۵/۲۶/۱۳۸۷

گزینه‌ها و شتاب!




امروز «بی‌بی‌سی»، خبرگزاری رسمی امپراتوری بریتانیا اعلام داشت که حضرت ساکاشویلی قرارداد «آتش بس» را که بر اساس اظهارات محافل مختلف به دست فرانسه «تدوین» شده، توشیح کرده‌اند! در اینکه این «قرارداد» اصولاً چیست و مفاد آن چه «اهدافی» را دنبال می‌کند، ظاهراً نمی‌باید زیاد «موی از ماست کشید!» خلاصه بگوئیم، داستان و هیاهوی «جنگ و صلح» در جمهوری گرجستان، ‌ که سرفصل‌های تبلیغات رسانه‌ای را در جهان به خود اختصاص داده بود، تا آنجا برای ملت‌ها اهمیت دارد، که با نشان دادن مردم ستم‌دیده، بمباران شده، قتل‌عام‌شده، و ... بر احساسات عمومی انگشت بگذارند. قضایای دیگر در این جنگ از هیچ اهمیتی برخوردار نیست؛ مفاد این «قرارداد» همانطور که می‌توان حدس زد در گنجه‌ها خاک خواهد خورد، هر چند که آلبوم‌های عکس‌ از این و یا آن دسته «تفنگچیان» می‌رود تا سال‌های سال قسمتی از «تاریخ» منطقه شود. این نیز یکی از ترفندهای «پروپاگاند» از جانب محافل حاکم جهانی در هزارة سوم میلادی است.

با این وجود، هر چند ابعاد ساخت‌وپاخت قدرت‌های جهانی بر محور «بحران گرجستان» تا سال‌های دراز در پس پرده‌ پنهان خواهد ماند، ناظران بین‌المللی چند «درس» ابتدائی را از این برخوردهای نظامی در یاداشت‌های خود محفوظ نگاه خواهند داشت. نخست اینکه، روسیه اگر امروز «شوروی» نیست، هیچ علاقه‌ای ندارد که تا ابد روسیة «یلتسین» و یا حتی روسیة «پوتین» باقی بماند. همانطور که دیدیم در دورة «درخشان» امپراتوری پوتین نیز، متحدین کرملین در سطح جهانی بارها به بهانه‌های مختلف مورد تهاجم قرار گرفتند، و تنها پاسخ مسکو در برابر این تهاجمات «سکوت» بود!‌ امروز این «دیوار سکوت» همچون «دیوار برلین» فرو ریخت! اینکه تبعات این «فروپاشی» چه‌ها خواهد بود جای بحث و گفتگو دارد، ولی می‌توان اذعان داشت که اگر «دیوار برلین» که به اسم کمونیسم میان ملت‌ها حائل شد، و منافع سرمایه‌داری را به بهترین وجه تأمین کرد، در هنگام فروریختن در معنائی وسیع، آزادی بسیاری ملت‌ها را از چنگال یک «جنگ سرد» ناخواسته به همراه آورد، فروریختن «دیوار سکوت» مسکویت نیز نهایت امر می‌تواند به نوعی منافع ملل کوچک‌تر را بازتاب دهد.

امروز جرج بوش در اظهارات خود در مورد «بحران گرجستان» صریحاً ابراز داشت که «جنگ سرد» به پایان رسیده! وی سپس تلویحاً این اصل را عنوان کرد که آمریکا و روسیه به یکدیگر نیازمندند! این پیام آینة تمام نمای «برنهاده‌ای» است که در مطلب پیشین به تفصیل توضیح داده‌ایم. آنان که امروز سخنان جرج بوش را تدوین کردند تا وی آنرا در برابر دوربین‌ها قرائت کند، بخوبی می‌دانند که تحمیل دو گزینة «ابرقدرت» و کشور «درجة دوم» با استفاده از چه اهرم‌هائی می‌تواند در مورد روسیه عملی شود. خلاصه بگوئیم، امروز جرج بوش با زبان بی‌زبانی از روسیه تقاضا می‌کند که گزینة «ابرقدرتی» را کنار گذاشته، همچون بچه‌های سر به راه در کنار دیگر کشورهای صنعتی اروپا جائی در جمع نوکران کاخ‌سفید برای خود بجوید! این بود معنا و مفهوم واقعی «سخنرانی» حضرت بوش، هر چند که به صراحت می‌دانیم خود وی از مفهوم آنچه به زبان آورد بی‌اطلاع است. خلاصه بگوئیم، اگر روسیه موجودیت خود را در نظریة «یک کشور درجة دوم» جستجو می‌کرد، هرگز به گرجستان لشکر نمی‌کشید.

البته در اینکه آمریکا و روسیه جهت چپاول هر چه بهتر ملت‌ها به یکدیگر «نیاز» دارند، جای شک و شبهه نیست، ولی از آنجا که اصحاب امپراتوری‌ها، معمولاً در شناخت واقعیات دچار «توهماتی» درازمدت می‌شوند، می‌باید به جناب بوش یادآوری کنیم که پس از عکس‌العمل تند ارتش روسیه در گرجستان، ادامة همکاری‌های دوجانبه میان روسیه و ایالات متحد، بر خلاف سخنان امروز ایشان فقط می‌تواند در چارچوب یک نوع «جنگ سرد» جدید عملی شود! جنگی که بر دیگر ملل جهان تحمیل می‌کنند، تا فلسفة وجودی ملل دیگر از قبل همین جنگ به یک حضور «اقماری» تنزل درجه یابد. اینجاست که اصل چپاول «متبلور» می‌شود، و در این مقطع است که فوران پول و ثروت‌های به یغما رفته پایتخت‌هائی را غرقه خواهد کرد، هر چند در سطح جهانی برای توده‌های وسیع مردم فقر به همراه ‌آورد.

ولی اگر فراموش نکرده باشیم طی همان مطلب پیشین گفته بودیم، از آنجا که عملکردهای یک «جنگ سرد» جدید بیش از آنچه منافع روسیه را بازتاب دهد، به نفع آمریکا تمام خواهد شد، روسیه از پای گذاشتن در این «تله» به هر صورت ممکن خودداری خواهد کرد. و تلاش‌های کاخ‌سفید جهت مجاب کردن کرملین برای قبول یکی از این دو «گزینه»، نهایت امر محکوم به شکست است. امروز روسیه برای حضور فعال در سطح جامعة جهانی نیازمند گزینه‌ای از آن خود شده، گزینه‌ای که اهرم‌های مؤثر بر سرنوشت آن دیگر در دست‌های واشنگتن قرار نگرفته باشد؛ این است بازتاب واقعی «بحران گرجستان» در سطح جهانی! بازتابی که عمال کاخ‌سفید در راه «عدم رویت» آن با هزار ترفند خود را به کوری مصلحتی زده‌اند؛ بهترین نمونه از این نوع «کوری مصلحتی» سخنرانی امروز جرج بوش بود!

اگر جهت شناخت ابعاد محدودی از این «گزینة جدید»، خود را بر مسائل گرجستان متمرکز کنیم، می‌باید بر چند عامل اصلی در سیاستگزاری‌های نوین در این کشور تکیه کرد. نخست اینکه، روسیه با عنوان کردن مسئولیت سازمان ملل در این منطقه،‌ به هیچ عنوان «مسئولیت» ادارة امور مناطق «آزاد شدة» گرجستان را بر عهده نخواهد گرفت؛ هر چند که حضور رسمی و یا غیررسمی عمال سازمان‌سیا و یا پنتاگون را نیز در این مناطق قبول نخواهد کرد. به عبارت دیگر، مدیریت نظامی و یا اداری در این مناطق، توسط ارتش و یا سازمان‌های وابسته به مسکو که به سرعت می‌تواند «ترانة دل‌آزار»‌ جنگ سرد را در گوش مستمعین ترنم کند، از داده‌های امروز دولت روسیه کاملاً خارج شده. می‌دانیم که کافی است با حضور نظامی در این مناطق، روسیه بهانة لازم را جهت حضور آمریکا در دیگر مناطق گرجستان فراهم آورد، و داستان تکراری «برلن» غربی و شرقی بار دیگر نقل محافل «پروپاگاندیست‌» غرب شود. برنامه‌ای که باخت روسیه به دلیل عدم برخورداری از امکانات مالی گسترده، تبلیغاتی، و ... در آن کاملاً قابل پیش‌بینی است.

از طرف دیگر فروانداختن محفل ساکاشویلی از اریکة قدرت، با توسل به اقدامات نظامی و یا کودتا به طور کلی از برنامة کرملین کنار گذاشته شده. روسیه نظر منفی خود را نسبت به این محافل در سطح جهانی رسماً‌ اعلام کرده، ولی مطمئن باشیم که این «سقوط» بر خلاف آنچه آمریکائی‌ها دوست دارند و «ترجیح» می‌دهند، در چارچوب نوعی مراجعه به آراء عمومی برنامه‌ریزی خواهد شد. از طرف دیگر، روسیه منفعتی ندارد که سرمایه‌گذاری‌ها در گرجستان و یا دیگر مناطق قفقاز متوقف شود. مسئله فقط این است که منافع حاصله از این سرمایه‌گذاری نهایتاً به جیب کدام محافل ریخته خواهد شد، و اهرم‌های کنترل‌کنندة این سرمایه‌ها در دست کدام پایتخت‌ها قرار می‌گیرد؟ در نتیجه، اگر انتقال انرژی از طریق خطوط لولة «باکو، تفلیس، جیهان» و دیگر خطوط لولة وابسته به «بریتیش پترلیوم» چند روزی است دچار وقفه شده، مسلماً در شرایط دیگری از سر گرفته خواهد شد، ولی نه بر اساس آنچه تا به حال، و با تکیه بر «بحران‌سازی‌های» ساکاشویلی در گرجستان عملی شده بود.

همانطور که می‌بینیم طی چند روز گذشته، با روشن‌‌تر شدن برخی مواضع از طرف کرملین در مورد نفت و مسائل وابسته به نفت و منطقة قفقاز، «آب در لانة مورچگان افتاده!» سفر محمود احمدی‌نژاد رئیس دولت اسلامی به آنکارا که پیشتر برنامه‌ریزی شده بود، عملاً تا آنجا که به تجارت نفت و گاز مربوط می‌شود، با ناکامی تمام به پایان رسید!‌ قرارداد فروش گاز طبیعی آسیای مرکزی که فرضاً می‌بایست از طریق ایران و با خطوط لوله، به ترکیه و سپس اروپا ارسال شود منعقد نشد، و در شرایط فعلی به احتمال زیاد منعقد نخواهد شد. خلاصه می‌گوئیم، حکومت اسلامی در شرایطی که خطوط لولة بریتیش پترولیوم را مسکو می‌بندد، نمی‌تواند در مسیری موازی برای آمریکائی‌ها خط‌لوله به راه بیاندازد!

از طرف دیگر از ظواهر بر می‌آید که آمریکا مجبور شده عذر مشارف را نیز بخواهد! این ژنرال چهارستاره، ظاهراً به دلیل رأی عدم اعتماد «مجلس» قدرت را واگذار خواهد کرد!‌ البته می‌دانیم که این نوع مجلس «رأی» نمی‌دهد، «آراء» داده شده را صرفاً «قرائت» می‌کند!‌ و در پاسخ به این «عقب‌نشینی‌ها»، امروز حکومت لهستان اعلام می‌کند که اجازة استقرار سیستم دفاع ضدموشکی آمریکا در یک پادگان لهستانی را صادر کرده!‌ «بی‌بی‌سی» از قول رئیس جمهور روسیه می‌نویسد:

«در معاملة لهستان با آمریکا، در حقیقت فدراسیون روسیه هدف قرار گرفته است.»

همانطور که می‌بینیم، نقش‌هائی که طی دوران جنگ سرد ترسیم شده بود، اینک جابجا شده!‌ اگر شوروی فکر می‌کرد که برندة «جنگ سرد» می‌باید قلب اروپا را در دست داشته باشد، امروز این آمریکاست که دچار این «توهم» شده. اگر شوروی طی 50 سال، بی‌جهت خود را برای مقابله‌ای فرضی با ارتش ناتو در اروپای شرقی آماده نکرده بود، شاید زمینه‌ای فراهم نمی‌آمد که مشتی جهادگر حرفه‌ای بر «سوسیالیسم علمی» نقطة پایان بگذارند. امروز نیز همین نقطه نظرها را در اردوگاه غرب می‌باید به ترتیبی دیگر به آمریکائی‌ها حالی کرد.

اگر کشوری چون لهستان در قلب اتحادیة اروپا برای حفظ موجودیت خود نیازمند «سپر دفاعی ضدموشکی‌» می‌شود، دیگر این اتحادیه چه آینده‌ای می‌تواند داشته باشد؟ اگر امروز روسیه از زبان ژنرال‌های خود ملت لهستان را در حد یک «هدف» جنگی تخفیف می‌دهد، دیگر سرمایه‌گذاری‌های جدید در این منطقه چگونه و با چه هزینه‌ای عملی خواهد شد؟ جای تعجب نیست، به ملت‌ها دروغ می‌گویند، به ملت‌ها تفهیم کرده‌اند که در پس این موشک‌ها و فشفشک‌ها می‌توان به «امنیت» دست یافت!‌ در حالیکه این نوع «تسلیح» فقط راه به تسلیحاتی باز هم تهاجمی‌تر خواهد برد، و این راهی است که آمریکا طی جنگ سرد در آن پای گذاشت و با بهره‌گیری از بسیاری عوامل توانست ظاهراً پیروزمندانه از آن بیرون آید. ولی هیچ دلیلی نیست که این «صورتبندی» در شرایط فعلی جهان به همان نتایج مناسب منجر شود؛ از قدیم ‌الایام گفته‌اند‌: «خر همیشه باقلا نخواهد آورد!»

همانطور که می‌بینیم تکیة کاخ‌سفید فقط بر دو گزینة محدود سنتی متمرکز باقی مانده: یا دوران خروشچف را هدف قرار می‌دهد، و یا دورة یلتسین را! این «داده‌»، به احتمال زیاد فقط برخاسته از کوته‌فکری و شتابزدگی غربی‌ها در تحلیل شرایط جدید است. و نمی‌باید فراموش کرد که در دنیای بازی‌های سیاسی و استراتژیک، بازندگان معمولاً کوته‌فکران و شتابزدگان‌اند!



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

۵/۲۴/۱۳۸۷

روسیه و دریای سیاه!





هر چند جنگ چندروزة ارتش روسیه با نیروهای گرجی با اعلام رسمی ترک مخاصمه از سوی کرملین، از نظر دیپلماتیک به پایان رسیده، می‌باید عنوان کرد که نه تنها این جنگ و تبعات متفاوت آن تا پایان خود راه درازی در پیش دارد، که با در نظر گرفتن ابعاد وسیعی که این تخاصم نظامی می‌تواند در یکی از استراتژیک‌ترین مناطق جهان به خود گیرد، هنوز در مرحلة آغازین قرار داریم. از سال‌ها پیش سازمان آتلانتیک شمالی برای اعمال حاکمیت سیاسی بر مناطق مشخصی از اتحادشوروی سابق دندان تیز کرده بود. و جای تعجب نیست که در میان این مناطق گرجستان و اوکراین از الویت‌های استراتژیک برخوردار باشند. اگر به دریای سیاه که یکی از مهم‌ترین شاهرگ‌های ارتباطی قارة‌ اروپا و آسیاست نگاهی داشته باشیم، به صراحت در می‌یابیم که حساسیت‌های ناتو بر چه پایه‌هائی استوار شده.

دریای سیاه در سواحل جنوبی خود به کشور ترکیه محدود می‌شود، و می‌دانیم که این کشور سال‌هاست عضو رسمی پیمان آتلانتیک شمالی است. طی دوران جنگ سرد، اشراف کامل ترکیه بر آبراه‌های مدیترانه در دریای سیاه، یکی از دلائلی بود که توانست در تقابل با نفوذ اتحاد شوروی سابق بر مدیترانه به نفع غرب نقش‌آفرینی کند؛ دیگر سواحل این دریا طی دوران جنگ سرد در دست شوروی‌ها و یا متحدان‌شان بود. امروز نه تنها کشور ترکیه هنوز بر جغرافیای استراتژیک جنوب دریای سیاه حاکمیت خود را حفظ کرده، که کشورهای رومانی، بلغارستان، اوکراین و گرجستان، در سواحل این دریا در کنار روسیه قرار گرفته‌اند! و اگر اوکراین و گرجستان کشورهائی سابقاً شورائی به شمار می‌روند، رومانی و بلغارستان هم از نظر تاریخی و هم از نظر قانونی مستقل‌اند، و در چارچوب روابط اقتصادی و سیاسی، به دلیل ناکامی‌های گستردة اقتصادی و مالی در نظام سوسیالیسم علمی، در فضائی که در حال حاضر بر سواحل دریای سیاه حاکم شده، از خود تمایل شدیدی برای نزدیکی به محافل سرمایه‌داری غرب نشان می‌دهند.

ولی همانطور که می‌توان حدس زد غرب صرفاً به دلیل نیازهای استراتژیک خود قادر نیست پای به یک منطقه‌، آنهم در جوار یک قدرت نظامی جهانی بگذارد. غرب نیازمند است که زمینة نفوذ خود را گام به گام فراهم آورد، و در این راه ادغام کشورهای گرجستان و اوکراین در بطن پیمان آتلانتیک شمالی یکی از مهم‌ترین اهداف استراتژیک در دریای سیاه به شمار می‌رود. بی‌دلیل نیست که در اجلاس گذشتة ناتو پیوستن ایندو کشور به این پیمان نظامی رسماً مطرح شد، هر چند که اعضای ناتو، تحت فشار روسیه، از الحاق آن‌ها به پیمان آتلانتیک شمالی ممانعت کردند. ولی با در نظر گرفتن روند مسائل اگر دخالت مستقیم نظامی و دیپلماتیک از جانب روسیه پیوستن این دو کشور به پیمان آتلانتیک شمالی را به طور کامل از دور مذاکرات خارج نکند، دیر یا زود این نامزدی بار دیگر مطرح خواهد شد، و در شرایط ویژه‌ای ورود گرجستان و اوکراین به پیمان نظامی ناتو غیرقابل اجتناب می‌شود. حال می‌باید دید این «عضویت» معنا و مفهوم واقعی‌اش چیست؟

همانطور که در مطالب پیشین آورده‌ایم، ساختارهای صنعتی، خدمات و ارتباطات در کشورهای اوکراین و گرجستان به دلیل وابستگی بسیار گسترده به امپراتوری کارگری سابقاً «شوروی» به دور از ارتباط مستقیم با ساختارهای روسیة فعلی عملکردی نخواهند داشت. خطوط راه‌آهن، خطوط انتقال نیرو، شبکه‌های آبرسانی، خطوط نفت و گاز، و ... همگی در «نرم‌های»‌ اتحاد شوروی سابق‌اند. غرب به هیچ عنوان حاضر نیست همچون تجربة آلمان فدرال جهت بازسازی شبکه‌های ارتباطی و خدمات در این دو کشور صدها میلیارد دلار سرمایه‌گزاری کند؛ آنهم در مرزهای روسیه! حضور گستردة غربی‌ها در گرجستان طی سال‌های گذشته، که به برکت چپاول نفت آذربایجان «پول‌ساز» نیز بوده، آنقدرها که شبکة تبلیغات جهانی عنوان می‌کند، در بالا بردن سطح زندگی گرجی‌ها دخالت نداشته. این کشور کم یا بیش در شرایط گذشته دست و پا می‌زند، به اضافه آنکه همه ساله صدها میلیون دلار جنگ‌افزار به بهانه‌های مختلف از مجاری مختلف خریداری می‌کند! می‌باید دید یک کشور کوچک و کم‌جمعیت اینهمه جنگ‌افزار را برای چه «انبار» کرده؟ هدف این جنگ‌افزارها چه کشورها و چه سیاست‌هائی‌اند؟

برای پاسخ دادن به این سئوالات کافی است به عملکرد شرکت‌های اسلحه‌سازی غرب در دیگر کشورها نگاهی داشته باشیم. به طور مثال کشورهای عربی در جنوب خلیج‌فارس در این میان نمونه‌ای بسیار جالب‌اند. همه ساله صدها میلیون دلار از درآمدهای نفتی این کشورها به حساب کمپانی‌های اسلحه‌سازی در غرب تزریق می‌شود، ولی جنگنده‌های فوق‌مدرن آمریکا، انگلیس و گاه فرانسه بدون مستشاری و حمایت‌های «لوجیستیک» غربی قادر نخواهند بود فرودگاه‌های دوبی، عربستان سعودی و کویت را حتی برای 5 دقیقه ترک کنند. این نوع «تسلیح» گسترده، جز چپاول بودجة ملت‌ها و به اسارت گرفتن دولت‌ها در چنبرة منافع قدرت‌های بزرگ معنائی ندارد. این تسلیحات، همانطور که نمونة ایران پس از کودتای 22 بهمن نشان داد، فقط به درد قمپز در کردن در روزهای رژة نظامی می‌خورد. ‌ خلاصة کلام، تسلیحات نظامی بدون وجود «صنایع ‌نظامی» مرتبط با آن، فقط قوزی است بالای قوز!

حال که «موضع» واقعی گرجستان، و نه مواضع «تبلیغاتی» آنرا توضیح دادیم، به این موضوع باز می‌گردیم که این «گرجستان»، با در نظر گرفتن وابستگی‌های گسترده‌ای که طی دوران ساکاشویلی به منابع غربی و الهامات اوکراین ایجاد کرده، شکست فعلی از ارتش روسیه را در ابعاد سیاسی آن چگونه هضم خواهد کرد؟ بر کناری گروه ساکاشویلی از قدرت، اگر چه مستقیماً تحت عنوان یکی از پیش‌شرط‌های روسیه جهت ترک مخاصمه اعلام نشده، ولی می‌توان حدس زد تحت ضوابط و شرایطی که مسلماً در روزهای آینده علنی خواهد شد، در رأس توافقاتی قرار داشته که منجر به ترک مخاصمه شده. محافل وابسته به سازمان سیا، پنتاگون و گروه‌های دلالی اسلحه که در گرجستان تحت عنوان «فعالیت‌های اقتصادی، سیاسی و امنیتی» سال‌هاست پای به صحنة اقتصاد، مسائل مالی و حتی تشکیلات امنیتی و اطلاعاتی گذارده‌اند، پس از این جنگ فلسفة وجودی خود را به طور گسترده از دست خواهند داد. روسیه اگر بر کناری ساکاشویلی را در کنار این «پیروزی» نظامی تحصیل نکند، در واقع در این درگیری شکست خورده.

از طرف دیگر، حال که مواضع روسیه در قبال «رزمایش‌های» غرب در منطقة سابقاً شورائی دیگر کاملاً علنی شده، نمی‌توان روابط دیپلماتیک جهانی را در پشت صورتک‌های ظاهرالصلاح‌، همچون گذشته‌ها پنهان نگاه داشت. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، از نظر غرب دو گزینه برای آیندة سیاسی کشور روسیه در سطح جهانی «قابل قبول» تلقی می‌شد! اگر می‌گوئیم «قابل قبول» به این معناست که این دو گزینه می‌توانست بازتاب منافع کلی غرب باشد! گزینة نخست تبدیل روسیه به یک کشور اروپائی بود؛ کشوری در قالب فرانسه و یا آلمان ثانی، که هر چند از پیشرفت‌های «چشم‌گیری» در زمینة فناوری‌ها و مواضع مالی و اقتصادی در سطح جهانی برخوردار است، حرف آخر را واشنگتن در مورد آیندة آن می‌زند!‌ کشوری که استقلال سیاسی‌اش فقط در ارتباط با همکاری‌های «ترانس‌آتلانتیک» معنا و مفهوم پیدا می‌کند. این نوع «روسیه» می‌توانست به عنوان بهترین اهرم سیاسی در دست واشنگتن تبدیل به وسیله‌ای برای کنترل کامل چین، هند و جهان اسلام شود! اما گزینة دیگری نیز در میان بود، و غرب می‌توانست آنرا «قابل قبول» تلقی کند. این «گزینه»، باز گرداندن روابط سیاسی جهان در قالب نوع جدیدی از روابط «جنگ‌سرد» بود. در این گزینه، آمریکا و اروپای غربی با تحمیل یک «جنگ سرد» و اعمال دوبارة «قرنطینة» سیاسی و ایدئولوژیک بر روسیه و کشورهای همراه با روسیه، می‌توانستند همچون دورة پربرکت استالین و خروشچف کیسه‌های‌شان را از قبل چپاول جهان سوم پر کنند؛ تقصیرها را نیز به گردن «دیکتاتوری»‌ کرملین بیندازند! در دورة «پربرکت» جنگ سرد، شاهد جنایاتی از قبیل تحمیل نیم‌قرن حکومت برده‌داری در آفریقای جنوبی، برقراری مداوم حکومت نظامی بر ملت‌های آمریکای لاتین، تحمیل فاشیسم نظامی و دینی بر بسیاری از مناطق مسلمان نشین، جنگ‌های ویتنام و غیره بودیم، و بدیهی است که اینهمه، نه به دلیل سودجوئی و چپاول سرمایه‌داری غربی، که صرفاً برای جلوگیری از گسترش خطر «استبداد کمونیسم» بوده!

از نخستین سال‌های پس از فروپاشی، کشور روسیه سعی کرده حرکت خود را در مرز این دو «گزینه» متوقف کند، بدون آنکه به صورتی غیرقابل بازگشت پای به درون هر یک از اینان بگذارد؛ ورود قطعی و درازمدت به درون هر کدام از این گزینه‌ها، به معنای شکست و ناکامی روسیه خواهد بود. امروز که با اعلان جنگ بر علیه مواضع محافل غربی در گرجستان، سیاست روسیه گامی در جهت «گلاسنوست» برداشته، پر واضح است که تمایل اصلی غرب فراهم آوردن زمینة لازم برای فروانداختن این کشور به درون گزینة «جنگ سرد» نوین باشد. از هم اینک بلندگوهای غربی سعی دارند روسیه را به عنوان یک قدرت خیره‌سر و متجاوز نظامی معرفی کنند. در اینکه «مقصر» اصلی در این جنگ کدام طرف است، آنقدرها نمی‌باید به تحقیق و بررسی پرداخت؛ یکی از «هنرهای» تبلیغات نوین در عمل خلق «مقصر» است! کافی است که شبکة تبلیغاتی مورد نیاز در اختیار یک سیاست مشخص قرار گیرد. نمونة عراق و افغانستان اینک در برابرمان قرار گرفته، بلندگوهای غربی اینچنین وانمود می‌کنند که کشته شدن سربازان اشغالگر در عراق و افغانستان یک فاجعه است! هر چند اینان به خود اجازه می‌دهند که با «افتخار» فراوان به قتل رساندن «مخالفان» خود را در این کشورها تحت عنوان پیروزی «بشریت» بر «بربریت» معرفی کنند! در دورة جنگ ویتنام نیز همین تعاریف پیش‌ساخته در مورد سربازان آمریکائی و ویت‌کنگ‌ها حاکم بود، یکی پیام‌آور «آزادی» و «بشریت» شده بود، و دیگری سمبل «وحشیگری»! مسلماً در مورد جنگ گرجستان نیز مسئله به همین صورت حل و فصل خواهد شد؛ می‌باید دید کدام طرف از نظر تبلیغاتی از امکانات گسترده‌تری برخوردار می‌شود!‌

با این وجود اعلام پایان درگیری‌ها از طرف کرملین پیام دیگری نیز به همراه دارد؛ در صورت تهاجمات نوین تبلیغاتی و نظامی بر علیه روسیه، مقصر اصلی طرف‌های مخالف خواهند بود، و مسئولیت درگیری‌های جدید دیگر نمی‌تواند به گردن روسیه بیافتد! به عبارت دیگر اینک غرب می‌باید خود را «اجباراً» برای رتق‌وفتق شرایط صلح آماده کند. ولی این سئوال مطرح است که در شرایط فعلی آیا «صلح»‌ از معنا و مفهومی می‌تواند برخوردار شود؟ اصولاً مقصود از «صلح» چیست؟ روسیه همانطور که در مورد گرجستان نشان داد نمی‌تواند از حضور گستردة نیروهای سازمان سیا و پنتاگون در مرزهای خود حمایت کند؛ این موضعی است کاملاً منطقی. عکس‌العمل به چنین شرایطی اگر جنگ نباشد، حداقل گسترش تنش‌های بسیار عمیق سیاسی خواهد بود. از سوی دیگر، مواضع روسیه در منطقة دریای سیاه و قفقاز، همانطور که پیشتر گفتیم، محدود به گرجستان نمی‌شود؛ اوکراین، رومانی و بلغارستان نامزدهای آتی در سیاستگذاری‌های نوین روسیه‌اند. و این سیاست‌ها از ابعاد دیگری نیز خصوصاً در شمال اروپا برخوردار خواهد شد ـ بررسی شرایط کشورهای «بالت» را به فرصت دیگری واگذار می‌کنیم. آیا غرب حاضر است در قبال حمایت از رژیم‌هائی متزلزل و بحران‌زده در این کشورها ـ این رژیم‌ها همانطور که گفتیم هنوز تا گریبان در گیر ساختارهای صنعتی شوروی سابق‌اند ـ خود را در سطح جهانی رو در روی روسیه قرار دهد؟ البته صورتبندی «جنگ‌سرد» را فراموش نکنیم، ولی این سئوال را در شرایطی می‌باید پاسخ گفت که امروز کنترل روسیه بر بازارهای نفت‌خام و گازطبیعی در جهان بیش از پیش علنی ‌شده.

از طرف دیگر، حفظ سیادت غرب بر اقتصاد جهانی بدون حضور گسترده در مرزهای روسیه برای آمریکا و اروپای غربی امکانپذیر نیست. به عبارت دیگر، این همان حکایت قدیمی «یک اقلیم و دو پادشاه» است! سخنان مک‌کین، نامزد حزب جمهوریخواه، در مورد «اخراج» روسیه از «ژ8»، و یا دیگر دست‌اندرکاران در مورد پیش‌گیری از ورود روسیه به «سازمان تجارت جهانی» موضع‌گیری‌هائی کاملاً بچگانه است، این موضع‌گیری‌ها فقط مصرف انتخاباتی دارد! همانطور که گفتیم از سال‌ها پیش روسیه رابطة خود را با کشورهای جهان بر پایه‌ای بنیانگذاری کرده که دیگر پای به بن‌بست و «قرنطینة»‌ جنگ سرد نگذارد، در نتیجه برخوردهائی از نوع «مک‌کین» از پیش محکوم به شکست خواهد بود. پیش راندن اظهارات امثال «مک‌کین» و پافشاری بر مواضع «روس‌ستیز»، به احتمال زیاد خواست واقعی کرملین است. در چنین شرایطی است که «پیروزی» دوبارة جمهوری‌خواهان در انتخابات کاخ‌سفید به معنای یک «شکست» استراتژیک برای هیئت حاکمة آمریکا خواهد بود؛ شکستی که شاید مهم‌ترین شکست ایالات متحد طی سدة گذشته در دیپلماسی جهانی به شمار آید. اگر آمریکا به این نتیجه‌گیری «انتخاباتی» دست یابد که جرج بوش را می‌باید با «مک‌کین» جایگزین کرد، آمریکا پای به دوران «پیش ویلسونی» خواهد گذارد، و دیگر این روسیه نیست که منزوی می‌شود، واشنگتن در سطح جهانی منزوی خواهد شد. و در این ویراست واشنگتن نه تنها می‌باید خود را برای انزوا آماده کند، که به دلیل وابستگی‌های وسیع به واردات مواد خام، عملاً تبدیل به گاوشیردة مسکو نیز خواهد شد.

به اعتقاد نویسندة این وبلاگ غرب برای پیشگیری از چنین شرایطی می‌باید در ساختارهای کلی خود دست به نوعی بازنگری زند. خلاصه می‌گوئیم، پس از فروپاشی در اتحاد شوروی، کشورهای غربی نیز می‌باید به نوعی بازنگری در سیاست‌های کلیدی خود تن در دهند. بن‌بست فعلی اگر می‌تواند به اقتصاد روسیه ضربه وارد کند، در شرایط کنونی پس از تأئید انزوای کاخ‌سفید، صدمات مالی و اقتصادی‌ای که غرب متحمل می‌شود چندین برابر خواهد بود. شاید بهتر است، قبل از آنکه این بازنگری به صورت «اجباری» بر غرب تحمیل شود، محافل تصمیم‌گیرنده رأساً این بازنگری را اعمال کنند.








نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

۵/۲۲/۱۳۸۷

پایان یک انزوا!

آنچه تا دو روز پیش عنوان بحران نظامی در گرجستان به خود گرفته بود، امروز به صراحت جنگی است منطقه‌ای! بحران نظامی گرجستان از سال‌ها پیش شروع شده بود، از زمانیکه با فروپاشی اتحاد شوروی بسیاری از مجاری بحران‌سازی به دست برخی محافل داخلی افتاد، و ابزاری شد در دست قدرت‌های بزرگ خارجی، و در رأس آنان ایالات متحد! در مطلب پیشین خلاصه‌ای بسیار شتابزده در مورد پیشینیة تاریخی و جغرافیائی گرجستان ارائه دادیم. این مطلب مسلماً بسیار نارساست، ولی در یک وبلاگ بیش از این‌ها نمی‌توان به تحلیل و بررسی پرداخت. همین اصل در حال حاضر برای ادامة بررسی مسائل در گرجستان کفایت می‌کند که این کشور آنقدرها که عنوان می‌شود، به صورتی یک‌پارچه «گرجی نسب» نیست، و محدوده‌های بسیار گسترده و متفاوتی می‌توان در جغرافیای انسانی آن مشاهده کرد که محل سکونت اقوام دیگری است. در این میان می‌توان از «ابخازها»، «اجارها»، ارامنه، ترک‌ها و حتی روس‌ها نام برد؛ در کمال تأسف جزئیات جغرافیای انسانی گرجستان به دلائل سیاسی که به صراحت می‌توان ریشه‌های آنرا حدس زد، تا حد زیادی در پردة ابهام قرار دارد.

در توضیح مطلب بالا می‌باید عنوان کرد که، روسیه از نخستین قدرت‌های بزرگ جهانی بود که پس از فروپاشی اتحاد شوروی، از علنی شدن شکاف‌های عظیم جمعیتی در جمهوری‌های شورائی سابق به شدت هراس داشت، چرا که هر گونه تزلزل در این توهم که به نوبة خود مبلغ نوعی «انسجام جمعیتی» در این جمهوری‌ها شده بود، می‌توانست هر یک را به چندین کشور کوچک تقسیم کرده، آن‌ها را به وسیله‌ای ایده‌آل جهت اعمال فشار بر مسکو تبدیل کند. در نتیجه، تلاش سیاسی دولت روسیه در نخستین گام‌ها پس از فروپاشی اتحاد شوروی، بر این اصل تکیه داشت که از علنی شدن گونه‌گونی‌‌ها و اختلافات شدید میان اقوام مختلف و گروه‌های مهاجر که دهه‌ها پیش، از طرف دولت شورائی، در مناطق مختلف تشویق به اقامت شده بودند، جلوگیری به عمل آید. در همین راستاست که بحران‌های شدیدی که در آسیای مرکزی میان کادرهای تحصیلکرده و متخصص بلشویک ـ اینان معمولاً روس‌نسب بودند ـ و اهالی معمولاً عامی محلی بروز می‌کرد، به هر ترفندی با سکوت رسانه‌ای برگزار ‌می‌شد. با این وجود این بحران در قفقاز از ویژگی بخصوصی برخوردار بود، چرا که این منطقه به دلیل صعب‌العبور بودن، از قدیم‌الایام محل سکونت اقوام بسیار متفاوت در گروه‌هائی بسیار کوچک و پراکنده بود. «فرهنگ» در منطقة قفقاز گاه پدیده‌ای است که از مجموعة چند دهکده تجاوز نمی‌کند! و نبود یک حاکمیت فراگیر و قدرت مرکزی به سادگی می‌تواند زمینه‌ساز درگیری‌های گسترده شود. جنگ‌های منطقة قفقاز، چه آن‌ها که در خاک روسیه صورت گرفت ـ مهم‌ترین‌شان جنگ‌های چچنی بود ـ و چه آن‌ها که در میان اقوام دیگر این منطقه از قبیل آذری، ارمنی، ترک‌، گرجی و ... رخداد هر چند به دلیل کم‌جمعیت بودن این اقوام نتوانست تبدیل به یک بحران گسترده شود، در عمل ثابت کرد که رابطة منطقة قفقاز با مسکو می‌باید به صورتی متفاوت از روابط مسکو و آسیای مرکزی حل و فصل گردد. بحث امروز را به منطقة قفقاز محدود می‌کنیم، ولی شاید این بن‌بست‌ها را در مورد آسیای مرکزی در فرصت دیگری بشکافیم.

به هر تقدیر قفقاز، هم از نظر جمعیتی با آسیای مرکزی متفاوت است، و هم به دلیل وجود منابع عظیم نفت و گاز، و خصوصاً نزدیکی این منابع به دریای سیاه و خزر، که پس از فروپاشی کمونیسم در اروپای شرقی عملاً تبدیل به دو هدف اصلی سرمایه‌داری غربی شده‌اند، شامل سیاستگزاری‌‌هائی متفاوت از جانب مسکو شده. و از طرف دیگر، منطقة قفقاز را می‌توان به طور کلی به دو قسمت مسلمان‌نشین و مسیحی‌نشین تقسیم کرد. مناطق مسلمان‌نشین در این قفقاز، آنقدرها که تبلیغات رسانه‌ای عنوان می‌کند تمایل به کشور ترکیه ندارند. نخست مسئلة مذهب شیعه است که در میان بسیاری از این اقوام مذهب حاکم به شمار می‌رود، و از طرف دیگر رابطه و پیشینة تاریخی این اقوام مطرح خواهد شد که با ملت ایران معمولاً دوستانه‌تر بوده تا با ترک‌های امپراتوری عثمانی. از این گذشته، ارمنستان به عنوان یک منطقة مسیحی‌نشین در قفقاز نیز، به دلائل تاریخی به هیچ عنوان تمایلی به ترکیه ندارد، و پس از فروپاشی اتحاد شوروی مشاهده کردیم که مسکو چگونه با استفاده از ترک‌ستیزی در میان ارامنه این کشور را عملاً تبدیل به منطقة حائل میان آذربایجان شوروی سابق و کشور ترکیه کرد.

در نتیجه می‌توان مشاهده کرد که در هیاهوی فروپاشی اتحاد شوروی بهترین مسیر جهت نفوذ به بطن منطقة قفقاز، برای ایالات متحد و کشورهای غربی، استفاده از راهروهای نفوذی ایران در حکومت جمکران بود. در همین راستا از جانب حکومت جمکران طی نخستین سال‌های پس از فروپاشی اتحادشوروی، زیر نظر غربی‌ها، تلاش‌های زیادی برای نزدیک شدن به مناطق مختلف در قفقاز صورت گرفت. طی این دوره روسیه به دلیل تنش‌های گستردة سیاسی در داخل، هر چند گزینة غرب در مورد نفوذ به بطن منطقة قفقاز را با نگرانی دنبال می‌کرد، نمی‌توانست در برابر آن موضعی مستقل و در چارچوب منافع خود اتخاذ کند. با این وجود، مسکو یک اصل کلی را به صراحت نصب‌‌العین خود کرده بود، چرا که می‌دانست ایجاد ارتباط دوباره میان ملت‌های قفقاز با فرهنگ ایران که در واقع نطفة اصلی فرهنگ قفقازی است، در دراز مدت می‌تواند برای روسیه دردسر فراوان به دنبال آورد. و به همین دلیل بود که با اعمال سیاست‌های متفاوت، ضمن ممانعت از شکل‌گیری محور «ایران ـ قفقاز»‌، با حمایت از آنچه «اسلام‌گرائی» تندرو در ایران عنوان می‌شد، و می‌توانست سوار بر امواج تبلیغات گستردة ظاهراً «ضدطالبانی»‌ غرب ملت‌ها را از رویکرد به فرهنگ ایران سرخورده کند، ایران را در این صحنه منزوی کرد. این سیاست نهایت امر شاهراه «آذربایجان ـ گرجستان» را به عنوان مسیر نفوذ غرب مورد تشویق قرار داد. همانطور که می‌بینیم، در واقع، بحران امروز گرجستان که ریشه‌های آن در حضور و قدرت‌یابی بی‌ضابطة محافل غربی در این منطقه نهفته، ناشی از سیاست‌های مسکو است.

طی این دوره در ایران، هاشمی‌ بهرمانی به شخصیت قدرتمند سیاسی و عمدة کشور تبدیل شده بود! «قدرتی» که بعداًخود را سردار سازندگی نامید، و در کلام هواداران‌اش تحت شعار «مخالف هاشمی، مخالف پیغمبر»، نعلین خود را جای پای پیامبر اسلام گذاشت؛ هر چند مخالفانش او را به استهزاء «اکبر شاه» می‌نامیدند. در واقع، روسیه طی این دوره دست به اعمال همان سیاست‌هائی در ایران زد که حاکمیت بلشویک‌ها طی کودتای میرپنج به آن متوسل شده بود: حمایت از یک حاکمیت مضحک و وابسته به غرب در ایران برای آنکه در میان ملت‌های همسایه هر گونه جذابیت ایران و فرهنگ ایرانی را از میان بردارد. همانطور که دیدیم در هر دو مورد نیز مسکو تا حدودی موفق بوده.

ولی این موضع‌گیری از دورة حکومت حزب کارگر در انگلستان تغییری اساسی پیدا کرد، اشتهای غرب برای نفت رو به افزایش بود، و انگلیس پیش از همداستان شدن با آمریکائی‌ها در ماجراجوئی استراتژیک‌شان در افغانستان و سپس در عراق، سعی کرد از مهره‌ای به نام «سیداردکان» برای تغییر این «شخصیت‌سازی» استفاده کرده، راه نفوذ به درون قفقاز را به این وسیله از طریق خاک ایران فراهم آورد. تلاشی که علیرغم «تئاتر» مضحک و طولانی اصلاح‌طلبی عملاً بی‌نتیجه ماند و کار به «مهرورزی»‌ انجامید.

شاهدیم که در دورة مهرورزی نیز روسیه همان سیاست «میرپنج‌ایسم» خود را گام به گام دنبال می‌کند. خلاصه می‌گوئیم، در میان ملل قفقاز امروز کمتر ملتی می‌توان یافت که با داده‌های فعلی از حاکمیت و شیوة حکومت در ایران حاضر به ایجاد ارتباطات گستردة فرهنگی، سیاسی و اقتصادی با کشور ما باشد. بر اساس آنچه در بالا آمد، زوایای محدودی را در مورد اعمال سیاست انزوای جغرافیائی بر منطقة قفقاز، مطرح کردیم. البته این سیاست ابعادی به مراتب گسترده‌تر از این‌ها دارد و در این مختصر مجال بررسی باقی نیست. فقط می‌گوئیم که پیشتر نیز در مورد همکاری‌های حزب توده و یا بنیانگذاران این تشکیلات با «کودتاها» در ایران سخن گفته بودیم.

امروز هر چند درگیری‌های فعلی در منطقة گرجستان را می‌باید در ارتباط با مسائل ویژه‌ای پیرامون «بحران انرژی»، «سیاست‌های تعیین‌کنندة قیمت نفت»، «منافع محافل نظامی» و تغییرات در موضع‌گیری‌های کلان‌سیاسی‌ای تحلیل کرد که با تکیه بر نتایج «فرضی» انتخابات ایالات متحد صورت گرفته، این اصل نیز قابل اعتناست که ادامة سیاست «نظامی ـ نفتی» فعلی می‌تواند نهایت امر بر آنچه پیشتر «انزوای» منطقة قفقاز نامیدیم تأثیراتی پایدار بر جای گذارد، یا حداقل این «قرنطینه‌سازی» را از صورت‌های سنتی خود خارج کند. می‌دانیم که بهترین مسیر جهت ایجاد ارتباط میان ملت‌ها، در کمال تأسف مسیر جنگ است! و در این چارچوب، نتایج جنگ در گرجستان می‌تواند برای ما ایرانیان از اهمیت برخوردار شود.

همانطور که گفتیم، حمایت دولت روسیه از شرایط غیرقابل قبول دولتی و حکومتی در ایران فقط به این دلیل صورت می‌گیرد که با تکیه بر این نوع «شخصیت‌‌سازی» ایجاد رابطه میان ملت‌ ایران و ملل دیگر، خصوصاً در منطقة قفقاز، اگر نگوئیم غیرممکن، بسیار مشکل خواهد شد. روسیه با استفاده از این راهکار می‌تواند «انزوای» مطلوب خود را بر منطقة قفقاز و به نفع مسکو حاکم کند. ولی اگر منافع این «انزوا» بیشتر از آنچه به جیب مسکو برود، به شاهرگ‌های اقتصادی غرب تزریق شود ـ شاهرگ‌هائی که مسکو بر آن‌ها نظارت ندارد ـ شاید گشودن مسیر روابط با ایران از نظر روسیه راه‌حلی جهت پاسخگوئی به این معضل تلقی شود. و در صورت تغییر در این «داده‌ها»، حمایت بی‌وقفة روسیه از ابواب‌جمعی آمریکائی‌ها در جمکران نیز مخدوش خواهد شد. ولی در اینمورد می‌باید منتظر تحولات آینده باشیم، هر چند که بحران سیاسی در حال حاضر در بطن حکومت ایران به صورتی مسلم جایگیر شده؛ اظهارات «غیرعادی» مشاور ریاست جمهور در مورد مردم اسرائیل، علنی شدن مدارک تحصیلی ساختگی وزیر کشور، اظهارات اعضاء سپاه پاسداران در مورد بستن تنگة هرمز، و ... همه نشان می‌دهد که بحران گرجستان در مرزهای این کشور باقی نخواهد ماند.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد
...