‌پرستی»! سیاست، فی‌نفسه مسائل و مشکلات یک ملت را حل نخواهد نکرد؛ این اشتباه بزرگی است که برخی «عنوان شعار» را نیمی از تحقق همان شعار تعریف کرده‌اند. هیچ شعاری خارج از زمینه‌های واقعی اجتماعی خود نمی‌تواند تحقق یابد؛ این زمینه‌ها را هر کس در حد خود می‌باید از امروز فراهم آورد، چرا که فردا مسلماً خیلی دیر خواهد بود. برای خلاصی از چنگال «عفریت سیاست»، تنها راه ممکن همان حضور وسیع مردمی جهت اعمال نظارت بر عملکرد همین عفریت است.
 Posted by Picasa