۹/۰۳/۱۳۸۶

حاشیة ناامن!

«بحران» در خاورمیانه و آسیای مرکزی، اگر در چشم برخی قدرت‌های بزرگ منطقه پدیده‌ای گذرا تلقی ‌شود ـ هر چند این اصل دور از انتظار می‌نماید ـ نمی‌باید از اهداف درازمدت ایالات متحد و اروپای غربی در این مناطق چشم‌پوشی کرد؛ از منظر کاخ‌سفید، اصل «بحران»، در عمل، عنصر اساسی در سیاستگذاری‌های این دو منطقة استراتژیک طی سال‌های آینده خواهد بود. «بحران» در این دو منطقه می‌تواند، مرزهای ابرقدرت روسیه را به تزلزل بکشاند، می‌تواند هند را به تشنج بکشد، می‌تواند سواحل جنوبی مدیترانه را ـ شرایط فعلی لبنان، سوریه و اسرائیل معیار درستی از این ابعاد در حال حاضر ارائه می‌دهد ـ به دامان جنگ و خونریزی فرو اندازد، و در پس تمامی این هیجانات و هیاهوی سیاسی پوچ، «بحران»، توجیه‌گر حضور، دخالت، موضع‌گیری‌های افراطی، و احیاناً حملات نظامی آمریکا بر علیة ملت‌های منطقه باشد. نمی‌باید فراموش کرد که در چارچوب تبلیغات کانال‌های وابسته به آمریکا بر محور جنگ «فرضی» بر علیه ملت ایران، همه روزه صدها میلیارد دلار منابع مالی منطقه به تاراج بانک‌ها و مؤسسات مالی آمریکائی می‌رود. غارت بودجه‌های مالی، بانکی، و افزایش سرسام‌آور هزینة بیمه‌های کشتی‌های نفت‌کش، تجاری، مسافری و ... همه و همه فقط گوشة کوچکی از این هیاهوی پوچ در راه چپاول ملت‌های منطقه است. شاید بهتر باشد از این «بحران‌سازی»، در چارچوب ایدئولوژی سرمایه‌سالاری نیز تحلیلی ارائه دهیم، در چارچوب آنچه برخی متفکران، «آنارشیسم» پایه‌ای در اقتصاد بازار و لیبرالیسم معرفی می‌کنند!

شاید برای برخی از خوانندگان این مطلب کمی «ثقیل» آید! چرا که از نظر تاریخی نخستین بارقه‌های نظریة «آنارشیسم» در ارتباطی تنگاتنگ با نوعی برخورد سوسیالیستی و در چارچوب گسترش رفاه عمومی مورد توجه نظریه‌پردازان قرار گرفت! کمتر نظریه‌پردازی این جسارت را به خود راه داده که «آنارشیسم» را در ارتباط با سرمایه‌داری لیبرال مورد تحلیل قرار دهد. ولی واقعیت جز این است؛ «آنارشیسم» در ابعادی که به معنای تخالف با ساختارهای سنتی و معمولاً فئودال، در جوامع اروپای قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم قرار می‌گیرد، در عمل نوعی «آنارشیسم» تعبیر خواهد ‌شد. نوعی برخورد که در نخستین سال‌های موجودیت اجتماعی خود، فاقد ساختاری شکل‌گرفته بود، و در عین حال ساختارهای کهن و معمول ـ فئودالیتة حاکم، ساختارهای مالی و اقتصادی وابسته به کلیساها، و نهایت امر قراردادهای «اقتصادی» حاکم بر روابط نظامی ـ را به شدت به زیر سئوال می‌برد. در چنین برداشتی، لیبرالیسم قصد ارائة نوعی «منطق‌فراگیر» و توجیه‌گر داشت که بر اساس آن بتواند روابط انسان‌ها را با یکدیگر، و بنیاد سرمایه‌داری را با انسان‌ها «منطقی» کند! از نوع همان «منطقی» که امروز، در اوج قدرتنمائی نظریة لیبرالیسم اقتصادی در ایالات متحد و اروپا شاهد «شکوفائی» آن هستیم!

در این میان، آنچه به آنارشیسم، نیروی اصلی در تحرکات اجتماعی را عطا کرد، همان «تخالف» جوامع نوین اروپای قرن نوزده با بنیاد حاکمیت «فئودال» بود. بعدها، فروپاشی حاکمیت «فئودالی ـ مذهبی»، افق‌های نوینی در برابر جوامع آنروز گشود که در این میان، مباحث کارگری و آنچه «آنارشیسم» سوسیالیستی نام گرفت، شاید یکی از مهم‌ترین گزینه‌های «سیاسی ـ اجتماعی» به شمار آید. کم نبودند متفکرانی که «آنارشیسم» را در واقع تحت عنوان «الفبای» جنبش‌های سوسیالیستی و کمونیستی در اروپای قرن نوزدهم و بیستم معرفی می‌کردند.

ولی قصد کلی در نگارش این وبلاگ مسلماً ارائة تاریخچه‌ای از آنارشیسم نخواهد بود؛ اینگونه منابع، در حد وفور، و به زبان‌های مختلف در اختیار کاربران قرار دارد. غرض از گشودن پرانتزی در تحلیل «آنارشیسم» لیبرالی، در واقع تلاشی در به دست دادن تصویری از برخوردهای استراتژیک سرمایه‌داری جهانی، با مسائل منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی بود. شاید با توسل به یک نمونة ساده، نمونه‌ای که اغلب مردم در دوران طفولیت با آن کم یا بیش برخورد داشته‌اند، بتوان مطلب را بهتر تفهیم کرد. غالباً در دوران کودکی، و طی بازی‌ با همسالان، به افرادی برخورد می‌کردیم که در بازی «جر» می‌زدند! اگر برای اکثریت کودکان، بازی مفهوم شرکت در فعالیتی گروهی دارد، برای کودکانی که «جر» می‌زنند، بازی از نمایة دیگری برخوردار می‌شود؛ روانکاوی از اینان تحت عنوان روانپریشانی نام می‌برد که از عامل «بازی»، نه به عنوان یک فعالیت جهت «اجتماعی»‌ شدن، که صرفاً جهت قرار گرفتن در لایة «فراگروهی» استفاده می‌کنند. این نوع کودکان خود را نه با جمع، که با برد و باخت فردی خود شناسائی می‌کنند، و اغلب در دوران بلوغ، از تکامل شخصیتی مناسب نیز برخوردار نمی‌شوند.

در عمل، رابطة آزادی سرمایه‌داری، و آزادی از نوع «آنارشیستی» نیز در همین بن‌بست رشدنایافتگی مغروق شده! آنجا که سرمایه‌داری از «آزادی» انسان‌ها سخن به میان می‌آورد، این «آزادی» را تا به آن حد پیش می‌راند که، نهایت امر بردگی و اسارت هزاران انسان دیگر را نیز به دنبال ‌کشد، و در چنین شرایطی است که سخن از تقابل میان «آزادی» و «سوسیالیسم»، یا آنچه در لیبرالیسم، «فردیت» تعریف شده با «جمع»‌ و منافع عمومی به میان می‌آید. بحث در مورد «فردیت» و «اجتماعیت» نیز ریشه در همین بن‌بست‌های نظری دارد. هر چند این اشتباه پیش می‌آید، ولی می‌باید متذکر شویم که لیبرالیسم در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی تجلیات نظامی‌گری آن، ریشه در مجموعه روابطی جهانی شده دارد؛ این روابط امکان می‌دهد که میان «فردیت» یک آمریکائی که خود را متعلق به جهان «لیبرال» تصور می‌کند، و «اسارت» یک آفریقائی که شاید اصولاً خود را عضوی از این جهان بشری نبیند، ارتباطی کاملاً «اندام‌وار» به وجود آید. «ارزش اضافی» تولید شده توسط آفریقائی وسیله‌ای جهت «تضمین» موضع زندگی «لیبرال» یک آمریکائی می‌شود؛ مسئله در همین حد ساده، و به همین سهولت قابل ترسیم است. جهان‌سوم پیوسته فقیرتر می‌شود، و گروه‌های صاحب‌نفوذ در بطن مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری جهانی، پیوسته ثروتمندتر و قدرتمندتر!

حال اگر چند «عاملی» را که در بالا تعریف کردیم، در کنار یکدیگر قرار دهیم، می‌توان به تعریفی قابل اعتنا از «استراتژی» غرب در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی دست یافت. این سئوال همیشه پیش می‌آید که، چرا برخی افراد موجودیت و امتداد منافع سرمایه‌داری را با ایجاد «بحران» هم‌ساز می‌کنند؟ جهت دریافت ابعاد این مطلب، می‌باید کودکی روانپریش، به نام «سرمایه‌دار» را تصور کرد که، بازی‌هایش نه بر محور حضوری اجتماعی با دیگر کودکان، که بر اساس به ارزش گذاردن «منافع فردی» او شکل می‌گیرد! اگر در یک بازی خود را بازنده ببیند، قوانین بازی را آناً به زیر سئوال برده، با ایجاد «بحران» سعی می‌کند، منافع خود را علیرغم روابط اجتماعی و انسانی، به «ارزش» گذارد. و در این میان، اگر در مراکزی که ثروت‌ها و تنعمات‌ فردی این «روانپریش» انبار شده ـ حاشیه‌های امن سرمایه‌داری ـ می‌باید «آرامش» و «امنیت» حاکم باشد، پر واضح است که، در دیگر قسمت‌ها، با در نظر گرفتن نیازهای «متغیر»، این کودک هر دم «سازی» خواهد زد! این «تناوب» حرکت میان «ساختار باوری» و «آنارشیسم دوستی»، در عمل یکی از ویژگی‌های سرمایه‌داری لیبرال است؛ هر یک از این دو، دوران و زمان مخصوصی از آن خود دارند، که طی آن کودک «روانپریش» ما می‌تواند با دست یازدیدن به این و یا آن ریسمان، به اصل کلی مورد نظر خود، «انباشت» هر چه بیشتر ثروت نائل آید.

اگر می‌گوئیم امروز ایجاد «بحران» در خاورمیانه و آسیای مرکزی اصل کلی در سیاستگذاری سرمایه‌داری غربی شده، فقط در همین راستاست! چرا که، جابجائی‌های ساختاری در اقتصاد و امور مالی منطقه دیگر نمی‌تواند این اجازه را بدهد که، منافع «سنتی» ایالات متحد، همچون گذشته در رأس دلنگرانی حاکمیت‌های منطقه جای گیرد! از اینرو، در موقعیت‌های «مناسب»، کاخ‌سفید قصد آن دارد به طرف‌های مربوطه «تفهیم» کند، جهت حفظ منافع عالیة خود قادر است همانند همان طفل «روانپریش»‌، قواعد بازی در صحنة بین‌المللی را به هر ترتیب که صلاح بداند، به زیر سئوال ‌برد! و «بحران» از همین رو، در سطح روابط منطقه‌ای «لانه» کرده! چرا که در کمال تأسف تقریباً تمامی ساختارهای سیاسی و تشکیلاتی منطقه ـ دولت‌های دست‌نشانده ـ بر پایه‌هائی صرفاً آمریکائی تکیه کرده‌اند، و این حاکمیت‌ها همچون حکومت اسلامی، طالبان، پاکستان، عربستان و ... به دلیل وابستگی‌ها، به غلط، در هر موقعیتی، ایجاد این نوع «بحران» را در راستای منافع خود و حفظ موجودیت‌شان «متصور» می‌شوند!

در مورد کشور ایران، در کمال تأسف، مسئله از این هم فراتر می‌رود، چرا که «اوپوزیسیون» این حکومت نیز خود دست‌نشاندة غرب است. در نتیجه، هر آنچه دولت اسلامی، صرفاً به دلیل مراودات مستقیم و الزاماتی که «حضور» رسمی در رأس هرم قدرت به همراه می‌آورد، بالاجبار در راه «آرامش» سرمایه‌گذاری کند، آناً از طرف آنچه «اوپوزیسیون» لقب گرفته ـ این به اصطلاح «اوپوزیسیون» امروز عملاً از عوامل نشاندار سپاه پاسداران، سازمان اطلاعات و ساواکی‌های شناخته شده تشکیل شده ـ تبدیل به عامل «بحران‌زا» می‌شود! اینان فکر می‌کنند که با ریختن آب به آسیاب بحران‌سازی‌های غرب، این امکان را خواهند یافت که غرب را در تهران، و در مقام قدرتی بلامنازع نگاه دارند، توهمی پوچ که شکست آن در ماه‌های آتی کاملاً بر ملا خواهد شد.

شاید لشکر شکست خوردگان غرب در تهران، که در قالب‌های مختلف و گاه متخالف و در بطن حکومت اسلامی، به بازی‌های رایج سیاسی خود مشغول‌اند، می‌باید یک اصل کلی را قبول کنند، و آن اینکه، اگر دیروز کشور ایران در شرایطی قرار داشت که، «بحران‌آفرینی‌های» غربی به برخورد «آنارشیستی» سرمایه‌داری امکان می‌داد، قواعد بازی را همه روزه در چارچوب منافع خود زیر و رو کند ـ کودتای ننگین 22 بهمن، و حاکمیت استعماری 28 مردادی بهترین نمونه‌های این فروپاشی‌هایند ـ امروز همین کشور ـ ایران ـ در منطقه‌ای قرار گرفته،‌ که از نظر استراتژیک پای در میدان «حاشیة امن» یک سرمایه‌داری قدرتمند دیگر گذاشته؛ این اصلی است که برای بسیاری از نانخورهای غرب در ساختارهای سیاسی، محفلی و مالی کشور ایران، عملاً ندای مرگ خواهد بود، ندائی که «پیام» نهائی آن، پایان مأموریت‌های‌شان است!






هیچ نظری موجود نیست: