۲/۲۵/۱۳۸۸

حزب‌نماها!


در بزنگاهی که مذاکرات جهت کنترل تسلیحات هسته‌ای، بین طرف‌های روس و آمریکائی هنوز در جریان است، مشکل می‌توان از اخبار و مقالات سیاسی استنباط روشنی به دست داد. مطلب را می‌باید به صورت صریح عنوان کنیم، تا زمانیکه رابطة استراتژیک این دو قدرت تعیین‌کننده از نظر نظامی به صورت کامل حل و فصل نشده، بدیهی است که سیاست‌گذاری‌های جانبی در وضعیت تعلیق قرار گیرد. با این وجود مسائل و پیچیدگی‌ها کم نیست. مشکل افغانستان هنوز پابرجاست؛ بحران عراق همان است که چندین ماه پیش بوده؛ بن‌بست «سیاسی» در گرجستان هر روز وسیع‌تر می‌شود؛ وضعیت کشور ترکیه، خصوصاً در ارتباط ویژه‌ای که آنکارا با تل‌آویو برقرار کرده کاملاً نامعلوم است؛ جنگ داخلی و جابجائی غیرنظامیان در پاکستان غوغا می‌کند، و در کنار تمامی این مسائل، حداقل برای ما ایرانیان معضلی به نام «انتخابات» در جمکران نیز مطرح است!

بدیهی است که در برابر مسائل جهانی، از دست ما ایرانیان کاری برنمی‌آید. ما نمی‌توانیم برای بحران افغانستان تصمیم‌گیری کنیم، نمی‌توانیم جنگ پاکستان را که بودجة آن چند هفته پیش در کنفرانسی در شهر توکیو «تأمین» شد، نقطة پایان بگذاریم، و یا اینکه نمی‌توانیم مسئلة عراق را حل کنیم. ولی یک کار از عهدة ما برمی‌آید: موضع خود را در برابر این «انتخابات» تا آنجا که به حضور و یا عدم‌حضور فعال‌ و نه منفعلانه در برابر صندوق‌های رأی مربوط می‌شود کاملاً مشخص کنیم.

در همین مورد شاهد شکل‌گیری دو نگرش هستیم. اگر می‌گوئیم فقط «دو نگرش»، دلیل دارد. چرا که از نظر ما شرکت در این انتخابات فرمایشی، خارج از حمایت از این و یا آن «کاندیدا» یک موضع‌گیری واحد است. در عمل تفاوتی ندارد که افراد به میرحسین موسوی رأی بدهند یا به احمدی‌نژاد و کروبی!‌ تمامی این نامزدها همگی سه دهه است که در حکومت حضور فعال دارند و مشکلات امروز ایران تا حد زیادی بازتابی است از عملکرد همین «فعالان مایشاء»، یعنی کسانیکه جامعه را به بن‌بست‌های مالی، اقتصادی و فرهنگی امروز کشانده‌اند. رأی به هر یک از اینان به معنای تأئید حکومت اسلامی در تمامیت‌اش خواهد بود.

در نتیجه، موضع سیاسی فعلی در کشور ایران به دو نگرش محدود می‌ماند: شرکت یا عدم‌ شرکت در این نمایشات! البته همانطور که می‌توان حدس زد گروه‌هائی در میان ایرانیان وجود دارند که «شرکت» خود در این نمایشات مسخره را تحت عناوینی گاه بسیار غیرقابل توجیه، نوعی «استراتژی» سیاسی معرفی می‌کنند! ما با این قرائت از شرایط فعلی به طور کلی مخالف‌ایم. و سعی خواهیم داشت در همین مختصر دلائل خود را ارائه دهیم.

نخست می‌باید فضای سیاسی کشور را نه در چارچوب منافع «محافل» که به صورتی کاملاً عینی ترسیم کنیم. در وضعیت سیاسی‌ای که حکومت اسلامی پس از سه دهه بر مملکت حاکم کرده برای ما و همفکران ما غیرقابل درک است که چگونه بعضی کانال‌ها به خود اجازه می‌دهند که سخن از پدیده‌ای به نام «تشکل» سیاسی و یا حزب به میان ‌آورند. شاید امثال حزب‌توده، نهضت‌آزادی، مشارکت‌چی‌ها، مؤتلفه، و ... تحلیل ویژه‌ای از حزب در نظر دارند؛ در نتیجه بهتر است نخست «تحلیل» خود را از پدیده‌ای که «حزب» می‌نامند مشخص کنند تا بعد مردم بتوانند قضاوت کرده، و پس از سبک‌سنگین کردن مسائل، موضع این به اصطلاح «احزاب» و «گروه‌هائی» را که سخن از شرکت در انتخابات به میان می‌آورند از نظر سیاسی مشخص کنند.

یک مطلب، غیرقابل بحث و گفتگو است؛ تا زمانیکه اساسنامه‌ها، مراکز فعالیت و دفاتر ثبت‌نام از متقاضیان، احیاناً هزینه‌ای که شرکت فعال در هر یک از تشکل‌ها از نظر مالی برای متقاضیان به همراه می‌آورد، و هزینه‌هائی که دولت تحت عنوان حمایت از فعالیت‌ احزاب عمدة کشور می‌باید برای هر یک از این گروه‌ها در نظر گیرد مشخص نشده، در کشور ایران از نظر قانونی، روش‌ شناختی و اجتماعی، پدیده‌ای به نام حزب و یا گروه سیاسی اصولاً وجود خارجی ندارد. در چنین شرایطی، هر کس سخن از «حزب»، «گروه‌سیاسی»، «سازمان‌سیاسی» و ... به میان می‌آورد فقط در انتزاعات محفلی سخن گفته، اظهارات و مواضع وی از نظر علوم ‌سیاسی پشیزی ارزش ندارد و فاقد عملکرد ساختاری است؛ «مفت‌گوئی» است، و در بهترین صورت ممکن، اگر بخواهیم پروژة مارکسیستی «حزب» را در نظر آوریم، فقط یک برخورد «‌مارکسیستی» در قالب انقلابات توده‌ای است. برخوردی که آنرا به صراحت اکثر همین «احزاب چپ‌گرا» امروز مورد تردید قرار داده‌اند.

در نتیجه، در شرایطی که حاکمیت و مراکز تصمیم‌گیری، که در ایران همان سازمان‌های وابستة «امنیتی ـ نظامی» هستند، اصولاً احزاب و گروه‌های سیاسی را به رسمیت نمی‌شناسند، استراتژی «شرکت فعال» برخی از این گروه‌ها و تشکیلات در «انتخابات» فقط ضدونقیض‌گوئی و رسوائی است. چگونه یک به اصطلاح «حزب» ـ حتی اگر به دلائل بالا اصولاً حزبی در این شرایط وجود نداشته باشد ـ به خود اجازه می‌دهد در چارچوب حکومتی که نظریة «حزب سیاسی» را اصولاً قبول ندارد، از مردم بخواهد که در انتخابات این حکومت «شرکت» کنند!‌ در همینجا و با در نظر گرفتن مطالب بالا به صراحت می‌گوئیم تمامی این به اصطلاح «احزاب» و «گروه‌های» مخالف‌نما که معمولاً دفتر و دستکی هم خارج از مرزها به راه انداخته‌اند، از نظر ما فاقد مشروعیت سیاسی‌اند. اینان فقط در چارچوبی می‌توانند به صورت منسجم با مسائل اجتماعی ایران برخورد کنند که موضع مخالفت با حکومت و قوانین «ضدحزبی» این حکومت را پیوسته ملکة ذهن داشته باشند. و این موضع‌گیری در کمال تأسف، عملاً در اکثر تشکل‌های خارج از کشور غایب است!‌

با این وجود می‌باید قبول کرد که در ایران پدیده‌ای پس از کودتای 22 بهمن «باب» شده که آن را «محفل‌بازی» می‌نامند، نه حزب! برای ما این امر غیرقابل درک است که بعضی افراد سعی دارند افکار ملت ایران را در زمینة شناخت تفاوت‌های موجود بین «محفل» و «حزب» اینگونه دچار تشتت و آشفتگی کنند. «محفل»، یک پدیدة غیرمسئول، فروبسته و معمولاً سری یا نیمه‌سری است. «محفل»، منافعی گنگ، گاه متضاد و معمولاً بدون ارتباط با منافع عمومی را دنبال می‌کند. منافعی که نمی‌تواند از یک تریبون عمومی مورد «دفاع» قرار گیرد. در صورتیکه حزب پدیده‌ای است اجتماعی که در برابر مسائل مردم و مملکت موضع‌گیری مشخص و شفاف می‌کند، از این مواضع رسماً حمایت خواهد کرد، و نمایندگان‌اش موظف‌اند در برخورد با مسائل سیاسی آئینه‌ای تمام نما از مرام‌ و مشی حزبی باشند! و آندسته از اعضاء که مشی حزبی را اعمال نکنند، از حزب اخراج خواهند شد.

حال می‌باید پرسید ما ملت را چه می‌شود؟ ما ملت که در خلوت و به زعم خود هم بسیار «متمدن» هستیم، و هم تاریخ پرافتخار داریم، هم فردوسی و حافظ داریم و هم فروغ و هدایت داریم، ما ملت که زبان‌مان یکی از کهن‌ترین زبان‌های کرة ارض است، و به قولی یکصدوپنجاه سال پیش برای دمکراسی انقلاب مشروطه به راه انداخته‌ایم، ما چرا در فهم این مسائل تا این حد خرفت و کودن شده‌ایم! ما ملت چرا اجازه می‌دهیم که یک محفل بی‌مسئولیت که اصلاً معلوم نیست خط‌مشی و سیاست کلی‌ آن چیست، تحت عنوان «مجمع روحانیت مبارز» و یا «مؤتلفه» برای شرکت در یک «انتخابات» برای‌مان دستورالعمل صادر کند؟ ما چگونه می‌توانیم اجازه دهیم محافلی که خود را «گروه ‌سیاسی» می‌نامند، تحت نام‌هائی از قبیل «مجاهدین انقلاب»، «مشارکت»، و ... بدون هیچگونه مسئولیت عمومی و بدون معرفی خط‌مشی‌ها و مشخص کردن خطوط اصلی سیاسی برای آیندة مملکت به ما توصیه کند که در یک «انتخابات» شرکت کنیم و به فردی هم رأی بدهیم؟ اگر در فردای انتخابات این فرد از قبول مسئولیت‌های کلیدی‌ای که عنوان کرده سر باز زد، تکلیف مردم با این گروه‌های «حامی» چیست؟ همین گروه‌هائی را می‌گوئیم که اصلاً وجود خارجی هم ندارند و فقط روی ریل خبرگزاری‌های داخلی و خارجی «تشکیلات» سیاسی‌اند!

همانطور که نمونة بالا نشان می‌دهد، رابطة اندام‌واری که می‌باید میان شهروندان و یک تشکل سیاسی وجود داشته باشد، در فضای امروز کشور ایران عملی نیست. «محافل» از نظر حقوقی حق ندارند در یک «انتخابات» عمومی موضع‌گیری و دخالت داشته باشند. «انتخابات» متعلق به مردم، و نمایندگانی است که از طرف احزاب شناخته شده و با اهداف و خط‌مشی‌های مشخص پای به میدان مبارزات تبلیغاتی می‌گذارند. خارج از این صورت‌بندی «انتخابات» مفهوم و معنا ندارد. مجمع مدرسین حوزة علمیة قم، اگر از یک نامزد حمایت می‌کند، می‌باید نخست مواضع خود را از نظر سیاسی، اقتصادی، مالی و ... در برابر ملت ایران مشخص کند، سپس همین «مجمع» باید ببیند که این «مواضع» تا چه اندازه از اقبال عمومی برخوردار است، و در یک رقابت مستقیم این به اصطلاح «مجمع» تا کجا می‌تواند از مواضع خود دفاع کند. آیا در شرایط فعلی این «مجمع» نیازی به اینگونه موضع‌گیری‌ها می‌بیند؟ مسلماً خیر! این تشکیلات که با پول بادآوردة نفت کشور پروار شده، برای خود مأموریتی ورای «آراء» و عقاید مردم قائل است؛ خلاصه می‌گوئیم، اینان برای ملت ایران به عنوان شهروند ارزشی قائل نیستند. حال می‌باید پرسید کسانیکه در چنین شرایطی بلندگو به دست گرفته‌اند و از شرکت در «انتخابات» حکایت و داستان برای مردم می‌بافند نیات واقعی‌شان چیست؟

ملتی که طبق قانون اساسی حکومت جمکران، خواب و خوراک‌اش، لباس و نوشابه‌اش، رفتار و کردارش، و حتی روابط‌ زناشوئی‌اش می‌باید تحت نظارت عالیة ولی‌فقیه قرار گیرد، از چه رو و در چه چارچوبی امروز به توصیة «مخالفان» حکومت اسلامی، می‌باید در حوزه‌های رأی‌گیری جمع شده، یک کاغذپاره هم به اسم این و آن در صندوق‌‌ها بیاندازد؟ حتماً شرکت در این «انتخابات» هم به دلیل نظر «ولی‌فقیه» الزامی شده!‌ حزب‌توده که از طرفداران خود می‌خواهد «فعالانه» در این انتخابات شرکت کنند، بهتر است به ما بگوید در این خیمه‌شب‌بازی که حتی کروبی هم از تقلب‌ها صدایش در آمده بود، اگر پس از شرکت تمامی مردم کشور در انتخابات باز هم نام «احمدی‌نژاد» را بیرون کشیدند، به طرفداران‌اش چه خواهد گفت؟

ساختار فعلی حکومت اسلامی امکان شرکت در یک «انتخابات» را نمی‌دهد! قرار گرفتن در کنار این هیئت حاکمه، و شرکت در این خیمه‌شب‌بازی فقط تأئیدی خواهد بود بر موجودیت حکومت اسلامی. آن‌ها که از این حکومت «دل‌خوش» دارند، بجای چپ‌زنی، مصلح‌نمائی، حتی «مسلمان‌نمائی» بهتر است صریحاً مواضع خود را روشن کنند. شرایط همچون روز روشن و واضح است، طرفداران شرکت در این «انتخابات» از اوباش وابسته به حکومت اسلامی‌اند، و در بهترین صورت ممکن دچار خرفتی‌ سیاسی شده‌اند. ما اعتقاد داریم که ملت ایران شایستة برخورداری از حکومتی به مراتب مسئول‌تر، دمکراتیک‌تر و انسانی‌تر است؛ به همین دلیل از هم‌وطنان می‌خواهیم که از شرکت در نمایشات حکومت اسلامی پرهیز کنند. تنها راه رساندن ندای ملت ایران به گوش جهانیان تحریم کامل و بدون قیدوشرط این خیمه‌شب‌بازی است.


۲/۲۳/۱۳۸۸

راست و چپ «الهی»!



در شرایطی که نزدیکان و همفکران ظاهری و یا واقعی احمدی‌نژاد، تحت عنوان حمایت از «اصولگرائی»، عملاً نامزدهای مخالف را «مخالفان» حکومت اسلامی، «حضرت امام»، «ولی‌فقیه» و ... لقب می‌دهند، گروهی که در برابر جناح احمدی‌نژاد به اصطلاح جبهه گرفته سعی دارد که خود را متین، مدیر، مدبر و خلاصة کلام «مرد میدان» حکومت معرفی کند. ولی تخریب‌های انتخاباتی فقط شامل افشاکردن «غیرامامی‌ها» نمی‌شود؛ در میان نامزدهای مخالف نیز یقه‌گیری به صراحت تبدیل به نوعی استراتژی انتخاباتی شده.

به طور مثال، محسن رضائی که رسماً به عنوان نوچة اکبر بهرمانی پای به میانة میدان انتخابات جمکران گذاشته، مرتباً جهت به ارزش گذاشتن شخص خود به این «رخداد» واقعی یا ساختگی اشاره دارد که تمدید دولت میرحسین موسوی به دلیل وساطت وی نزد حضرت «امام» بوده!‌ اینکه در بطن بحران فزاینده‌ای که ابرقدرت‌های دوران «جنگ سرد» را در جبهه‌های عراق و افغانستان عملاً در برابر یکدیگر قرار داده بود، فردی به نام محسن رضائی در کشور ایران نخست‌وزیر جنگ «تعیین» کند، گزافه‌گوئی می‌نماید. ولی به هر تقدیر اگر ایشان تا این حد از «نفوذ» و قدرت تصمیم‌گیری برخوردار بوده‌اند، بهتر است در همینجا عنوان کنند که آیا نتایج مصیبت‌بار همین «جنگ» و «صلح» نهائی در درگیری‌های ایران و عراق را نیز حاضرند تقبل کنند، یا در اینمورد «حضرت امام» به نصایح پدرانه و مصلحانة ایشان گوش نداده؟

امروز به دلائل صرفاً سیاسی، مسئلة «مدیریت» غلط و فاجعه‌آمیز جنگ ایران و عراق توسط سپاه پاسداران، دولت میرحسین موسوی، ارتش و خصوصاً شخص خمینی، از صفحات نخست روزی‌نامه‌های جمکران رخت بربسته، ولی این امر نیز همچون کشتارهای وحشیانة تابستان 67 از خاطرة ملت ایران زدوده نخواهد شد. این مطالب می‌باید روزی در صحنة سیاست فعال کشور مطرح شده، خطوط مسئولیت‌ها شفاف و روشن شود. کسانیکه امروز به خود اجازه می‌دهند برای میدان‌داری و بهره‌مندی از «مواهب» سیاسی یک «انتخابات» ـ این انتخابات عملاً به دلیل عدم حضور فعال مردم «مخدوش» و بی‌اعتبار شده ـ و صرفاً در راه سرکوب مخالفان خود از مرکزیت تصمیم‌گیری «فرضی» در جنگی سخن به میان بیاورند که مدیریت آن عملاً فاجعه‌آمیز بوده، آیا حاضرند دامنة مسئولیت فردی خود را در این فاجعه نیز مشخص کنند؟ اگر آقای محسن رضائی از آنچنان نفوذی نزد تصمیم‌گیرندگان برخوردار بوده که سرنوشت ریاست قوة مجریه را در قلب یک جنگ استعماری «رقم» می‌زند، شاید بهتر است برای همان مستمعین خود توضیح دهد که چرا از اینهمه «نفوذ کلام» برای پایان دادن هر چه سریع‌تر به این جنگ بی‌حاصل استفاده نکرده‌؟

بله، زمانیکه سخن از «برخورد آراء» به میان می‌آید، مقصود این نیست که هر کس آنچه برای پیشبرد منافع محفلی و شخصی خود «اساسی» تلقی می‌کند، در چنتة دوستان بگذارد و یا از جیب دشمنان دریغ دارد. در بطن «برخورد آراء» آنچه اهمیت اساسی دارد پاسخگوئی و محدودة مسئولیت‌ها است؛ توصیف و توضیح احوالات گذشته، حال و آینده به مراتب کم‌اهمیت‌تر خواهد بود. آقای محسن رضائی بهتر است محدودة مسئولیت‌های اجرائی و عملیاتی شخص خود را طی جنگ ایران و عراق مشخص کند، و به این ترتیب اگر قصد ارائة یک «شخصیت» سرنوشت‌ساز از خود را دارد، همزمان مسئولیت‌های خود را نیز در چارچوب آنچه بر ایران و ایرانیان رفته تقبل فرماید. در چنین شرایطی شاید فارس‌نیوز، رسانه‌ای که هنوز خط سیاسی و انتخاباتی خود را گویا به صراحت روشن نکرده نیاز نداشته باشد که امروز، 22 اردیبهشت‌ماه، در کنار عکسی از محسن‌رضائی چنین عنوانی به خورد خوانندگانش بدهد:

«در هر دو بار نخست‌وزيری آقاي موسوي، مسائلي پيش آمد كه تقاضائي كه من از امام كردم، منجر به نخست‌‌وزيري ايشان شد.»


البته این نوع «خودبزرگ‌نمائی» از نظر سیاسی بازتاب‌هائی خواهد داشت، ولی ما نیز در همینجا می‌باید به صراحت بگوئیم که میرحسین موسوی را به هیچ عنوان فرد مناسبی برای ریاست یک دولت تلقی نمی‌کنیم. موسوی در بهترین موضع اجرائی خود در حد یک کارمند عالیرتبه می‌تواند نقش‌آفرینی کند. وی همچون محمد خاتمی فاقد برش شخصیتی ضروری جهت ادارة امور اجرائی و سیاسی یک کشور است. با این وجود اگر محسن رضائی به این نتیجه رسیده که «حریف» او بجای احمدی‌نژاد، میرحسین موسوی است و به همین جهت قصد دارد وی را «مخدوش» ‌کند، بهتر است مسئولیت رفتار خود را نیز در برابر همان‌ها که امکان دارد به نام او رأئی در صندوق‌ها بیاندازند در همینجا به صراحت مشخص کند. خلاصه می‌گوئیم به دلائلی که از بحث ما به مراتب فراتر خواهد رفت، ارائة برنامه‌های محفل «تشخیص مصلحت» به عنوان «تزهای» اقتصادی، اجتماعی و برنامة سیاسی نمی‌تواند برای رضائی مقبولیتی نزد ایرانیان ایجاد کند. رضائی شخصیتی دارد که مشکل می‌تواند در صحنة روابط عمومی موفقیتی به دست آورد. پس چه بهتر که سعی خود را بر نقطه‌ای متمرکز نماید که نهایت امر می‌تواند نزد آنان که قصد شرکت در این «انتخابات» را دارند کلیدی تلقی شود.

همانطور که بارها در این مورد گفته‌ایم بحران فعلی در کشور ایران نتیجه عدم شرکت فعال تشکل‌های مردمی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در بطن قدرت است. قدرت در چنین ساختاری سال‌هاست که منزوی باقی مانده، اسیر دست محفل‌بازی شده و در نتیجه از عهدة مسئولیت‌های اجرائی بر نمی‌آید. برنامه‌های «چارچوب‌دار» و «کامل و تمام و کمال» از نوعی که محسن رضائی در سخنرانی اخیر خود در دانشگاه شریف به مستمعین ارائه داده نمی‌تواند برای او، حتی نزد دانشجویان نیز مقبولیت به همراه آورد. دلیل روشن است!

در همینجا شاید بهتر باشد پرانتزی در مورد پدیدة «برخورد آراء» نیز بگشائیم، چرا که بحث سیاست کشور، به دلیل وابستگی بیمارگونة تاریخ ایران به مرده‌ریگ استبداد، عملاً صورتی کودکانه و خام به خود گرفته. نخست اینکه یک حاکمیت می‌باید در گام اول برای انتخابات مشروعیت لازم را فراهم آورد، و این مشروعیت فقط از این امر حاصل خواهد شد که آحاد مردم عمیقاً اعتقاد داشته باشند که در رأی‌گیری‌ها به صورتی سرنوشت‌ساز دخیل‌اند. این اعتقاد یا احساس عمومی با در نظر گرفتن جو حاکم بر این انتخابات، که سایة تقلب‌ در شمارش آراء و گزینش‌های محفلی در رد و قبول کاندیداها را بر کشور حاکم کرده به طور کلی همانطور که در بالا گفتیم «مخدوش» شده. در نتیجه این نوع فضای سیاسی به هیچ عنوان نمی‌تواند فضای برخورد «برنامه‌ها» معرفی شود.

آقای رضائی که طی سخنرانی خود یک برنامة «کامل» ـ این برنامه به احتمال زیاد از بولتن‌های داخلی مجمع تشخیص مصلحت بیرون کشیده شده ـ ارائه داده‌اند بهتر است بدانند که در یک حکومت «انتخابی»، مشروعیت نخستین گام است؛ برنامه در گام‌های بعدی مطرح خواهد شد. ما فکر نمی‌کنیم که در شرایط فعلی «مشروعیت» این انتخابات قبول عام داشته باشد، در نتیجه برنامه‌های ایشان از هیچ اهمیتی برخوردار نیست. خصوصاً که به دلیل ساختارهای مستبدانه و فاسد که بر مدیریت کشور حاکم شده، حتی در صورت «پیروزی» ایشان در این انتخابات ساختار فروپاشیدة مدیریت اجرائی امکان عملی کردن هیچیک از این «برنامه‌ها» را به معنای واقعی نخواهد داد. خلاصه بگوئیم، آنجا که مطبوعات آزاد، تشکیلات سیاسی و حزبی آزاد، اتحادیه‌های شهروندان آزاد و ... حضور فعال نداشته باشد، «برنامه» فقط یک وراجی مهوع و نمایشی خواهد بود، چرا که نظارت عمومی بر برنامه‌ها وجود خارجی ندارد.

از طرف دیگر مسلماً برخی از دست‌اندرکاران حکومت اسلامی زیرسبیلی و در محافل خصوصی در میان «دوستان و همفکران» خود خواهند گفت: «مهم نیست! اگر حتی 10 درصد مردم هم در رأی‌گیری شرکت کنند، از آنجا که حق با ماست، مشکلی پیش نمی‌آید!» در همینجا خدمت این حضرات بگوئیم که حتی در نظام استالینیست‌های اتحادشوروی نیز نزدیک به 20 درصد مردم در انتخابات شوراها پیوسته شرکت فعال داشته‌اند. و این شرکت 20 درصدی نه از اتحاد شوروی یک حکومت مردم‌سالار ساخت، و نه در بزنگاه تاریخ توانست از فروپاشی یکی از قدرت‌مندترین تشکل‌های نظامی، فنی و علمی تاریخ پیشگیری کند؛ شما و دوستان‌تان جای خود دارید. یا قبول می‌کنید که حضور واقعی مردم در فضای سیاسی اصل کلیدی در اجرای یک سیاست ملی و مردمی است، یا نهایت امر دیر یا زود با واقعیات رودرو خواهید شد؛ و از این صورت‌بندی گریزی نخواهید داشت.

حال که سخن از میرحسین موسوی به میان آوردیم، در پایان شاید بهتر باشد یک بررسی کوچک از احوالات ایشان نیز ارائه دهیم. آقای موسوی هنوز پای به دوران پس از مرگ آیت‌الله خمینی نگذاشته‌اند. ایشان هنوز خود را نخست‌وزیر امام می‌دانند، و مرتباً مشغول تعریف و تمجید از «عملکردهای» گذشتة خود هستند. این نوع برخورد با مسائل یک جامعه، جامعه‌ای که از سال‌های نخستین «انقلاب» اسلامی فاصلة بسیاری گرفته کار را نهایت امر به جفنگ‌گوئی ‌کشانده. در مجلسی آقای موسوی عنوان می‌کنند که «تنها راه نجات» بازگشت به ارزش‌های اصیل این به اصطلاح انقلاب است؛ و در محل دیگری میرحسین موسوی خود را بسیجی معرفی می‌کند!‌

به عقیدة ما ایشان در مورد تأئید ارزش‌های اصیل انقلاب نمی‌باید بیش از اندازه سرمایة سیاسی خود را هزینه کنند. می‌دانیم که پس از گذشت سه دهه از غائلة 22 بهمن بسیاری از آن‌ها که نهایت امر به پای این صندوق‌ها خواهند رفت، تجربة خونین و ناموفق سه دهه ماجراجوئی «اوباش و ملا» را مورد تأئید قرار نخواهند داد. ابعاد مختلف کودتای 22 بهمن که به دلیل حمایت سران ارتش آمریکائی شاه در چارچوب تأئید حکومت اسلامی در کشور به وقوع پیوست امروز در نظر بسیاری از ایرانیان کاملاً شناخته شده است. با این وجود می‌باید قبول کرد که آقای میرحسین موسوی با اینگونه سخن‌پردازی‌ها در واقع قصد شبیخون به آراء خیمة «بسیجیان» احمدی‌نژاد را دارند، ولی اگر در این «نیرنگ» به اصطلاح محاسبة شدة سیاسی بیش از اندازه سرعت می‌گیرند فقط به این دلیل می‌تواند باشد که دیگر از به دست آوردن آراء اصلاح‌طلبان کاملاً ناامید شده‌اند.

اینک که یکی از به اصطلاح راستگرایان حکومت اسلامی، یعنی محسن رضائی «برنامه‌ریز» از کار در آمده، و چپ‌نمای معروف این تشکیلات یعنی میرحسین موسوی نیز عملاً قصد شبیخون به خیمة آراء بسیجی‌ها را کرده می‌باید عنوان کنیم که حداقل این دو «نامزد» احتمالی بکلی از مسیر «انتخابات» خارج شده‌اند. اینان حکایت همان آوازه‌خوانانی را پیدا کرده‌اند که در یک گروه کر، نت‌های «خارج» را عربده می‌کشند. چرا که به طور طبیعی همیشه «چپ» برنامه ارائه می‌دهد، و سیاست «راست» همیشه بر تشویق «شوروشوق» کاذب عمومی تکیه می‌کند. می‌بینیم زمانیکه در فضای سیاست کشور مرز مشخصی در مورد فعالیت‌های حزبی و عقیدتی وجود نداشته‌ باشد، کنترل نامزدها هم نهایت امر غیرممکن می‌شود. و در چنین شرایطی نمی‌توان انتظار به قدرت رسیدن دولتی را داشت که از خط مشخصی در ادارة امور کشور برخوردار باشد.



نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


۲/۲۱/۱۳۸۸

پروژة هلندی و فیلسوف کلنگی!



با گرم شدن دکان «انتخابات» در جمکران، شاهدیم که تمامی مهره‌های شناخته شدة استعمار که طی سه دهة گذشته، به عناوین مختلف در مقام «فیلسوف»، «صاحب‌نظر» و حتی هنرمند و نویسنده، از سوراخ سنبه‌های استعماری بیرون کشیده شده بودند، تا همچون آوار بر سر ملت ایران فرو ریزند، و به هر وسیلة ممکن «توجیه‌گر» یک نظام واپس‌گرا، انسان‌ستیز و سرکوب‌گر شوند و مصداقی باشند بر تعریف حکیمانة مارکس از «دین»‌ به عنوان «افیون توده‌ها»، با رداها و عباهای نوین، صحنة سیاست مرگ‌پرستان جمکران را بار دیگر «زینت» داده‌اند. اینان بر خلاف ادعاهای دهان‌پرکن، از طریق جفنگیات‌شان، ترهات و پوچ‌گوئی‌های‌شان فقط یک هدف اصلی را دنبال می‌کنند: توجیه موجودیت عمال حکومت دست نشاندة اسلامی و استمرار سرکوب گسترده و فراگیر ملت ایران!

در رأس این گلة فلاسفه و نظریه‌پردازان «نابغه» بارها و بارها به عبدالکریم سروش اشاره کرده‌ایم. فردی که به صراحت می‌توان وی را یکی از مهره‌های اصلی سرکوب و خفقان در ایران معرفی کرد. این «فیلسوف» که سال‌های دراز تریبون‌های استبداد اسلامی را جهت توجیه «فلسفی» انسان‌ستیزی این تشکیلات استعماری اشغال کرده بود، مدتی‌ است که همچون سگی «هرزه مرس» از این درگاه به درگاه دیگر می‌خزد، و به دنبال صاحب و ولی‌نعمت جدیدی اوفتاده. روزی با آیت‌الله سبحانی در جمکران به بحث‌های فقهی مشغول می‌شود و سایت «لیبرال‌های عصر نوین»، یعنی «تابناک» مشروح مباحثات «سرنوشت‌ساز» این دو ناقص‌العقل را بازتاب می‌دهد، روزی دیگر، زمانیکه محلی برای جفتک انداختن نزد دوستان و یاروقارهای سابق خود در تشکیلات جمکران نمی‌بیند کاسة گدائی به سوی همکاران خارجی‌اش همچون «روزآن‌لاین» دراز می‌کند! «استاد» مصاحبه می‌فرمایند و ملت نیز «رهین» مرحمت و بزرگواری‌ ایشان است!

پیش از بررسی «دفتر» ترهات جدید استاد در سایت «روز‌آن‌لاین» می‌باید عنوان کنیم که این روزی‌نامة دیجیتالی، چند سالی است که با «آی‌پی‌های» کشور انگلستان بر روی خطوط اینترنت از طریق همکاری افراد شناخته ‌شده‌ای که همگی تا گریبان وامدار حکومت ولی‌فقیه‌اند، آغاز به کار کرده. نخست دست‌اندرکاران این سایت آن را‌ «مستقل» معرفی کردند! و از آنجا که در ایران، کشور فرانسه به غلط کشوری مستقل در بلاد غرب معرفی شده، این سایت نیز «روزنامة اینترنتی فارسی در کشور فرانسه» معرفی می‌شد! پس از چند ماه که گند «استقلال» روزآن‌لاین و خصوصاً سایت همکار آن «گویا» ـ این سایت نیز آی‌پی انگلستان را دارد ـ حسابی به در آمد، اوباش همکار این سایت‌ها در حکومت اسلامی برنامه‌ای جهت تطهیر فعالیت‌های اینان سر هم کردند! و نام آن را «کشف توطئة هلندی» توسط اطلاعات سپاه پاسداران گذاشتند!

در همین راستا، سایت فارس‌نیوز که ویترین پنهان «اوباش سلطنت طلب در سپاه پاسداران» است، طی گزارشاتی مضحک و بی‌پایه سایت‌های مذکور را در پروژة «براندازی هلندی» جای داد، پروژه‌ای که پر واضح است شامل «رادیوزمانه» نیز می‌شود! ولی می‌دانیم که رادیوزمانه نیز از قضای روزگار «آی‌پی‌های» انگلیسی دارد، و در واقع تمامی این به اصطلاح «شبکه» که تحت عنوان «دمکراسی برای ایران» فعال شده تحت نظارت عالیة «بی‌بی‌سی» و «ام.‌آی.‌6» عمل می‌کند.

در همین راستا قسمت‌هائی از مصاحبه‌ای که امروز در «روزآن‌لاین» با عبدالکریم سروش صورت گرفته، سریعاً از طرف «فارس‌نیوز» در داخل کشور نیز منعکس می‌شود! بهانه نیز این بوده که گویا از لجن‌پراکنی‌های وی بر علیه میرحسین موسوی می‌توان به نفع احمدی‌نژاد بهره‌برداری صورت داد! ولی اگر «فارس‌نیوز» این مصاحبه را تحت عنوان سخنان سروش در «رادیوی هلندی» منعکس می‌کند، قصد اصلی این خبرگزاری تطهیر کشور انگلستان و اوباشی است که همکاران فارس‌نیوز را از طریق «بی‌بی‌سی» به جمکران وصل کرده‌اند! بله، اصل مطلب را در جای دیگری می‌بایست جستجو کرد.

ولی در همینجا بگوئیم که در تحلیل پروژة «دمکراسی برای ایران» نیز نمی‌باید تحت تأثیر واژه‌هائی قرار گرفت که در این عنوان به کار گرفته شده. حاکمیت انگلستان وحشت فراوانی دارد که در فردای فروپاشی اتحاد شوروی و شکل‌گیری محورهای سیاسی نوین و بسیار تعیین کننده در منطقه، کنترل شبکة گسترده‌ای که از 8 دهة پیش توسط فروغی‌ها، منصورها، رشتی‌ها، مسعودی‌ها، خمینی‌ها، بازرگان‌ها، مصدق‌ها و ... در ایران برقرار کرده، و نتیجة ملموس آن تحمیل 80 سال فاشیسم بر ملت ایران بوده، از دست لندن خارج شود. به همین دلیل است که تلاش زیادی برای بازسازی این شبکه آغاز شده. هدف لندن از این برنامه جایگزین کردن «دمکرات‌نماهائی» در رأس جریان آزادیبخش ملت ایران است تا از این سکوی پرش بتواند با استفاده از مهره‌های پوسیدة خود بر روند آزادی ملت ایران که دیر یا زود آغاز خواهد شد نظارت مستقیم اعمال کند. بی‌دلیل نیست که در میان اوباش «روزآن‌لاین» و دیگر تشکیلات وابسته به این به اصطلاح «پروژه» از توده‌ای‌های نادم گرفته، تا چریک‌های فدائی و ساواکی‌های شناخته شده و حزب‌اللهی‌ها و ریش‌وپشمی‌های «سرشناس»، همه نوع زباله می‌توان مشاهده کرد.

به هر تقدیر اینک نگاهی خواهیم داشت به مصاحبة فیلسوف فرضی جمکران که در گام نخست درست پای در مسیر تبلیغات رسانه‌های غرب می‌گذارد و آنچه یک کودتای ننگین و سازمان یافته به سفارش پنتاگون در ایران بوده، و در 22 بهمن 57 خلق‌الله را بازیچة منافع درازمدت غرب در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی کرده، «انقلاب» می‌نامد! و برای این «انقلاب» که امثال ایشان سال‌های دراز بادمجان‌دورقاب‌چینان‌اش بوده‌اند، خصیصه‌هائی نیز قائل می‌شود. ایشان فراموش کرده‌اند که در گفتارهای پیشین و اولیة خود چگونه هر پروژه‌ای را که نشانی از آزادی انسان داشت در دم محکوم می‌کردند! و لیبرالیسم در مشی ایشان «صب پیامبر» به شمار می‌آمد! با این وجود سروش گویا هر چند این را صریحاً نمی‌گوید تغییر موضع داده، و در چارچوب نیازهای نوین امپراتوری بریتانیا می‌فرماید:

«باید به جهان غرب نشان داد که اسلام فقط هويت نيست [فقط] خشونت ندارد، بلکه تاريخي دارد که در اين تاريخ، فضيلت‌پروري هم شده است...»


بسیار خوب! ما هم با ایشان هم عقیده‌ایم! ولی ما از سروش می‌پرسیم، اصولاً چرا کار به اینجاها کشید؟ مگر زمانیکه از عربده‌های امام خمینی «دفاع» می‌کردید عقل‌تان نمی‌رسید که «خشونت» را توجیه می‌کنید؟ در ثانی مگر عربدة «توی دهن این و آن می‌زنم» قسمتی از هویت اسلامی است؟ ما که فکر نمی‌کنیم توجیه خشونت یک «هویت» باشد، مگر اینکه شما چنین هویتی را در ایران طی سالیان دراز «تعریف» کرده‌ باشید، و امروز که به بن‌بست رسیده‌اید قصد «دنده عقب» گرفتن دارید تا از همان راهی که رفته‌اید باز گردید. از طرف دیگر کدام احمقی می‌تواند ادعا داشته باشد که «هویت» مستلزم «رویاروئی» است؟ مگر به طور مثال ملت هندوستان، که یکی از غنی‌ترین هویت‌های تاریخ بشر را دارد، با همسایه‌ خود کشور چین که از مهم‌ترین هویت‌های کرة ارض برخوردار است، مرتباً درگیر جنگ بوده‌اند؟

سروش در این مصاحبه طالبان را نمایندگان «اسلام» از منظر غرب معرفی می‌کند؛ می‌گوید این درست نیست! ولی نمی‌گوید که این طالبان را چه کسانی و چه محافلی به قدرت رساندند و از چه طریق بر مصدر قدرت نگاه داشتند، و اصولاً اهداف‌شان چه بوده! در عمل نخستین مانور سیاسی سروش توجیه کودتای ننگین 22 بهمن بود، ولی تلاش بعدی وی خارج کردن «طالبانیسم»، در مقام یک تشکل حامی منافع غرب در کشورهای مسلمان‌نشین، از زیر ضربه است! با آنچه ایشان می‌فرمایند، خواننده می‌باید به این نتیجة «درخشان» برسد که آنچه تیرباران‌ها، سرکوب‌های خیابانی و دانشگاهی و تخطئه‌ها و خشونت‌های اجتماعی طی سالیان دراز در ایران بوده، فقط نتیجة همان «هویت» اسلامی است! به عبارت دیگر این هویت «اسلامی» بوده که اوباش را سازماندهی کرده و به جان مردم در جامعه انداخته! و اگر این وحشی‌گری‌ها توسط حکومت اسلامی اعمال شده آنقدرها مهم نیست، چرا که اسلام شامل «محبت و انساندوستی» نیز می‌شود! البته می‌دانیم که این انساندوستی معمولاً شامل حال اربابان غربی می‌شود! از طرف دیگر، دستگاه طالبان نیز در ساختار عقیدتی این سر «فیلسوف‌نما» با باران‌های موسمی یک‌شبه از آسمان بر زمین ریخته‌! غرب از این بساط اصلاً خبر نداشته!

می‌بینیم که در همین خلاصه مشکل اصلی آقای سروش بیشتر از آنچه حل مسائل و معضلات جامعة ایران باشد، حل مسائل و مشکلات غرب در برابر تحولات سیاسی و عقیدتی در ایران زمین است؛ مشکل ملت ایران آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست. سروش نهایت امر آلوی فلسفی از دهان برمی‌دارد و عنوان می‌کند که:

«همانطور که فلسفه را ساختيم؛ همانطور که عرفان را ساخته‌ايم، دين هم بايد بازسازي شود....»

ولی سروش نمی‌گوید چطور شده که پس از سقوط سیاست‌های طالبان‌پروری انگلستان و آمریکا در منطقة خاورمیانه و آسیای ‌مرکزی یک‌باره به این نتیجه رسیده؟ در ثانی، بازسازی دین دیگر چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ سروش می‌گوید، «فلسفه را ساختیم!» کدام فلسفه را ساخته‌اید؟ اگر برای امثال سروش دین اسلام تمامی ابعادی را که انسان به آن نیازمند است داراست، پس فلسفه نیز در چارچوب همین «دین» می‌باید تعریف شود. ولی می‌دانیم که فلسفه‌ای که «وحدانیت» را اصل کلی می‌داند دیگر وجود خارجی نمی‌تواند داشته باشد. این نوع فلسفه از تاریخ معاصر رخت بربسته و در زیرزمین‌های نمور مدارس دینی مدفون شده. پس بهتر است جناب سروش به خودشان «تهمت» نزنند؛ امثال سروش با فلسفه در مفاهیم امروزی کلمه هیچ ارتباطی ندارند،‌ همچنان که با عرفان. باید بپرسیم دیگر چرا گریبان عرفان را گرفته‌اید؟ عرفان هیچ ارتباطی با تفکر دینی، نه در چارچوب اسلامی و نه در هیچ چارچوب دیگری نداشته و ندارد. اگر عارفان ایرانی با کلام دینی و استعاره‌های مذهبی بیانات‌شان را تؤام کرده‌اند فقط به دلیل استفاده از ساختارهای زبانی بوده!

در تاریخ بشر عرفان پیوسته یک پدیدة غیرقابل توصیف بوده؛ کاملاً فردی است، بدون هیچگونه وابستگی ساختاری به بنیاد دین و دیگر بنیادهای اجتماعی! از طرف دیگر مهم‌ترین عرفای جهان وابسته به سنت‌های عرفانی در سرزمین‌هائی هستند که اصولاً دین «توحیدی» را تجربه نکرده‌اند. پس جناب سروش! بهتر است از مزخرف‌گوئی و چرندبافی دست بردارید. فضای اینترنت، تلویزیون حاج‌ روح‌الله نیست که باد به غبغب‌تان می‌اندازید و قمپز مفت در می‌کنید. دین یک ساختار مادی و اجتماعی است و عرفان یک برانگیختگی فردی! اگر گوز به شقیقه مربوط می‌شود، دین را هم می‌توانید به عرفان وصله کنید!

البته مفت‌گوئی‌های سروش پایانی ندارد. در واقع آنچه از زبان وی و دیگر اوباش اعزامی حکومت اسلامی به بلاد غرب می‌شنویم از یک همگنی و عوام‌فریبی و «تاریخ‌سازی» واحد برخوردار است. سروش برای توجیه دین‌داری خود، که گویا خیلی هم باید «قابل احترام» باشد، جهت سرکوب سکولاریسم اینبار به دروغ هم‌ متوسل می‌شود، و می‌گوید:

«بالاخره دو جنگ جهاني اول و دوم را سکولارها راه انداختند نه دين دارها[...]»

بله، دروغگوئی هم به احتمالی یکی دیگر از ویژگی‌های «هویت اسلامی» نزد اوباش جمکران باید باشد. چرا که می‌دانیم مزخرفاتی از این دست پیشتر از دهان سیدخندان و دیگر مقامات جمکران به وفور تراوش کرده!‌ ولی در همینجا بگوئیم، آنچه جنگ اول و دوم را به راه انداخت اصلاً ارتباطی با دین نداشت؛ دلائل درست همان بوده که حکومت اسلامی را در ایران و افغانستان درست کرد: بازی اقتصاد جهانی! ولی اگر یکجا قبول کردیم که جنگ عارضه‌ای اقتصادی است، نمی‌توانیم در جای دیگر از «امام خمینی» به عنوان رهبری یاد کنیم که به خواست خدا از آسمان در بغل ملت افتاده!‌ بالاخره مردمفریبی و ضدونقیض‌گوئی هم حد و حدودی دارد. مستمعین آقای سروش اگر در دانشگاه‌های جمکران از اوباش اسلام‌پرور بوده‌اند، بر روی شبکة اینترنت دیگران نیز حضور دارند. خلاصه می‌گوئیم، بهتر است ایشان دست از مردمفریبی علنی بردارند. اگر سوادشان نمی‌رسد مصاحبه نکنند، و اگر عالماً دست به این گونه مزخرف‌گوئی‌ها می‌زنند، تتمة احترام نداشته‌‌شان را نیز از دست خواهند داد.

در ثانی اگر دین در این جنگ‌‌ها کلیدی نبوده، بسیج دین‌داران برای به راه انداختن جنگ و آدمکشی یکی از کلیدی‌ترین عارضه‌های جنگ اول و دوم به شمار می‌آید. هنگ سربازان وفادار و دین‌دار و جوخه‌های اعدام «اس‌.اس» از مهم‌ترین دینداران تشکیل می‌شد. آقای سروش مثل اینکه یادشان رفته بنیانگزار کشور واتیکان همین موسولینی بوده!‌ یا اینکه هنوز صلیب شکسته را که یکی از مهم‌ترین سمبل‌های کلیسای کاتولیک ژرمن‌هاست بر روی «آرم‌» نازی‌ها ندیده‌اند! خلاصة مطلب ارتباط دین با جنگ‌های جهانی همان بود که ارتباط دین با بحران‌سازی در مرزهای اتحادشوروی سابق و منطقة خاورمیانه و در میدان جنگ ایران و عراق. به عبارت دیگر بسیج مردم در چارچوب مزخرفات دینی و به راه انداختن حمام‌ خون برای تزریق نقدینگی در بانک‌ها و پرکردن جیب تفنگ‌فروشان! این است آنچه «بوزینة نجار» جمکران با هزار ترفند سعی دارد از «دیدنش» پرهیز ‌کند، و هر دم چکش را محکم‌تر بر بیضه‌های‌اش می‌کوبد.

در ادامه، آقای سروش خارج از تعاریف مردمفریب در مورد دین، جنگ، عرفان و ...یک نظریة مضحک نیز در مورد «هنر» ارائه می‌دهند! ایشان می‌فرمایند:

«بهترين هنرها در طول تاريخ در معبدها ظاهر شده. يعني يک عشق بي‌امان به پاي خدا ريخته شده؛ دانه دانه اين آجرها را که نهاده‌اند، با عشق نهاده‌اند؛ با آهنگ‌ها و سرودهاي ديني ساخته‌اند!»


ای‌ بابا! این نوع تاریخ نگاری در معماری حتماً متعلق به جناب مهندس موسوی، معروف به خلای مسجدشاه باید باشد! البته باید عنوان کرد که مزخرف‌گوئی از ویژگی‌های سروش است، ولی کم اتفاق می‌افتد که در این چرندگوئی‌ها «نثر شاعرانه» نیز به کار گرفته شود! اینبار می‌بینیم که سروش ادیب رومانتیک هم شده؛ احساس فراوانی به کار گرفته تا مزخرفات را به خورد مردم بدهد. ولی خدمت‌شان عرض کنیم، بسیاری از این معابد بر فراز جسد صدها کارگر و معماری که در زیر فشار کار و سرکوب در محل جان داده‌اند، به آسمان رفته!

جناب سروش! «سروده‌های دینی‌تان» را بهتر است برای اوباش جمکران زیر لب زمزمه کنید. در ضمن آنچه شما در کمال بلاهت «بهترین هنرها» لقب داده‌اید در «طول یا عرض تاریخ»، نه تنها در معبدها که در کاخ‌ها نیز دیده می‌شود. حتماً آنجا هم دین‌داران با سروده‌های دینی و عشق آجرها و سنگ‌ها را روی هم می‌گذاشتند! یا اینکه باز هم در «تزها» و «آنتی‌تزهای» احمقانة حکومت اسلامی می‌باید در جا زد و فاصلة «معبد» و «کاخ» را از نو «تعریف» کرد؟ حتماً آن‌ دینداران که کاخ می‌ساختند فریب‌خوردگان بودند، و آن‌ها که معبد الهی به هوا می‌بردند از جمله «نیکان»!

به بررسی مزخرفات سروش در همین نقطه پایان می‌دهیم. مختصری که در بالا آورده‌ایم به صراحت نشان می‌دهد که این فرد اصولاً از سواد کافی برای پیش‌بردن یک بحث فلسفی برخوردار نیست؛ هیچ فیلسوفی نمی‌تواند به خود اجازه دهد که در یک مصاحبة کوتاه اینهمه ضدونقیض‌گوئی کند. با این وجود می‌باید عنوان کرد که ایشان نه تنها خواستار شرکت مردم ایران در «انتخابات» جمکران هستند که خود را از طرفداران مهدی کروبی نیز معرفی می‌کنند! با در نظر گرفتن سابقة «درخشان» سروش می‌توان به صراحت عنوان کرد که حمایت وی از مهدی‌ کروبی نه تنها برای این شیخ احمق رأی به صندوق نخواهد انداخت، که نهایت امر وسیله‌ای خواهد شد برای تشدید تنفر عمومی از وی!



...

۲/۲۰/۱۳۸۸

فرهنگ و خرچنگ!



«در روز فرخنده فال 25 شوال 1346 هجری قمری در شهر سامره از بلاد مبارکة عربستان ...»

نسخة دیجیتال «کاروان اسلام»، به کوشش بهرام چوبینه با این جمله آغاز می‌شود. و اینچنین بود که اثر صادق هدایت، در مقام یکی از معروف‌ترین نویسندگان معاصر کشور پس از سال‌های دراز تحمل تیغ ممیزی، چند سال پیش بر روی خطوط اینترنت به حرکت درآمد. به گزارش سایت «رادیوفردا»، مورخ 18 اردیبهشت‌ماه سالجاری این اثر فراموش شده در تمامیت‌اش ـ نسخة به اصطلاح کامل را هنوز ندیده‌ایم ـ هفتة‌ گذشته در کشور سوئد نهایت امر به زینت طبع آراسته ‌شد!‌

این نوع اخبار شاید برای بسیاری از ایرانیان امری بسیار عادی تلقی شود. تعجب نکنیم، ما ایرانیان به زندگی در مدارهای بستة اجتماعی، فرهنگی و ارزشی که برخاسته از نظام‌های فاشیست‌اند عادت کرده‌ایم!‌ فاشیسم اگر برای اروپای مرکزی، طی چند سال یک فاجعة عظیم انسانی، اقتصادی، مالی و فرهنگی به ارمغان آورد؛ همین فاشیسم طی 8 دهه در کشور ایران عملاً تمامی بنیادهای فرهنگی، زبانی و اجتماعی کشور را از هم فروپاشانده. ولی کم نیستند ایرانیانی که از این مهم هیچ اطلاعی ندارند، و نهایت امر زیاد هم سر خود را برای این مسائل به درد نمی‌آورند. فاشیسم اگر برای انسانیت یک پرانتز ناخوش‌آیند و کوتاه ‌مدت بوده، برای ما ایرانیان تبدیل به تاریخچه‌ای درازمدت و بسیار «محترم» شده!‌ سانسور، ممیزی، آقابالاسری دولت، خودسانسوری، سرکوب و شرکت در سرکوب و در بهترین انواع آن «سکوت» در برابر سرکوب، کلیدواژه‌های روابط اجتماعی در ایران معاصر است.

احترام به سنت‌های به اصطلاح «مقدس» برای بسیاری از ایرانیان یک «اصل» غیرقابل تغییر می‌نماید، ولی امروز بشریت فقط و فقط از طریق به زیر سئوال بردن «تقدس‌ها» است که توانسته به جایگاه فعلی دست یابد. و در کمال تأسف در این راه ملت‌های غالب ملل مغلوب را به بیراهه می‌کشانند تا به راحتی بتوانند آنان را غارت کنند. می‌دانیم که اگر زیستن در پس دیوارة «ممیزی‌های» دولتی برای طبقات ویژه‌ای در جامعه «مزیت‌های» فراوانی به همراه می‌آورد، مزیت‌های اصلی در روند حاکم کردن سانسور و خودسانسوری بر یک ملت، نه به جیب این یا آن قشر اجتماعی، که به جیب استعمار سرازیر می‌شود. به جیب ساختارهائی که در بطن خود سانسور و سرکوب را در چارچوب منافع عالیة ملت‌های‌شان به شدت «محکوم» کرده و غیرقابل قبول معرفی می‌نمایند!

حال می‌باید پرسید بر پایة کدام توجیهی یک هیئت حاکمة دست‌نشانده، از قبیل آنچه امروز در کشور ایران بر اریکة قدرت استیجاری تکیه زده، به خود اجازه می‌دهد که نه تنها سانسور و ممیزی را بر فعالیت‌های فرهنگی چندین میلیون انسان حاکم کند، که در اینراه با حمایت قدرت‌های استعماری برای خود «مأموریتی» جهانی نیز از کیسة توجیهات احمقانه‌اش بیرون بکشد؟ می‌دانیم که صدها کتاب، قطعات موسیقی، شعر، ترجمه و ... در پشت دفاتر آنچه وزارت «ارشاد اسلامی» معرفی می‌شود و در واقع «دفترکی» است استعماری جهت سرکوب ملت ایران، در انتظار «مجوز» صف کشیده‌اند، و شاید هیچگاه نیز این مجوز کذا را به دست نیاورند.

البته این آثار، نه از نظر فرهنگی، و نه از جنبة تحلیلی هیچکدام در مقام «کاروان اسلام» صادق هدایت قرار نمی‌گیرند! چه بسیار آثاری‌ هستند که صرفاً به دلیل کج‌خلقی این و یا آن «مسئول» دفترک شکستة این وزارتخانة استعماری در محاق سانسور می‌افتند، و دیگر از خاطره‌ها زدوده می‌شوند. در همینجا شاید بهتر باشد نیم‌نگاهی نیز به ترهات وزیر این وزارتخانة تماماً آمریکائی بیاندازیم! ایشان که نه تنها از «فرهنگ» هیچ نشانه‌ای در سخنان و رفتار و کردارشان دیده نمی‌‌شود، مسلماً فقط و فقط به دلیل بی‌فرهنگی مطلق توسط استعمار به سرپرستی این وزارتخانه «منصوب» شده‌اند! می‌باید از دولت مضحک احمدی‌نژاد پرسید، فردی همچون وزیر ارشاد سرکار عالی در کدام مقطع از زندگی نکبت‌بارش از طرف دست‌اندرکاران فرهنگ و هنر این جامعه توانسته به درجه‌ای از مشروعیت و مقبولیت عمومی دست یابد؟ این فرد به چه حقی، برای خود و اوباشی که اطرافش جمع کرده، موضع تصمیم‌گیری فرهنگی قائل شده؟ اگر قرار است مشتی تیغ‌کش و باج‌گیر با کمک اجنبی بر روزمرة مردم ایران حاکم شوند و در هر مقطع با عربدة «مردم، مردم» دست به سرکوب مردم مملکت بزنند، یک مسئله‌ است؛ اگر قرار است که این به اصطلاح «مردم» حرفی برای گفتن داشته باشد، می‌باید این وزیر مسخره و بیسواد را که از چاله‌میدان‌ها و بازار تهران به وزارت رسانده‌اید هر چه زودتر به شغل واقعی‌اش یعنی تیغ‌کشی باز گردانید. این «تیغ‌کش» فرهیخته به مناسبت برگزاری نمایشگاه کتاب تأکید دارند:

«هفتاد درصد کتاب‌هائی که از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت قبل مجوز چاپ گرفته، دارای انحرافات اساسی بوده‌اند!»

رادیوفردا، 15 اردیبهشت‌ماه سالجاری.

بله، 70 درصد کتاب‌هائی که پس از هزار ممیزی و کثافتکاری توسط وزارت ارشاد اصلاح‌طلبان گوساله به چاپ رسیده هم «انحراف اساسی» دارد! اصلاً بهتر است شما چیزی جز کتاب‌دعا و حل‌المسائل برای این ملت چاپ نکنید! تا باز هم به اوباش و چاقوکش‌هائی که شماها «نامزد» می‌کنید، «رأی» دهند! امیرعباس هویدا، همکار شما هم همین کار را می‌کرد. دیدید که کارش به کجا کشید؟ ادامه بدهید!

البته تیغ‌کش «فرهیخته» در ادامه، حرف خود را عوض می‌کند، و می‌گوید، «این نظر نمایندگان مجلس بود!» این سر قاری و ملای بی‌عمامه در حدی نیست که بداند چه غلطی می‌کند؛ این ترهات را «عذر بدتر از گناه» هم می‌خوانند. از کی تا به حال اعضاء یک مجلس فرمایشی که رأی‌شان را شب پیش از انتخابات در صندوق‌ها می‌ریزید باید به خود اجازه دهند که در مورد کتاب، فرهنگ و هنر در سطح یک مملکت اظهار نظر هم بفرمایند؟ مگر مجلس تشکیل می‌شود که به امر نشر کتاب و مجله رسیدگی کند؟ این مردم، حتماً شما اوباش را به اصطلاح «انتخاب» می‌کنند تا برای‌شان نقش «آقابالاسر» بازی کنید؟ چه کسی چنین مزخرفاتی را توی کلة‌ پوک شما فرو کرده؟ مگر مردم مملکت صغیراند که مشتی بی‌سواد که در حد متعارف حتی قابلیت نگارش چند جمله را هم ندارند، باید برای‌شان تصمیم‌گیری «فرهنگی» بکنند!‌

سخنان «مقام‌معظم‌تان» را هیچگاه داده‌اید به دست کسی که سرش به تنش‌ می‌ارزد تا برای‌تان «تحلیل متنی» کند تا ببیند که «رهبرتان» از نظر سواد، جز قمپزدرکردن و پوچ‌گوئی و مزخرف ردیف‌کردن و گنده‌گوئی‌های بی‌سروته هیچ در چنته ندارد؟ همین مردک را می‌گویم که دو دهه است از زباله‌دان بیرون آورده‌اید و به دست استعمار «رهبر شیعیان» جهان شده! این مردک، سواد یک دانشجوی سال اول فلسفه و الهیات را هم ندارد. حالا یک مشت دلال و چقال و مال‌فروش که از تویسرکان و کبودرآهنگ و ده‌بالا و اصغرآباد پائین به وسوسة پول و لفت‌ولیس به تهران آورده‌اید و انداخته‌اید روی صندلی‌های صاحاب‌مردة مسجد جمکران تا چاق‌وچله‌ شوند، باید با همان مدارک «دکترای ترافیک» که یکی هم به دست رئیس جمهورتان داده‌اید، برای فرهنگ و هنر یک مملکت خط‌مشی مشخص کنند؟

کلاش‌‌جان! می‌دانم که این حرف‌ها از سر تو زیاد است. تو که قرار بود بین تیغ‌کشی سرگذر و وزارت ارشاد یکی را انتخاب کنی، انتخاب «درست» خودت را کردی! در زندگی خیلی موفق شدی، و به قولی «آردت را بیختی، غربیل‌ات را هم آویختی!» ولی مسائل فرهنگی آنطور که شما سرگذر «تجربه» فرموده‌اید حل و فصل نمی‌شود. اگر سرگذر نیش چاقو نشان می‌دهید و کلاشی می‌کنید، و انعام‌تان محفوظ است، در عرصة فرهنگ حرف آخر را تیغ‌ چاقو نمی‌زند. با تکیه بر مشتی کتاب دعا هم نمی‌توان فرهنگ یک ملت را در زنجیرة توهمات مشتی آخوند مرتجع تا ابد به بند کشید.

فقط اشکال ما ملت با باورها و اوهامی است که استعمار در سر مردم ایران انداخته. می‌دانم که اینجا نیش‌ات آناً باز می‌شود. آره کلاش‌جان! آن آمریکائی مادر... خواب پشم این ملت را خوب پیدا کرده، تو را هم بی‌جهت نیست که به کلاشی «فرهنگی» سر وزارتخانة ببین و نپرس گماشته. ولی از قدیم گفته‌اند «نشاشیدی شب دراز است!» نوبت به هویدا و نصیری رسید، و دیدی آن‌ها که عمری اوباش‌پروری کردند، نهایتاً اوباش را چگونه به جان خودشان انداختند. نوبت به تو و رفقایت هم خواهد رسید.

ما هم اگر در این وبلاگ‌ها از مردم ایران می‌خواهیم در این انتخابات احمقانه شرکت نکنند، دلیل دارد. باید روزی از روزها مردم به این صرافت بیافتند که بر چرخة پرورش ابله‌ و مزدور در جامعه می‌باید نقطة پایان گذاشت. اگر قرار باشد مردم در این به اصطلاح «انتخابات» شرکت کنند، تا یک مشت دلال و تیغ‌کش و بقال برای‌شان مشی فرهنگی و هنری و موسیقائی و غیره نیز در جامعه تعیین کنند، که نمی‌شود. انسان آزاده در این صندوق‌ها بجای رأی سندة سگ خواهد انداخت. مسلم بدانید که حضرت رئیس جمهور ‌آینده‌تان با باری بس سنگین از همان سنده‌ها راهی کاخ ‌ریاست «جمهوری» خواهد شد. حلال‌شان!




...