روزهاست که
سناریوی «صلح در اوکراین» صفحۀ نخست روزنامههای غرب را به خود اختصاص داده، و «همهباهم» برطبل مذاکرات میکوبند. سایتهای خبری،
خبرگزاریها، تحلیلگران رنگ و
وارنگ جملگی کمر همت بسته، عوام را هر دم
از زیروبم این به اصطلاح «مذاکرات» مطلع میکنند! طرحهائی ظاهراً منتسب به ولادیمیر پوتین مطرح
میشود، و سپس شاهد نشست، پشت نشست و مذاکرات در پس درهای بسته، باز و نیمهباز هستیم. در این میانه لبخندهای دیپلماتیک پوتین
مانورهای دیپلماتیک اعضای اتحادیۀ اروپا را دنبال میکند، و نهایت امر تیز و آروغ ترامپ به گوش میرسد که
همچون روحالله خمینی میخواهد، «اینجور بَشَه!
آنطور نَشَه!»
همینجا بپرسیم
معنا و مفهوم این «نمایش دیپلماتیک» که هر لحظه به رنگی در میآید، چیست؟ گسترۀ این سیاست به کجا ختم میشود، و خصوصاً سرنوشت ایران و ایرانیان در این میانه
چه خواهد بود؟ پس چه بهتر که ببینیم بازیگران
این نمایش کسالتآوربه دنبال چه میتوانند باشند؟
نخست به سراغ
آمریکای ترامپ برویم. پس از انتشار سند
«استراتژی امنیت ملی»، باند ترامپ آب پاکی
روی دست همه، خصوصاً مخالفان داخلی دولت
جمهوریخواه ریخت. در این سند مسائل
گستردهای مطرح شده، ولی به طور
خلاصه، سه مطلب اساسی که به وبلاگ امروز
مطرح میشود قابل بحث است؛ نقش سازمان
آتلانتیک شمالی در اروپا، خروج روسیه از
فهرست تهدید قریبالوقوع برای ایالاتمتحد، و خروج منطقۀ خاورمیانه از اولویتهای دولت آمریکا!
با نیمنگاهی
به این سه سرفصل به صراحت درمییابیم که آمریکا افقهای نوینی جهت گسترش سیطرهاش
بر کرۀ ارض اتخاذ کرده؛ با گذشته فاصله میگیرد
و اهدافی کاملاً جدید روی میز میگذارد! در همین چارچوب است که میتوان سیاستهای ترامپ
را در اروپا، خاورمیانه و خصوصاً آمریکای
جنوبی مورد بررسی قرار داد. از سوی دیگر،
مسلم است که تنۀ این سیاستها به تنۀ ما
ایرانیان نیز برخورد خواهد نمود.
حال ببینیم به
چه دلیل باند ترامپ چنین سندی منتشر فرموده. چرا که
دکترین نوینی که مطرح شده، ظاهراً فقط
برای دولت فعلی نیست، سیاست دولتهای
آینده را نیز رصد خواهد کرد! به عبارت سادهتر، اگر ترامپ در آغاز کار، رئیسجمهوری
«فاقد دکترین» بود، اینبار با برخوردی
دکترینال پای به میدان گذارده که به برنامههای آمریکا در دهههای آینده نیز پوشش خواهد
داد!
نخست
بگوئیم، تغییری اینچنین پایهای در دکترین
یک قدرت جهانی، به هیچ عنوان نشانۀ سیطرهاش
نیست؛ بازتابی است از ضعف و شکست. واشنگتن با انتشار سند «استراتژی امنیت ملی»
رقبای قدرتمند خود را در سطح جهان مطلع میکند که اهدافاش در آینده چهها خواهد
بود. ولی تلویحاً میپذیرد که دکترین
گذشتۀ کشورش با شکست روبرو شده، و قصد
دارد با تکیه بر سندی جدید امیدهای آیندهاش را نیز به نوعی برای دیگران ترسیم نماید. امیدهائی که اگرچه دستیافتنی بنماید، معمولاً
در مرحلۀ رویا باقی مانده، دستنایافتنی
خواهد بود. پس چه بهتر که کمی از دکترین گذشتۀ واشنگتن در
اروپا، خاورمیانه و آمریکای لاتین بگوئیم
و در گام نخست برویم به سراغ اروپا.
برای
آمریکا، ارتباط با اروپای غربی از معنا و
مفهومی بسیار پیچیده برخوردار شده. تصمیمگیرندگان
اصلی در سیاست آمریکا ـ رهبران شرکتهای بزرگ، مدیران بانکهای عمده، فرماندهان مراکز نظامی و امنیتی و ... ـ عموماً اروپای غربی را منبع الهامات آمریکا به
شمار میآورند. و همانطور که شاهد بودهایم،
شخص ترامپ نیز از ریشههای ظاهراً
اسکاتلندیاش بسیار مشعوف مینماید! بله،
اروپای غربی برای اینان ریشههای اصلی جامعۀ آمریکاست؛ دیگر مناطق جهان «غیرآمریکائی» هستند! وامداری
قشر حاکم آمریکا به اروپا غربی و فرهنگ این منطقه، پس از جنگهای اول و دوم جهانی رابطۀ ویژهای
بین واشنگتن و پایتختهای غربی به وجود آورد. نهایت
امر آمریکا جهت حمایت از آنچه ریشههایاش میپنداشت، سازمان
آتلانتیک شمالی را پایهریزی نمود. و به این ترتیب، اروپا که به دلیل توحش سیاسی، فاشیسم،
نژادپرستی و نازیگری پای به جنگ دوم گذارد و نهایتاً به مخروبه تبدیل شد، تحت حمایت نظامی، اطلاعاتی و امنیتی آمریکا موجودیتی نوین یافت. بله، اروپا «متمدن» شد!
طی دوران جنگ
سرد، «تمدن» کذا در کف پنتاگون بهترین
ویترین تبلیغاتی برای مبارزه با بلشویسم بود. اروپای بلشویک به صراحت میدید که «معجزۀ»
سرمایهداری برای غربیها رفاه، آزادیهای
اجتماعی و فردی و سیاسی به همراه آورده، و
نکبت بلشویسم ساکنان اروپای شرقی را در چنبرۀ فقر، سرکوب و پلیس سیاسی گرفتار کرده، و به منجلاب و هبوط کشانده. این رابطۀ ویژه حتی پس از فروپاشی دیوار برلین
نیز همچنان ادامه یافت. سرمایهداران اروپائی و آمریکائی جهت بهرهوری
از نیروی کار رایگان به شرق اروپا شتافتند،
مهاجران، شهروندان و افراد عادی
نیز از شرق به غرب گریختند!
افق «سیاسی ـ
اجتماعی» در این دوران آنچنان برای اروپای غربی گشاده و پذیرا مینمود، که نهایت امر آمریکا، و آنچه «آمریکن دریم» میخواندند، به حاشیه رانده شد. کار بجائی کشید که در بسیاری از نشریات حتی سخن
از رفاه بینظیر شهروندان در اتحادیۀ اروپا، و نبود رفاه و آسایش حقوقبگیران در ایالاتمتحد
به میان میآمد! آمریکا برای پاسخ به این
معضل طی دوران پساجنگ سرد، و جهت اداره و
بازگرداندن پرستیژ جهانی خود دو سیاست جداگانه را مورد آزمایش قرار داد؛ هماهنگی
و نزدیکی با کشورهای «جنوب» در دوران دمکراتها؛
تلاش جهت هماهنگ کردن قدرتمدارانۀ
«جنوب» با مطالبات واشنگتن در دوران نئوکانها! نیازی
نیست که بگوئیم هر دو این سیاستها با شکست کامل روبرو شد. نه کلینتن،
اوباما و بایدن توانستند جای پای محکمی در خاورمیانه و آفریقا برای واشنگتن
باز کنند؛ نه عملیات جنگاورانۀ باند جرج
والکر بوش توانست افغانستان و عراق را به جرگۀ مناطق نفوذ مطلق آمریکا تبدیل کند. به این
ترتیب به دلیل رشد اقتصادی و صنعتی چین، و حضور همزمان هند و روسیه، جهان سوم به تدریج از چنگال آمریکا خارج میشد؛ بازگشت سیطرۀ اینکشور بر این مناطق با چالش
جدی روبرو شده بود.
اینکه امروز
دولت دونالد ترامپ در آمریکا شمشیرش را برای شهروندان، مهاجران و پناهجویان «غیرسپیدپوست» اینچنین از
رو بسته، بیش از آنچه بازتاب سیاستی متین
و حسابشده باشد، عکسالعملی است
شتابزده، اگر نگوئیم کودکانه، جهت پاسخ به معضلاتی که آمریکا دیگر جهت
تغییرشان هیچ اهرمی در دست ندارد. در
شرایط فعلی، غیرسپیدپوستان که در آپارتاید
یانکی همیشه خود را شهروندان شمارۀ دو و یا سه میدیدند، امروز با معیارهای جدیدی با جامعۀ آمریکا
روبرو شدهاند. معیارهائی که دیگر آنقدرها
به مذاق «اروپائینژادها» خوش نمیآید. به
عبارت سادهتر، سختگیریهای شدادوغلاظ
ترامپ برای ایندسته از افراد در خاک ایالاتمتحد بیشتر عکسالعمل فردی است مغبون، تا نشانهای از اتخاذ سیاستی مدبرانه. خلاصۀ کلام،
ترامپ با هزار زحمت و مرارت میخواهد به جهانیان حالی کند که هنوز ایالاتمتحد
تصمیمگیرندۀ اصلی است؛ حداقل در درون
مرزهایاش!
از سوی
دیگر، در خارج از مرزها نیز هبوط سیطرۀ
ایالاتمتحد در ارتبام با چین، هند و
خصوصاً روسیه غیرقابل کتمان شده. هر چند روسیه،
به دلائلی پیچیده، حداقل در ظاهر
خود را همسفر ترامپ نشان داده، چین و
هند حتی دلیلی نیز برای تظاهر و ظاهرسازی ندارند؛
تضاد سیاست چین و هند با ترامپ آشکارتر از آن است که بتواند پنهان
بماند. در شرایطی که آمریکا، روسیه را از فهرست خطرات قریبالوقوع خارج
کرده، شاهدیم که دولتهای اروپائی مرتباً از مسکو به
عنوان خطری «اگزیستانسیل» برای امنیتشان نام میبرند! مجموعۀ این سناریو به صراحت نشان میدهد که از
یک سو پنتاگون برای خالی کردن جیب اروپائیان کیسه دوخته، و از سوی دیگر، مسکو جهت خلاصی از مزاحمتهای اتحادیۀ اروپا در
مرزهای غربیاش، با لبیک به سیاست
ترامپ، اروپا را در مخمصه انداخته.
البته تحلیل
فوق با اندک تغییری خواهد توانست ارتباط آمریکا با چین، هند،
ژاپن و بسیاری مناطق دیگر را نیز به سهولت تبیین کند. کافی است نقش دولتهای وابسته به واشنگتن را در
ارتباط با چین و هند و خطراتی که ایندو، حداقل در «تئوری» میتوانند برای آنان ایجاد
کنند مورد بررسی قرار دهیم؛ نتیجه یکسان خواهد بود. ولی از
آنجا که خاورمیانه بیش از دیگر مناطق مد نظر ماست، در حال حاضر نگاهی به ایران و مسئلۀ نفت و
گازطبیعی در این منطقه ضروری مینماید.
آمریکا پس از
پایان جنگ دوم جهانی با باد انداختن در آستین دولت عربستان سعودی، در عمل،
منطقۀ خاورمیانه را به مقام مخزن اصلی نفت و گاز واشنگتن ارتقاء درجه داد. ولی در آن سالها آمریکا هیچ نیازی به نفت
وارداتی نداشت؛ ایالاتمتحد خود
تولیدکنندۀ نفت بود، و سرمایهگزاریهای
کلان در مکزیک، ونزوئلا و ... نیازهای
هیدروکربور واشنگتن را تأمین میکرد. با
این وجود، نفت عربستان که آمریکا با قیمتی به مراتب گزافتر
از نفت ایران خریداری میکرد، کاربرد
دیگری داشت. مشکلات ژئوپولیتیک آمریکا را حل و فصل میکرد؛
سیطرۀ منطقهای واشنگتن را گسترش میداد، و واشنگتن با مصادرۀ درآمدهای نفتی سعودیها و
هزینهشان در تسلیحات و مراکز امنیتی میتوانست خطر نفوذ بلشویسم را در منطقه متوقف
نماید.
ولی این صورتبندی
که پس از کودتای 28 مرداد 1332 حتی پای به ایران،
کویت و دیگر مناطق نفتخیز خاورمیانه نیز گذارد، دیگر پاسخگوی نیازهای امروزی آمریکا نیست. مسئلۀ اصلی واشنگتن در خاورمیانه، دیگر نه
چاههای نفت است، و نه وحشت از نفوذ کمونیسم! چرا که نفت منطقه از دست شرکتهای آمریکائی
خارج شده، چین، روسیه و هند بر آن چنگ انداختهاند؛ کمونیسم نیز دیگر وجود خارجی ندارد. از اینرو
تلاش آمریکا صرفاً بر حفظ امنیت اسرائیل در مقام سکوی پرش امنیتی و
ژئوپولیتیک واشنگتن در منطقه متمرکز شده است.
درگیریهای خونین در غزه، لبنان،
و خصوصاً تغییر سریع دولت در سوریه و تبدیل آن به سنگر حامی تلآویو، به صراحت نشان میدهد که آمریکا به معنای
واقعی کلمه خواهان حاشیۀ امن برای اسرائیل است،
هر چند با منافع خاورمیانهای خود برای همیشه وداع کرده است. امکان
بازگشت دوبارۀ آمریکا به خاورمیانه دیگر وجود ندارد.
دقیقاً به
همین دلیل است که تلاشهای آمریکا، تحت
پوشش مبارزه با تجارت مواد مخدر بر ونزوئلا متمرکز شده؛ مهمترین منابع نفتی جهان در ونزوئلاست! ولی در کارائیب نیز مسائل آنچنانکه واشنگتن
میپندارد قضیۀ «هلو برو تو گلو» نخواهد بود.
دیربازی است که روسیه و چین در این منطقه حضور «نظامی ـ صنعتی» دارند و
باید دید دیپلماسی واشنگتن تا چه حد خواهد توانست ایندو کشور را دور زده، با اعمال فشارهای «نظامی ـ دیپلماتیک» دولت
ونزوئلا را سرنگون، و دستگاه مطلوب خود را
حاکم نماید.
همانطور که
بالاتر نیز عنوان کرده بودیم، تغییرات دکترینال آمریکا در سطح جهان تا حد
زیادی بر سرنوشت ایرانیان نیز تأثیر خواهد گذارد.
ایرانیان سالهاست که تحت حاکمیت دولتی سرکوبگر، بینهایت فاسد و فاسدپرور و آزادیکش روزگار میگذرانند. در افکار عمومی ایرانیان اعتبار دولت ملایان
عملاً به صفر رسیده، و مسلماً برنامههای
واشنگتن جهت تأمین حاشیۀ امن برای دولت تلآویو،
شامل حال ایران نیز خواهد شد. ولی
همانطور که شاهد بودیم، کودتائی که با
دقت فراوان توسط آمریکا، اسرائیل و عوامل
نظامی و امنیتی در زیرساختهای درونی حاکمیت ملایان برنامهریزی شده بود، به شیوهای غیرقابل بازگشت با شکست روبرو
شد.
واشنگتن
دریافت که به دلائلی ـ عدم همکاری مردم، مخالفت قدرتهای بزرگ منطقهای، پوسیدگی بافت دولتی و نظامی ملایان، بیاعتباری اوپوزیسیون کودتاچی، و ... ـ
کودتا در ایران امکانپذیر نیست.
به همین دلیل آمریکا جهت دستیابی به اهدافاش فشارهای شدیدی را بر دولتی که
خود پس از کودتای 22 بهمن در ایران مستقر کرده،
اعمال می نماید تلاش اصلی در
ایران بر این متمرکز شده تا بین عوامل داخلی واشنگتن ـ دلالان ارز، برخی تولیدکنندگان، اکثریت
مطلق واردکنندگان، و ... ـ و عوامل
و دستنشاندگاناش در خارج از کشور ـ
سلطنتچیها، برخی چپنمایان غربپرست، ملیـ مذهبیها و ... ـ پلی ارتباطی ایجاد نماید تا از طریق اینان دولت
مورد نظرش را در تهران به قدرت برساند.
اگر چنین مهمی صورت گیرد، واشنگتن
حاشیۀ امن برای اسرائیل را تأمین کرده و خواهد توانست با خیال راحت خاورمیانه را
رها کرده، به معضلاتاش در کارائیب، دریای چین و آمریکای مرکزی بپردازد. در
غیراینصورت حکومت در ایران باز هم بیشتر به سوی چین و روسیه کشیده میشود، و سکوی
«امنیتی ـ نظامی» تلآویو خشت خامی خواهد بود بر آب روان.
همانطور که می
بینیم، در جزئیات سند «استراتژی امنیت
ملی» اما و اگرهای فراوانی دیده میشود. اینکه در کارائیب چهها خواهد گذشت، چگونه میتوان حکومت ایران را به سوی آمریکا
کشید، و یا اینکه نبود خطر قریبالوقوع
روسیه برای منافع آمریکا تا کی مورد تأئید سازمان سیا قرار میگیرد، به همان اندازه در هالهای از ابهام فروافتاده
که فروپاشی ساختاری مطلوب ترامپ در اتحادیۀ اروپا، و پیشگیری از رشد سرسامآور صنعتی و علمی در
چین! به همین دلیل نیز در آغاز سخن گفتیم که این سند
را میباید بیشتر بازتابی از مطالبات رویائی واشنگتن به شمار آورد تا مجموعهای مستحکم
از دادهها و برنامهریزیها.
