
در کشور انگلستان، در دوم ماه مه 1997، شاهد به پیروزی رسیدن حزب کارگر در انتخابات مجلس قانونگذاری هستیم، و بر پایة قانون اساسی سلطنت انگلستان، نخست وزیر در چنین شرایطی از طرف حزب کارگر بر مسند قدرت تکیه خواهد زد. پس از این انتقال قدرت در مرکز تصمیمگیری سیاستهای جهانی، دیری نمیگذرد که در ایران، در مقام یکی از تیول قدرتنمائیهای استعماری امپراتوری بریتانیا نیز، نمایشنامهای به نام «اصلاحات» به روی صحنة خونین سیاست حکومت اسلامی برده میشود؛ اگر امروز بازیگر اصلی این نمایشنامه، محمد خاتمی را، همة ایرانیان میشناسند، بازیگران این «تئاتر» شوم و انسانسوز پر شمارتر از اینهایند. در اینکه واژة «اصلاحات» از چه مجرائی به فرهنگ سیاست استعماری در ایران نفوذ کرده، میباید عنوان کنیم که این «تفکر» نیز چون دیگر «پندارهای» دستاربندان استعمار، ریشه در بحرانهای صدر مشروطیت دارد، و به هیچ عنوان ابداع سید اردکان و دارودستة شیادان وی نیست. اصلاحاتی که دههها پیش از طرف دستاربندان در صدر مشروطیت مطرح میشد، یک بار دیگر از درون زرورقهای استعماری بیرون کشیده شده، تا دستهائی شناخته شده، ملتی را هر چه بیشتر به دامان فقر، سرکوب و چپاول فرو افکند.
جهت کشف این «معما» که گروههای «اصلاحطلب» در واقع چه میگویند، و به قول معروف حرفحسابشان چیست، نمیباید شتاب به خرج داد؛ چرا که راه درازی در پیش خواهیم داشت. در عمل، یکی از شگردهای این گروهها، همان مخدوش کردن مرز مفاهیم و ایجاد هیاهو و جنجال بیمورد، و در نتیجه به بیراهه کشاندن مطالبات واقعی مردم ایران است. این گروهها عملاً هیچ حرفی برای گفتن ندارند؛ نه امروز، نه فردا و نه هرگز! مهمترین نقش آنان همانا ایجاد شبهه در میان مردم کشور، در مورد ماهیت واقعی حکومت اسلامی است! به طور مثال، ادعای به قدرت رساندن یک حاکمیت به اصطلاح «مردمسالار»، بر ویرانههای یک فاشیسم سرکوبگر، فاشیسمی که تا به امروز، صدها هزار ایرانی را به عناوین مختلف به خاک و خون کشیده، همانطور که میدانیم در رأس ادعاهای اینان قرار گرفته. ولی تجربة روشنگرانة دوران حکومت محمدخاتمی نشان داد که، دستهای حاکم استعمار بر مملکت، محلی از اعراب جهت عملی کردن چنین خواستهها باقی نخواهد گذاشت. این «ادعاها» حتی اگر از طرف برخی عمال «اصلاحطلبان» جدی تلقی شود، فقط به حذف اینان از روند جریانات سیاسی منجر خواهد شد؛ کم نبودند کسانی که در میان این اراذل به چنین شعارهائی «دل» دادند، و به صراحت دیدیم که چه بر سرشان آمد؛ سلول زندان، قتل، بیآبروئی، تبعید و ... از جمله «مجازاتهائیاند» که چنین خوشخیالانی، در مسیر خوش خدمتی به ارباب استمعار، میباید به آنها تن در دهند.
ولی ما ایرانیان، شاید برای نخستین بار است که در گیر چنین «پدیدهای»، آنهم طی زمانی اینچنین «ممتد» میشویم. طی تاریخ معاصر کشور ـ مبناء این بررسی شامل دوران پس از کودتای میرپنج تا به امروز است ـ در دورههائی بسیار کوتاهتر، بارها قدرتهای استعماری، به عناوین مختلف دست به چنین «رزمآیشهای» سیاسی زدهاند: نفس تازهکردن در فضای سیاسی کشور، بیرون کشیدن عوامل خودی از بطن بحرانها و احیاء برخی «شخصیتها»، تغییرات ظاهری در سیاستهای جاری جهت کسب نظر موافق از دیگر قدرتهای استعماری و ... سالهای سال از جمله شگردهای استعمار در داخل مرزهای ایران بوده. به طور مثال، شاید کمتر ایرانیان بدانند که، در آغاز «انقلاب سفید شاه و ملت»، در حکومت آریامهری، همین طرفداران «جبهة ملی» که سایة شاه را در بحران 22 بهمن با تیر میزدند، تحت عنوان حمایت از «مواضع» مترقی اعلیحضرت با این «تئاتر» هولناک که امنیت اجتماعی، سیاسی و نهایت امر استقلال ساختاری اقتصاد کشور را در چنگال اجنبی قرار میداد، موافقت کامل داشتند! و در میان مخالفان این «انقلاب سفید» هم ـ که در میانشان فردی به اسم روحالله خمینی دیده میشد ـ کسی اصولاً کاری به مسائل ژئوپولیتیک و ساختارهای قدرت در کشور نداشت ـ روحالله که شخصاً از این مسائل چیزی هم نمیفهمید! اینان به فکر از دست دادن امتیازات طبقاتی خود بودند. امتیازاتی که به دلیل جابجائی ساختار قدرتهای محلی در کشور، میتوانست ارتباطات سنتی قشر روحانی شیعة اثنیعشری با مالکان بزرگ را «مخدوش» کرده، در این راستا، دولت تحت عنوان قدرتی بلامنازع، سیاست خود را در برابر «روحانیت» به ارزش گذارد؛ عملی که به معنای از دست دادن قدرت مانورهای سیاسی از جانب قشر روحانیت شیعه بود.
میبینیم که آنروزها، در مجموع هیاهوهائی که در مخالفت با «انقلاب سفید» فضای کشور را پوشانده بود، اگر فریادهای «اسرائیل و ملت مظلوم فلسطین» و «کاپیتولاسیون»، جهت تحمیق جناحهای چپگراتر عنوان میشد، نعرههای «تقدس مالکیت» در اسلام و «مخالفت با فعالیت زنان در جامعه» نیز، جهت گروههای ارتجاعی راستگرا در دستور سخنرانیهای خمینی دجال قرار گرفته بود! شاه در این دوره کاملاً در مسیر سیاست غرب قرار داشت، ولی این «سخنرانیها» و «بحرانهائی» که از آنها منتج شد، یک هدف کلی را دنبال میکرد: منزوی کردن هر چه بیشتر حکومت پهلوی! حال این سئوال پیش میآید، در شرایطی که این حکومت در حال اجرای احکام همان محافل استعماری بود چرا میباید «منزوی» نیز میشد! جواب به این سئوال بسیار ساده است، در عمل، هر چه حکومت دستنشانده به ارباب نزدیکتر شود، اهمیت استراتژیک و امکانات پایداریاش در برابر ناملایمات سیاسی کشور تقلیل خواهد یافت؛ استعمار میباید در چنین شرایطی به فکر مهرههای جایگزین باشد. و این مهرهها را طی همین «بحرانسازیها» شناسائی خواهد کرد. محمدرضا پهلوی، پس از «انقلاب سفید» دیگر پادشاه نبود، یک حاکم نظامی دستنشانده به شمار میرفت که هر لحظه، به دلیل ضعف بنیادین در پایههای مشروعیت نظام خود، میتوانست از صحنة سیاست کشور، همانطور که دیدیم، حذف شود.
در بازگشتی به شرایط امروزین جامعه، به صراحت میبینیم که، گروههای به اصطلاح «اطلاحطلب»، تماماً از میان سرکوبگرترین عوامل حکومت «فاشیسم اسلامی» انتخاب شدهاند، و با «روادید» و «صلاحدید» قدرتهای استعماری، یک یک از پستوهای استعماری بیرون آمده، هر کدام سعی در تسخیر مواضعی در بطن جامعة ایران دارند! محمد خاتمی خود به معنای واقعی کلمه یک ساواکی کهنهکار است. این فرد در دورة سلطنت، به همراه آیتالله بهشتی از طرف دربار و با صلاحدید ساواک، به مسجد هامبورگ اعزام شده. و پس از کودتای 22 بهمن، نام وی را در رأس تشکیلاتی مییابیم که مستقیماً با ساواک ارتباط دارد: مسئولیت پاکسازی در روزینامة «کیهان»، و سپس اشغال پست وزارت ارشاد اسلامی در دوران جنگ با عراق، به مدت ده سال! از طرف دیگر در میان نزدیکترین افرادی که خدمات خود را به «سیدخندان» ارائه میدهند میتوان از «دانشجویان خط امام» نام برد، کسانی که رابطهاشان با سیاستهای استعماری کاخسفید دیگر امروز بر کسی پوشیده نیست. اگر به فهرست دوستداران «اصلاحات»، گروه آدمکشان «مجاهدین انقلاب اسلامی»، به سرکردگی بهزاد نبوی را اضافه کنیم، و از «منفردهائی» چون عطاالله مهاجرانی، آیتالله نوری و ... نیز سخن به میان آوریم، تصویر کاملتر خواهد شد. مهاجرانی سالهای سال از جمله همکاران نزدیک دولت سرکوبگر هاشمیرفسنجانی بود، و آیتالله نوری سالهای طولانی در «مقام» نمایندة روحالله خمینی، در سپاه پاسداران «خدمت» میکرده است! حال میباید به یک سئوال پاسخ گفت: «این چه نوع اصلاحات است که میباید به دست سرکوبگرترین عوامل محافل فاشیسم سازماندهی شود؟» آیا چنین «اصلاحطلبیها»، در مملکتی که به صورتی سر انگشتی هزاران زندانی سیاسی در داخل مرزها، و صدها هزار تبعیدی و پناهنده در سطح جهان دارد، بیشتر به یک شوخی خنک نمیماند؟ بله، این شوخی خنک از طرف برخی محافل سیاستگذار جهانی، بر ما ملت ایران تحمیل شد، ولی نهایت امر، تف سر بالائی است که درست وسط پیشانی خودشان خواهد خورد.
روزی که سانسور سیاسی محافظهکاران انگلستان بر مسائل کشور ایران، به دلیل «عروج» دولت کارگری از میان برداشته شد، و ایندولت سعی کرد که مهرههای مالی، اقتصادی و راهبردی خود را بر اساس نیازهای جدید بر صفحة شطرنج منطقه بیاراید، شاید بسیاری از نظریهپردازان و سیاستگذاران انگلستان خواب خوش دوران «انقلاب سفید» در ایران میدیدند! خواب یک بحران تند و گذرا که میتوانستند با تکیه بر آن دولتی وابستهتر و ضعیفتر بسازند، و از درون آن مخالفان و جایگزینهائی «کارسازتر» هم جهت نیازهای آینده، بیرون بکشند! ولی یک امر را اینان فراموش کردهاند؛ آنچه بحرانسازیهای بیضرر دوران جنگ سرد بود، دیگر فقط میتواند خوابیآشفته باشد. همانطور که دیدیم، سیاستگذاری دولت نوین «کارگری» استخوانی شد که در حلقوم تونی بلر گیر کرد. و به عنوان نتیجة چنین «سیاستگذاریهائی»، و پس از به روی کار آوردن آدمکشانی «کارساز» و ماهر، نهایت امر افلاس و بدبختی بر فضای سیاسی استعماری کشور حاکم شد؛ و به دنبال آن از بستهبندیهای استعمار، جوانکی بیسروپا به نام احمدینژاد بیرون آمد، و سیاست روسیه همین گزینه را نیز، به این «شرط» قبول کرد که، تمامی سران سپاه پاسداران را عملة الیزابت دوم شخصاً در دو سانحة هوائی و به صورتی کاملاً «تصادفی» به حضور «لقاءالله» روانه کنند!
اینجاست که میبینیم دوران خوش استعمار چگونه رو به پایان گذاشته. آدمکشان سابقهدار و شناختهشدهای چون بهزاد نبوی، آیتالله نوری، عبدی و ... اینک جای خود را به تدریج به همسر سخنگوی دولت، اکبرگنجی، سازگارا و مشتی دلقک دیگر سپردهاند، که برخی حتی جهت کاملکردن صحنهسازیها، از کشور اسلام و مسلمین «فرار» کرده، گویا در خارج «پناه» گرفتهاند! ولی از آنجا که، در تاریخ ملتها، سیر قهقرائی برخی سیاستها نه تنها تماشائی، که عملاً غیرقابل اجتناب میشود، امروز شاهدیم که در فهرست دلقکهای نوین دستگاه استمعار، قرعه به نام احسان نراقی هم اصابت کرده! یک ساواکی شناخته شده، یک نوکر محافل مشخص در غرب، و خصوصاً یک بیمار روانی! این فرد، در مصاحبههائی که با حمایت محافلی صورت میگیرد که ادب این وبلاگ نام بردن از آنان را غیرممکن میکند، آنقدر «دروغ» و مزخرف به هم میبافد که دیگر نمیتوان از کنار ترهاتاش بیتوجه گذشت: به طور مثال، در یک مصاحبة طولانی تلویزیونی در فرانسه، ایشان در مقام استادیار سابق جامعهشناسی، ادعا میکنند که در دوران حکومت پهلوی در جلسات کابینه شرکت میکردهاند! و در ادامه میفرمایند، نه تنها شرکت میکردم، که وزراء را نیز در مورد سوءسیاستها مورد سرزنش قرار میدادم! و یا در این میان، میباید اشاراتی هم به ادعای ایشان به مناسبات «فامیلی» با خاندان سلطنت داشته باشیم! این فرد که به دلیل دروغگوئی و مزخرفگوئی، میباید هر چه سریعتر در یک بیمارستان روانی بستری شود، امروز تبدیل به پای «ثابت» مصاحبههای روشنگرانه در روزینامههای «اصلاحطلب» شده! در عمل، ایشان آنقدر طی دوران زندگی خود دروغ گفتهاند، که برخی از دوستان سیاسیشان هم این دورغها را باور کردهاند. به طور مثال در مصاحبههای طولانی و روزانة ایشان با یکی از روزینامههای «اصلاحطلبی» به نام «اعتمادملی»، این فرد رسماً سخن از همصحبتی و مجالست چندین و چند روزه با صادق هدایت به میان میآورد! اگر تفاوت سن ایشان و هدایت را در نظر آوریم، حتماً این نابغة «جامعهشناسی»، بحث در مورد ادبیات سورئالیستی را از دوران شیرخوارگی شروع کردهاند!
ولی در این میان، و در برخورد با شرایط فعلی، وظیفة ما ایرانیان مسلماً بسیار سنگین خواهد بود. اگر استعمار، به دلیل سوءسیاستها، دستهایش امروز خالی شده، به این معنا نیست که گریبان ما ملت را رها خواهد کرد. اینان از طریق غارت کشورهائی چون ایران روزگار میگذرانند، و نمیتوانند دست از این سیاستها بشویند؛ برای آنان این یک «انتخاب» نیست، نیازی است «ساختاری». بر ما ملت ایران است که سعی داشته باشیم شرایط نوین در منطقه و مملکت خود را بیش از پیش روشن و روشنتر بشناسیم و از عقبنشینیهای استعمار جهت به ارزش گذاردن منافع ملی خود استفاده کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر