۱/۲۵/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (ادامه)


در دنبالة تحلیل مواضع نویسندگان «فارین‌پالیسی»، امروز به بررسی دیگر برندگان فرضی جنگ در عراق می‌پردازیم. در فهرست «فارین‌پالیسی»، سازمان القاعده و ساموئل هانتیگتن مقام‌های سوم و چهارم را از آن خود می‌کنند! با در نظر گرفتن رویة کلی در تحلیلی که نویسندگان از این جنگ و عواقب آن در پیش گرفته بودند، مسلماً حضور این دو نام نیز در امتداد تبلیغات آمریکا کاملاً ضروری می‌نمود. چرا که در عمل، «القاعده» از دو نقش کاملاً‌ مجزا، در چارچوب منافع ایالات متحد برخوردار است، از یک سو می‌باید همان نقشی را در سرزمین‌های سنی مذهب بر عهده گیرد که، مقتدی‌صدر، بدیل شیعی‌مسلک او، در میان شیعه‌‌ها بازی می‌کند! و از طرف دیگر، نمی‌باید فراموش کرد که تمامی استراتژی جنگ‌طلبانة «نئوکان‌ها» از روز نخست بر حضور پدیده‌ای به نام «القاعده» در خط مبارزه با برتری‌طلبی‌های ایالات متحد متکی شده بود؛ «خطرناک» بودن این سازمان، نه تنها منافعی در کشور عراق به همراه خواهد داشت، که سرکوب در داخل مرزهای آمریکا و در درون کشورهای «دوست و همکار غرب» را به مراتب ساده‌تر می‌کند. در نتیجه، یکی از خطوط اساسی تبلیغات «فارین‌پالیسی» تکیه بر پدیده‌ای به نام «القاعده» است، که گویا طی این جنگ نیز به «پیروزی‌های» بزرگ دست یافته!

ولی، علیرغم واضحات غیرقابل تردید، «القاعده» به صورتی که ساخته و پرداخته شده، از یک خصوصیت بسیار کارساز دیگر نیز برخوردار می‌شود؛ این سازمان اصولاً وجود خارجی ندارد! می‌توان هر لحظه که نیاز به «حضور» تبلیغاتی و رسانه‌ای آن احساس می‌شود، از طریق ارائة یک ویدئو، اجرای یک مصاحبه‌ و یا پیام‌های رادیوئی و تلویزیونی به «لولوئی»‌ موجودیت داد که در وبلاگ نویسندگان «فارین‌پالیسی»، برخی از آنان علیرغم تأئیدات کامل این «فصل‌نامه»، از مواضع «امنیتی» دولت آمریکا در برابر آن با استهزاء، اینگونه سخن به میان می‌آورند:

«همه‌ساله، دولت‌های محلی، فدرال و اقوام [مقصود دولت‌های خودمختار قبایل سرخپوستان است]، با اختصاص نیروی انسانی، نظامی و هزینه‌هائی اعطائی، در ابعادی که نشاندهندة ارزش‌ها و صدمه‌پذیری‌های هر حوزة ویژه به شمار می‌آید، میلیاردها دلار در راه دفاع از ایالات‌متحد و مایملک اینکشور در برابر عملیات تروریستی هزینه می‌کنند. ولی این اماکن، بنیادها و نمادها برای ما از چنین ارزشی برخوردار است، نه برای حمله‌کنندگان ... »

این «خلاصه» در واقع نشاندهندة تمامی «جریان» است؛ در تاریخ بشر هیچگاه دستگاهی سیاسی و نظامی صرفاً به دلیل ضربه زدن به طرف مخالف، خود را در گیر جنگ و تخاصم نکرده، حمله به مواضع مخالف می‌باید در بطن خود نوعی «منافع» نیز به همراه آورد؛ مسئله‌ای که در مورد القاعده اصولاً وجود خارجی ندارد. آمریکا در عمل، با تکیه بر پدیدة دست‌سازی به نام «القاعده»، همانطور که نویسندگان «فارین‌پالیسی» نیز متذکر می‌شوند، در واقع بنیادها، ساختارها و نمادهائی را به «ارزش» می‌گذارد، که صرفاً جهت حفظ موجودیت همین حاکمیت ارزشمند‌اند. به این صورتبندی در زبان علوم سیاسی می‌گویند، ایجاد رابطه‌ای مستقیم میان منافع محدود یک حاکمیت و منافع توده‌های مردم، نام دیگر این سیاستگذاری «فاشیسم» است! اینکه آیا از منظر تروریست‌ها سقوط و یا عدم سقوط حکومت طالبانی «امری کلیدی» تلقی می‌شود، مسلماً جای بحث فراوانی دارد! و دولت ایالات متحد در ارائة توضیحاتی در این باره، تا به حال از خود سخاوت زیادی به خرج نداده.

«ویلیام بلوم» در کتاب «دولت یاغی» ـ اشاره‌ای است به ایالات متحد ـ نخستین فصل را با این سئوال آغاز می‌کند: «چرا تروریست‌ها به جان آمریکا افتاده‌اند؟» بله، این سئوالی است که ما نیز می‌باید از خود بپرسیم. و همانطور که در بالا آمد، شاید این اولین باری است که دولتی قدرتمند ادعا دارد، سازمانی که عملاً‌ از وجود آن اطلاع درستی در دست نیست، صرفاً به دلایل «ایدئولوژیک» قصد صدمه رساندن به منافعش را دارد! دلایلی که هیچگونه توجیه «فیزیکی»، مالی و اقتصادی نیز در آن‌ها دیده نمی‌شود، و یا اینکه اگر چنین دلایلی در دست‌اند، همین دولت قدرتمند حاضر به «ارائة» آنان نیست؛ جهانیان، برای باور کردن چنین داستانی می‌باید بسیار خام‌تر از آنچه امروز هستند، باشند!

اینک به بررسی چهارمین برندة خوشبخت «جنگ عراق» می‌پردازیم؛ ایشان آقای هانتینگتن هستند! در این مرحله، نویسندگان «فارین‌پالیسی» اصولاً فراموش می‌کنند که نگارندگان فصل‌نامه‌ای به شمار می‌آیند که فرضاً متعلق به خوانندگانی از «طبقات فرهیختة» جامعة آمریکاست! مطلب در مورد توجیه موضع برندة آقای هانتینگتن اینچنین آغاز می‌شود:

«سخنرانی پرزیدنت بوش در مورد عراق از زبان ملتی فناور و تحصیل‌کرده بود که مایل‌اند، در دم از دست یک دیکتاتور که آنان را به اسارت گرفته آزاد شده، و در آغوش آزادی زندگی کنند. وی عراق را با آلمان و ژاپن به قیاس کشید ـ ملت‌هائی که جوامع خود را، پس از فروپاشی دیکتاتوری‌ها [...] از نو ساختند. وی بر «جهانشمولی» دمکراسی در برابر کسانی تکیه کرد که پیروزی این ایده‌آل‌ها را در جهان اسلام و عرب مورد تردید قرار می‌دادند.»


شاید ترجمة قسمت‌های دیگری از این مقالة «وزین»، اصولاً عمل بی‌نتیجه‌ای به شمار آید، چرا که آقای بوش و نویسندگان محترم «فارین‌پالیسی» در همین خلاصه، تکلیف‌شان را با مردم منطقه روشن کرده‌اند! بله، بر اساس گفته‌های اینان، اگر امروز ملت عراق درگیر چنین سرنوشت هولناکی شده، تقصیر ارتش آمریکا نیست، تقصیر مردم این مملکت است! در واقع، چنین ترهاتی را در دوره‌ای که ارتش آمریکا در ویتنام دست اندرکار شاهکارهای نظامی و سیاسی خود بود، از زبان سخنگویان این دولت و ملت محترم آمریکا کم نشنیده‌ایم؛ دولت و ملتی که به گرمی از آزادی ملت ویتنام برای ما «داستان‌های» بسیار شیرین می‌گفتند، ولی زمانی که در صحنة درگیری حضور داشتند، کودکان، زنان و غیرنظامیان را به بمب‌‌های خوشه‌ای می‌بستند! این همان «گفتمانی» است که مورخ نامی، گابریل کولکو به آن «لیبرالیسم نظامی» می‌گوید: سرکوب، بمباران، شکنجه، غارت، تجاوز، بی‌حرمتی و ... و در عین حال «آزادگی و فرزانگی»! و از آنجا که مقصر همیشه دیگرانند، اگر در این صورتبندی مشکلی پیش آید، مسلماً‌ مقصر اصلی «طرف» مخالف است، آمریکا و آمریکائی که نمی‌تواند «مقصر» باشد!

ولی امروز، دورة این نوع «زبان‌بازی‌ها»، هم در واقعیت و هم در گفتمان سیاسی دیگر سپری شده. آمریکائی جماعت امروز می‌باید بپذیرد که اولاً‌ در چارچوب همان دولت «مردم‌سالاری»‌که «ادعا» می‌کند از طریق آرای عمومی به قدرت رسانده، مسئول عملکرد سیاسی دولت خود است؛ و هم اینکه، ایندولت دیگر نمی‌تواند سرکوب ملت‌ها را با گفتمانی «لیبرالی» همگام کرده، از خود و عملکردهای هولناک و سرکوبگرانه‌اش سلب مسئولیت کند. «فارین‌پالیسی» در ادامه می‌افزاید:

«در عوض، آمریکائی‌ها شاهد بودند که عراقی‌ها به قبایل متخاصم تبدیل شدند. سنی‌ها در اطراف القاعده، و شیعه‌ها بر محور گروه‌های شبه‌نظامی. [...] مشکل چه بود؟ امروز از زبان آمریکائی‌ها می‌شنویم که عراقی‌ها راه اشتباه می‌روند. [...] سیر حوادث، دلواپسی‌های عالم بزرگ علوم سیاسی ساموئل هانتینگتن را تأئید کرد که در مقالة "جنگ تمدن‌ها" در سال 1993 در "فارین‌آفرز" ... »

البته سخن بالا، به این شرط که بپذیریم، آمریکا ـ همتراز ملت‌های بزرگ جهان ـ یک «تمدن» ویژه به شمار می‌آید، و اینکه نظریات آقای هانتینگتن از نظر فلسفی و تاریخی از اعتباری برخوردار است ـ که متأسفانه هیچکدام صحت ندارد ـ و اینجاست که‌ در می‌یابیم چرا ایشان می‌باید چهارمین برندة خوشبخت این «جنگ‌نامه» باشند. این مقاله، در واقع قصد القاء همان پیامی را به خوانندگان دارد که پیشتر رامسفلد ـ وزیر دفاع مستعفی جرج بوش ـ در گوش‌مان می‌خواند: «جنگ با تروریسم ده‌ها سال به طول خواهد انجامید!» در اینکه مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی یک جامعه را یک‌شبه نمی‌توان حل کرد، جای هیچگونه بحث و گفتگوئی نیست، ولی یک اصل می‌باید از طرف نویسندگان محترم «فارین‌پالیسی» به عین و به صراحت نشان داده شود؛ «حسن نیت» فرضی ایالات متحد در هنگام آغاز این جنگ! مطلبی که هنوز، نه از جانب دولت آمریکا و نه از طرف روزی‌نامه‌های طرفدار این جنگ وحشیانه ارائه نشده است، و مسلماً هیچگاه هم ارائه نخواهد شد.

مسلماً زمانی که دولتی برای آغاز جنگ، بر مشتی ادعاهای دروغ، بهتان، مدرک‌سازی، تقلب و عوام‌فریبی تکیه می‌کند، سخن گفتن مشتی «قلم‌به‌مزد» در «فارین‌پالیسی»، جهت توجیه مواضع عالی و انسانی ریاست جمهور آمریکا جهت توجیه اهداف «والای» این جنگ کفایت نخواهد کرد. کور نبودیم و دیدیم که چگونه برای بمباران مردم بی‌دفاع بغداد مشتی آدمکش، از تریبون‌های بین‌المللی،‌ ادعا می‌کردند که صدام حسین حتی ممکن است به نیویورک هم «حمله» کند! حال که یک اشغال نظامی را با اینهمه «تقلب» و فریبکاری به راه انداخته‌اند، هم دست ملت‌های بینوای منطقه را در حنا گذاشته‌اند و هم لش‌ولوش‌های خیابان‌هایشان را دم تیر این و آن، «فارین‌پالیسی» مشکل را حل کرده: مشکل، مردم عراق‌اند! همانطور که پیشتر از این‌ها نیز، «مشکل» اساسی مردم ویتنام و کره بودند!

ولی، علیرغم شباهت فراوانی که میان تجربیات عراق، ویتنام و کره مشاهده می‌کنیم، به دلایلی که بحث را به درازا خواهد کشاند، مسلماً نتیجه‌ای که نهایت امر ایالات متحد از ماجراجوئی غیرانسانی اخیر خود به دست خواهد آورد، از تجربة ویتنام برای ملت‌آمریکا و دولت اینکشور به مراتب گران‌تر تمام خواهد شد. چرا که همه از روز اول گفتند، و ما هم شنیدیم: «عراق، ویتنام نیست!»







۱/۲۴/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (ادامه)


در ادامة وبلاگ پیشین به تحلیل مقالة «فارین‌پالیسی» در مورد برندگان «فرضی» جنگ ایالات متحد در عراق ادامه می‌دهیم، و به بررسی دومین برندة این بخت‌آزمائی خونین می‌پردازیم. همانطور که پیشتر گفتیم، حکومت اسلامی نخستین برندة این جنگ معرفی شده بود و از نظر اهمیتی که این فصل‌نامة «معتبر» جهت برندگان تعیین کرده، «مقتدی‌صدر» در مقام بعدی قرار می‌گیرد! این قسمت از مقاله عملاً با جملة :«چگونه یک روحانی تندروی شیعه به مرد قدرتمند عراق تبدیل شد»، آغاز به سخن می‌کند و چنین ادامه می‌دهد:

«ویدئوی اعدام صدام حسین علیرغم کیفیت بدی که داشت همه چیز را نشان داد: "مقتدی‌صدر! مقتدی‌صدر! مقتدی‌صدر‍!" [...] و لحظاتی بعد دیکتاتور سرنگون شده، از دریچة کف سکو سقوط می‌کند.»


بله، همانطور که «فارین‌پالیسی» می‌گوید، این «ویدئو»، علیرغم کیفیت بسیار بدی که داشت، پیامی بسیار مشخص و «روشن» به مردم عراق، ملت‌های منطقه و سیاست‌های جهانی ارائه داد! فحوای کلام این بود که منبعد ارتش آمریکا به خود اجازه خواهد داد، رئیس یک دولت را به دلیل عدم هماهنگی نظرات سیاسی‌اش با نقطه‌نظرهای رایج در کاخ‌سفید «دستگیر» کند، در یک دادگاه، که نمایشی بودن آن به دلیل حضور بیش از 150 هزار تفنگچی‌ اجنبی در سطح مملکت جای حرف و سخن باقی نمی‌گذارد، «محاکمه» کند، و بعد هم به «قتل» برساند. این بود پیام واقعی این ویدئو! ولی اینکه اجرای همین حکم، علیرغم اینهمه «قانونگرائی‌ها» و «قانونی‌نمائی‌ها» می‌بایست شبانه، و در یک حیاط خلوت به دور از چشم مردم و رسانه‌ها، و بدون حضور نمایندگان رسمی دولت و دادستانی کشور، زیر نظر افرادی صورت گیرد که به قول «فارین‌پالیسی» شبانه فریاد می‌زنند: «مقتدی‌صدر! مقتدی‌صدر ...»، خود نشاندهندة درجة «قانونیت» و مشروعیت، چنین احکامی است.

در ثانی، در سنت «حلق‌آویز» کردن محکومان در منطقة خاورمیانه، هر قدر که اینگونه سنت‌ها وحشیانه و به دور از انسانیت باشد، هیچگاه دریچه‌ای در سکوی اعدام باز نمی‌شود که محکوم در سوراخی فرو افتاده، نخاعش قطع شده، جان دهد! محکوم در «سنت» خاورمیانه به دار آویخته می‌ماند تا خفه شود! و همین نشان می‌‌دهد که، اگر آمریکائی‌ها جرأت نکردند صورت‌ مبارک‌شان را در هنگام اعدام صدام حسین در تلویزیون‌ها و در برابر دوربین فیلم‌برداری رسانه‌ها «آفتابی» کنند، این «دار» و تشکیلات مربوط به آن هیچ ارتباطی با جلادان مقتدی‌صدر ندارد، این شاهکار مهندسی، ثمرة کار ادارة مهندسی ارتش آمریکا است! این جنایت نه تنها بدون هیچ دلیلی صورت گرفت، که صرفاً اهانتی بود به ملت عراق! اهانتی که مسلماً طی تاریخ آینده، حکمران‌های آمریکائی هزینه‌اش را بسیار سنگین‌تر از آنچه امروز تصور می‌کنند، پرداخت خواهند کرد. اینکه مشتی عمله و اکره را در هنگام اجرای چنین حکمی،‌ در اطراف رئیس دولت یک کشور جمع کنند، تا آن‌ها فریاد بزنند: «مقتدی‌صدر! مقتدی‌صدر! ...»، بر خلاف اظهارات نویسندگان «فارین‌پالیسی» نمی‌تواند نشاندهندة هیچ «پدیده‌ای» باشد. و حتی فراتر از آن، شاید «تولید» یک «ویدئو» با کیفیت بسیار پائین، از یک حادثة بسیار بزرگ در یک منطقه، در واقع تلاشی است کودکانه در «بی‌اهمیت» نشان دادن همین حادثه، ‌ و یا با «اهمیت» نشان دادن فردی که گویا «مقتدی‌صدر» نام دارد! مقاله در ادامه می‌افزاید:

«چهار سال پس از اشغال عراق، و کشته شدن هزاران تن [...] مقتدی‌صدر [...] که پیش از حملة نظامی کسی او را نمی‌شناخت، می‌تواند ادعا کند که قدرتمندترین مرد کشور است. [...] او متحدانی در حد یک حزب سیاسی در پارلمان دارد؛ [...] نیروهای مسلح تحت فرمان او بر شرق عراق و جنوب شیعه‌نشین [کشور] حکم می‌رانند، و طرفدارانش در صف جوخه‌های مرگ که اقلیت سنی را وحشتزده می‌کند در شمار هزاران شرکت دارند. آمریکائی‌ها تمایل دارند مقتدی‌صدر را از صحنه بیرون رانند؛ بسیاری از رهبران میانه‌روی شیعه خواهان مرگ اویند. [...] در حقیقت اگر عراق دچار آشوب شود، هم او است که به قدرت خواهد رسید.»

البته این واقعیت را نمی‌باید فراموش کرد که در دوران بلایا، در بطن ملت‌ها رهبرانی ظهور خواهند کرد! کسانی خواهند آمد که در دوران صلح و آرامش زمینة فعالیت نمی‌توانند ‌داشته‌ باشند. این تجربة تاریخی را حداقل ما ایرانیان طی صدها سال شاهد بوده‌ایم، از مازیار تا ابومسلم، و از نادر تا آغامحمدخان، دیدیم که چگونه تاریخ ایران مردانی را ساخت که خود نیازمند ظهورشان بود. این یک اصل کلی است، هیچ ارتباطی با اشغال مزورانة یک کشور توسط یک ارتش مزدور ندارد. کدام محقق، کدام تاریخ‌نگار می‌تواند ظهور اعجوبه‌ای نظامی‌ همچون نادرقلی‌ را در بساط مهوع شیخک‌بازی و شیعی‌گری صفویه «توضیح» دهد؟ نادرافشار در استراتژی‌های نظامی فقط با ناپلئون در تاریخ اروپا، و یا «هانی‌بال» در تاریخ باستان قابل مقایسه است، با این تفاوت که نادر، نه تحصیلات، سواد و معلومات نظامی ناپلئون را داشت، نه همچون وی بر امواج انقلاب کبیر سوار شده بود، و نه از تکیه‌گاه والا، فلسفی و نظری هانی‌بال برخوردار بود، ولی آنجا که «تاریخ» طعم شکست را به ایندو چشانید، نادرافشار هیچگاه در زندگی نظامی خود، در مصاف با بزرگ‌ترین امپراتوری‌های دوران خود ـ روسیة تزاری و عثمانی ـ شکست نخورد! این «نبوغ» را کدام علم تاریخ خواهد شکافت؟ مسلماً تا رسیدن به مرحله‌ای که چنین «تحلیلی» بتواند صورت گیرد ـ اگر روزی و روزگار چنین عملی شدنی باشد ـ راهی بسیار باقی مانده.

آنچه در بالا آمد، داده‌هائی قبول شده در یک بررسی «تاریخی ـ نظامی» است! ولی در اینکه، در شرایط امروز عراق فردی چون مقتدی‌صدر همان «نادر» یا «آغامحمدخان» عراقی شود، جای شک و شبهه بسیار است! ارتش آمریکا، با شعار «دمکراسی»‌ پای به میدان جنگ عراق گذاشت، حال چه شده که عواملی از طرف نشریات «معتبر» آمریکائی، به عنوان «نامزدهای» احتمالی حاکمیت معرفی می‌شوند، که در دستور کارشان از همه چیز سخن به میان خواهد آمد، جز از «دمکراسی»؟ این نتیجة اتخاذ یک سیاست از جانب ارتش مزدور آمریکاست، نه نتیجة روند طبیعی شرایط اشغال نظامی!

آنچه امروز مقتدی‌صدر را در چشم نویسندگان «فارین‌پالیسی» مرد قدرتمند عراق کرده، فهرست مشخصی از نیازهای ارتش اشغالگر آمریکا در عراق است، نه تحلیل عمیق مسائل در پرتو شناختی مناسب از مسائل اجتماعی این کشور. همانطور که می‌دانیم آمریکا، در ذهن سیاستگذاران‌اش، در مقام «تنها ابر قدرت» جهان پای به میدان این جنگ گذاشت، و امروز در گیر ودار همین جنگ، مجبور است با شرایط واقعی دنیای معاصر: «جهان چند قطبی»، رو در رو شود. آمریکا با این «برنهادة» کودکانه پای به میدان گذاشت که در عراق هر چه بخواهد می‌تواند صورت دهد، بدون آنکه هیچ طرف دیگری به حساب آید! این یک توهم بچگانه بود که صرفاً از ذهن علیل سیاستگذاران پنتاگون و سازمان سیا می‌توانست تراوش کند. همان‌ها که سال‌ها تهاجم استعماری و آدمکشی‌های شرم‌آورشان در ویتنام را «جنگ برای آزادی» ملت ویتنام معرفی می‌کردند! و هم اینان، اکنون که محدودیت‌های سیاستگذاری آمریکا در عراق، در برابر دیدگان ارتش «پیروزمند» ایالات متحد صف کشیده، توسل به تصویر هولناک یک حکومت مذهبی، آنهم از نوع حکومت اسلامی ایران را، تنها راه نجات خود تصور می‌کنند. در پندار این «صاحب‌نظران»، اگر ملت‌ها را از «لولوی شیعی‌مسلک ایرانی‌نما» بترسانند، دو بهرة اساسی خواهند برد: نخست اینکه مردم عراق را به حضور ارتش اشغالگر «راضی» خواهند کرد، دوم آنکه در صورت شکست «برنامه‌های چپاول مالی و اقتصادی» ـ همان برنامه‌ها که در خلوت و قبل از حملة نظامی به عراق در دستورکار مقامات واشنگتن قرار داشت ـ همواره می‌توان با توسل به مهره‌هائی چون «مقتدی‌صدر»، زمینة دیگر فعالیت‌های اقتصادی و مالی را، برای تمامی کشورها و ملت‌هائی که می‌توانند در شرایط فعلی در عراق از نظر مالی و اقتصادی فعال شوند، کاملاً مخدوش کرد.

همانطور که می‌بینیم «مقتدی‌صدر» ارتباطی زیادی با نادرافشار ندارد. این آخوندک بی‌سروپا مترسکی است که ارتش اشغالگر با توسل به آن، پیام هولناکی به ملت عراق می‌فرستد: «اگر با اشغالگر همکاری نکنید، اگر به غارت منابع کشور به دست شرکت‌های آمریکائی تن در ندهید، "مقتدی‌صدر" را می‌فرستیم سراغ‌تان!» ‌ و این همان کاری است که دولت آمریکا و ارتش آمریکا در حال حاضر در عراق مشغول به آن‌اند. بمب‌هائی که در معابر عمومی منفجر می‌شود، قتل‌عام زنان و کودکان و غیرنظامیان به دست افرادی که «ناشناس» عنوان می‌شوند، از میان رفتن تمامی امیدهای یک ملت برای دستیابی به یک زندگی عادی و به دور از خشونت، همگی دستاوردهای همین سیاستگذاری است. باید به نویسندگان دانشمند «فارین‌پالیسی»‌ که در ایجاد چنین تصویری «وحشتناک»، از جامعة بشری تا به این حد از خود همکاری «صادقانه» نشانه می‌دهند، از صمیم قلب تبریک گفت!






۱/۲۳/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟





فصل‌نامة معروف «فارین‌پالیسی» در شمارة «مارس ـ آوریل» 2007، سئوالی اساسی در مورد جنگ عراق مطرح می‌کند، با این مضمون که: «چه کسی در عراق برنده شد؟» مسلماً اگر نشریة معروف و «معتبری»‌ چون «فارین پالیسی» این سئوال را در قالب مقاله‌ای مفصل و بسیار حجیم عنوان می‌کند، هدف نمی‌تواند صرفاً خوشامد دوستان و یا ترشروئی در برابر دشمنان باشد؛ می‌باید قبول کرد که پس از مسافرت «جنجال‌برانگیز» نانسی پلوسی به دمشق ـ جنجالی که بیشتر رسانه‌ای بود تا واقعی ـ مشکل دیپلماسی در عراق ابعاد جدیدی به خود گرفته: «خروج از عراق، بدون فروپاشی در داخل!» و مقالاتی از این دست نشاندهندة بحرانی‌ است که در بطن حاکمیت ایالات متحد بر سر ماجراجوئی نظامی در عراق به وجود آمده.

سرآغاز مقالة این فصل‌نامه در مورد عراق همانطور که می‌توان حدس زد تکرار مکررات رسانه‌ها در بارة مسائل این جنگ است: شکست آمریکا، تلفات آمریکا، مخارج آمریکا و آخر الامر، تلفات عراقی‌ها نیز «کمی تا حدودی» قلمی می‌شود! ولی با در نظر گرفتن این واقعیت که ملت عراق برای ارتش آمریکا «دعوتنامه‌ای» رسمی جهت لشکرکشی نفرستاده بود، و باز هم با در نظر گرفتن اینکه شمار کشته‌شدگان غیرنظامی در عراق امروز به مرز یک میلیون تن می‌رسد، سخن گفتن از معضل «تلفات» چند هزار نفرة یک ارتش اشغالگر که در این ماجراجوئی بیشتر چشم به چپاول و غارت داشته تا عملیات نظامی در مقام یک ارتش ملی، به صراحت نشاندهندة لاابالی‌گری کسانی است که این مقاله را در چنین فصل‌نامة «معتبری» قلمی کرده‌اند. از نظر این افراد، «بلایائی» چون قتل‌عام یک میلیون انسان آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست، و اگر نتایج این لشکرکشی رسوائی‌آور به شمار می‌آید، همان کشته شدن چند هزار لش و لوشی‌است، که از گوشة خیابان‌ در شهرهای بزرگ با تفنگ و فشنگ و قول و قرار پول، تجاوز به زنان و دختران، و دزدی از منازل عراقی‌ها، به جبهة این ماجراجوئی خونین کشانده‌ شده‌اند. البته اگر نگاهی به فهرست بلندبالای «برندگان» فرضی این جنگ داشته باشیم، خواهیم دید که چرا «مظلومیت» ارتش آمریکا، در این بررسی می‌باید تا این حد از نظر نویسندگان «دانشمند» مقاله اهمیت داشته باشد. ولی جالب‌ترین و پایه‌ای‌ترین مطلبی که در این مقاله مطرح می‌شود، همان مسئلة برد و باخت در این جنگ است! و بر اساس نظریة نویسندگان این مقاله، برندگان این جنگ به شمار 10 هستند! البته برندة اصلی این جنگ، حکومت اسلامی ایران معرفی شده! و نویسندگان تحت عنوان «پس از 25 سال مبارزه با صدام حسین، سردمداران ایران برخورداری از قدرت‌هائی را که امروز به دست آورده‌اند، مدیون این جنگ هستند»، سخن آغاز می‌کنند.

اگر وبلاگ امروز را به بررسی برخورد نویسندگان این مقاله با برندة «اصلی» این جنگ: ایران محدود می‌کنیم، در وبلاگ‌ روزهای آینده سعی خواهد شد که همة این 10 برندة فرضی جنگ از نظر «فارین‌پالیسی» را، هر کدام، به صورتی جداگانه، و از زبان نویسندگان همین مقاله، به تحلیل آوریم، چرا که ارائة یک تحلیل از این مقاله در یک وبلاگ واحد عملاً غیرممکن است. این 10 برنده به ترتیب اهمیتی که نویسندگان مقاله برای‌شان قائل شده‌اند از قرار زیر‌اند:

1 ـ ایران
2 ـ مقتدی صدر
3 ـ القاعده
4 ـ ساموئل هانتینگتن
5 ـ چین
6 ـ دیکتاتورهای عرب
7ـ قیمت نفت
8 ـ سازمان ملل
9 ـ اروپای کهن، (اشاره‌ای به عدم شرکت فرانسه و آلمان در این جنگ است.)
10 ـ اسرائیل!


اینکه اولین برندة «خوشبخت» این بخت‌آزمائی جنگی حکومت اسلامی معرفی می‌شود، مسلماً مسئلة کم اهمیتی نیست. مقاله در توجیه این موضع‌گیری می‌افزاید:

«عراق نوین فرضاً می‌بایست الگوئی برای خاورمیانه می‌بود، «حکومت دینی» ایران را به چالش می‌کشید. در عوض [ایران] بزرگ‌ترین برندة جنگ ایالات متحد ایران از کار در آمد. [...] هیچ تعجبی ندارد اگر ایران اولین همسایة عراق باشد که دولت جدید را به رسمیت شناخت و عراقی‌ها را جهت شرکت در روند سیاسی ایجاد شده به وسیلة ایالات متحد تشویق کرد.»

اگر این مطلب را مخالفان ایالات متحد می‌نوشتند، می‌توانستیم نتیجه بگیریم که حضور سرنوشت‌ساز حکومت اسلامی در کنار دولت «دست‌نشاندة» عراق ـ این مقاله مستقیماً به وابستگی‌های طالبانی، جعفری و رهبران شیعی‌مسلک در رأس امور عراق، به حکومت اسلامی نیز اشاراتی دارد ـ ساخته و پرداختة دست دشمنان آمریکاست! ولی زمانی که یکی از «معتبرترین» و «محفلی‌ترین» نشریات حکومتی در آمریکا دست بر چنین نکاتی می‌گذارد، مشکل می‌توان «خصومت» بر علیة حاکمیت آمریکا را در آن یافت. از دیر باز بسیاری صاحب‌نظران، حتی آغاز جنگ ایران عراق را نیز، پس از غائلة 22 بهمن، وابسته به طرح‌های امپریالیستی جهت گسترش نفوذ حکومت اسلامی می‌دانستند، و اینکه امروز مطالبی جهت توجیه این نقطه‌نظرها، پس از گذشت سال‌ها عملاً در مقالات فصل‌نامه‌هائی انعکاس می‌یابد که صاحبان آن‌ها در واقع سیاست‌گزاران ایالات متحد به شمار می‌روند، نمایانگر مسائلی است که نمی‌توان از کنار آنان بی‌توجه گذشت. طی سال‌های گذشته، ملت‌های جهان کور نبوده‌اند، شاهد بودند که چگونه محدودیت‌ها بر علیة عراق از دوران جرج بوش اول آغاز شد؛ و در تمامی دورة حکومت کلینتن چگونه ادامه یافت ـ بمباران‌های روزانة ملت عراق، و تأسیسات مختلف و ساختارهای کشوری و لشکری ـ و پس از به قدرت رسیدن جرج بوش دوم، باز هم جهانیان دیدند که برنهادة حملة نظامی در چه شرایطی و با چه دستپاچگی‌هائی مطرح شد. حال می‌باید پرسید: «چه کسانی و با چه نیاتی از 30 سال پیش تا به امروز قصد "مهار" عراق را داشتند، و اهدافی که در پس این عملیات وسیع "نظامی ـ سیاسی" هنوز هم پنهان مانده چیست؟»

مسلماً به قدرت رسیدن جناح‌هائی در عراق که پس از حضور ارتش آمریکا، «فارین‌پالیسی» آنان را نزدیک به تهران «عنوان» می‌کند، زیر نظر ارتش ایالات متحد صورت گرفته، و می‌باید از سیاستگذاران «ضدحکومت اسلامی» در واشنگتن پرسید، «چگونه یک دولت لائیک را که حداقل در ظاهر ادعای سوسیالیسم می‌کرد سرنگون می‌کنید، و افرادی را بر سر کار می‌گذارید که کوچک‌ترین ارتباطی با نظریة «لائیسیته»‌ در حکومت ندارند، و سپس انتظار دارید که دولت اسلامی همسایة این نوع حکومت «خلق‌الساعه» که بنیانگذار و مهم‌ترین مهره‌هایش سال‌های سال مقیم نجف و کربلا بوده‌اند، و ریشه‌های حکومتی و نظری این «شق‌القمر» ـ حکومت اسلامی ـ را در همانجا و زیر نظر فقهای جهان شیعه‌گری پایه‌گذاری کرده‌اند، در ایران در قدرت باشند و نفوذی هم در حکومت جدید عراق به همراه نیاورند؟» در ثانی، ایالات متحد بخوبی می‌دانست که به طور مثال، طالبانی در میان رهبران کردهای عراقی، یکی از وابسته‌ترین‌ آن‌ها به تهران است؛ وابستگی طالبانی به تهران حتی به پیش از غائلة 22 بهمن و حکومت سلطنتی بازمی‌گردد، گذاشتن چنین مهره‌ای در مقام ریاست جمهوری عراق به دست ارتش آمریکا، در عمل چه معنائی می‌توانست داشته باشد، که امروز «فارین‌پالیسی» یکباره از خواب پریده و اظهار «تعجب» هم می‌کند؟

همانطور که در بالا آمد، آنچه در اینجا می‌گوئیم، صرفاً نتیجه‌گیری کوچکی است از آنچه آمریکائی‌ها در مقالات «معتبرشان» رسماً اعلام می‌کنند، در سئوالی که در بالا آمد، هیچ عاملی نتیجة دستکاری و اعمال نظر نویسندة این وبلاگ نبوده؛ همه چیز از همان مقاله آمده! نویسندة مقاله در ادامه می‌گوید:

«عراق زمینة روابط "ایالات متحد ـ ایران" را نیز دیگرگون کرد. جرج بوش که ایران را در "محور شرارت" جای داده بود، اینک مجبور شده که با [ایندولت] مراوده برقرار کند. [...] ایالات متحد مصمم بود که مسیر ایجاد ثبات در منطقه از طریق عقب نشاندن نفوذ ایران عملی خواهد شد. با این وجود گسترش احساسات ضدآمریکائی در جهان عرب،‌ به همراه درگیری‌های گستردة ارتش آمریکا در عراق، مهار ایران را برای واشنگتن مشکل خواهد کرد. خلاصة کلام، عراق سبب قدرت‌یابی ایران و تضعیف آمریکا شد.»

شاید از نویسندگان این مقاله می‌باید بپرسیم که ارتش آمریکا، یا همان ملغمه‌ای که امروز از آن به نام ارتش سخن به میان می‌آورند، طی اشغال چند سالة این سرزمین در کدامین ابعاد تلاشی هر چند کوچک جهت ایجاد مراکزی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و ... با هدف ایجاد راه‌بند در مسیر «مذهبی» شدن روزافزون تمایلات توده‌ای در عراق داشته؟ به صراحت می‌توان دید که پس از اشغال عراق آنچه در دستورکار ارتش ایالات متحد قرار می‌گیرد بازگرداندن جامعة عراقی به دوران پیش از صدام‌حسین است. بازگشت به دوران گذشته! آیا این همان عملی نیست که «ساواک» و شهربانی محمدرضا پهلوی، پس از غائلة 22 بهمن،‌ اینبار تحت عنوان حمایت از «اسلام» در ایران صورت دادند؟ در عراق بازگشت به گذشته به معنای بازگشت به دورانی است که رؤسای قبایل، با همان «چفیه‌ها» بر امور مملکت حاکم بودند، و در کنار رهبران دینی ـ از هر قبیل و از هر قماش ـ سرنوشت ملت عراق را رقم می‌زده‌اند. خارج از حمایت از سنت‌گرایان، طی این دوره، ارتش آمریکا از کدام حزب و دستگاه «غیرمذهبی» در عراق «حمایت» به عمل آورده، و در کدام برنامة تلویزیونی و رادیوئی سعی بر آن شده که چنین ساختارهائی را به مردم مصیبت‌دیدة عراق «معرفی» کنند؟

در واقع، اهداف کلی آمریکا از حملة نظامی به عراق، در دنبالة مقاله به صراحت عنوان می‌شود، آنجا که نویسندگان، ادامه می‌دهند که، عواملی که می‌تواند از طریق کشور عراق بر سیاست ایران تأثیر بگذارد، دیگر در بطن قدرت سیاسی جای ندارند ـ مقصود سقوط صدام حسین است ـ ولی این عوامل می‌توانند به عنوان «عوامل»‌ ایجاد بلوا و آشوب عمل کرده، مرزهای کشور ایران را دچار ناامنی سازند؛ خلاصه بگوئیم، نویسندگان مقاله، از همین عوامل به عنوان «تهدیدی» سخن می‌گویند که می‌تواند بر علیه آرامش و ثبات سیاسی و امنیتی در خاک کشور ایران عمل کند! در راستای همین «تهدیدات» است که، در وبلاگ چند روز پیش موضوع مسافرت یک هفته‌ای و محرمانة ذوالقدر، معاون امنیتی وزارت کشور، به مسکو را بازشکافتیم، و اظهارات ایشان در مورد «مرزبانی‌ها» و جلوگیری از ورود غیرقانونی اسلحه از مرزهای ترکیه و عراق ـ هر دوی اینکشورها تحت اشغال ارتش‌ ناتو هستند ـ هنوز در رأس خبرهای رسانه‌های اینترنتی قرار دارد. اگر نویسندگان «فارین‌پالیسی» نام کشور روسیه را از فهرست برندگان و بازندگان فرضی این لشکرکشی حذف می‌کنند، دلیلی در کار نیست که ایندولت در مورد مسائلی که در 300 کیلومتری مرزهایش می‌گذرد، سکوت کرده و دست روی دست بگذارد. مسلماً‌ آقای ذوالقدر، با در نظر گرفتن گرایشات سیاسی و دینی‌اشان ترجیح می‌داده‌اند که بجای سفر به مسکو، به پابوس ارتش آمریکا و امام حسین می‌رفتند. ولی در مسائل سیاسی، خصوصاً آنجا که شامل حال دست‌نشاندگان می‌شود، آنقدرها مسئلة «انتخاب» از اهمیت برخوردار نخواهد بود. ایشان بالاجبار به مسکو رفتند، چرا که طرح اساسی‌ای که نویسندگان «فارین‌پالیسی» از آن سخن به میان آورده‌اند، از نظر مسکو «غیرقابل» قبول است، و در نتیجه در برابر نفوذ همان‌ها که قرار است مرزهای روسیه را از طریق نفوذ در ایران، نهایت امر ناامن کنند، سیاست‌هائی اتخاذ شده که گویا نویسندگان محترم «فارین‌پالیسی» ترجیح می‌دهند ما را در جریان‌شان قرار ندهند!

از طرف دیگر نویسندگان این مقاله، معتقد‌اند که جنگ در عراق، ایران را به «بزگر» منطقه تبدیل می‌کند، و دیگر کشورها سعی خواهند داشت «تهدید» ایران را جدی تلقی کرده، از این کشور دوری جویند. و باز هم، به عقیدة همین نویسندگان، این هزینه‌ای است که تهران جهت برد در جبهة عراق با «کمال میل» پرداخت خواهد کرد!

می‌باید برای کامل کردن این نظرات، و برای آنکه این «ترهات» نهایت امر معنا و مفهومی پیدا کند، جمله‌ای را که «فارین‌پالیسی» عمداً از این مجموعه حذف کرده اضافه کنیم: «آمریکا علاقمند است که جنگ عراق، ایران را به بزگر ... » بله، در واقع این همان سیاستی است که آقای احمدی‌نژاد، از نخستین روزی که بر صندلی ریاست این حکومت تکیه زدند، در پی پیاده‌کردن‌اش هستند. یادمان نرفته سخنرانی‌های عجیب و غریب ایشان را: «هولوکوست که دروغ است، محو کردن اسرائیل از روی نقشة جهان، نابودی آمریکا، جنگ با انگلستان، و ...» ولی همانطور که گفتیم طرح آمریکا اینک تماماً شکست خورده و ارائة این طرح شکست خورده در سر فصل یک فصل‌نامة «معتبر» فقط نشان از این دارد که گروه‌هائی در بطن حاکمیت آمریکا حاضر به قبول این شکست نیستند.

همانطور که نویسندگان ادعا می‌کنند، ایران علاقمند است که چنین هزینه‌ای را پرداخت کند، چرا که دولت دست‌نشاندة ایران، عملاً در این میان هیچکاره است؛ همان سیاستی را پیاده خواهد کرد که بر او دیکته می‌کنند، ولی عقب‌نشینی اخیر چین از سرمایه‌گذاری در حوزة گاز طبیعی در ایران نشان داد که اگر روسیه از برخورد غربی‌ها با مسئلة عراق که اینک عملاً تبدیل به مسئله امنیت ملی روسیه شده، دلگیر باشد، چینی‌‌ها هم علیرغم وابستگی‌های عظیم به اقتصاد و مسائل مالی غرب، نخواهند توانست در حمایت از ایرانی که غرب بر بوم‌های «کلان‌سیاسی» اینچنین در چارچوب منافع خود «نقاشی» کرده، گامی پیش بگذارند.

در واقع طی دهه‌های معاصر، آمریکا زمانی به سرنوشت کشور عراق علاقمند شد که دیگر توازن دو سوی اروندرود در راستای سیاست‌های «ایران ـ عراق» و جنگ‌سرد امکانپذیر نبود. شوروی از میان رفته بود، و در چنین خلاء سیاسی‌ای غرب نمی‌توانست رابطة مورد نظر خود را در دو سوی اروندرود حفظ کند. امروز نیز حضور نظامیان غربی در عراق صرفاً تلاشی است جهت بازیابی همان راهکارهای گذشته، راهکارهائی که خوشبختانه یا بدبختانه دیگر کارآئی‌هایشان را از دست داده‌اند. یک بار شاهد بودیم که پس از کودتای «موفق» سال 1953 در ایران، غرب دست‌اندرکار کودتائی همسان در سال 1958 در عراق می‌شود، تا بتواند حکومتی نظامی از نوع «زاهدی ـ ساواک» را در عراق نیز برقرار سازد. و دست تقدیر چنان کرد که تا سال 1968 این کشور از هر گونه ثبات سیاسی به دور ماند، و آنزمان که ثبات به خاک این کشور بازگشت دست شوروی سابق در سیاست عراق، از طریق حزب ‌بعث به مراتب بازتر از دست غربی‌ها بود! امروز گویا روند جریانات همان باشد؛ اینبار نیز غرب سعی دارد،‌ غائلة «موفق» 22 بهمن در ایران را، بر عراقی‌ها نیز تحمیل کند. ولی با در نظر گرفتن شرایط نوین، نتیجة چنین گستاخی‌هائی می‌تواند به قیمت از میان رفتن نفوذ غرب در تمامی منطقه تمام شود.

۱/۲۱/۱۳۸۶

گذرگاه سرنوشت!



مدتی است که شاهد شکل‌گیری جنبش‌هائی در اعتراض به سیاست‌های جاری کشور هستیم. دانشجویان، رانندگان اتوبوس‌های شهری، کارگران در کارگاه‌ها و کارخانه‌های مختلف، برخی انجمن‌ها و کانون‌های مدافع حقوق زنان، و اخیراً جنبش وسیع معلمان! اینکه در بطن یک حاکمیت فاشیست، گروهی افراد پای پیش ‌گذارند و با در نظر گرفتن این واقعیت اساسی که در این حکومت، «مخالف» اصولاً از هیچگونه حقوقی برخوردار نیست، خطر کرده، گریبان رژیمی ددمنش و خونریز را بگیرند، و مطالباتی از هر نوع و از هر قسم عنوان ‌کنند، خود عملی است فی‌نفسه گرانقدر، و می‌باید آنرا ارج نهاد.

ما ملت ایران، سال‌هاست که در همین «سردابة» سیاسی گرفتار آمده‌ایم؛ از آن روز که میرپنج به فرمان آیرون‌ساید انگلیسی فرماندهی قشون ایران را یدک کشید، تا به امروز، رژیم‌های سیاسی در ایران «خودکفای‌اند»! و اگر در علم سیاست، نخست از «ملت» سخن به میان می‌آید، و چگونگی سلوک حاکمان با افراد یک جامعه در رأس آنچه «اتخاذ سیاست» نام می‌گذارند قرار می‌گیرد، در کمال تأسف، به صراحت می‌باید بگوئیم که در رژیم‌هائی از نوع امروز ایران، اصولاً نیازی به وجود ملت و مردم نیست! اینان ملت و مردم را خود در چارچوب منافع‌شان «تعریف» می‌کنند، و همانطور که گفتیم از این نظر کاملاً «خودکفای‌اند»، چرا که نیازهائی از آن خود دارند؛ و این نیازها را مسلماً «خودی‌های‌شان» بهتر می‌شناسند، و تو گوئی خارج از ملت و مردم در معنای واقعی کلمه، «اهداف» کلی دیگری در میان است، که اینان پیوسته سر در پی آنان گذاشته‌اند!

از آنروزها که ملت ایران، نیروی سازندة خود را به فرسایش برد و در یک «ابهام» شرم‌‌آور، که مسلماً‌ شایستة ملتی کهنسال نبود، نانخور سالوس سلطان، آخوند، را «ناجی» خود پنداشت، 28 سال‌ می‌گذرد. و طی این مدت ایران تن به سختی‌ها داد، تن به مبارزه‌ای داد که «باخت» در آن مسلم بود؛ آخوند را سیاست‌ جهانی و حاکمیت‌های قدرتمند برونمرزی بر مسیر سرنوشت ما ملت حاکم کرده بود، و همین سیاست‌ها، این حکومت را تا به امروز، از هر گونه گزند ایمن داشته! ولی هر چند حاکمیت آخوند، روزهائی است سیاه در تاریخ ملت ایران، سختی‌هائی که این ملت متحمل شد، ‌ در تاریخ مبارزات شهری ملت ایران ـ مبارزاتی که اینک می‌باید مبارزات «شهروندی» نام گیرد ـ خود تنها دستمایه‌ای است که امروز می‌تواند زمینه‌ساز «رهائی» شود. رهائی از چنگال یک نظام بی‌مسئولیت، بدون فروافتادن در بطن نظامی از همین نوع، در آیندة اینکشور!

ایرانی بر اساس آنچه، آنرا تجربة 28 ساله‌ای به خون نشسته خواهیم خواند، فراگرفت که پیامد جایگزین کردن نظامی با نظام دیگر، فی‌نفسه به معنای «بهبود» شرایط زندگانی ملت نخواهد بود؛ ایرانی فراگرفت که مبارزة سیاسی فقط در راستای سازمان‌یابی، هوشیاری و شناخت عمیق از عملکرد بنیادهای سیاسی داخلی و خارج صورت پذیر خواهد شد؛ و اینکه «حضور سیاسی» مردم در جامعه، تفریح و تفرج نیست که در ساعتی از روز آغاز و در دقایقی بعد پایان یابد. ایرانی فراگرفت که سیاستمدار، فی‌نفسه «سیاست‌باز» است، دروغ می‌گوید، بهتان می‌زند، بر امواج افکار عمومی و اعتقادات توده‌ها «سوار» می‌شود، چرا که «فریب» در کمال تأسف، قسمت اعظم کارآوری‌های دنیای سیاست را به اشغال خود در آورده، از آن گریزی نیست، مگر در راستای قبول آنچه چندصدائی‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در بطن جامعه‌ای واحد، منسجم و یک‌پارچه می‌نامیم!

آنچه در بالا آمد، برگرفته‌ای است خلاصه شده، از سخن بزرگان و متفکران جهان سیاست، چرا که امروز، پس از گذشت سال‌ها از حاکمیت سیاهی‌های یک فاشیسم مذهبی، ایرانی می‌داند که سیاست می‌باید نخست در خدمت روزمرة مردم باشد، نه آنکه ملتی را در خدمت اهدافی، ایده‌آل‌هائی، فلسفه‌هائی و ... چه سیاسی، چه مذهبی و غیر، به زنجیر کشد! نهایت امر ملت ایران طی این دورة فترت فراگرفت ـ و اینبار واقعاً امیدواریم که این یک را بسیاری فراگرفته باشند ـ که مبارزه با رژیمی دست‌نشانده در واقع مبارزه با اربابان همان رژیم است.

امروز، مسلماً در شرایطی قرار داریم که فقط تجربة حاصل از مبارزات پیشینان‌مان راهنمای ما خواهد بود؛ پیروزی‌های‌شان، و خصوصاً شکست‌های‌شان! آنجا که پدران ما شکست خوردند، ما می‌باید پیروز شویم، ولی این پیروزی نه رایگان و آسان خواهد بود، و نه آنان که به یمن قرار گرفتن در کلان‌طرح‌های استعماری بر این مسند استیجاری حاکمیت تکیه زده‌اند به این سادگی‌ها مزدوری استعمار را رها خواهند کرد. خلاصه بگوئیم، آنان که یک مبارزة سیاسی در فراخنای کشوری پهناور چون ایران را «خلاصه» می‌کنند، همان نوکران استعمارند! در این «مبارزات»، اگر اهدافی والا را نشانه رویم، خلاصه کردن اهداف بی‌معناست! نمی‌توان سرنوشت ملتی را به رفتن این و آن، و به آمدن آن و این واگذارد!

در ایران امروز، حکومت اسلامی، حاکمیت مطلق بر فضاهای آموزش عالی را، که از طریق سرکوب هولناک و خونین هزاران دانشجو، سال‌ها در اختیار خود گرفته بود، از دست داده. شاهدیم که این نظارت «شوم» و فاشیستی اینک در حال فروپاشی است. از طرف دیگر، کارگاه‌ها و کارگران بیدار می‌شوند، سخن از اتحادیه‌های واقعی «کارگری» است؛ مبارزات رانندگان اتوبوس‌های شهری را در سال گذشته شاهد بودیم، و اگر مطالبات‌شان هنوز در دفترچة مشقی که «استعمار» به دست این حاکمیت داده، ورقی است قلم خورده و فراموش شده، اینان خود در جامعه حضور دارند، خواست‌های‌شان را هم بهتر از هر کس دیگر بازمی‌شناسند. مسئلة سرکوب زنان، در حکومت اسلامی دیگر تکرار مکررات است؛ کیست که نداند بر «زن» در حاکمیت این «دین‌‌ضدزن» چه گذشته؛ و کیست که از خود نپرسد، تأثیرات منحوس خودسوزی‌ها، شمار فزایندة فرار دختران از خانه‌ها، خودفروشی‌ها، کودک‌بارگی‌ها و کودک‌آزاری‌های «شرعی» این نفس‌پرستان خدا‌جو، در فردای جامعة ایران، در فرهنگ معاصر کشورمان، ما را به کدامین منجلاب فروپاشی‌های اخلاقی، فرهنگی و انسانی خواهد کشید؟ به هوش باشیم، اینجا دیگر «سئوالی» در کار نیست، این همان منزلگاه «یقین» است! در تاریخ بشر، ملت‌ها همان درویدند که کاشتند.

ولی هر چه ضرورت حیاتی‌تر، هر چه حضور ایرانی پررنگ، در همین راستا، وظایف هماهنگ‌کنندگی سازمان‌های استعماری عمیق‌تر و سرنوشت‌سازتر! اینبار خلاصه بگوئیم، استعمار، لقمة چرب ایران زمین را هنوز از سفره‌اش حذف نکرده؛ چه شرقی و چه غربی، هر دو در پی هم‌آنند! و در همین راستاست که بسیاری انحراف‌ها «مبارزات» را به بی‌راهه خواهد برد، انحراف از اهداف واقعی در همین تنگناست که بر مبارزات ملت‌ها حاکم خواهد شد، چرا که پایه‌ریزی بنیادهای سیاسی کارساز به معنای مرگ استعمار است، و از اینرو چرخش به سوی «هیاهوسالاری»، «نمایشنامه‌نویسی سیاسی»، و «فلسفه‌بافی‌های حکومتی» کارساز استعمار خواهد شد! آیا ما ایرانیان قادریم امروز از پیچ و خم چنین گذرگاه هولناکی جان به سلامت بریم؟ و اینجا، این یک، «سئوال» است! چرا که هیچ «یقینی» در کار نیست، و گذار از منجلاب وابستگی و سرکوب استعماری را ملت‌ها، فقط با به کارگیری هوشیاری‌هائی‌ سیاسی‌، از آن خود صورت داده‌اند!



مرزهای چماق!



امروز محمود شاهرودی، ریاست قوة قضائیة حکومت اسلامی، با صدور بخشنامه‌ای اجازة احداث بازداشتگاه‌های امنیتی را در کشور صرفاً برای چهار ارگان مجاز اعلام کرده! بر اساس همین بخشنامه، منبعد فقط سپاه ‌پاسداران، وزارت اطلاعات، اطلاعات نیروهای مسلح، و اطلاعات نیروهای انتظامی حق «برخورداری» از بازداشتگاه امنیتی دارند! صدور این بخشنامه را، علیرغم صورت ظاهراً مسخره و مضحک آن، نمی‌باید بدون تحلیل گذاشت. همه می‌دانیم که این حکومت از آغاز کار، ارتباط ارگان‌های انتظامی و امنیتی خود را با «قوانین» ـ همان «ورق‌پاره‌ها»، «زیارتنامه‌ها» و «کتاب‌دعاهائی» که حجج اسلام آن‌ها را «قانون‌» می‌خوانند ـ عملاً قطع کرد. این حکومت، در معنا و مفهومی کاملاً گسترده، پدیده‌ای است «غیرقانونی»، و مغایرت فطری این حاکمیت با قانون، از نخستین روزها، حتی به حیطة اصول قانون اساسی مضحکه‌ای به نام «جمهوری اسلامی» نیز کشیده شد. این امر دیگر نیازی به چشم‌بندی ندارد که، اصول مطرح شده در همین قانون اساسی «مسخره»، اینک 28 است که از طرف حکومتی غاصب و غیرقانونی همه روزه زیر پا گذاشته شده. مطالباتی چون حق برخورداری از وکیل مدافع، حق برخورداری از مطبوعات آزاد، حق تشکیل احزاب سیاسی، و دیگر مسائلی که در آغاز غائلة 22 بهمن، از طرف آتش‌بیاران معرکة «جانشین‌امام زمان» در بوق و کرنا گذاشته شده بود، در حد نقل‌ و نبات‌های مجلس «شعبده‌بازی» خبرگان متوقف ماند، و تمامی این قوانین، همه روزه زیر پا گذاشته می‌شود.

تاریخچة «قانون‌ستیزی» این حاکمیت، به درازای عمر نکبت‌بار آن است؛ امروز هیچکس نمی‌تواند عنوان کند که حتی در مقطعی هر چند کوتاه، این حکومت قوانینی، هر چند مختصر و محدود را محترم شمرده. «فساد» ساختاری در دستگاه‌های اداری این حکومت نیز، که در واقع دنبالیچه‌ای از همان «بی‌قانونی‌های» امنیتی‌ است، بر کسی پوشیده نمانده. ارقام سوء‌استفاده‌های مالی «عاملان حکومت الهی» ماشاالله آنقدر بالاست که رقم را حتماً می‌باید به میلیارد عنوان کرد؛ مسلماً چنین سوءاستفاده‌های مالی‌ای بدون برخورداری از عامل سرکوب سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نمی‌توانست امکانپذیر باشد. در واقع ما ایرانیان در برابر پدیده‌ای قرار داریم که تحت عنوان حکومتی «الهی»، همچون آلت قتاله‌ای عمل می‌کند که همزمان از چندین و چند تیغة برنده برخوردار است!

اگر امروز به نظر می‌آید که آقای شاهرودی یکباره از خواب پریده‌اند، و از قضای روزگار از دندة «مردم‌سالاری» هم بلند شده‌اند، واقعیات را نمی‌باید فراموش کرد. طی سال‌های دراز انتقادات مخالفان سیاسی این حکومت، از بازداشت‌های غیرقانونی، ضرب و شتم، و شکنجه، از زیر سبیل مقامات‌اسلامی در می‌رفت. تا اینکه، ناگهان انتقادات «دولتی» از تعدد مراکز شکنجه، اذیت و آزار، سرکوب و «بازداشت‌های»‌ غیرقانونی، به دست عوامل همین حکومت در دولت و مجلس آغاز شد! در واقع اینبار، اربابان ینگه‌دنیائی «عدالت‌‌الهی» به این صرافت افتاده بودند که دیگر با تکیه بر سرکوب صرف مردم نمی‌توان «آخوندهای» محفل «بیداری ‌ایرانیان» را بر تخت خلافت‌هزارة سوم نگاه داشت! و درست همینجا بود که شیادی به نام «محمد خاتمی» از سوراخ سنبه‌های استعمار سر بیرون آورد، تا «کاری کند کارستان»! ایشان از قضای روزگار آنقدر در صحنه‌سازی و تئاتر مردم‌سالاری «زبده» بودند که حتی مدعی «تخت‌وتاج» کیانی هم طرفدار «جمهوریت» ایشان شده بود!

ولی از آنجا که چاقو معمولاً دستة خودش را نمی‌برد، مردم‌سالاری «شیاد اردکان» هم در حد بذله‌گوئی‌ در محافل سرمایه‌داری بین‌الملل، و قر و غمزه‌های مکش‌مرگ‌ما برای بانوان مصاحبه‌گر محدود ماند. ولی خوب، منافع اربابان ینگه‌دنیائی «جانشین امام زمان» شوخی بردار نیست! همانطور که دیدیم ـ جنگ عراق و اشغال افغانستان ـ برنامه‌های دیگری هم برای منطقه در دست اجرا بود، و جهت رسیدن به اهداف «مقدس» سرمایه‌سالاری بین‌الملل، همکاری زیرجلکی دولت تهران در ابعادی گسترده‌تر لازم می‌آمد! دولت «لباس‌شخصی‌ها»، ‌ به زعامت فرزند ارشد یک حلبی‌ساز از «سرزمین قهرمان‌پرور» نارمک ـ به یاد سلسلة طاهریان می‌افتیم ـ به همین دلیل از درون صندوق‌های مارگیری «صاحب‌زمان» بیرون کشیده شد. ولی از آنجا که از سیاهی رنگی بالاتر نیست، همین سیاه‌بازی‌های ینگه‌دنیائی‌ها آخرسر کار دستشان داده، آنهم‌ چه کاری!

اینکه در فردای بازگشت معاون امنیتی وزارت کشور ـ «ذوالقدر» نامی که شهرت جهانیش در امور امنیتی حتی به قطعنامة شورای «امنیت» سازمان ملل هم کشیده ـ از سفری محرمانه و یک هفته‌ای به مسکو، آقای شاهرودی هم همزمان از خواب پریده‌اند، نشان می‌دهد که مسئله خیلی جدی است. البته آقای ذوالقدر فرموده‌اند که طی این مدت در مورد مسائل «مرزبانی» صحبت می‌کرده‌اند، ما هم قبول می‌کنیم! کشور ایران، به دلیل آنکه کشور بسیار پهناوری است، بحث در مورد مرزهایش می‌تواند حتی سال‌ها به طول بیانجامد! ولی اگر کلاه‌مان را قاضی کنیم، سفر سیاسی اینقدرها طول نمی‌کشد؛ کارها را در محل به کارشناسان می‌سپارند، و آقای ذوالقدر که مسلماً قبل از غائلة 22 بهمن، خبرچین ساواک و شاگرد آبمیوه‌گیری «چهارفصل بهار» بودند، کارشناس امور امنیتی نیستند. ایشان عامل اجنبی، و مأمور دستور گرفتن‌اند، کارشان هم معمولاً «بله قربان گفتن» است! حالا طی این یک هفته از صبح کاذب تا بوق سگ، این ذوالقدر بینوا آنقدر «بله‌ قربان» گفته، دهانش کف آورده، ما هم در تهران گریبانش را ول نمی‌کنیم، کمی هم انصاف داشته باشیم!

اگر ذوالقدرها انصاف ندارند، ما داریم! گریبانش را ول می‌‌کنیم و گریبان سیاست‌های جهانی را محکم می‌چسبیم، چرا که مقام و موقعیت ذوالقدر را قبل از غائله 22 بهمن پیشتر مطرح کردیم، و از چنین محصولات استعماری انتظاری بیش از این‌ها نمی‌توان داشت. همانطور که بحران عراق و افغانستان به صراحت نشان داده، هیاهو، بلبشو، بحران‌سازی و هرج‌ومرج، در واقع تبدیل به اصول کلیدی معاصر سیاست‌های استعماری‌ شده‌اند‌. در این راستا، ملت‌های استعمار زده میان دو قطب می‌باید زندگی کنند: «سرکوب» یا «هرج‌ومرج»! اگر سرکوب امکانپذیر نباشد، همانطور که امروز دیگر امکانپذیر به نظر نمی‌آید، نیروهای یک ملت را می‌باید در هرج‌ومرج به فرسایش برد، و از همین روست که مشاهده می‌کنیم، هنوز جوهر «قانونگرائی‌های» شاهرودی خشک نشده، رئیس نیروهای انتظامی تهران برای «بدحجاب‌ها» تهدیدنامه صادر می‌کند! قرار دادن مردم یک کشور در مرز هرج‌ومرج و سرکوب مداوم، از نظر مالی، اقتصادی و فرهنگی بهترین منافع را می‌تواند برای استعمار به همراه بیاورد، و بی‌دلیل نیست که حتی روح‌الله‌ خمینی هم با همان اصول 8 ماده‌ای معروفش نتوانست به این «سیاست‌» اساسی ضربه‌ای وارد آورد. حاج‌روح‌الله که پس از تظاهرات میلیونی ساختة دست «بی‌بی‌سی»، امر بر او مشتبه شده بود، تصور نمی‌کرد که از این «زبان‌درازی‌ها» نمی‌تواند بکند. ولی به صراحت دیدیم، کسی که به قول خودش هر چه گفت جامة عمل پوشاند، در مورد این 8 ماده، «غلط کردم» را گفت، 8 ماده‌ را هم پس گرفت!

هر گامی که در راه «سازمان‌یابی» اجتماعی برداشته شود: مصوبه‌های قانونی، محدودیت‌های عملی نیروهای انتظامی، و ... از پیش به دست استعمار سرکوب خواهد شد. اینجاست که اهمیت یک هفته «بله قربان» گفتن عمله‌ای چون ذوالقدر را در می‌یابیم؛ روسیه همانطور که پیشتر هم گفته‌ایم نمی‌تواند منافع مشترکی با آمریکا، در مرزهای ایران دنبال کند! منافع این دو قدرت جهانی، در خاک ایران در دو مسیر متخالف قرار گرفته‌اند: آمریکا دنبالة جبهة عراق را در ایران می‌جوید ـ از نظر اقتصادی و امنیتی ـ و روسیه دنبالة امپراتوری تاریخی خود را! و به دلایلی تاریخی، اجتماعی و اقتصادی، می‌باید قبول کرد که شانس امتداد دادن به مسیر امپراتوری تاریخی روس‌ها در ایران، از ادامة صحنه‌سازی‌های آمریکائی‌ها در عراق به مراتب بیشتر است. اگر در قدیم انگلستان در این بازی تکیه‌گاه‌هائی در داخل ایران برای خود ایجاد کرده بود، و با استفاده از آنان در برابر «تزاریسم» مقاومت می‌کرد، تکیه‌گاه آمریکائی‌ها و اصولاً غربی‌ها در ایران، پس از 80 سال غارت و چپاول، آشغال‌هائی از قبیل خاتمی، رفسنجانی، احمدی‌نژاد، و ... هستند! و این همان رخدادی است که در بالا گفتیم، این‌ آشغال‌ها همان بلایائی‌اند که سال‌ها بر ما ملت نازل کردند، و امروز، روی دست خودشان باد کرده‌اند، و نهایت امر همچون بختک بر سرشان فرو خواهند افتاد.



۱/۱۹/۱۳۸۶

حراج جنگ!



چند لحظه پیش، خبرگزاری آسوشیتدپرس از قول سناتور «کارل لوین»، یکی از رهبران دمکرات‌ها در سنای آمریکا گزارش داد که گروه «دمکرات» بودجة درخواستی جرج بوش جهت عملیات نظامی در عراق را «تصویب» خواهد کرد. ایشان در ادامة بیانات‌شان چنین ادامه داده‌اند:

« [...] می‌باید از ریاست جمهور درخواست کرد که بر رهبران عراق جهت دستیابی به یک آرامش سیاسی، فشارهای لازم اعمال شود.»

به عبارت ساده‌تر، جناب سناتور، «توپ» بحران فزایندة جنگ عراق، و اشغال غیرقانونی یک کشور از طرف ارتش متجاوز ایالات متحد را، درست «شوت» می‌فرمایند در زمین امثال جلال طالبانی‌ها! البته، در اینکه از نظر تاریخی، بنیادهای دمکراتیک در کشور عراق عملاً وجود خارجی نداشته‌اند، به هیچ عنوان مورد شک و شبهه و تردید نیست؛ کشور عراق همچون اکثر کشورهای جهان سوم، از نبود ساختارهای دمکراتیک در رنج است، ساختارهائی که بتواند عراقی معاصر را گام به گام به جامعة جهانی نزدیک کند. همانطور که شاهدیم در کشور خودمان، ایران نیز از چنین ساختارهائی برخوردار نیستیم. ولی منوط کردن پایان دادن به یک اشغال غیرقانونی و خونریز، از جانب یک ارتش اشغالگر، به ایجاد چنین ساختارهائی، در واقع فرستادن ملت عراق و جامعة جهانی، به دنبال «نخود سیاه» است!

جناب سناتور فراموش می‌کنند که بحران‌های سیاسی در عراق، صرفاً نتیجة فروپاشی یک حاکمیت دیکتاتوری و مستبد نیست؛ بسیاری از این بحران‌ها به دلیل حضور غیرقانونی یک ارتش اجنبی در سطح جامعه به راه افتاده. حال با حفظ حضور چنین ارتشی چگونه می‌توان از «سیاستمداران» عراقی درخواست کرد که بر بحران نقطة پایان گذارند؟ در ثانی، مسئلة عراق، خارج از ابعاد داخلی، و به دلیل معضل حساس انرژی و مسائل مرتبط با استراتژی منطقه‌ای، همانطور که در بسیاری مطالب در همین وبلاگ‌، طی یک سال گذشته همواره مطرح شده، مسئله‌ای است که می‌باید در ارتباط مستقیم با سیاست‌های کلان منطقه‌ای و گاه جهانی مورد بحث قرار گیرد. نقش امثال جلال‌طالبانی و زیباری، در چنین چشم‌انداز وسیع استراتژیک، از طرف آقای «لوین» چگونه می‌تواند به «بررسی» و «بحث» گذاشته شود؟

در واقع، شیرة اساسی بیانات ایشان بازگوئی همان واقعیت دردناک سیاسی می‌شود که، سنا و مجلس نمایندگان ایالات متحد، بر خلاف آنچه می‌نمایانند، از سیاست‌های کلیدی قوة مجریه نه تنها جدا نیستند، که در واقع مکملی شده‌اند بر همین سیاست‌ها؛ این اختلاط غیرقانونی و غیردمکراتیک، میان دو قوه‌ای که بر اساس قانون اساسی می‌باید «مستقل» از یکدیگر عمل کنند، فقط نشانه‌ای است از یک واقعیت تکاندهندة دیگر: دمکراسی یانکی‌ها، و به طبع‌اولی، نوع انگلیسی آن، با همة درس و کتابی که جهت «آموزش» دمکراسی به دیگر ملت‌ها همه روزه فراهم می‌آورند، خود صرفاً نوعی حاکمیت‌ محفلی‌اند و بس! چرا که، از ماه‌ها پیش، نظر توده‌های آمریکائی و «همتایان» انگلیسی‌ آنان، علیرغم بی‌اطلاعی و حماقتی که نظام‌های رسانه‌ای حاکم بر این کشورها، بر افراد عادی همه روزه «تحمیل» می‌کنند، در مورد جنگ عراق و حضور نظامی ایالات متحد و انگلستان در اینکشور کاملاً روشن بوده: «خروج هر چه سریع‌تر از این بحران نظامی!» حال اگر آقای «لوین» که بر اساس «مخالفت» با جنگ عراق از مردم «خوش‌خیال» میشیگان رأی می‌گیرند، و در سنگر سنا دفتر و دستک به پا می‌کنند، به این نتیجه می‌رسند که خروج ارتش ایالات متحد از عراق منوط به «شق‌القمر» امثال جلال طالبانی باید باشد، مسلماً جای بحث سازنده‌ای میان افکار عمومی ـ اگر چنین پدیده‌ای اصولاً وجود خارجی داشته باشد ـ و حاکمیت «شتر، گاو، پلنگ» چندملیتی‌ها باقی نخواهد ماند.

بر اساس اظهارات آقای لوین، دولت جرج بوش، برای سال جاری میلادی تقاضای یکصد میلیارد دلار بودجه، جهت مخارج لشکرکشی در عراق و افغانستان کرده. به صراحت بگوئیم،‌ این مبلغ حتی نمی‌تواند «نمودار» نیمی از مبالغی شود که از بطن اقتصاد آمریکا و شاخه‌های اروپائی و آسیائی وابسته به آن، صرفاً‌ به دلیل آتش‌افروزی مشتی فعلة سرمایه‌داری بین‌الملل، همه روزه خارج شده، و در کورة جنگ عراق و افغانستان به شعله‌های آتش سپرده می‌شود. در واقع، عنوان کردن مبلغ یکصد میلیارد دلار مخارج برای این جنگ، خود نوعی مردمفریبی است؛ «قایق نجاتی» است سیاسی، که آقای «لوین»، جهت سلب مسئولیت واقعی از خود و دوستانشان در مجلسین، در طوفان چنین جنگ خانمان‌سوزی به «آب» انداخته‌اند؛ این جنگ خیلی بیشتر از این‌ها برای ملت‌های جهان و آمریکائیان هزینه خواهد داشت! مخارجی که هم بر جهانیان تحمیل می‌شود، و هم بر یانکی‌‌جماعت! زمانی‌که از شکل‌گیری شیوة تولید، بر محور پدیده‌ای به نام «اقتصاد» جنگ سخن به میان می‌آوریم، این «مبالغ» فقط شوخی و مزاح می‌تواند تلقی شود!

همه ساله صدها میلیارد دلار از بودجة خانواده‌های آمریکائی، به دلیل از دست دادن امکانات بیمه‌های درمانی، از دست رفتن خدمات رایگان تحصیلی، بالا رفتن هزینة زندگی، و هزاران پدیدة دیگری که مستقیماً با سیاست جنگ‌افروزی این حاکمیت در ارتباط قرار می‌گیرد، خارج شده، و در صندوقچة جنگاوران سنای آمریکا واریز می‌شود؛ مبالغی که روی چرتکة مبارک آقای «لوین» منظور نشده! شاید یک ماشین حساب کامل‌تر می‌باید خدمت‌شان تقدیم کنیم، ماشین‌حسابی که بتواند مخارج تحمیل شده بر چندین کشور جهان، در منطقه‌ای بسیار حساس و استراتژیک چون خلیج‌فارس را نیز «محاسبه‌» کند. فروپاشی‌ ارزش برابری ارزها، بالارفتن بی‌سابقة قیمت طلا در بازار جهانی، چندین برابر شدن قیمت نفت ـ بدون آنکه دیناری از این افزایش به بودجة کشورهای تولید کننده تزریق شود ـ و هزاران پدیدة اقتصادی و مالی دیگر، که تنها قسمت کوچکی از همین «مخارج» جنگ به شمار می‌رود؛ جنگی که حساب هزینة کامل آن مسلماً کار را به درازا خواهد کشاند. در نتیجه به خود اجازه داده، اظهارات آقای «لوین» را تا حدی تصحیح می‌کنیم، و به صراحت می‌گوئیم که آنچه ایشان در اظهارات‌شان «بودجة جنگ عراق و افغانستان» می‌نامند، در واقع بودجه‌ای است که جرج بوش و دارودسته‌اش جهت تمدید روند همین غارت‌های جهانی و داخلی، به آن نیازمند‌اند!

اینکه سرنوشت جهان می‌باید امروز، به دست مشتی آدمکش‌حرفه‌ای رقم بخورد، مسئله‌ای است در فراخنای تاریخ بشریت! ولی در این میان، اگر ملت‌ آمریکا از حداقل فهم و شعور انسانی برخوردار می‌بود، شاید دلقلک‌هائی از قبیل «لوین» به خود اجازه نمی‌دادند تحت عنوان «بررسی» یک بحران جهانی، پای میکروفون‌ رفته، چنین ترهات و مزخرفاتی، آن‌هم در این گستره به خورد رأی‌دهندگان‌شان دهند. و اگر چنین فهم و درایتی در این «ملت» می‌دیدیم، شاید برای زیستن در جهانی بهتر، سقوط و فروپاشی این حاکمیت بی‌سروته نیز از الزامات نظری‌مان می‌توانست خارج ‌شود!