۳/۲۹/۱۳۸۹

شکارچیان بحران!



خطبه‌های نماز فرمایشی جمعه، 28 خردادماه 1389، که به امامت آخوند جنتی، دبیر شورای نگهبان در چمن دانشگاه سابق تهران برگزار شد بار دیگر «خطوط سیاسی» فعال را در حکومت جمکران به منصة ظهور رساند. همانطور که پیشتر نیز گفته بودیم، خطوط فعال سیاسی کشور به دلیل سوءاستفادة وحشیانه‌ای که لات‌ولوت‌های «خط امام»، یعنی همان‌ها که بعداً تبدیل به جماعت اصلاح‌طلب و «جنبش‌سبز» شدند، از زن به عنوان ابزار قدرت‌نمائی‌ خیابانی به عمل آوردند، هنوز که هنوز است بر روزمرة زنان کشور «سنگینی» می‌کند! و در شرایط فعلی نمی‌توان تصور کرد که در قلب تحجری که به دلیل حاکمیت 80 سالة فاشیسم کوردل و استعماری بر ایران ایجاد شده، به آسانی بتوان از این جو هولناک ضد بشری و زن‌ستیز فاصله گرفت. جنتی، که یکی از آخوندهای آدمکش و سفیه حکومت است، امروز در مقام «امام» جماعت، رسماً زنان کشور را به باد تهدید گرفت و دولت احمدی‌نژاد را نیز به دلیل عدم حمایت از آنچه وی «قانون خدا» نامید مورد انتقاد قرار داد!

البته لایة دوم این به اصطلاح «نماز»، به بررسی نعمات فرضی محاصرة اقتصادی ملت ایران توسط اربابان آقای جنتی در سازمان سیا و «ام. آی. 6» اختصاص یافته بود. ولی در کمال تأسف این دو لایه یعنی حجاب اجباری و محاصرة اقتصادی در عمل یک «لایة واحد» و منسجم است که بنیانگزاران واقعی آن باند آقای میرحسین موسوی و «خط‌امامی‌های» لعنتی بودند و همانطور که شاهدیم هنوز این «خط نکبت» وبال گردن ملت ایران است.

در مورد مسئلة حجاب «اجباری» بارها و بارها سخن گفته‌ایم، این نماد بردگی و تحجر به هر ترتیب و در هر نوع «سخنوری» می‌باید در تمامیت‌اش مردود شناخته شود، حامیان حجاب به هیچ عنوان قابل توجیه نیستند. هیچگونه توجیهی بر حجاب اجباری در ایران قابل قبول نیست؛ چه دینی، چه اخلاقی و چه اجتماعی! ولی از منظر سیاست جاری در کشور، حجاب اجباری از دو زاویه می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد؛ زاویة اول همان ایجاد یک جامعة متحدالشکل و یونیفورم‌پوش است، و زاویة دوم بر پایة محوریت تمایلاتی است فرضاً شهوانی و فقط متعلق به مردان! پر واضح است که در زاویة نخست مسئلة اصلی تحکیم پایه‌های فاشیسم و حکومت استبدادی، و در زاویة دوم، الهامات جنسی مرد در برابر زن معیار قرار گرفته. مرد به عنوان حاکم و مالک، و زن به عنوان «زمین قابل تملک»! البته در زاویة دوم، همان تحجر تاریخی را می‌بینیم که ریشه‌های واقعی‌اش در نگرش فئودال به روابط اجتماعی نهفته، هر چند مبلغین این به اصطلاح «نگرش» سعی داشته باشند آن را در بسته بندی «آیات الهی»، دستورات خداوندی و جامعة به اصطلاح «انسانی ـ اسلامی» برای فروش عرضه کنند. خلاصة کلام، زاویة نخست صرفاً «سیاسی ـ اقتصادی» است، حال آنکه زاویة دوم واپس‌گرایانه و هر چند منفعت‌طلبانه، در چارچوب نیاز بنیادهای پوسیده و متحجر قرار گرفته.

در مطالب این وبلاگ بارها و بارها اتحاد شوم و نفرت‌انگیز راست‌افراطی و چپ‌نمایان را در تاریخ تحولات سیاسی کشور ایران محکوم کرده‌ایم، و با استناد به رخدادها نشان داده‌ایم که این اتحاد نهایت امر به حاکمیت فاشیسم در جامعة ایران منتهی شده. به طور مثال از جریانات چپ‌گرا که طی هیاهوی خمینی از وی حمایت به عمل آوردند به شدت انتقاد کردیم و این پرسش را مطرح نمودیم که یک جریان مدعی ماتریالیسم به چه دلیل از پیروان خود می‌خواهد که از دستورات یک آخوند پیروی کنند؟ این مسئله‌ای است که خوشبختانه پس از گذشت سه دهه، و در جریان قتل‌عام‌ها و کشتارهائی که چپ‌گرایان به دلیل پیروی از همین «اتحاد» استعماری متحمل شدند، در قلب برخی محافل و جریانات چپ‌گرای ایران امروز مطرح شده و امید است که بر این افتضاح «کارورزانه» و سیاست‌بازانه‌ هر چه زودتر در معادلات سیاسی کشور نقطة پایان گذاشته شود. خلاصة کلام، «چپ» نیازمند گفتمان و سازوکاری از آن خود است، جستجوی پیروزی «فرضی»، آنهم با پیروی از هیاهوی ملا و آخوند و ملی‌نما، چپ را فقط به گوشة سلول زندان رهنمون خواهد شد.

ولی آنچه امروز به صورت حجاب اجباری در سطح جامعه بروز کرده در عمل نمادی است برخاسته از همین اتحاد شوم و ضد ایرانی. بی‌جهت نبود که سال‌ها پیش از فروپاشی حکومت پهلوی دوم، کنفدراسیون دانشجویان «ایرانی‌نما» در ایالات متحد در جزوات‌اش صریحاً به ارتباط چادرسیاه با لباس‌های اجباری که مائوتسه‌تونگ در انقلاب چین معمول کرده بود اشاره داشت. این جزوات با مقایسة این دو پوشش تحمیلی که در واقع بر نظریة «سربازخانه‌ای» کردن جامعه تکیه دارد، چپ‌ها را به راست، و آب‌ها را به آسیاب آخوندها منحرف می‌نمودند. کنفدراسیون که با تکیه بر عملیات قهرمانانة «شخصیت‌هائی» از قماش صادق قطب‌زاده، ابراهیم یزدی و دیگر اوباش و نوکران آمریکا مغز جوانان کشور را در دانشگاه‌های ایالات متحد با این جفنگیات «پوک» می‌کرد، نهایت امر پای در مسیر همان اتحاد شومی گذاشت که بالاتر از آن تحت عنوان «اتحاد» راست‌افراطی و چپ‌نمایان نام بردیم.

چادرسیاه، حجاب، روسری و ... هر آنچه نامش می‌تواند باشد، نهایت امر فقط یک تحمیل اجتماعی است. حکومت اسلامی در چارچوب تبلیغاتی که به راه انداخته از برخی قشرها مصراً و به صورتی ملتمسانه تقاضا می‌کند تا در ظاهر«متفاوت» باشند، و به این حکومت فرصت دهند تا بر پایة این «تفاوت‌ها» موجودیت خود را توجیه کند. این تفاوت فقط بر پایة جنسیت متکی نخواهد بود. مسئله صرفاً سرکوب زن در جامعه نیست، «تحمیل» پوشش یک پدیدة کاملاً‌ فاشیستی و فراگیر است. این حکومت از روز نخست بر پایة «تفاوت‌ها» و «تقابل‌ها» شکل گرفت، پابرهنه‌ها در برابر مستکبران، مستضعفین در تضاد با طاغوتی‌ها، انقلابی‌ها در نبرد با منافق‌ها، امامی‌ها در برابر چپ‌ها، و ... و این فهرست کلان است و مفصل!‌ به صراحت می‌بینیم چگونه با انحراف نظریة «تضاد» در نگرش ماتریالیست، حکومت اسلامی به این «تضاد فلسفی» هزاران لایة موهوم، مجازی و احمقانه افزود، و به این ترتیب از «آش‌بی‌ماشی» که چپ پخته بود و خود در خوراک‌اش درمانده بود، طی سه دهه یک فاشیسم سرکوبگر و ضدانسانی بر ملت ایران تحمیل کرد. این همان تجربه است که در آلمان نازی و ایتالیای موسولینی ملت‌ها از سر گذراندند.

با این وجود تجربة تاریخی فاشیسم نشان داده که دامن زدن به «تفاوت‌ها» در جامعه و بهره‌برداری از بحران، منبع اصلی تغذیة فاشیسم است. به طور مثال، در دورة آدولف هیتلر در آلمان نازی نیز یهودیان مجبور بودند یک ستارة داوود زردرنگ بر سینة لباس‌های‌شان بدوزند! ولی تحمیل این «تفاوت» بر یهودیان آلمان به هیچ عنوان به جامعة یهودی محدود نمی‌ماند، غیریهودیان نیز، هنگام رویاروئی با ستارة زردرنگ، ناخواسته و ندانسته به دام بحران‌سازی حزب «سوسیال‌ناسیونالیست» اسیر می‌شدند! یهودی و غیریهودی، هر دو به یکسان هر چند به دو صورت متفاوت «شکار» بحران‌سازی‌های اجتماعی بودند!

ایجاد شکاف در جامعه، از طریق تبدیل برخی قشرها به «شکار» و «قربانی» قشرهای دیگر، و نهایت امر ایجاد بحران و تقابل و گسترش خشونت در جامعه، اهداف واقعی‌ای است که در پشت این صحنه‌گردانی‌ها پنهان مانده. حال باید پرسید «برچسب» زدن بر شهروندان یک کشور چه تبعاتی می‌تواند داشته باشد.

همانطور که گفتیم نخستین هدف از الصاق برچسب ایجاد «بحران» و تقابل کاذب در جامعه است. چرا که «بحران» به رژیم‌های سیاسی دست‌نشانده امکان می‌دهد که اهرم‌های سرکوب را محکم‌تر و قاطعانه‌تر بر فرق مردمان بکوبند، و در همین راستا می‌بینیم که بدون بحران «سازوکار» بسیاری از این رژیم‌ها مختل خواهد شد. این رژیم‌ها مرتباً در جستجوی بسترهای جدید جهت دامن زدن به بحران هستند. اگر آخوند جماعت مسئلة «حجاب» را بسیار می‌پسندد، کارش ارتباطی با خدا و پیغمبر و قرآن و کذا ندارد، در چارچوب یک جامعة عقب‌افتاده و متحجر، و در قلب یک فقرفرهنگی مزمن این پیشداوری حاکم شده که زن بودن «جرم» است، و زن حق مالکیت بر پیکر خود، الهامات و نیازها و خواست‌های خود را ندارد. بر اساس این پیشداوری آنچه به زن مربوط است منوط می‌شود به تصمیم «غیر»، و این «غیر» نخست پدر و برادر است، و بعدها به شوهر، فرزند ذکور و ... قابل امتداد خواهد بود. اینجاست که اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن از یک واپس‌ماندگی اجتماعی در ایران استفاده کرده، مرکز بحران‌سازی مطلوب خود را با تکیه بر «حجاب» و حریم خصوصی افراد در قلب حکومت دست‌نشاندة خود جاسازی کرده‌اند. بی‌دلیل نیست که تمامی جریانات «مخالف‌نما» با این حکومت دست‌نشانده، جریاناتی که پای در مراکز تصمیم‌گیری غرب دارند، به اندازة همین حکومت اسلام‌دوست، خداباور، دین‌خو و متدین هستند!‌ خلاصة کلام اسلام چماقی است که غرب جهت چپاول ما ملت به آن نیاز دارد و به این زودی‌ها آنرا از دست نخواهد داد.

ولی گفتیم که حربة «جنگ با بدحجاب» در این میان تنها حربه نیست؛ «تحریم اقتصادی» نیز در کنار «حجاب» ابزاری شده جهت ایجاد بحران در داخل مرزهای ایران و در کمال تأسف می‌بینیم که تمامی قدرت‌های جهانی در چارچوب منافع مالی و اقتصادی خود، حتی زمانیکه همچون روسیه این بحران‌سازی در تضاد با منافع استراتژیک‌شان قرار می‌گیرد، گام به گام از حربة بحران‌سازی بر محور «تحریم‌های اقتصادی» در ایران حمایت می‌کنند. تأئید دولت روسیه از مفاد «قطعنامة» اخیر بر علیه ملت ایران شاهدی است روشن و صریح بر این مدعا.

پیشتر گفته بودیم که در چارچوب حمایت از ایجاد یک حاکمیت مسئول، خصوصاً حاکمیتی که خود را در ارتباط با مقاوله‌نامه‌های شناخته شدة جهانی قرار دهد و احتمال بروز درگیری در مرزهای روسیه را به حداقل برساند، کرملین منطقاً نمی‌بایست از صدور این «قطعنامه» بر علیه ملت ایران در مرزهای‌اش خوشحال و راضی باشد. ولی کرملین از این قطعنامه استقبال کرد و با اینکار در عمل حربة جدیدی در اختیار تبلیغات‌چی‌های حکومت اسلامی گذاشت، و همانطور که نمونة نمازجمعة امروز نشان داد، بحران‌زائی بر محور «بدحجابی» و بحران‌سازی تحت عنوان «تحریم‌ها»، در سخنان آخوندجماعت به ابزاری جهت سرکوب ملت ایران تبدیل شده. در عمل، فراهم آوردن خوراک تبلیغاتی جهت حکومت‌های دست‌نشانده یکی از حربه‌های شناخته شدة قدرت‌های استعماری است، و امروز روسیه که به حساب خود در این میانه پیشتر دست آمریکا را در حنا گذاشته بود، به این نتیجه ‌رسیده که آمریکا زمانیکه جنگ تبلیغاتی بر علیه ملت ایران را در رسانه‌ها «می‌برد»، هم احمدی‌نژاد را به زیر نگین خواهد داشت، و هم جهت تحمیل محدودیت‌های مورد نظر خود دیگر نیازی به جلب موافقت کرملین نمی‌بیند!

البته تأئید قطعنامه، خارج از تمامی منافع مالی که برای روسیه و چین به همراه آورد، از ابعاد دیگری نیز برخوردار بود و ما در همینجا این ابعاد را بارها عنوان کرده بودیم. در رأس این مسائل می‌باید از تمایل کرملین جهت خلاصی از شر نظام رسانه‌ای غرب نام برد که روسیه را حامی حکومت اسلامی و شخص احمدی‌نژاد جا زده بود! روسیه به خیال خود با تأئید این قطعنامه به افکار عمومی «ثابت» کرد که حامی احمدی‌نژاد نیست، ولی این موضع به خودی‌خود موضع برنده نمی‌تواند تلقی شود. امروز روسیه در چارچوب تبلیغات غرب هم بر علیه ملت ایران «توطئه» کرده، هم نان به نرخ روز خورده، هم حمایت خود را از احمدی‌نژاد همچون غربی‌ها «زیرجلکی» کرده، و خلاصه اگر کسی در این میان «برنده» باشد، مسلماً آقای مدودف نخواهد بود.

به همین دلیل است که ایشان قبول زحمت فرموده، به سئوالات خبرنگار وال‌استریت جورنال پاسخ گفته‌اند. آقای مدودف پس از مخالفت با موضع‌گیری آمریکا و اتحادیة اروپا در مورد تحریم‌های یک‌جانبه می‌فرمایند:

«[...] روسیه و آمریکا باید برای کشاندن ایران به پای میز مذاکره جمعی عمل کنند.»
منبع: رادیوفردا، 18 ژوئن 2010

ولی برخلاف آنچه آقای مدودف اینجا ادعا می‌کنند، همانطور که پیشتر نیز گفتیم، هدف اصلی از تأئید قطعنامة اخیر بر علیه ملت ایران، فقط ایجاد فضای کافی سیاسی برای رژیم جمکران جهت گریز از مذاکرة‌ مستقیم با ایالات متحد و در واقع نوعی «نان قرض» دادن به حاکمیت آمریکا بوده! پس این «سئوال» که آیا روسیه و آمریکا در چارچوب سیاست‌هائی که تا به حال در کشور ایران، یا به مورد اجرا گذاشته‌اند و یا مورد حمایت قرار داده‌اند، واقعاً خواستار مذاکره هستند یا نه، هنوز به قوت خود باقی است!

به استنباط ما روسیه و آمریکا هر دو سعی دارند به هر ترتیب ممکن «مذاکره» با دولت اسلامی تهران را به صورت «غیرعلنی» انجام دهند و تبعات موضع‌گیری‌های سیاسی خود را نمی‌پذیرند. ولی اگر این صورتبندی ـ بازی کردن در میدان «نبرد با حکومت اسلامی» ـ برای ایالات متحد طی سه دهه «نان و آب» داشته، نمی‌تواند همزمان برای همسایة شمالی حکومت اسلامی نیز نقش حلال مشکلات ایفا کند. این مسئله‌ای است که گویا آقای مدودف جدیداً کشف کرده‌اند.

با این وجود نخست می‌باید از ایشان پرسید، مقصود از «مذاکره» چیست؟ مذاکره با دولت دست‌نشاندة آمریکا در تهران در چه شرایطی می‌تواند برای روسیه، زمانیکه دست در دست آمریکا بر سر میز مذاکره می‌نشیند «منافعی» به همراه داشته باشد؟ به صراحت بگوئیم، مسکو به مخیله‌اش هم خطور نمی‌کرد که در مورد ایران هم از آمریکا به صورتی که شاهد بودیم «رودست» بخورد، و هم اینچنین که می‌بینیم در برابر افکار عمومی ایرانیان سنگ روی یخ شود. به هر تقدیر «مسئله» برای روسیه امروز از همیشه روشن‌تر است: یا حکومت اسلامی را به تدریج به سوی یک حکومت قانونی، در چارچوبی قابل قبول و بر اساس مقاوله‌نامه‌های جهانی سوق می‌دهد، و در این مسیر از تبلیغات رسانه‌ای غرب واهمه به خود راه نخواهد داد، یا در مرزهای جنوبی‌اش به صراحت تسلیم ماجراجوئی‌ آمریکا‌ئی‌ها خواهد شد، ماجراجوئی‌هائی که هنوز آغاز هم نشده! راه دیگری وجود ندارد، و تسخیر «افکارعمومی» جهان از طریق مصاحبه‌های نمایشی، آنهم با یک روزنامة راست‌گرا و رسوای آمریکائی مشکل روسیه را در مرزهای جنوبی‌اش حل نخواهد کرد.

جهت اجتناب از اطالة کلام نگاهی کلی‌تر به تبلیغات حکومت اسلامی در راستای زوج «حجاب» و «تحریم» می‌اندازیم. دولت احمدی‌نژاد امروز که دیگر حکومت اسلامی نمی‌تواند با تکیه بر «مبارزه با بدحجابی» برای خود کسب موقعیت سیاسی کند، قصد دارد این «مبارزه» را به دیگران واگذارد. اینجاست که صورتک «جلادان» می‌باید به تدریج جای خود را به صورتک «قربانی» بسپارد. در این راستا سانسور سخن‌رانی‌های «حجاب‌نوازان» از اوائل خردادماه آغاز شد. به گزارش سایت تابناک، مورخ اول خردادماه 1389، خطبه‌های همین جنتی پیرامون حجاب در روزنامة ایران، روزنامة رسمی دولت، سانسور شده بود!

«روزنامه ایران آن بخش از سخنان خطیب جمعه تهران در خصوص وضعیت حجاب در کشور را حذف کرد.»


ولی امروز نیز حتی اگر کسی سانسور نکند، جنتی فقط جنفگ ‌بافت و خودش نیز به صراحت می‌دانست که ترهات‌اش از نظر اجرائی زمینه‌ای ندارد. زمانیکه خامنه‌ای در سالروز وفات خمینی به خود اجازه نداد در مورد حجاب موضع‌گیری صریح داشته باشد، به طریق اولی جنتی قادر نیست از جایگاه دبیر شورای نگهبان سیاست‌های مطلوب را به دولت احمدی‌نژاد دیکته کند. ولی اگر از «تحلیل» درست و بجای اینگونه جفنگ‌بافی‌ها طفره برویم، و شرایط فعلی را با شرایط اولیة فاشیسم اسلامی، یعنی دوران صدارت میرحسین جلاد یکسان تصور کنیم فقط راه به بیراهه برده‌ایم.

اگر فاشیسم اسلامی سلاح‌های قدیمی‌تر را به تدریج کنار می‌گذارد فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد، این سلاح‌ها به دلیل فرسایش کارآئی خود را از دست می‌دهد، و از طرف دیگر آنان که این نوع حکومت را برای ایرانی می‌پسندند، و نمونة همکاری‌های آقای مدودف با آمریکا نشان داد که فقط در واشنگتن نمی‌باید به دنبال‌شان گشت، سلاح‌های جدیدی در دسترس این حکومت قرار خواهند داد؛ بر ماست که از ماهیت و عملکرد این سلاح‌ها پرده برداریم.






۳/۲۶/۱۳۸۹

قوادسالاری!



در سایة هیاهوئی که تأئید دوبارة تحریم‌های اقتصادی شورای امنیت سازمان ملل بر ملت ایران در نظام رسانه‌ای به وجود آورد، و به دنبال مواضع‌ نه چندان قابل توجیه مسکو و پکن، شاهدیم که جنگ قدرت به معنای واقعی کلمه در حکومت اسلامی آغاز شده. این «جنگ» که در حال حاضر در پشت صحنة سیاست روز کشور ابعاد خود را پنهان نگاه داشته، در قلب «محافل حاکم» خیمة خود را برافراشته! هر چند همچون دیگر جنگ‌ها در حکومت ملایان این یک نیز بر محورهائی از قبیل حجاب زنان، «منهیات»، جایگاه ممتاز آیت‌الله‌ها و «تقدس» بیت و اهل بیت حضرات، و خصوصاً بر مفاهیم گنگ همچون «مردم»، ‌ «اهداف انقلاب»، «خط امام»، و ... و خلاصه تمامی موضوعاتی متمرکز شده باشد که در حد درک و فهم آخوند و آیت‌الله و لات‌ولوت‌های حکومتی است. با این وجود ابعاد واقعی این جنگ، مالی و اقتصادی و خصوصاً استراتژیک است؛ و نیازی به توضیح نیست که ریشه‌های آن نه در ایران که در پایتخت‌ قدرت‌های بزرگ جهان می‌باید جستجو شود.

در مطلب امروز سعی خواهیم داشت تا حد امکان با معرفی سرداران این «جنگ» زرگری، که دون‌کیشوت‌وار به مواضع دشمنان حمله‌ور می‌شوند، از چهرة مهره‌هائی پرده برداریم که سعی دارند در میانة این هیاهوی استعماری برای خود در حوالی «آب‌قنات» حکومت اسلامی پناهگاه مطمئنی تهیه کنند. تا آنجا که به ابعاد جهانی این «جنگ» مربوط می‌شود، علیرغم علنی شدن بحران روابط حکومت اسلامی با مسکو، احتمال احداث پایگاه‌های موشکی آمریکا در جمهوری آذربایجان، عقد قراردادهای بزرگ انتقال گاز از ایران به اروپا، «نشت» غیرقابل کنترل نفت در خلیج‌مکزیک که می‌تواند به ورشکستگی بریتیش پترولیوم منجر شود و جنگ داخلی در قرقیزستان هنوز می‌باید دندان بر جگر گذاشته منتظر نشست. در انتظار «نشت» مستندات مهم‌تری در ارتباط با این «جنگ استعماری» از درون محافل حاکم جهانی.

پس بررسی مسئله را از درون حکومت اسلامی آغاز می‌کنیم. طی نماز جماعتی که روز 14 خرداد ماه 1389، لات‌ولوت‌های دولتی در آرامگاه روح‌الله خمینی برپا داشتند شاهد بودیم که گروه‌های اوباش هر آنچه به دهان‌شان آمد نثار هاشمی رفسنجانی و نوة خمینی کردند که از قضای روزگار هر دو در «نماز» حضور به هم رسانده بودند! ولی این تعارفات به هیچ عنوان به مهره‌هائی که خود را رسماً به «سبزهای حکومت اسلامی» سنجاق کرده‌اند محدود نماند؛ علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی اگر در ملاءعام فحش‌کش نشد، در عوض در برابر دوربین‌ عکاسان مورد تهاجم یکی از «گنده‌لات‌های» حکومت اسلامی قرار گرفت، حضرت لات «چفیة‌ ایشان را که از دیرباز تحت عنوان حمایت از نهضت فلسطین به گردن می‌انداختند به زور باز کرده و با خود می‌برد! جالب اینجاست که گاردهای «مقام معظم» برای جلوگیری از این عمل موهن پای پیش نمی‌گذارند!

این صحنه فقط یک اصل کلی را به نمایش گذاشت: علی خامنه‌ای چهره‌ای است که دیگر در حکومت اسلامی فاقد هرگونه احترام و مشروعیت شده، حتی به صورتی ظاهری و نمایشی! البته این مطلب اگر امروز به صورت علنی در سطوح رسانه‌ای مطرح شده، ما سال‌ها پیش در مطالب‌مان به سقوط علی خامنه‌ای در قلب این حکومت اشاره کرده بودیم. در مطلبی تحت عنوان «مقام معظم مستأصل» به صراحت از پایان کار خامنه‌ای سخن به میان آوردیم و در پاسخ به عملیات گروه‌های اصلاح‌طلب و اصول‌گرا، صریحاً گفتیم که تداوم حکومت اسلامی، حتی به صورت مقطعی منوط به حذف علی خامنه‌ای خواهد شد:

«آنچه می‌باید از صحنة سیاست کشور حذف شود، نه اصلاح‌طلبی است، و نه اصول‌گرائی! شخص علی خامنه‌ای است که می‌باید همگام با بنیادی گنگ و نامفهوم، ‌ به نام مقام ولی‌فقیه، صحنة سیاست کشور را ترک کند. به این ترتیب، شاید این حاکمیت بتواند چند صباحی دیگر به موجودیت خود ادامه دهد.»
وبلاگ سعید سامان، 11 ژانویة 2008

ولی امروز که دو سال و اندی از نگارش این سطور می‌گذرد، به صورتی روشن‌تر می‌توان به دلائل حذف غیرقابل اجتناب علی خامنه‌ای اشاره داشت، هر چند موضوع امروز ما ارتباط چندانی با حذف وی نداشته نباشد. علی خامنه‌ای پس از فروپاشی اتحاد آمریکائی «سرداران سازندگی»، که با پروژة انگلیسی محمد خاتمی آغاز شد تمامی تلاش خود را به کار بست تا در خیمة اصلاح‌طلبی چادر بزند! با این وجود همان سیاست‌ها که پروژة خاتمی را ناکام گذاشت، از فعالیت‌های علی خامنه‌ای نیز در میانة میدان اصلاح‌طلبی جلوگیری به عمل آورده، وی را بالاجبار به دامان آنچه «اصولگرائی» ‌خوانده می‌شد هی کرد. وظیفة علی خامنه‌ای در خیمة اصولگرائی ایفای نقش «نعش ولایت فقیه» بود نقشی که وی تا به امروز بخوبی از عهدة اجرای آن برآمده؛ هر چند طی خیمه‌شب‌بازی‌ «نماز در مصلای خمینی» به چشم دیدیم که دیگر این حنا هم رنگی ندارد.

چند روز پیش محمود احمدی‌نژاد در مصاحبه‌ای تلویزیونی صریحاً اعلام داشت که «مسئلة حجاب به دولت مربوط نمی‌شود!» و این سخنان در شرایطی اعلام ‌شد که تمامی کانال‌های اصلاح‌طلبی و آخوندی تلاش خود را همچون تابستان‌‌های گذشته، جهت به «ارزش گذاشتن» حجاب اسلامی به کار بسته‌ بودند! خلاصه کنیم، خارج از تمامی «مشروعیت‌های آخوندی»، مسئلة حجاب به عنوان ابزار سرکوب پیوستة ایرانیان در ملاءعام در عمل عصای دست حکومت اسلامی جهت مهار تحرکات جمعیت بوده. اینکه بعضی احمق‌ها برخورد امروز حکومت اسلامی با زنان را به دین و قرآن و دیگر مقدسات وصل کرده‌اند فقط بازتابی است از میزان اندک درک و فهم اجتماعی و سیاسی‌شان؛ تحمیل حجاب در ساختار حاکمیت کنونی به تدریج تبدیل به اهرمی جهت سرکوب جامعه و اعمال کنترل دولتی بر تحولات اجتماعی شده، و در چارچوب منافع محافلی که پشت جبهة «حجاب اجباری» سنگر گرفته‌اند مطلب قابل عرض دیگری به چشم نمی‌خورد.

بارها گفته‌ایم، اینبار نیز تکرار می‌کنیم، مسئلة حجاب «اجباری» نه در آغاز کار حکومت اسلامی مطرح شد، و نه در نظریه‌پردازی‌ طرفداران این نوع «حکومت» از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده، این «عارضة هولناک» که در نگرشی تاریخی و اجتماعی «نمادی» است از تحجر و شیوة برخورد با زن در جوامع فئودال، در حکومت اسلامی به تدریج تبدیل به عصای دست فاشیسم دینی شده؛ آنهم توسط لات‌ولوت‌های موسوم به «خط امام»، و دولت‌مردانی از قماش میرحسین موسوی، همسر نامحترم‌اش، و عوامل دیگری که بعدها بر خود نام «اصلاح‌طلب» گذاشتند و پیرامون حجاب اجباری در سطح جامعه «معرکه‌گیری» به راه انداختند.

امروز به دلیل موضع‌گیری‌های احمدی‌نژاد ـ در سطور بعدی به «چرائی» این مواضع خواهیم پرداخت ـ «خط امامی‌ها» و لات‌های اصلاح‌طلب به دلیل عدم همکاری نیروهای انتظامی با برنامة‌ گسترش سرکوب عمومی تحت عنوان «مبارزه با بدحجانی» به صورتی که می‌بینیم‌ «منقلب» شده‌اند! بی‌دلیل نیست که در سطوح رسانه‌ای فردی به نام حجت‌الاسلام حسین ابراهیمی، منسوب به «مجمع روحانیت مبارز»، یعنی همان سوراخی که امثال خاتمی، دعائی، کروبی و دیگر عملة انگلستان سال‌هاست در آن لانه کرده‌اند، سر بیرون می‌آورد تا مزخرفات «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» را یک بار دیگر و به صورتی مفتضحانه‌تر به ملت ایران تحویل دهد:

«[...] چنانچه زنان و مردان به گونه‌اي در جامعه ظاهر شوند كه حيثيت اجتماعي جامعه زير سوال رود، [...] و حجاب و عفاف مورد بي‌توجهي قرار بگيرد؛ پس از مدتي فساد جامعه را فرا گرفته و جامعه به تباهي كشيده مي‌شود. [...] دولت موظف به ارائه خدمات بهداشتي و درماني به مردم است، موظف به حفظ سلامت معنوي جامعه نيز هست.»

منبع: خبرگزاری ایلنا!

البته همانطور که می‌دانیم دولت از منظر این جماعت به هیچ عنوان موظف به ارائة خدمات بهداشتی، درمانی، آموزشی، ورزشی، تفریحی و ... به جوانان و دیگر قشرها نیست؛ طی سالیان درازی که دولت‌های «خط امامی» و «اصلاح‌طلب» در قدرت بودند درجة رعایت حقوق ملت و وظایف دولت را بخوبی به نمایش گذاشتند. «وظائف» دولت فقط به این جهت بر زبان این جماعت می‌لغزد تا بتوانند پس از نشخوار یک فهرست کاملاً قابل قبول از وظایف دولتی، مسئلة تحمیل پوشش اجباری به یک ملت را نیز در کنار «واکسیناسیون فلج کودکان»، خدمات درمانی و آموزشی قرار داده، با تکیه بر کلة پوک‌شان بین موضوعاتی کاملاً بی‌ارتباط بایکدیگر «ارتباطی» منطقی برقرار کنند. اینکه یک سر آخوند فکسنی به خود اجازه می‌دهد برای رفتار اجتماعی، شخصی و اجتماعی 70 میلیون ایرانی خط مشی تدوین کند، و اوباش و اراذل را با چوب و چماق به جان ملت ایران بیاندازد، مسلماً ملهم از شیوه‌های مرضیة حضرت امام خمینی است، ولی به صراحت بگوئیم «این ممه را دیگر لولو برد!»

جالب اینجاست که «خط امامی‌ها» و اصلاح‌طلبان که در «فارس‌نیوز» سنگر گرفته‌اند، و برخلاف تمامی شایعات این بنگاه خبرسازی را تبدیل به مهم‌ترین عامل کلیدی در استراتژی‌های آخوندی کشور کرده‌اند، در این گیرودار دست‌شان کاملاً رو شد. اینان با انتشار یکی از سخنرانی‌های احمقانه و «قدیمی» علی خامنه‌ای در مورد «مقبول بودن» چادر و حجاب اسلامی، هم به خیال خود از پشت به دولت خنجر زدند و هم بادی در بادبان کشتی‌شکستة خط امام انداختند! فارس‌نیوز را به عنوان مهم‌ترین پایگاه «چپ‌زنی» در نظام رسانه‌ای امروز کشور پیشتر «معرفی» کرده‌ایم، ولی پس از موضع‌گیری اخیر، رسماً مدیریت این سایت به عضویت جماعت «اصلاح‌طلبان» در‌آمده. سال‌ها پیش از زبان علی خامنه‌ای مطالبی شنیده شده، و این بنگاه «خبرسازی» جهت توجیه مواضع «خط امامی‌ها» امروز آنرا منتشر کرده. علی خامنه‌ای پس از مزخرفات معمول که نوح را به محمد و علی را به خواجه علی وصل می‌کند می‌فرمایند:

«بايد مسائل ارزشي اسلام در جامعه‏ي ما احياء بشود. مثلاً مسأله‏ي حجاب، يك مسأله‏ي ارزشي است. [...] ما كه روي حجاب اين‏قدر مقيديم، به خاطر اين است كه حفظ حجاب به زن كمك مي‏كند تا بتواند به آن رتبه‏ي معنوي عالي خود برسد و دچار آن لغزشگاه‌هاي بسيار لغزنده‏يي كه سر راهش قرار داده‏اند، نشود.»

خبرگزاری فارس، 25 خردادماه 1389 برگرفته از سخنرانی علی خامنه‌ای در 7 دی‌ماه 1370!

پرواضح است که به چه دلیل، پس از گذشت 19 سال، این به اصطلاح «مسئلة ارزشی» بار دیگر از زبان الکن علی خامنه‌ای می‌بایست در دکان «فارس‌نیوز» به معرض فروش گذاشته می‌شد! اینکه با یک تکه‌پارچه، «زن» به قول خامنه‌ای از «لغزشگاه‌هائی» که سرراهش گذاشته‌اند عبور کرده به مرتبة عالی برسد دیگر از آن مزخرفات و جفنگیات است که فقط در دکان آخوند پیدا می‌شود. زندگی انسان‌ها، تمایلات و احساسات‌شان برای این مردک بینوا «لغزشگاه» را تداعی می‌کند؛ ولی همین خامنه‌ای زمانیکه پول نقد جهت انتقال کودکان و زنان به روسپی‌خانه‌های امارات و لندن و ... دریافت می‌دارد، حسابی برای «لغزشگاه» باز نمی‌کند! دریافت حق‌حساب‌ها مراحل بالای «معنویت» به شمار می‌رود! «بی‌بی‌سی» در انعکاس اطلاعیة وزارت امورخارجة ایالات متحد در مورد همکاری دولت ایران با قاچاقچیان انسان‌ می‌نویسد:

«ایران منبع، محل عبور و مقصد زنان قاچاق شده برای بهره برداری جنسی و بیگاری‌ست. زنان ایرانی با هدف روسپیگری و ازدواج اجباری برای پرداخت بدهی در کشور قاچاق می‌شوند.»
بی‌بی‌سی. 25 خردادماه 1389

البته ما به حقانیت مطلق موضع‌گیری‌های بی‌بی‌سی و حاکمیت‌های غرب به هیچ عنوان «معتقد» نیستیم؛ کاملاً برعکس! ولی زمانیکه یک رژیم سیاسی پای در مرحله‌ای می‌گذارد که در مجامع بین‌المللی و سطوح جهانی، رهبران و دولت‌مداران‌اش رسماً به «قوادی»، جاکشی و دلالی‌محبت متهم می‌شوند، دیگر نمی‌توان برای «وق‌وق‌های» مقام معظم و صحنه‌گردانی‌های خبرگزاری فارس و دیگر دکان‌های «قوادی» حکومت پشیزی ارزش قائل شد. این حضرات بجای در کردن قمپزهای آخوندی و گوز وآروغ‌های پس از جماع بهتر است، با مجامع بین‌المللی همکاری‌های لازم را جهت جلوگیری از قاچاق زنان و کودکان انجام دهند و کاری نکنند که در سطوح بین‌المللی ملت ایران به برده‌فروشی متهم شود. هر انسان عاقلی قبول خواهد کرد که این نوع «لغزشگاه» می‌باید قبل از آن نوع «لغزش‌گاه» که مقام معظم در آن «فوت» فرموده‌‌اند مورد توجه و عنایت دولت قرار گیرد!

ولی در کمال تأسف، همانطور که دیدیم به دلیل جوسازی خط‌امامی‌ها، اصلاح‌طلبان و دیگر آخوندمسلک‌ها، موضع‌گیری در بارة «زن» به تدریج تبدیل به یک «نان دانی» سیاسی شده، پس جای تعجب نیست که در دکان احزاب «چپ‌نما» نیز سروکلة این «موضوع» داغ پیدا شود. حزب همیشه منحلة توده، که طی بحران‌سازی‌های میرپنج و قوام و مصدق‌السلطنه و خمینی از همکاری و هم‌صدائی با آخوند و فاشیست و سرکوبگران دیگر دقیقه‌ای فروگذار نکرده، به نوبة خود سعی دارد با تور پاره‌پارة استالینیسم «کت‌وشلواری» از آب‌های گل‌آلود ماهی‌های درشت و خوش‌خوراک صید کند. و در همین راستاست که اخیراً در سایت این حزب «مقدس» مطلبی در مورد «مبارزات» توده‌ای‌ها با مسئلة «انحرافی» حجاب نیز انتشار یافته!

‌همینجا می‌باید عنوان کنیم که این حزب را نه سوسیالیست به شمار می‌آوریم و نه ایرانی؛ موضع‌گیری‌های حزب توده به صراحت ثابت کرده که گریز این تشکیلات اجنبی‌پرست از طرح مباحث فرهنگی سوسیالیسم، فقط از تمایل کلی رهبری این حزب به ذوب در مسیر حرکت توده‌های تحریک‌ شده‌ نشأت می‌گیرد، و به استنباط ما این عملکرد، یعنی وانهادگی در برابر جریان انسان‌ستیز پوپولیسم به خودی خود سوسیالیسم‌ستیزی است. ولی اینکه امروز، با در نظر گرفتن تمامی آنچه بالاتر عنوان کردیم این حزب «منحله» نیز پای به میدان نبرد رسانه‌ای بر سر حجاب گذاشته و در مطلبی خنده‌دار مواضع «اصولی» حزب را جهت حفظ «دستاوردهای» انقلاب مطرح می‌کند، فقط نشاندهندة این امر خواهد بود که دکان اسلام‌داری و دین‌فروشی رو به تعطیل دارد و حزب «مقدس» احساس می‌کند که دیگر «بادی از جانب خوارزم وزان نیست!»

اما برخورد دولت احمدی‌نژاد با مسئلة حجاب تا این لحظه در پرده‌ای از ابهام قرار گرفته. می‌دانیم که در چارچوب روابطی که ساختار دولت در حکومت اسلامی بر آن استوار شده، این حکومت به خود اجازه می‌دهد که در امور خصوصی افراد دخالت کند و این دخالت‌ها را بردارهائی «ارزشی» در سطوح کل جامعه معرفی نماید! البته اینکه فرد از جامعه جدا نیست، یک اصل کلی می‌باید تلقی شود، ولی اینکه حکومت به خود اجازه دهد نوع پوشش و رفتار اجتماعی و روابط انسان‌ها در خلوت و جامعه را در چارچوب یک سازمان «حقوقی‌نما» و نهایت امر سرکوبگر بر یک ملت حاکم نماید، مسئله‌ای است که نیازمند تحلیل بیشتر خواهد بود. در کمال تأسف چنین اعمالی جز پای گذاشتن در مسیر فاشیسم نه می‌تواند ارزش سیاسی پیدا ‌کند و نه قابلیت اجرائی خواهد داشت. خلاصه کنیم، تمامی توجیهات تشکیلاتی در اعمال چنین محدودیت‌هائی نهایت امر به این اصل کلی باز می‌گردد که تصمیم‌گیری در مورد اینگونه مسائل با چه محافلی است و اینان اصولاً چه اهدافی را دنبال می‌کنند. گرفتن گریبان «خدا» و «دین» و «قرآن» و کشاندن‌شان به میانة معرکه‌ای که بیشتر بوی نفت و گاز و دلار و یورو و پوند گرفته امروز دیگر به صورتی که در‌ روزهای نخستین کودتای ننگین 22 بهمن 57 امکانپذیر شده بود عملی نیست.

در اینکه بر اعمال وحشیانه و غیرانسانی‌ای که تحت عنوان «دین» بر روابط اجتماعی سایه افکنده می‌باید نقطة پایان گذاشت تردیدی وجود ندارد؛ لیکن احمدی‌نژاد در برابر این فاجعه که خود وی و همفکران‌اش نیز در به وجود آوردن‌اش دخیل بوده‌اند امروز به اندازة کافی مسلح به نظر نمی‌آید. این دولت هم وامدار روحانیت خودفروختة شیعی‌مسلک است و هم اهرم‌های اجرائی آن بیش از پیش به اوباش خیابانی متکی شده. این سئوال پیش می‌آید که با تکیه بر اوباش آیا می‌توان کشور را از چنگال اوباش نجات داد یا خیر؟ این پرسشی است که در روزهای آینده مسلماً هم دولت احمدی‌نژاد و هم مخالفان «دمکرات‌نمای» آن که معمولاً خود از آتش‌بیاران عمدة «حجاب ‌اجباری» بوده‌اند می‌باید برایش پاسخی در خور بیابند.

در آخر می‌باید این مطلب را نیز اضافه کنیم که خارج از آنچه دولت‌ها و حکومت‌ها در برابر تاریخ انجام می‌دهند، ملت‌ها نیز وظائفی دارند، و ملت ایران پس از گذشت سه دهه از تحمیل یک حکومت ضدبشری که توسط غرب و محافل ایرانی‌نمای حامی غرب بر روزمرة ما ایرانیان حاکم شد، امروز در برابر یک آزمون جدی قرار گرفته. مسلماً از جوانانی که تحت سیطرة یک حاکمیت ضد بشری با ارزش‌های انسانی بیگانه مانده، و به دلیل عدم برخورداری از زمینة مناسب،‌ از شناخت سازوکار روابط سالم و سازندة اجتماعی نیز عاجزاند نمی‌توان انتظار داشت که طی چند صباح یک «انقلاب اجتماعی و فرهنگی» واقعی در کشور سازمان دهند. با این وجود این «انقلاب» امروز یک نیاز واقعی است؛ بدون پشت‌ سر گذاشتن کامل مقطع حاکمیت آخوندی، حاکمیتی که با تکیه بر پیشینه‌ای انسان‌ستیز و ضدبشری در گذرگاه تحول شهرنشینی بالاجبار بر روزمرة ما ایرانیان حاکم شده، پای گذاشتن جامعة ایران به مرحلة شکوفائی فرهنگی امکانپذیر نخواهد بود.

عبور از چارچوب «ارزش‌های» فئودال، به زیر پای گذاشتن «دین‌خوئی» و «بوم‌پرستی» به عنوان «منابع» الهام، و پشت‌سر نهادن وانهادگی‌ها در تأئید «مقدسات»، بخشی از سرنوشت امروز ملت ایران است. خلاصه بگوئیم، جهت خروج از بن‌بستی که نسل فعلی در برابر آن قرار گرفته، به هیچ عنوان «انتخابی» در کار نیست. راه آینده بیش از این‌ها روشن و مشخص است. جوانان امروز می‌باید به دست خود، پیش از آنکه همچون پداران‌شان مغلوب این میدان شوند، ریسمان‌های پوسیده‌ای که ارزش‌های فئودال را به موجودیت امروزی‌شان متصل کرده قطع نمایند؛ این یک الزام است، هیچ انتخابی وجود ندارد. برای رهائی و بازیافتن انسانی که در اسارت این زنجیرها گرفتار آمده درنگ جایز نیست.








۳/۲۳/۱۳۸۹

تایوان و آذربایجان!



چرخش تند دولت روسیه، و موضع‌گیری‌های جنجالی مسکو در مورد مسائل مربوط به ایران تاکنون به این حد «مشخص» و صریح نبوده. البته این نوع چرخش‌ها و این صورت از «نان به نرخ‌روزخوردن‌ها» را پیشتر در دیپلماسی‌های مسکو خصوصاً در مورد یوگسلاوی و عراق شاهد بودیم، ولی کرملین تا این مرحله سعی داشت در مرزهای روسیه از این نوع چرخش‌ها پرهیز کند؛ این سئوال پیش می‌آید که چه رخدادی در سطوح دیپلماتیک به وقوع پیوسته که مسکو، حداقل در ظاهر امر، «اصل حسن همجواری» را نادیده می‌گیرد؟

البته تحلیل این نوع چرخش‌ها به طور کلی کار ساده‌ای نیست. چرا که اگر یک قدرت جهانی در مقطعی ناچار به «خروج از بستر» ایدئولوژیک و استراتژیک خود شود، در گام‌های آینده نیز باز پای در دگردیسی‌هائی غیرقابل پیش‌بینی خواهد گذاشت. خلاصة کلام، زمانیکه دیوارة استراتژیک از میان می‌رود، ارائة تحلیل بیشتر «مقطعی» و محدود به یک برهة مشخص و کوتاه خواهد بود. پر واضح است که اگر بررسی مسائل استراتژیک پیوسته می‌باید در ارتباط با «خطوط» غیرقابل تغییر انجام شود، در شرایطی که شمار این «خطوط» کم و کم‌تر شده، ارائة تحلیل نیز مشکل و مشکل‌تر می‌نماید. با این وجود سعی خواهیم کرد با در نظر گرفتن «تتمة» خطوط استراتژیکی که هنوز از طرف مسکو به زیر سئوال برده نشده تحلیلی بر چرخش جدید کرملین داشته باشیم.

تصویب قطعنامة تحریم اقتصادی ایران برای چهارمین بار، آنهم در شرایطی که این نوع تحریم‌ها در عمل نشان داده که ارتباطی با «اهداف اعلام شده» ندارد و از منظر روابط بین‌الملل نیز فاقد هر گونه توجیه است،‌ به این حدس و گمان دامن زد که در پس این قطعنامه مسائل و مطالب دیگری پنهان شده، موضوعاتی که ارتباط چندانی با هیاهوی «حقوق بین‌الملل» نمی‌تواند داشته باشد. می‌دانیم که طی چند روز گذشته لایه‌های جدیدی بر سیاست‌های جهانی افزوده شده. به طور خلاصه می‌توان این لایه‌ها را به این ترتیب برشمرد.

در درجة نخست باید از انزوای بین‌المللی چین در ارتباط با محافل سرمایه‌داری غرب سخن به میان آورد. می‌دانیم که سفر رابرت گیتس، وزیر امور خارجة ایالات متحد به کشور چین لغو شد، و پکن نیز از شرکت و همکاری در معادلات دفاعی آسیای شرقی که بر محور قدرت دریائی و هوائی ایالات متحد تمرکز یافته خودداری کرد. از قضای روزگار آقای «گیتس» از بازماندگان «دیپلماسی نئوکان‌ها» در هیئت دولت باراک اوباما نیز به شمار می‌روند، نئوکان‌هائی که روابط بسیار گرم و شیرین با پکن به راه انداخته بودند.

روز 6 ژوئن 2010 ، رابرت گیتس در «کنفرانس امنیت آسیا» که در مرکز تحقیقات استراتژیک کشور سنگاپور برگزار شده بود می‌گوید:

«فروش جنگ افزار به تایوان مطلب جدیدی نیست. [...] فروش تسلیحات دفاعی به تایوان علیرغم مخالفت چین ادامه خواهد یافت.»

منبع: فوکوس تایوان، 7 ژوئن 2010، به نقل از سی‌. ان. ای.

جالب اینجاست که این روابط از دیرباز بین آمریکا و چین وجود داشته، و گویا قبل از پای گذاشتن در مراحل فعلی، این روابط «خصمانه» که بر محور فروش جنگ‌افزار به تایوان شکل گرفته، زمینه‌ساز بحران منطقه‌ای نمی‌شد! به علاوه می‌دانیم که ایالات متحد بارها و بارها در سطح جهانی اعلام کرده که به هیچ عنوان از استقلال تایوان حمایت نخواهد کرد! خلاصه، «استقلال» تایوان گویا برای ایالات متحد آنقدرها جالب توجه نیست؛ با این وجود فروش تسلیحات آمریکائی به یک «منطقه» که عملاً می‌باید از نظر نظامی اشغال‌شده تلقی شود و به دلیل دخالت مستقیم واشنگتن طی چندین دهه از تحصیل هر گونه موقعیت و موضع بین‌المللی در ساختار حقوقی جهان محروم مانده، به معنای به زیر پای گذاشتن تمامی حقوق بین‌الملل از طرف ایالات متحد است. با این وجود چین، علیرغم در دست داشتن تجهیزات اتمی، روابط تجاری گرم و داغ با ایالات متحد، و برخورداری از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل به هیچ عنوان به چنین روابط استعماری‌ای که واشنگتن به خود اجازه داده با قسمتی از خاک چین برقرار کند اعتراض نکرده!‌ این مختصر را صرفاً به این دلیل عنوان کردیم تا نشان دهیم روابط «چین ـ آمریکا» از چه لایه‌های غیرقابل تفسیری در آسیای جنوب شرقی برخوردار شده.

در عمل سرمایه‌گزاری‌های کلان شرکت‌های غربی در تایوان و کشیده شدن دامنة این سرمایه‌گزاری‌ها به هنگ‌کنگ و سپس به دیگر مناطق جنوبی چین، از جمله به بندر شانگهای به صراحت نشان می‌دهد که غرب به سرکردگی ایالات متحد قصد تسخیر دوبارة چین را دارد. و جهت پای گذاشتن در این پروسة استعماری مهم‌ترین عامل از نظر آمریکا جلوگیری از مشتعل شدن دوبارة احساسات «ناسیونالیستی» چینی‌هاست. به همین دلیل غرب در هیئت حاکمة چین یک قشر فاسد، پول‌پرست و کم‌فرهنگ را در پس دیواره‌های حامی «مائوئیسم» مورد حمایت قرار می‌دهد، قشری که تنها هدف‌اش بهره‌کشی از نیروی کار چین و ثروت‌اندوزی است. اینان نه به محیط زیست توجهی دارند، نه به منافع «کلان ـ اجتماعی» معتقدند و نه به اصول انسانی، عقیدتی و ایدئولوژیک. شعار حاکم بر کادرهای بالای حزب کمونیست چین، همانطور که بارها از طریق بلندگوها و سخنگویان رژیم حاکم به صراحت عنوان شده در این جمله خلاصه می‌شود: «هر چه می‌توانید پولدار شوید!»

ولی زمانیکه در چنین شرایط «عجیب و غریبی»، دولت چین به خود اجازه می‌دهد وزیر امور خارجة ایالات متحد را بر خلاف سفر برنامه‌ریزی شده، به پکن راه ندهد، می‌باید پرسید، «چه پیش آمده؟» نخستین مسئله‌ای که قابل بحث خواهد بود، «نگرانی» ایالات متحد از گسترش نظامی رژیم چین است،‌ نگرانی‌ای که از دیرباز از طرف واشنگتن در بوق و کرنا گذاشته شده! باید پرسید به چه دلیل گسترش مالی، اقتصادی، صنعتی و ... در کشور چین آمریکا را به اندازة گسترش نیروی نظامی «نگران» نمی‌کند؟ پاسخ روشن است، آنچه گسترش مالی و صنعتی در این کشور «معرفی» می‌شود به دلیل وابستگی ساختاری به بازارهای ایالات متحد، فناوری‌های غربی، و ... همیشه از طرف غرب قابل کنترل باقی خواهد ماند؛ مشکل زمانی پیش خواهد آمد که گسترش نظامی چین معادلات «مطلوب» آمریکا را نخست در منطقة آسیای جنوبی و شرقی و سپس در دیگر مناطق جهان مورد تهدید قرار دهد. و می‌‌باید قبول کرد که هیئت حاکمة چین در شرایط فعلی، به دلیل رخدادهای ویژه در آسیای مرکزی، بالاجبار می‌باید بین همکاری «مالی ـ صنعتی» با آمریکا و یا شرکت فعال در پروژه‌های «نظامی ـ امنیتی» با روسیه انتخاب خود را صورت دهد. عدم پذیرش گیتس در پکن به صراحت نشان داد که چین، علیرغم وابستگی‌های ساختاری کلان به سرمایه‌داری غرب نمی‌تواند به موازنه‌های «نظامی ـ امنیتی» مطلوب کرملین پشت کند.

به همین دلیل رابرت گیتس روانة آذربایجان شد! خلاصة کلام، پیام وزارت دفاع آمریکا به مسکو این بود که اگر چین به دلیل فشار روسیه سفر گیتس را لغو می‌کند، او نیز می‌تواند با سفر به جمهوری آذربایجان به نوبة خود بر نقطه ضعف کرملین دست بگذارد. مسئلة آذربایجان همان مسئلة شناخته شده‌ای است که بارها تحت عناوین متفاوت در تاریخ معاصر منطقه تکرار شده. نام‌های مختلف بر این «مسئلة‌» واحد گذاشته‌اند، از انقلاب نارنجی در اوکراین گرفته تا جنگ در گرجستان، از بحران منطقة «ناگورنی‌کاراباخ» گرفته تا پروژه‌های گازرسانی ترکمنستان ... و مسئلة آذربایجان در این خلاصه خواهد شد که کشورهای واقع در منطقة گسترده‌ای که در جنوب فدراسیون روسیه، سواحل دریای سیاه را به دریای خزر و سپس به عمق آسیای مرکزی متصل می‌کنند از نظر ایالات متحد «استراتژیک» تلقی می‌شوند. ایالات متحد مطمئن است که از طریق دستکاری در طبقات حاکم و ساختارهای مالی، اقتصادی و خصوصاً «نظامی ـ امنیتی» در این مناطق، بهترین وسیله‌ جهت قدرتنمائی و تحت فشار قرار دادن مسکو را در اختیار دارد.

حضور رابرت گیتس در آذربایجان در عمل نوعی ابراز «نارضایتی» واشنگتن از موضع‌گیری‌های مسکو در مورد روابط «چین ـ ایالات متحد» می‌باید تلقی شود. این سفر به بهانة کمک‌رسانی به نیروهای «ضدتروریست» در افغانستان صورت گرفت! فاصلة جغرافیائی بعیدی که آذربایجان را از افغانستان جدا می‌کند نشان می‌دهد که این ادعا تا چه حد بی‌‌پایه و اساس است. ولی در پی این «سفر» شاهدیم که پارلمان آذربایجان واگذاری یک پایگاه نظامی به ارتش ناتو را به صورت «موقت» در اینکشور مورد تصویب قرار می‌دهد:

«پارلمان جمهوری آذربایجان روز سه شنبه و به دنبال سفر وزیر دفاع آمریکا به باکو، یک دکترین جدید نظامی در زمینه میزبانی پایگاه‌های نظامی آمریکا و ناتو را به تصویب رساند. [...] دکترین یاد شده که با اکثریت آرا به تصویب [...] رسید امکان استقرار موقت پایگاه‌های نظامی خارجی را براساس توافقات بین‌المللی میسر می‌سازد.»

منبع: روزنامة کیهان، مورخ 19 خردادماه 1389، به نقل از خبرگزاری فرانسه

البته نیش گزندة این نوع «قراردادهای» موقت را آمریکائی‌ها پیشتر در منطقة آسیای مرکزی چشیده‌اند؛ پایگاه‌هائی که در ازبکستان و قرقیزستان به صورت «موقت» در اختیارشان قرار گرفت و بعداً‌ به دلائلی، دولت‌های محلی از تمدید این قراردادها سرباز زدند. به هر تقدیر اینک آمریکا مطمئن شده که اگر در چین دستی به آب نرساند، در باکو می‌تواند تا مدتی خیمة خود را برقرار سازد. به استنباط ما این «تضمینی» بود که مسکو جهت بحران‌زائی در روابط «روسیه ـ آمریکا» ترجیح داد به واشنگتن ارائه دهد، تا آمریکا جائی برای «گله و شکایت» و احیاناً عدم برخورد قاطعانه با «تروریسم» نداشته باشد. ولی اینکه ادامة این «همکاری‌ها» به کجا می‌کشد مطلبی است که نیازمند گذشت زمان خواهد بود.

به هر تقدیر خروج «چین» از برنامه‌های دفاعی پنتاگون در آسیای مرکزی، حتی اگر این مسئله موقت نیز تلقی شود، مطلب بسیار مهمی است که به هیچ عنوان در حال حاضر نمی‌توان تبعات آن را مورد بررسی قرار داد. اینکار زمانی می‌تواند صورت گیرد که نتیجة عملی همکاری‌های ایالات متحد با محور «باکو ـ گرجستان ـ آنکارا» از ابهام بیرون افتد و امروز چنین امری محقق نشده بنابراین نمی‌توان برای این سئوالات پاسخی یافت. با این وجود بحرانی که در قرقیزستان آغاز شده، و در کمال تعجب هر لحظه بر ابعاد آن افزوده می‌شود، نمادی است از نارضایتی‌های واشنگتن در قبال چین!

اینک که بررسی کوتاهی از برخی مواضع «چین ـ آمریکا» و تبعات آن صورت دادیم نگاهی خواهیم داشت به موقعیت روسیه در این میانه. روسیه اهداف درازمدت خود را نمی‌تواند از چند مطلب به دور نگاه دارد، و رشد بنیادگرائی اسلامی در میان اقوام ساکن جمهوری‌های سابقاً شورائی و حتی مسلمانان فدراسیون روسیه، به احتمال زیاد در رأس این مطالب قرار خواهد گرفت. شاهدیم که تلاش‌های آمریکا نیز تماماً در مسیر «بحران‌زائی» بر محور سیاست‌های اسلامی تمرکز یافته. فقط به همین دلیل است که این سیاست‌ها در عراق، افغانستان و خصوصاً در ایران توسط واشنگتن از نزدیک دنبال می‌شود، چرا که اگر پنتاگون این سیاست‌ها را به صورتی سازماندهی شده دنبال کند، موفق به ایجاد وحشت و هول و هراس در مسکو خواهد شد.

مطلب دیگری که روسیه مسلماً به عنوان یکی از سیاست‌های پایه‌ای خود پیوسته مورد نظر قرار خواهد داد محفوظ نگاه داشتن حیطة «اقتصادی ـ امنیتی» این کشور در دریای خزر است. برای روسیه حضور نظامی و احتمالاً امنیتی آمریکا در این دریا «خطرناک» تلقی می‌شود، و می‌بینیم که رابرت گیتس عمداً دست روی آذربایجان گذاشت! ولی ما معتقدیم که ادامة همکاری‌های «روسیه ـ آمریکا» اگر شرایط امنیتی روسیه در دریای خزر به خطر بیافتد مشکل می‌تواند قابل پیش‌بینی باشد. در نتیجه، روسیه طی روندی که در مورد چین بالاجبار دنبال کرد، راه دیگری جز گشودن دریچة «بحران‌زائی» برای آمریکا در پیش نداشت، و همانطور که شاهد بودیم، با رأی موافق به «محاصرة اقتصادی ملت ایران»، روسیه این دریچة «بحران‌زا» را در ایران گشود.

اما در کنار این مطالب مسائل دیگری می‌باید مطرح شود. همانطور که پیشتر نیز گفتیم، «میراث» حمایت فرضی از دولت احمدی‌نژاد که تحت تبلیغات رسانه‌ای به گردن دولت روسیه افتاده بود، از منظر مسکو می‌بایست به هر ترتیب ممکن از میان می‌رفت. ولی طی روزهای اخیر روسیه به صراحت نشان داد که نه خواهان این است که در افکار عمومی جهانی تبدیل به حامی اصلی حکومت اسلامی شود، و نه قادر است بر وحشت فزایندة خود از رشد یک بنیادگرائی اسلامی در مرزهایش نقطة پایان بگذارد. خلاصه کنیم، به این ترتیب است که به استنباط ما در شرایط فعلی تضادی علنی بین دو «ملاحظة» پایه‌ای و اساسی در سیاست‌های بین‌المللی روسیه ایجاد شده، شکافی که آمریکا خود را در میانة آن قرار داده، و این یک باخت دائم و درازمدت برای مسکو به ارمغان خواهد آورد.

محکوم کردن حکومت اسلامی به صورت سیستماتیک در مجامع جهانی هر چند به دلیل تاریخچة ویژة این حکومت تبدیل به نوعی «عادت» ثانویه شده، تبعاتی نیز برای محکوم کنندگان به همراه دارد، خصوصاً اگر اینان همسایة این دولت به شمار آیند. دولت‌هائی که تحت محاصرة اقتصادی قرار می‌گیرند معمولاً به دامان شبکه‌های قاچاق، تشکیلات زیرزمینی و احیاناً تروریسم فرومی‌افتند. ولی بر خلاف روند کنونی یعنی محاصرة اقتصادی، مسلماً اگر برنامة فروپاشانی برای این نوع حکومت‌ها در دست تهیه نباشد، یکی از مهم‌ترین و بهترین راهکارها جهت کنترل بنیادگرائی مسئول نمودن دولت‌های بنیادگرا در قبال مقاوله‌نامه‌های بین‌المللی است. اگر چنین مسئولیتی در قلب دولت‌های «بنیادگرا» ایجاد شود، دست این دول و محافل خارجی حامی آنان در زمینة آشوب‌سازی در پوست گردو خواهد افتاد. حال به صراحت می‌توان «تناقضی» را که سیاست فعلی روسیه ایجاد کرده تشخیص داد. این دولت با رأی مثبت به تحریم اقتصادی ایران، هم از تبدیل دولت احمدی‌نژاد به یک ساختار حقوقی «قانونی» پیشگیری کرده، و هم مسئولیت حمایت بین‌المللی از دولت جمکران را از سر خود باز نموده. ولی جالب اینجاست که این «برخورد» فقط می‌تواند در چارچوبی قابل قبول تلقی شود که روسیه برنامه‌ای برای «فروپاشانی» در ایران در دست داشته باشد، «طرحی» که به صراحت بگوئیم برای روسیه امکانپذیر نیست. این تضادی است که به احتمال زیاد برخاسته از سازوکار «درون ساختاری» دولت روسیه نمی‌تواند تلقی شود.

اینجاست که به استنباط ما جواب نهائی به «نقطة کور» سیاست مسکو در ایران را می‌باید در طرح‌های آیندة دولت جدید محافظه‌کار بریتانیا جستجو کرد. همانطور که می‌دانیم حاکمیت انگلستان برخلاف ارتباط «لغزنده» و نامطمئنی که طی دهه‌ها با دولت‌های برخاسته از حزب کارگر برقرار نموده، در مجموع به نقطه نظرهای محافظه‌کاران بسیار نزدیک است، و برداشت کلی از بازگشت محافظه‌کاران به صحنة سیاست داخلی و بین‌المللی بر این استوار است که اینان بتوانند در شرایط ایجاد شده در خاورمیانه و آسیای مرکزی در چارچوب منافع انگلستان تأثیرات «مطلوب» را اعمال کنند!

حال این سئوال مطرح می‌شود که این تأثیرات مطلوب اصولاً چیست؟ و از منظر مسکو چگونه «تحلیل» شده؛ یا سیاست آمریکا در خاورمیانه با این تغییرات چگونه هماهنگ خواهد شد، و نهایت امر آیا بریتانیا امکان اجرائی کردن این طرح‌ها را دارد یا خیر؟ در حال حاضر از طرح‌های بریتانیا مستنداتی در دست نیست، ولی این طرح‌ها هر چه باشد گویا اهمیتی ندارد، چرا که از نظر برخی محافل بین‌المللی که متأسفانه دولت روسیه نیز در میان آنان قرار گرفته پاسخ به این «طرح‌ها» می‌تواند به صورت عملیات نظامی در ایران خود را بروز دهد! به همین دلیل است که ولادیمیر پوتین در دیدار اخیر خود از پاریس، علیرغم اظهارات لاورف، وزیر امورخارجة روسیه به فرانسویان «اطمینان» می‌دهد که پدافند هوائی «اس ـ 300» روسی به ایران ارسال نخواهد شد! ولی در کمال تعجب این عمل فقط به این معناست که اگر درگیری نظامی پیش آید، جهانیان می‌باید نتیجة «نبردها» را به حساب «اقتدار» حکومت اسلامی بگذارند؛ و سخنان پوتین در واقع تهدید مستقیم فرانسه است! خلاصة کلام سیاست‌های جنگاورانة روسیه و برخی محافل غرب در منطقه به تدریج پای در همان صورتبندی‌ای گذاشته که طی جنگ 33 روزه در لبنان شاهد بودیم، جنگی که عملاً ارتش اسرائیل را خلع سلاح کرد.

پرواضح است که ما به عنوان ایرانی این نوع برخورد استراتژیک را از طرف روسیه و از طرف هر کشور دیگری با مملکت خودمان محکوم می‌کنیم. به عقیدة ما هر نوع «جنگ‌افروزی» حتی اگر قرار باشد به نوعی تغییرات «مثبت» در صحنة سیاست جاری کشور منجر شود، نهایت امر ظلمی است به جامعة ایران. همانطور که بالاتر گفتیم مشکلات و مسائلی که بنیادگرائی اسلامی در کشور به راه انداخته، آنزمان که حمایت محافل استعماری خارجی را از دست بدهد، می‌باید فقط از طریق گسترش ساختارهای حقوقی، حمایت از نقش مطبوعات، حمایت از تشکیل و جهت‌گیری‌های اتحادیه‌های کارگری و ... در کشور دنبال شود، و راه حل منطقی و انسانی بر این مشکلات همان است که تجربة تاریخی نشان داده: حمایت از صلح، و همزمان حمایت از انسان‌محوری و دمکراسی سیاسی. خارج از این طرح هر پروژة دیگری از نظر ایرانیان محکوم خواهد بود، چه از طرف مسکو مورد حمایت قرار گیرد، و چه از سوی دیگران.