۹/۰۵/۱۴۰۴

اُتوماتیسم، استعمار، ولایت

 

 

تحلیلی ابتدائی پیرامون بحران فعلی منطقه این سئوال را مطرح می‌کند که در ارتباطات نوین دولت آمریکا با دیگر قدرت‌های جهانی،  ژئوپولیتیک منطقۀ خاورمیانه پای در چه مجراهائی خواهد گذارد؟  همانطور که شاهد بودیم،  پس از فرپاشاندن دولت اسدها در سوریه ـ  عملیاتی که مسلماً با حمایت و توافق مسکو به انجام رسید ـ  حکومت در اینکشور به تروریست‌های اسلامگرای «معتبر» و معتمد ایالات‌متحد تحویل داده شد.  حال در این میانه نقش،  عملکرد و خصوصاً آیندۀ سیاسی ملایان و حکومت اسلامی چگونه می‌باید بررسی شود؟  در مطلب امروز سعی در ارائۀ آلترناتیوهای موجود خواهیم داشت،  و در این راه ریشه‌یابی پروژۀ ولایت‌فقیه،  که نهایت امر به فروپاشی تقدس روحانیت شیعه انجامیده ضروری می‌نماید.  از سوی دیگر،  بررسی بن‌بست‌های سیاسی ترامپ در داخل‌مرزها و ساخت‌وپاخت جمهوری‌خواهان با دمکرات‌ها ـ  روابط نوین کذا اخیراً به تولد خلق‌الساعۀ «طرح صلح» در اوکراین انجامید ـ  و خصوصاً تبعات شکست کودتای آمریکائی اخیر در ایران نیز حائز اهمیت خواهد بود.  پس در گام نخست برویم به سراغ ریشه‌یابی پدیده‌ای به نام ولایت‌فقیه! 

 

در هنگامۀ هیاهوئی که به کودتای 22 بهمن 57 و تغییر صوری رژیم انجامید،  سلطنت استبدادی به استبداد ملائی تبدیل شد.  در این عملیات،  نقش سازمان‌های اطلاعاتی غرب کاملاً عیان بود.  اینان با شناخت از روحیۀ حاکم بر جامعۀ ایران،   و آنچه می‌توان نوعی «روان‌پریشی اجتماعی و تاریخی» خواند،  بخوبی می‌دانستند که با اساسی جلوه دادن مسئلۀ «رهبری سیاسی» خواهند توانست حاکمیت مهره‌های مورد نظرشان را مسجل کنند.  از اینرو،  ‌ جهت تبدیل تخت آریامهر به منبر ملا،   ماه‌ها و ماه‌ها، شاهد تظاهرات،  آشوب و هیاهوی عظیم رسانه‌ای بودیم.   خصوصاً‌ رادیو بی‌بی‌سی برای شخص روح‌الله خمینی و پروژۀ مبهم و نامعلوم وی،  «حکومت اسلامی» تبلیغات فراوانی به راه انداخت.   روند «رهبرسازی» که اینچنین شکل گرفت،   ‌توانست با سهولت فردیت‌های اجتماعی،  سیاسی،  رفتاری و خصوصاً آزادی‌ بیان را در جامعه کاملاً سرکوب کرده،  پدیدۀ «انقلاب» را در تضاد مستقیم و غیرقابل تردید با «اومانیسم» قرار دهد.  نهایت امر خمینی به نمادی پایه‌ای و اساسی در تحرک سیاسی کشور تبدیل شد!   

 

این عملیات محیرالعقول ـ رهبر سازی ـ توانست با برگزاری یک شبه‌رفراندوم هول‌هولکی، پدیدۀ‌ مبهم «جمهوری اسلامی» را به‌عنوان «خواست اکثریت» به ملت ایران تحمیل کند.  و در گام بعد با تکیه بر اشغال به فرمودۀ سفارت آمریکا در تهران،  با ورق‌پاره‌ای به نام «قانون اساسی جمهوری اسلامی»،  بر قامت این حکومت شترگاوپلنگ ردای مشروعیت شبه‌حقوقی نیز بیاندازد!   قانونی که در واقع رونوشتی بود از همان قانون اساسی مشروطۀ سلطنتی،  که در جای‌جای متن آن واژۀ پادشاه با ولی‌فقیه جایگزین شده بود.  در این قانون،   اصولی همچون اسلام دوازده ‌امامی،  مرجعیت آیات عظام و ... و خصوصاً‌ وعده‌وعیدهائی سر خرمن از قماش آزادی احزاب و تشکل‌های سیاسی و مجلات و انتشارات و ... نیز همچون قانون اساسی مشروطیت چپانده شد.  البته به سیاق روند مرضیه،  این آزادی‌ها و حقوق فقط تحت نظارت و صلاحدید دولت «برحق» می‌توانست قانونیت پیدا کند؛  مبادا که زبان‌مان لال بر خلاف امنیت کشور تمام شود و خدشه‌ای باشد به دین مبین اسلام!  خلاصه بگوئیم،  هر دو قانون اساسی،  ورق‌پاره‌ای بیش نیست؛  پیش‌نویسی‌ است جهت بزک و آرایش استبداد سازمان‌یافتۀ‌ استعماری،   ویژۀ‌ خر کردن عوام‌الناس.

 

یادآور شویم روح‌الله خمینی،  آخوندی از همه ‌جا بی‌خبر بود و تحرکات سیاسی‌اش بر محور «نفرت از شخص شاه» استوار شده بود.  و هر چند خمینی با بهره‌برداری از شرایطی که حزب‌ دمکرات به وجود آورد،  انتقام‌اش را گرفت،   از ادارۀ کشور بر اساس «انتقام شخصی» عاجز بود.  ادارۀ امور و برنامه‌ریزی،  کادر ورزیده و نگرش مُتقن سیاسی و ایدئولوژیک می‌طلبد،  و اینهمه در چنتۀ خمینی به هیچ عنوان وجود نداشت.  در این چشم‌انداز تعلل‌ها و بی‌تکلیفی‌های خمینی ادامه می‌یافت،  و این شرایط زمینه را برای هر ماجراجوئی آماده می‌کرد تا به سهولت سقف «دکان اقتدار» ولی‌فقیه را بر سرش خراب کرده،  پروژۀ استعماری حکومت اسلامی را ابتر سازد!  به همین دلیل نیز پایتخت‌های غربی،  کشور را عمداً به درگیری‌های سیاسی و نظامی کشاندند؛  اشغال سفارت آمریکا،  جنگ‌افروزی در داخل مرزها با گروه‌های سیاسی،  داغ کردن تنور جنگ با عراق،  و ...  اینهمه به دولت اسلامی امکان ‌‌داد تا در حد امکان برای پروژۀ «ولایت‌فقیه» حاشیۀ امن فراهم آورد.   از سوی دیگر،  شرایط اضطراری به خمینی میدان داد تا ابهامات، خامی و لکنت‌زبان‌اش پیرامون پروژۀ حکومت اسلامی را که به تدریج زمینه‌ساز قدرت‌یابی دیگر بازیگران سیاسی ‌‌‌شده بود،  از صحنۀ سیاست کشور بزداید.   به برکت شرایط اضطراری،  دگردیسی خمینی نیز آغاز شده بود.  وی از موضع آخوند انتقام‌جو،  دعانویس و وردخوان خارج شده،  پای در مرکز فرماندهی «نبردی ملی» ‌گذارد!      

  

حمایت از پروژۀ استعماری «ولایت‌فقیه»،  همان طور که شاهد بودیم سال‌های متمادی با وسواس فراوان دنبال شد.  طی این دوران هر کس،  چه روحانی و چه غیر،  با خمینی‌ایسم اختلافی پیدا کرد،  به زندان اوفتاد،  از کشور گریخت،  و یا تحت پوشش عملیات گروه‌های تروریستی توسط عوامل خود حکومت به قتل رسید.  تمامی تلاش‌ها بر این استوار بود تا برای خمینی موضع و موقعیتی استثنائی «خلق» کنند؛  اصل مضحک و مسخرۀ «ولایت‌فقیه» و قانون اساسی جمهوریت بیابانی‌اش به این ترتیب دست‌نخورده و ناب باقی بماند؛  مشروعیت‌اش نیز به زیر سئوال نرود.     

 

پس از مرگ خمینی عوامل حکومت با کمک اراذل وابسته به محافل غرب فرد دیگری را که همچون وی فاقد لیاقت و به دور از دانش و فضیلت بود پیش کشیده،  با تکیه بر وی خلاء سیاسی مرگ «رهبر» را سریعاً پُر کردند؛  سروکلۀ علی خامنه‌ای پیدا شد.   فردی گمنام،‌ اگر نخواهیم بگوئیم بدنام، ‌ فاقد وجاهت، و خصوصاً به دور از فقاهت!  و تا به امروز ولایت‌فقیه در کف او باقی مانده.

 

راست‌گرایان، ‌ سلطنت‌طلبان،  اوباش بازار و محافل تجاری و خصوصاً قشر خرده‌بورژوا که عموماً خشکه‌ مقدس است،  خامنه‌ای را وابسته به روسیه می‌دانند،  برخی از اینان حتی او را کمونیست می‌خوانند!  چپ‌گرایان نیز در مورد وی مُهر سکوت بر لب دارند،  تلاش می‌کنند از آبی که دست‌راستی‌ها با هیاهو گل‌آلوده کرده‌اند ماهی گرفته،  عملاً خامنه‌ای را به سوی مسکو برانند!   ولی خامنه‌ای مترسکی بیش نیست،  فاقد هر گونه ایدئولوژی و نگرش سیاسی است،  به هر سازی خواهد رقصید.  این مترسک،  مسلماً همچون دیگر ملایان عمیقاً خواستار هماهنگی و نزدیکی با غرب است،  چرا که از دیرباز خاستگاه و قبلۀ آخوندیسم لندن و واشنگتن بوده.  ولی مترسک،  از سوی دیگر می‌باید بالاجبار تئاتر «نبرد با آمریکا» را نیز رهبری کند،  چرا که به دور از این سناریوی نخ‌نما،  فلسفۀ وجودی‌ رژیم‌ در خطر خواهد افتاد.  در این شرایط آنچه طی دوران حضور خامنه‌ای در رأس پروژۀ «ولایت‌فقیه» رخ داده،  چیزی نیست جز تعلل و عجز و ناتوانی.   تجسمی است عینی از یک دیکوتومی مخرب؛  «ستایش بطنی و عمیق غرب،  و چرخش ظاهری به جانب شرق!»        

 

ولی نمی‌باید فراموش کرد که شرایط جهان و منطقه با دوران روح‌الله خمینی تفاوت بسیار نشان می‌دهد.  جنگ‌سرد که تبعات‌اش انبان مناسبی جهت انباشت ادعاهای پرجوش‌وخروش اوباش و فاشیست‌ها فراهم می‌آورد از جهان رخت‌بربسته.  پای به دوران «جنگ گرم» گذارده‌ایم؛   اوکراین،  سوریه،  اسرائیل،  عراق و ... و شاید تا چندی دیگر ونزوئلا،  ژاپن و دریای چین در تیررس توپ‌ها هستند!  اگر دیروز خمینی و خامنه‌ای،  گاه متلک و ناسزائی نثار آمریکا می‌کردند،  در پناه تیربار ارتش ناتو خود و رژیم‌شان را از مزاحمت‌های شوروی می‌رهاندند؛  رخصت می‌یافتند تا زیر لحاف بوسه بر چکمه‌های عموسام بزنند.  ولی امروز روسیه و چین،  هند و برزیل و ... حضوری جهانی دارند؛  هر حرف و سخن «ولی‌فقیه» تبعات ویژه‌ای به دنبال خواهد آورد.  بازی «نبرد با آمریکا»،  و بوسۀ پنهان بر چکمۀ سرباز آمریکائی دیگر آنقدرها محلی از اِعراب نخواهد داشت.  خلاصه بگوئیم،  ادامۀ دیکوتومی پروژۀ «ولایت‌فقیه» امروز می‌تواند به جنگ و نهایت امر نابودی کل کشور منجر شود.

 

ملایان بارها در بوق‌ها دمیده‌اند که «مرد جنگ‌» هستند!  به عبارت ساده‌تر پیام ‌داده‌اند که در صورت تمایل پایتخت‌های غربی،  «ولی‌فقیه» جنگ را در ایران نیز «پذیرا» خواهد شد!   ولی اگر غرب با تکیه بر پروژۀ «ولایت‌فقیه» نه تنها در ایران که در افغانستان،  پاکستان،  ترکیه،  عراق و ... آنچه تا به امروز طلبیده به دست آورده،  مشکل بتواند همچنان به عملیات‌اش ادامه دهد.  به همین دلیل شاهدیم که شمشیر غرب هر روز بیش از پیش بر علیه ولایت‌فقیه از رو بسته می‌شود.    

 

در این مقطع چه بهتر که نیم‌نگاهی به رابطۀ فدراسیون روسیه با پدیدۀ «ولایت‌فقیه» بیاندازیم.   این بررسی از این نظر حائز اهمیت است که از دوران فروپاشی امپراتوری تزارها و حاکمیت مدرنیتۀ بلشویک در این سرزمین،  تقابل عمدۀ کرملین در ارتباط با ملت‌‌های درون امپراتوری پیوسته از دو بُعد برخوردار بوده؛  ملیت‌گرائی و دین‌خوئی!   از اینرو در روسیه،‌   از دیرباز گیس‌کشی حاکمیت با ملاجماعت پروسه‌ای است تاریخی و کاملاً شناخته شده.  تلاش‌های اولیۀ فدراسیون روسیه،‌  جهت ابتر نمودن «اسلامگرائی» وابسته به غرب،  در گام نخست بر مدارا و همگامی تکیه داشت؛  بهانه به دست غرب نمی‌داد و از تبدیل‌ اسلامگرا به دشمن خونی کرملین پیشگیری می‌کرد.   نمونۀ سیاست‌های کرملین در ترکیه،  پاکستان و خصوصاً افغانستان به صراحت این روند را به نمایش گذارده. 

 

این سیاست همانطور که شاهد بودیم،  کودتای باراک‌ اوباما را در ترکیه که مسلماً هدف اصلی‌اش خارج کردن اینکشور از ژئوپولیتیک اسلامگرائی بود ابتر کرد.   رجب اردوغان،  عضو شناخته شدۀ اخوان‌المسلمین،  مسلمان اصول‌گرا و خشک‌مقدس و واپس‌مانده،  در انتهای این پروسه در ارتباط با غرب تضعیف شد،  ولی مواضع‌اش در منطقه به مراتب از پیش مستحکم‌تر می‌نماید.  به همین ترتیب در افغانستان نیز همین سیاست دنبال شده.  چرا که پس از پایان بیست سال آرتیست‌بازی‌ ارتش آمریکا،  دولت روسیه بجای کشیدن گلیم از زیر پای طالبان در اینکشور،  عملی که نهایت امر اسلامگرائی را به ابزاری ضدروسی و در خدمت آمریکا تبدیل می‌کرد،  تمامی تلاش‌اش را بر همگامی با دولت طالبان متمرکز کرده.  طی این پروسۀ سیاسی،   اسلام‌گرائی که ابزار کار آمریکائی‌ها در مصاف با اتحادشوروی در افغانستان بود،  تبدیل شده به چماقی در کف کرملین!  به عبارت ساده‌تر،  روسیه توانسته در ارتباطش با اسلامگرائی به نوعی اتُوماتیسم «سیاسی ـ عقیدتی» دست یابد.

 

همین سیاست موبه‌مو در مورد ایران نیز به مورد اجراء گذارده شد.  ملایان و دست‌نشاندگان غرب در ایران نیز دقیقاً در چنبرۀ همین اُتوماتیسم گرفتار آمده‌اند.  در قلب این اتوماتیسم،  تمامی تلاش‌های اینان جهت همراهی و همگامی هر چه بیشتر با غرب و تخریب مواضع مسکو،  نهایت امر نتیجه‌ای جز همراهی و همگامی بیشتر با روسیه به دست نداده.   به همین دلیل نیز شاهد عربده‌های اوپوزیسیون ایرانی‌نما در خارج هستیم.  اینان خامنه‌ای را دست‌نشاندۀ مسکو معرفی می‌کنند!  و همزمان تمامی شواهد،  مدارک و اسنادی که نشاندهندۀ وابستگی ساختاری انقلاب اسلامی و دولت اسلامی به آمریکاست به زیر سئوال می‌برند!‌                      

 

ولی در مصاف با سیاست مسکو،  اخیراً واشنگتن پروسۀ متفاوتی اختیار کرده؛  احیای اسلامی دوست‌داشتنی و روحانیتی «معتبر!»  اینهمه از طریق تکیه بر پدیده‌ای به نام بازگشت به دوران «پرافتخار» پهلوی!  به عبارت ساده‌تر،  اگر روسیه ولی‌فقیه را در چرخ‌دنده‌های اُتوماتیسم سیاسی خود گرفتار آورده،  آمریکا تلاش دارد ولایت‌فقیه و روحانیتی را که اینچنین بی‌اعتبار شده،  و ملت او را از در بیرون‌ رانده‌،  با سلام و صلوات از پنجره،   تحت عنوان «بازگشت سلطنت» از نو احیاء کرده و به درون آورد. 

 

جای هیچ تردیدی نیست که طی کودتا 23 خردادماه 1404،  هدف اصلی آمریکا جز این نبوده.  در عمل تمامی مقامات امنیتی و نظامی‌ای که شیپورهای تبلیغاتی تهران و واشنگتن شهدای جنگ و «اهداف اسرائیل» معرفی کرده‌اند،  عوامل اصلی و رهبران کودتای «آمریکائی اسرائیلی» بودند.  اینان بر اساس طرح‌های تهیه شده،  می‌بایست ملایان را از تلۀ اُتوماتیسم کذا نجات داده،  با تکیه بر «عارضۀ» سلطنت شیعۀ اثنی‌عشری،   روحانیت شیعه را نیز از نو زنده کنند!  به همین دلیل نیز در نخستین مطالب این وبلاگ در مورد کودتا 23 خرداد،  آن را کودتائی «نظامی ـ مذهبی» معرفی کرده‌ایم. 

 

حال که ظاهراً کارت بازگشت سلطنت،  حداقل در مرحلۀ فعلی از «بازی» خارج شده،  این امکان وجود دارد که با نزدیک‌تر شدن جمهوری‌خواهان به دمکرا‌ت‌ها،  تمایل واشنگتن به بازی با کارت اصلاح‌طلبی نیز به زمینۀ فعالیت‌های سیاسی بازگردد.   بله،  فراموش نکنیم که حزب دمکرات آمریکا از دوران ملاممد خاتمی کارت ویژه‌ای به نام «اصلاح‌طلبی» در آستین دارد.   اصلاح‌طلب خواستار ابقاء حکومت اسلامی است،  با این تفاوت که در برابر اُتوماتیسم روسی گویا «واکسینه» شده.  ولی به استنباط ما،  واشنگتن از اصلاح‌طلبی انتظاراتی دارد که در ید توانائی‌اش نیست.  پیشتر در دورانی که چین و هند حضور نظامی و سیاسی بسیار کم‌رنگی داشتند،  و روسیه نیز به دلیل فروپاشی اتحادشوروی به زانو در آمده بود،   اصلاح‌طلبی نتوانست کارت برنده‌ای در سیاست و روابط بین‌المللی و حتی داخلی برای آمریکا روی میز بگذارد.  حال در شرایطی به مراتب پیچیده‌تر چگونه واشنگتن خواهد توانست دل به عملیات اصلاح‌طلبان خوش کند؟     

 

ولی کشور ایران صرفاً میدان نبرد واشنگتن و مسکو نیست.   چین به عنوان بزرگ‌ترین شبکۀ تولیدی و تجاری جهان که در عمل تابلوی «کارگاه جهانی» را نیز به دوش می‌کشد در این میانه اهدافی دنبال می‌کند.   ژئواستراتژی و جغرافیای سیاسی،  ایران را به یکی از مهم‌ترین پل‌های ارتباطی جهان تبدیل کرده.   پُلی که شبکۀ نجومی تولیدی چین جهت دستیابی به بازارهای جهانی نیازمند بهره‌برداری از امکانات‌اش خواهد بود.  و از آنجا که   اقتصادی‌ترین شیوۀ ارتباط افغانستان با بازارهای جهانی در ارتباط با ایران می‌تواند عملی شود،  و چین نیز به دلائلی چند ـ  گاز طبیعی،  مواد معدنی،  و ... ـ  چشم طمع به افغانستان دوخته،   پکن نمی‌تواند در مورد سرنوشت ایران آنقدرها بی‌تفاوت بماند.  از سوی دیگر،  اگر روسیه به عنوان ارتباط زمینی منحصربه‌فرد چین را به اروپا متصل کند،  دست پکن زیر سنگ سیاست‌های اقتصادی روسیه گیر خواهد اوفتاد.  و جهت گریز از این تلۀ ژئواستراتژیک،  پکن می‌باید مسیر زمینی از ایران را به آلترناتیوی عملی و مناسب تبدیل کند،  تا شاید جهت چانه‌زنی‌های «سیاسی ـ اقتصادی» بتواند با روسیه دست بالا را داشته باشد.  خلاصۀ کلام،  بررسی این لایه از روابط ژئواستراتژیک می‌تواند به صراحت تنافر منافع میان روسیه،  چین و هند را نیز به نمایش ‌گذارده،  نقش ایران را بیش‌ازپیش پررنگ کند. 

 

ولی ورای مطامع سیاست‌ قدرت‌های جهانی،  مسئلۀ ولایت‌فقیه و اسلام سیاسی در برابر افکارعمومی ایرانیان نیز مطرح است؛  بی اغراق بگوئیم،  اسلام در موضعی تدافعی قرار گرفته.  نیم‌قرن تبلیغات نفس‌گیر و پی‌گیر پیرامون فضائل فرضی حکومت دینی،  جامعه را در برابر ویروس دین کاملاً واکسینه کرده. 

 

نیم قرن پیش،   ایرانیان ملتی به مراتب مذهبی‌تر از امروز بودند؛  بسیاری از جوانان کشور در قلب دین،  هر چند به عبث راه صلاح‌وفلاح اجتماعی و سیاسی می‌جستند؛  تبلیغات پی‌گیر دربار پهلوی پیرامون دین و حُجج اسلام و آیت‌الله‌ها چنان کرده بود که این جماعت تبدیل به ملجاء عمومی و توده‌ای شده بودند،  و ... و خلاصه همانطور که شادروان احمد کسروی سال‌ها پیش یادآور شده بود،  در آن روزها،  «ما ملت به آخوندها یک حکومت بدهکار بودیم!»  امروز نه فقط احدی به ملایان بدهکار نیست،  که همگی از اینان به درستی طلب‌کارند.  در این میانه سئوالی مطرح می‌شود،  چگونه می‌توان بر یک ملت حکُمی تحمیل نمود که از آن گریزان و متنفر است؟

 

در پایان،   این سئوال نیز مطرح می‌شود که کدامین پایتخت خواهد توانست سایۀ‌ مطالبات‌اش را بر سر کشور ایران بیش از دیگر رقبا سنگین کند؟  مسکو همانطور که گفتیم،   با شعار «دشمن من هر چه بیمارتر و ضعیف‌تر بهتر»،  عملاً به تیمار روحانیتی رو به مرگ و فروهشته نشسته.  واشنگتن نیز دل از اسلام بر نمی‌گیرد،  و به قصد دمیدن جان تازه در کالبد بی‌جان روحانیت شیعه،   از توسل به بازگشت سلطنت،  حمایت از اصولگرائی و یا حتی احیای اصلاح‌طلبی ابائی ندارد.  در میانۀ این کشاکش،   تکلیف ایران در مقام پل ارتباطی چیست،  و دست‌اندرکاران‌ بازارهای جهانی در کشورمان چه اهدافی دنبال خواهند کرد؟