
از قدیم الایام در کشور ایران، گویا این اصل رایج بوده که بعضیها درست بر عکس تمایلاتشان سخن بگویند، و اینکار را آنقدر ادامه بدهند که حتی بر خلاف تمایلاتشان عمل هم بکنند. امروز در گویشهای روزانه و شاید «غیرادبی»، به اینکار میگویند، «آدرس عوضی دادن»! اینچنین بود که، «آدرس عوضی» دادن، اصولاً قسمتی از فرهنگ ما ایرانیان شد! مثلاً مطمئن هستم، زمانیکه اسکندر آمد تا تختجمشید را آتش بزند ـ و میگویند مست بود ـ گروهی از ایرانیان حاضر در «جلسه» دویدند، و مشعلهای فروزان و دست اول خوب، برای پسر فیلیپ مقدونی آوردند که خدائی ناکرده یک دفعه در حین آتشافروزی مشعلمبارکشان خاموش نشود! به مصداق «میهمان حبیب خداست»، اگر این مشعلها در حین عمل خاموش میشد، و تختجمشید آتش نمیگرفت، در کتابهای تاریخ ملتهای دیگر چقدر به کیفیت بد مشعلهای هخامنشیان متلک میگفتند؟ آبرویمان میرفت! از حق نگذریم مشعلهای خوبی برایش آوردند، آنقدر خوب بود که یکهو دست خودش هم آتش گرفت، و معروف است که «رکسانا» دختر داریوش سوم خودش را انداخت روی دست اسکندر که، «خدا مرگم بده! دست قاتل بابام آتش گرفت!»
البته بنده از قضیة روابط دختر داریوش سوم با اسکندر چیزی نمیدانم، ولی اگر کسانی دوست دارند اطلاعات بیشتری داشته باشند میتوانند سری به یک سایت «ایکسایکس» بزنند و جزئیات را از نزدیک مشاهده بفرمایند! فکر میکنم تنها زاویهای که در روابط ابنای بشر از آن دوران تا به امروز هیچگونه تغییری به خود ندیده، همین یک «زاویه» باشد! ولی برای آنکه از موضوع اصلی هم دور نشویم، اضافه کنیم که، بلاگردانی دختر داریوش سوم برای اسکندر هم، باید یکی از همان «آدرس عوضی دادنها» باشد! فکرش را بکنید امروز، در کتابهای تاریخ مینوشتند، «داریوش سوم، یک دختر پررو و بدترکیب داشت که دست مبارک اسکندر که آتش گرفت رویش را کرد آنطرف! و شاید هم گفت به جهنم!» آنوقت چه میکردیم؟ همة این حرفها را زدیم تا برسیم سر این مطلب بیاهمیت که روز و روزگاری در یک کتاب خواندم: «در زندگی زخمهائی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.» چه حرفها! تا حالا دیدهاید که زخم در انزوا «روح» بتراشد؟ حتی سلمانیها هم در «انزوا» نمیتراشند. تنها کسی که در انزوا تراشید، خاتمی بود که داروی نظافت را در انزوا ریخت توی گلوی سعیدامامی! تازه «انزوای انزوا» هم نبود، چند نفر دست و پایش را گرفته بودند!
ما خودمان وقتی بچه بودیم، یک روزی با لگد زدیم توی تخم یکی از همبازیهایمان! یعنی اصلاً دعوا نبود، کشتی بود! من نقش جهان پهلوان را بازی میکردم، او هم قرار بود نقش آن قهرمان روس را بازی کند که ضربه شد! ولی هر چه زور زدم ضربه نشد! عصبانی شدم، با لگد زدم توی تخماش! بعدها باباش یک روز گفت، «پسرم مقطوعالانسل شد»! ما هم فکر کردیم بیماری لاعلاجی گرفته، دیگر با او بازی نکردیم، و میگفتیم، «مقطوعالانسل، مقطوعالانسل!» بعدها که ازدواج کرد، معنی مقطوعالانسل را فهمیدیم، چون چهار تا پسر کاکل زری پشت سر هم پیدا کرد، اصلاً زنش فرصت نمیکرد وضع حمل کند! همانطور که دیدیم، بابای او هم آنروز، «آدرس عوضی داد!»
امروز تمامی صفحات اینترنت فارسی به همین آدرسهای عوضی اختصاص پیدا کرده، مثلاً بیبیسی امروز نوشت: «هشدار دربارة کاهش تغذیه با شیر مادر»! در صورتیکه، ما خودمان شاهد بودیم یکی از بچههای کوچهمان را مادرش اصلاً شیر نداد! یک خر آورده بودند، و خر به بچه شیر میداد. بعد از چند ماه هم مرد! ولی بچه وزیر شد! اسمش را هم اینجا نمیآوریم! ولی حالا این چه نوع هشدار است که بیبیسی چاپ میکند؟ نکند میخواهند ما ملت را از «مفاخرمان» جدا کنند؟ یک جای دیگر هم نوشته: « ضرب و شتم ديپلمات کويتی در تهران»! مگر در تهران ضرب و شتم میکنند؟ در چمن دانشگاه سابق نماز میخوانند! بعد هم از قول روزنامة القبس چاپ کویت نوشته: «اعتداء ایرانی علا دبلوماسی ... » خجالت هم خوب چیزی است، از کی تا به حال «دیپلماسی» را «دبلوماسی» مینویسند؟ مگر ما سواد فارسی نداریم؟ حتماً «برادران» هم از این دیپلمات در دم پرسیدهاند، «چکاره هستی؟» و او گفته، «دبلومات»! این جواب است؟ حقاش نیست کتک بخورد؟ آقا! این «برادران» اصلاً اعصاب برایشان نمانده، نه تنها بابای همهشون حضرت آدمه، حالا هم از صبح خروسخوانان از مردم فحش میخورند، تا شب که میروند کپة مرگشان را بگذارند! آنوقت است که از عیال فحش میخورند! مثلاً عیال میگوید، «تو چرا رئیس جهمور نشدی؟ مگر از احمدینژاد چیزی کم داری؟» بیا و درستش کن!
بیخود «اصلاحطلب» و این حرفها در آوردهاند، این «روزنا» هم نوشته بود، یک خانمی که در رختشویخانه کار میکرد، بعد از بردن چند میلیون دلار جایزة بختآزمائی دوباره برگشته سر کارش! وقتی پرسیدهاند چرا برگشتی؟ گفته: «میخواستم زندگی طبیعی خودم را دنبال کنم!» آخر زندگی طبیعی آدم توی رختشویخانه باید باشد؟ به عقیدة شما، این «آدرس عوضی نیست؟» چرا اینها همه «عوضی» است. این خانم باید همان خره باشد که شیرش را دوشیدند و مرد، بیخود میگویند مرده! یا اصلاً همان جاسوسه باشد که، نقش «دبلومات» بازی کرد! اصلاً از همه مهمتر، کسی که این «دبلومات» را زد، باید همان خره باشد که زندگی طبیعیاش را دنبال کرده! نظر شما چیست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر