
سالها از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی میگذرد، آندسته از ایرانیان که از نسل نویسندة این وبلاگاند، و همانطور که در گذشتهها مدروز بوده، در «حلبیآباد» تبلیغات غربیها، و در عمق هیاهوی «ضدکمونیستی» 28 مرداد و 22 بهمن، مغلوب جهتگیریهای «کلانسیاسی» آنروزها شدند، اصلی کلی را ملکة ذهن خود کردند: اگر خواستار ایرانی آباد و آزادیم، اتحاد با غرب «طبیعی» و همگامی با شرق امری کاملاً «غیرطبیعی» است! در این نوع «استدلال»، که برخاسته از برخی «مستندات» و مشاهدات مالی، اقتصادی و حتی سیاسی نیز میشد، یک امر هیچگاه حلاجی نشد و در معرض بررسی قرار نگرفت: این چه نوع «اتحاد» طبیعی است، که سالهای دراز صورت اجباری مزمن به خود میگیرد، اجباری که پلیس سیاسی پهلویها و آخوندی میباید بر آن نظارت کامل کند، و این چه نوع امر «غیرطبیعی» است، اگر همسایه بخواهد به صورتی پایدار در ارتباط با همسایه قرار گیرد؟ ولی گذشت روزگار بر ارتباطات «ساختگی» و مجموعه باورهای مرتبط با جعلیات، بالاخره نقطة پایان گذاشت، هر چند هنوز کم نیستند آنان که چشمنگران، و در جستجوی راهکارهای کهن، اگر نگوئیم پوسیده، به سیر حوادث جهان همچنان خیره ماندهاند.
ولی طی زمانی طولانی، تو گوئی ایرانیان، پیش از فروپاشی اتحادشوروی، در مزرعة سرسبز «سرمایهسالاری» غرب، نقش جوندگانی کوچک اندام بر عهده داشتند. حیواناتی «دستآموز» که قرار بود تا ابد «مسحور» چشم افعی استعمار باقی بمانند. این «سحر» و جادوی ابدی، حتی پس از غائلة 22 بهمن، که طی آن «حلبیآباد» تبلیغاتی غرب در جامعة ایران رنگ و رخ باخت و صورتی نوین به خود گرفت، همچنان محفوظ ماند! غرب که در این غائله، خود را از «در» به بیرون انداخته بود، از «پنجرهای» بس فراختر، سوار بر مرکبی بسیار راهوارتر، از نو بازگشت، تا بر همان «سحر» جادوئی خود پای فشارد. بازگردد، تا اینبار به صورتی وقیحانهتر بر ما ایرانیان منافع «عالیة» خود را تحمیل کند. در چنین بزنگاهی بود که «ظواهر» فرهنگ استعماری دچار دگردیسی شد، پیشرفت «اجباری» جامعة ایران که در روزهای قدیم، و در بارگاه استعمار غرب، از دیر باز با «کشف حجاب»، بستن «گره کراوات»، پوشیدن «کتوشلوار»، تراشیدن روزانة ریش و سبیل، و حذر جستن از گفت و شنود «سیاسی» همگام شده بود، در طرفتالعینی تغییر مسیر داد؛ از این پس «ژولیدگی»، دینخوئی، مقدسانگاری، زنستیزی، و گسترش گفتمانی «سیاسینما» و چندپهلو، هر چند «پوچ»، «نخنما» و مبرا از هر نوع ساختار همگن و همساز، «مدروز» شد!
اینچنین بود که نیازهای نوین، «سنتهای» حیاتی ما ملت را نیز در دفتر استعمار تغییر داد! جداول جدیدی برایمان کشیدند، سلطنتی که غربیان دههها «هزارهاش» میخواندند، و وجود آنرا بیوقفه مایة «استقلال» فرضی ملت ایران مینمایاندند، به ناگاه نمایهای کامل از «کفر» و «الحاد» شد! جای خود را به «امامتی» به همان اندازه سنتی و پوسیده داد. چرا که، اینبار غرب به این صرافت افتاده بود: میان «سنت» در جوامع عقبمانده، و «رشد» همگن در ساختاری همگام با منافع استعماری، الزاماً دلیلی وجود ندارد که، همسازیها در ظاهری همسو با جریانات غربی صورت پذیرد! «مستفرنگگرائی» استعماری، اسلحة غرب در اوج مبارزات مشروطیت و پویائی تفکر «مدرنیتة» ایران بر علیة ایرانیان بود، ولی در دهه 1970، همین ایرانیان میتوانستند در صورتبندی نوین و «جادوئی» دیگری «تحول» استعماری را کامل کنند. میتوانستند در عهد خلفای بنیعباسی گرفتار آیند، و با این وجود، عملکرد سیاسی و استراتژیک حاکمیتی که غرب بر این ملت تحمیل میکرد، همزمان منافع «آیبیام»، «مایکروسافت» و ... را در جهان غرب، و در هزارة سوم میلادی به بهترین وجه ممکن تأمین کند.
از این مقطع به بعد بود که، «طالبانیسم» در تفکر سیاسی استعماری، جایگزین «آریامهریسم» در ایران شد! این روند به معنای بازگشت به ریشهها، در ویراستی صرفاً استعماری، و در مقام حبلالمتین مستضعفین معرفی میشد، و از اینرو حذف آنچه «غربزده» مینامیدند، در دستورکار قرار گرفت! البته اینبار نیز حذف این «غربزدگی» بیشتر به نابود کردن پدیدههائی مربوط شد که میتوانست فینفسه در برابر رشد «فاشیسم» و «پوپولیسم» کور آخوند جماعت سنگر مقاومتی مردمی باشد؛ «غربزدگیهای» مقبول، علیرغم نعرههای کرکنندة «امامامت»، کم نبود؛ انواعی که حتی به دست هم اینان، و از نخستین روزهای غائلة استعماری 22 بهمن، مورد حمایت و تشویق «امت» قرار میگرفت.
ولی «طالبانیسم»، هر چند نورچشم غربیان است، در هیاهوی فروپاشی اردوگاه شرق، مشکلاتی امنیتی جهت همین غربیها فراهم آورده بود! افسار «طالبان» دیگر میتوانست دست به دست شود، و اگر اینان، همزادان «دریدهخوئی» و «هرزهدرائی»، به غلط نام «دین» بر خود میگذاشتند، ریشههای واقعیشان را معماران اصلی، در مغرب زمین، بخوبی میشناختند؛ کماندوهای «پیراهنمشکی» نازی، گشتاپوهای هیتلری، طرفداران سقراط و افلاطون در کودتای سرهنگهای یونانی، و چرا راه دور برویم، تاجبخشها و ملکه اعتضادیها، همگی سربازان «گمنام» همان «امت» واحداند که گاه مسیحی و پروتستان میشود، روزگاری ناسیونالیست دوآتشه، و دیگر زمانی مسلمان و «دینپناه»! اگر پیراهن مشکیها را همین غربیها در جنگ «مقدس» دیگری، بر علیة اسپارتاکیستها و سوسیالیستهای آلمان مسلح کردند، تا به جان مردم بیاندازند و سرکوب را سکة رایج جوامع آنروز در قلب اروپا کنند، امثال محسنرضائی، اللهکرم، سروش، خاتمی، دانشجویان خط امام، و ... انواع ایرانینمای هم ایناناند! به قول یکی از مورخین معاصر، نمیدانیم چرا این جنبشهای «خودجوش» تودهای، هیچگاه از آرمانهای چپ حمایت نمیکنند! بله، این «خودجوشها» معلوم نیست از چه رو همیشه «راست جوش» میشوند، و معلوم نیست چرا فقط در راه «سرفرازی» سرمایهداری «جانفشانی» میکنند، حتماً حکمتی در کار است.
ولی محافلی، میلیاردها دلار جهت حفظ «طالبانیسم» سرمایهگذاری کرده بودند، و در هنگام اوجگیری معضلاتی در ارتباط با موجودیت سیاسی و تشکیلاتی اینان، ملاحظات امنیتی از یک سو، ملاحظات مالی از سوئی دیگر، کار را به بحرانی سیاسی در بطن حاکمیتهای سرمایهسالاری غربی کشاند! در این مقطع، گروهی طالبانیسم را حامی غرب، و گروهی دیگر سنگریزهای در راه منافع عالیة سرمایهداری تبیین میکردند، و دیدیم که چگونه، مهمترین نقطة تلاقی میان این دو «جریان» در تفکر سرمایهسالاری، به جنایتی جان داد، که بر آن نام سوءقصدهای 11 سپتامبر گذاشتند! غرب، بر علیة غرب شمشیر کشیده بود! و این «تلاشی» کار را به سازشهای جدید، تهاجمات غیرمترقبه و غیرمنتظره، و نهایت امر جنگهائی نوین کشاند. دوران «جنگسرد» به سر آمد، تا در آستانة آغاز هزارة سوم میلادی، بشر پای به جهانی از «جنگگرم» بگذارد!
ولی در این جهان «جدید»، که بر اساس تصور خوشباورانة سنتی در «عصر روشنگری» بشر، میبایست «انسانیتر» از نوع دیرینه باشد، وحشیگریها به تدریج به اوج خود میرسد! تهدید به حملات نظامی علیه ملتها، تهدید به محاصرة اقتصادی کشورها، گزینش گفتمانی «پرخاشگر» و «انسانستیز» بر علیة اقوام و گروهها، همگی در سایة ترهاتی بیارزش، پوچ و پوک، که صرفاً بر اساس بازدهی سرمایهسالاری توجیه پذیر میشود! این وحشیگریها، این روزها سکههای رایج این زمانهاند! و در رأس این ساختار انسانستیز، دولتهائی نشستهاند که ادعای انساندوستیهایشان دیگر عرق شرم بر رخسار شهروندان خودشان مینشاند.
در همسایگی ما، و در سرزمینی که پس از استقلال شبهقارة هند، محافل استعماری انگلستان از این کشور بزرگ جدایاش کردند، تا به فرض، «پاکها» در آن سکنی گزینند، امروز شاهد یکی از مهوعترین نمایشات ممکن از این دست هستیم. کشوری که به دست ارتشی وابسته به غربیها اداره میشود، و «نظامی» که در رأس آن، سازمان «اطلاعات ارتش پاکستان» در واقع، تصمیمگیرندة نهائی است، امروز در ظاهر، در برابر «گزینة» دمکراسی قرار گرفته! نوکران نشاندار محافل مختلف، امروز با حمایت «کاخسفید» بر علیه ارتشی گریبان میدرند، که به نام نامی «سرمایهداری» غرب در این کشور پیوسته جامعه را از کودتائی به کودتای دیگر کشانده، و آنان که امروز خود را «نیروهای» دمکراتیک مردمی لقب دادهاند، با تکیه بر همین «دمکراسی» فرضی، که معلوم نیست در کدام پیشینة سیاسی این «شبهکشور» موجودیت تاریخی داشته، مردم را گروه گروه به خیابانها میبرند، و در برخی نقاط دهها انسان را نیز به کشتن میدهند! و از سوی دیگر، تحلیلگرانی که نانخورهای اصلی سازمانسیا هستند، از توانائیها و یا عدمتوانائیهای «ژنرالهای» این ارتش در سرکوب «طالبان»، آنچنان با طمطراق سخن میگویند که گوئی «طالبان» هم امروز از آسمان بر زمین افتاده! طالبانی که همین ارتش بنیانگزار تشکیلات نظامی و امنیتی آن بوده!
آنچه امروز در پاکستان میگذرد، در کمال تأسف، نمایة کاملی است از «چندگونگی» آیندهای که برای دیگر ملتهای منطقه رقم زدهاند: آشوب، هیاهو برای هیچ، چپاول، سرکوب از همه نوع ـ متمرکز یا غیرمتمرکز ـ اشغال فضاهای اجتماعی به دست گروههای «غیرمسئول»، ترور، بمبگزاری و ... تصویری است که قند در دل سرمایهسالاری غربی آب میکند. منافع امروز غرب، اگر هنوز میتواند در پس پردة فاشیسمهائی از نوع قرن بیستمی: «آریامهریسم»، «آخوندیسم» و یا «طالبانیسم» همچنان محفوظ بماند، پر واضح است که اوجگیریشان را غربیها در ساختارهای دیگری امکانپذیر دیدهاند؛ غرب بیشتر میطلبد! و در این راستا، منافع این ساختار ضدبشری دیگر به چپاول منابع ملی، ثروتها، نیروی کار ماهر و ... بسنده نمیکند، خواب خوش ملتها بر همان بستری از حصیر فرسوده و گلیم پوسیده نیز اینک چشم طمع اینان را به خود جلب کرده. امروز سرمایهسالاری جهانی به صرافتی هولناک افتاده، به این صرافت که جان انسان و موجودیت انسان، نه در معنائی ساختاری، اقتصادی، مالی و نظامی که در معنا و مفهومی کاملاً قراردادی، میباید قربانی این نظام شود! این «بارگاه» دیگر حضور بشر و بشریت را به هیچ صورت و شکلی برنمیتابد! چرا که نیک میداند تا آن هنگام که «بشر» موجودیتاش بر این کرة ارض باقی است، موجودیت این نظام ضدبشری همه روزه مورد تهدید خواهد بود. تهدیدی که یکی از همین روزها، مسلماً جامة عمل خواهد پوشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر