۳/۳۰/۱۳۸۶

خیار چنبر در صحرا!



امروز در جریان یک بمب‌گذاری در نزدیکی یک مسجد متعلق به شیعیان در شهر بغداد، بر اساس گزارشات ارسالی تاکنون 75 تن جان خود را از دست داده‌اند، و شمار زخمی‌ها بیش از 200 نفر اعلام شده. این در حالی است که بیش از 10 هزار تن از نیروهای نظامی آمریکا در شمال همین شهر، خود را درگیر جنگی «همه جانبه» با آنچه «القاعده» عنوان می‌کنند، کرده‌اند! زمانی که جرج بوش، پس از چند روز جنگ نمایشی در عراق و پیروزی بر یک دولت عروسکی و استعماری به نام دولت بعث، بر عرشة یک کشتی جنگی ایالات متحد ظاهر شد، و سخن از پایان یافتن «جنگ» و به دست آوردن نتایج مورد نظر به میان آورد، شور و هیجان فراوانی سراسر کوچه خیابان‌های ینگه‌دنیا را فراگرفت. آن‌ها که از جنگ «استقبال» کرده‌ بودند به مخالفان می‌گفتند: «دیدید! اگر به حرف شما گوش کرده‌ بودیم، حالا آمریکا در برابر یک دیکتاتور شکست خورده بود! گوش نکردیم و پیروز هم شدیم!» بله، اینان آنروز «پیروز» شدند، ولی نگفتند بر چه چیزی «پیروز» شدند!

پیروزی بر صدام حسین، اصولاً اینهمه داد و فریاد و عربده‌کشی لازم نداشت. صدام حسین، چون انواع دیگر حاکمان دست به سینة جهان سوم، سرش توی دیگ پلوی ارباب بود، می‌توانستند ایشان را با یک کودتای کوچولو، مثل محمدرضا پهلوی بر ‌داشته و «امام» جایش بگذارند، ولی خوب عوامل مهیا نبود، و «امام» هم در ایران دستش زیر سنگ پوتین رفته بود، در نتیجه «لشکرکشی» کردند! ولی از این «پیروزی» تا دستیابی به «پیروزی بر ملت عراق» راه درازی است. و جماعت حزب‌الله آمریکائی اصولاً از روز نخست نمی‌دانستند برای چه نظامیان‌شان را به عراق فرستاده‌اند، در آن روزها اینان فکر می‌کردند که «اهداف» حاصل شده! اینکه «اهداف» چیست، دیگر اهمیتی نداشت. ما ایرانیان از آنجا که از دست «خلق‌الله» و لات‌بازی‌های جماعت حزب‌الله حسابی عصبی شده‌ایم، بعضی اوقات فکر می‌کنیم که این «متاع» فقط مخصوص کشور ایران، و یا جهان سوم است! اشتباه می‌کنیم! این «متاع» ویژه، در اصل و در وهلة نخست، در جهان ابرقدرتی ساخته و پرداخته شد، و آنزمان که کارآئی‌اش را تأئید کردند، برای دیگر کشورها هم صادر شد!

این جماعت «همیشه‌درصحنه»، در تاریخ معاصر آمریکا نقش بسیار «سرنوشت‌سازی» بازی کرده. شاید بسیاری از هموطنان ما ندانند، ولی طی تظاهرات مخالفان دولت در آمریکا معمولاً همین «چوبدارها» یک مرتبه از سوراخ و سنبه‌ها بیرون می‌آیند و به شیوة سربازان امام زمان خودمان در تهران و شهرستان‌ها، منافقین را حسابی گوشمالی می‌دهند! سال‌ها پیش در یکی از خیابان‌های شهر نیویورک شخصاً شاهد چنین صحنه‌هائی بودم و بعدها که در تهران در نخستین روزهای کودتای 22 بهمن گروه‌های سازمان‌یافتة اراذل دولتی را می‌دیدم که با پنجه‌بکس، چاقو و شیشه شکسته به مردم حمله می‌کردند، بی‌اختیار می‌خواستیم بروم جلو و به زبان ارباب‌شان بگویم: «ها دو یو دو؟!»

از مطلب دور شدیم! همانطور که در بالا می‌گفتم، مقصود جرج بوش از «پیروزی»، پیروزی نه بر ملت عراق، که بر صدام حسین بود، ولی بعضی‌ها اشتباه کردند! و دلشان را هم صابون زده بودند که حالا برای تعطیلات می‌روند در ساحل خلیج‌فارس و بعد از آب تنی چند تا کوسه ماهی هم صید کرده، با آن‌ها عکس یادگاری می‌گیرند. شب‌ها هم بعد از چندین ساعت پوکر «بسته» و «روباز» و «طاق‌باز» و ... در کازینو «بغداد»، با 6 یا 7 هفت تن از کنیزکان ارتش آمریکا تشریف می‌برند توی یکی از آن سوئیت‌های رویائی، یکی پای‌ بوگندوی‌شان را می‌مالد، یکی مشک‌ پشمالوی‌شان را می‌خاراند، و یکی هم ... اینهمه تصاویر رویائی به یک باره تبدیل شد به این کابوس هولناک که 2 روز است یک هواپیمای «اف زهرمارشان» افتاده، جرأت نمی‌کنند بگویند کی زده و خلبان‌های عزیزتر از تخم‌چشم‌شان کجا هستند!

بله، این‌ها فکر کرده بودند که «پیروزی» بر عراق هم مثل «پیروزی» بر ملت ایران است؛ می‌خواستند در عراق هم‌ یک «آخوند» پیدا کنند، عمامه‌اش را حسابی چرب کنند، و بچپانند به ماتحت ملت! و «پیروزی» هم به این ترتیب سریعاً به دست می‌آمد، بعد هم حضرت رئیس جمهور می‌رفتند روی عرشة کشتی «ژست» می‌گرفتند، و سخنرانی می‌کردند. نه خیر! این کارها را فقط در کشور ایران می‌توان کرد، همه جا نمی‌شود! حالا چند سال آزگار است که هی توی کوچه محله‌های عراق بمب می‌گذارند تا شاید فرجی شود و مردم شلوغ بکنند و به جان هم بیافتند که این‌ها هم بتوانند تحت عنوان اینکه «جنگ داخلی» شده، و «دمکراسی، بی دمکراسی»، لشوش‌ها را مسلح کنند و بیاندازند به جان یکدیگر تا بتوانند نیروهای «سربلند» ارتش یانکی‌ها را هم بردارند و دست‌جمعی بروند کویت!

بروند در کویت، زیر سایة شیخ‌جابر آل‌نسناس چادر بزنند، هی نفت بچاپند، و هی به لشوش عراق تفنگ بفروشند، و بگویند حکومت اسلامی تفنگ می‌فروشد. البته حکومت اسلامی هم می‌فروشد، «کادوئی» هم ارسال می‌کند، چشمش کور، مگر «ها دو یو دو» را بالا نشنیدید، از خودشان‌اند. فرداست که روی یکی از این فلاش‌های «بازاری» سایت گویا یک خانم مکش‌مرگ‌ما، با ظاهری «پیش اسلامی و شاهنشاهی» نمایان می‌شوند و می‌فرمایند: «ارسال انواع اسلحه به عراق در اسرع وقت!» پولش را هم اول می‌دهیم به رفسنجانی، تا او هم بفرستد برای بوش! این‌ها خواب‌هائی بود که این بوش مادر مرده برای خودش و دوستان‌اش دیده بود. این مردک بی‌عقل به فکرش هم نمی‌رسید که پوتین بتواند توی صحرای کربلا، که عقرب هم از تشنگی هلاک می‌شود، چنین خیارچنبرهای بزرگ و آبداری برای خوشامدگوئی به لشکریان ینگه دنیا کاشته باشد! اصلاً‌ معلوم نیست آب این کشت و زرع را از کجا آورده‌اند!؟

از آنجا که سال‌هاست همگی در عالم حجج، اسلام و مسلمین در جا می‌زنیم، بنده هم مدتی است که خواب‌های «دینی» می‌بینم. مثلاً دیشب، حضرت عباس به خوابم آمد. گفتم، یا حضرت خسته نباشید! گفت «لا!» (مقصود این بود که نیستم!) دیدم چند مشک پر آب بر دوش دارد، گفتم یا حضرت برای امام حسین می‌برید؟ گفت «لا!» (همان بالا گفتم یعنی چه!) گفتم برای که می‌برید یا حضرتا؟ گفت برای ملت مصیبت دیدة عراق می‌برم که جالیز خیارشان را آبیاری کنند، و پدر این بنی‌امیه را در بیاورند. گفتم بنی‌امیه از بین رفته، امروز «بنی‌بوشیه» آمده که روی آن‌ها را سفید می‌کند. خندید و گفت، «این بنی‌بوشیه هم عاقبت کارش مثل بنی‌امیه است!» گفتم این‌ها خیلی قرمساق‌تر از این حرف‌ها هستند از آن طرف دنیا با رزمناو‌های هواپیمابر می‌آیند، می‌کشند، غارت می‌کنند و می‌برند، یک ساختمان بزرگ هم در شهرشان ساخته‌اند که توی آن مرتب رأی می‌گیرند و حکم جهانی صادر می‌کنند. کمی تعجب کرد! و من هم ادامه دادم و گفتم، «قدرت خداوند شما، یا حضرتا! در برابر قدرت این‌ها مثل گوزمگس است در برابر طوفان نوح!» خیلی ناراحت شد و گفت حال کجا هستند؟ گفتم مشکل نیست همه جا پیدایشان می‌کنید، یعنی اگر خودشان نباشند نوکران‌شان همه جا هستند! مشک‌ها را داد به من و گفت، «اگر حسین را دیدی بده بنوشد! طفلک تشنه است!» گفتم کجا تشریف می‌برید؟ چیزی نگفت و به راه افتاد، فریاد زدم، «یا حضرتا!» برگشت، از کاسة چشمانش خون می‌چکید، خیلی جا خوردم. جواب داد: «ها دو یو دو؟!»


هیچ نظری موجود نیست: