۳/۰۳/۱۳۸۶

برگ ریزان!


پس از دستگیری یکی از مقامات «امنیتی ـ سیاسی» به نام حسین موسویان، در وبلاگی مطرح کردیم که، این بحران می‌تواند عمیق‌تر شود. در واقع، امروز شاهدیم که مسیر تحولات دقیقاً در همین راستا قرار گرفته. دستگیری افرادی چون هاله اسفندیاری، علی شاکری و نهایتاً کیان تاجبخش، ادامة بحرانی است که حسین موسویان را به دام انداخت. در کشورمان ایران، نزدیک به 8 دهه است که همین محافل آشکار و پنهان، و همین شخصیت‌های «ناشناس»، که تحت عناوین متفاوت در برخی مناصب، حتی مناصبی غیرسیاسی حضور دارند، در رابطه با قدرت‌های خارجی به تصمیم‌گیرندگان واقعی در صحنة سیاست کشور‌ تبدیل شده‌اند. اینان همان‌ها هستند که در آغاز بلواهائی که منجر به فروپاشی حاکمیت سلطنتی در ایران شد، در پشت صحنة این مضحکه، آدمک‌ها و بازیگران این تئاتر هولناک را در برابر چشمان حیرت زدة ایرانیان به رقص مرگ در آورده بودند. ایرانیانی که به غلط می‌پنداشتند، آمریکا طرفدار بی‌قید و شرط سلطنت ایران است، و «آریامهر»، مرد پرقدرت خاورمیانه! فروپاشی سلطنت پهلوی، رژیمی با بیش از نیم‌قرن پیشینه، در چنین مهلکه‌ای، بیش از 6 ماه به طول نیانجامید، و ایرانیان که به غلط «شاه» را مظهر قدرت سیاسی به شمار می‌آوردند، در برابر حادثه‌ای اینچنین «عظیم» و سرنوشت‌ساز، تمامی آنچه سال‌ها به «شاه» نسبت داده بودند، در قالب فردی به نام «امام» ریختند؛ اینچنین بود که بت عیاری به نام «امام خمینی» در کارگاه‌های استعمار قالب‌ریزی شد.

امروز، شرایط نوین سیاسی در ایران، شرایطی که دولت را «مجبور» کرده، عوامل و رابط‌های دولت‌های استعمارگر را در داخل کشور اینچنین ابتر کند، و اینان را در برابر افکار عمومی بی‌آبرو سازد، بر خلاف آنچه برخی طرفداران دولت آقای احمدی‌نژاد مطرح می‌کنند، به هیچ عنوان، بازتاب خواست‌های دولت و حاکمیت اسلامی نیست. چرا که نهال حکومت اسلامی، همانطور که در بالا اشاره شد، به دست عواملی از همین قماش در خاک کشورمان کاشته‌ شده. در عمل، حاکمیت اسلامی بسیار بیشتر از آنچه می‌نمایاند، خود مدیون همین تشکیلات و دستگاه‌هاست! بسیاری از ایرانیان، دوران وانفسای فروپاشی حکومت در ایران را که پس از بلوای 22 بهمن آغاز شد، بخوبی به یاد دارند، و به یاد دارند که طی چند هفته پس از این بلوا، حاکمیت اسلامی با چه سرعت «خیره‌ کننده‌ای» ابزارهای امنیتی ـ ساواک شاه، شهربانی پهلوی، ارتش و دفاتر سرکوبگری که مردم «همیشه در صحنه» را به روال جمعیت‌های «جاوید شاه» در خیابان‌ها متمرکز می‌کردند ـ سازماندهی کرده، نظارت خود را بر تمامی فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی کشور تأمین نمود، و نهایت امر تمامی مجراهای سیاسی کشور را به زیر نگین به اصطلاح «ولی فقیه»‌ برد! چنین سرعت‌های خیره‌کننده‌ای بی‌دلیل به دست نمی‌آید! از یک سو همانطور که گفتیم ملت ایران به حضور یک «فرد قدرتمند» در رأس امور کشور «عادت» کرده بود، و از طرف دیگر تمامی ابزار حکومت دیکتاتوری آماده و حاضر در محل مهیا بود! کفایت می‌کرد که مسیر حرکت تشکیلات امنیتی از نو «توجیه» شود، عملی که از همان روزهای آغازین به دست ملاها در ایران شروع شده بود. پس از بی‌آبروئی رامین جهانبگلو، و بازداشت یک خانم گویندة رادیو فردا، شاهد بودیم که گروهی از هواداران هاشمی رفسنجانی به زندان می‌روند و از مناصب دولتی ساقط می‌شوند، و اینک به صراحت می‌بینیم که قرعه به نام عاملان پشت‌پرده‌تر و نزدیک‌تر به سیاست‌های غرب زده ‌شده!

ولی نمی‌باید در بررسی اهمیت‌های احتمالی چنین برخوردهائی دچار اشتباه شد. چرا که این طرز برخورد با مسائل ایران، مسلماً از نظر سیاست منطقه از حساسیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. در واقع، دولت آقای احمدی‌نژاد بی‌شک با صلاحدید آمریکا در حال حذف مهره‌های «سوختة» غرب، از روی صفحة شطرنج «محفل‌بازی‌های‌» استعماری در کشور است؛ هر چند که برخی از این مهره‌ها، چون هاله اسفندیاری، از چنان روابط گسترده‌ای در دنیا برخوردار شده‌اند که نامزدهای انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا در دفاع از آنان پای به «تریبون»‌ می‌گذارند! اینکه امروز این مهره‌ها چنین «سهل و آسان» از صحنه خارج می‌شوند، فقط می‌تواند نشانة تغییرات وسیعی در زمینة سیاست‌های جاری کشور در روزهای آینده باشد. در واقع، شیرین عبادی، وکیل خانم اسفندیاری علناً دولت ایران را هم متهم به دریافت وجوهی از سازمان‌هائی کرده که ارتباط مالی موکل وی با اینان امروز خود اصل «موضوع» اتهام شده! اگر روابط محافلی در بطن حکومت با همین «مؤسسات» به اصطلاح فرهنگی در مقابل محاکم اسلامی «علنی» شود، دیگر نمی‌توان از فروافتادن مهره‌های سنگین‌تر جلوگیری کرد؛ خصوصاً که این مهره‌ها طی سالیان دراز در پناه اسلام و استعمار، یک حاکمیت دیکتاتوری بی‌قید و شرط نیز بر کشور اعمال کرده، و خود مجازات افرادی را که چنین روابطی برقرار می‌کردند، رسماً جز «اعدام» نمی‌دانستند.

از طرف دیگر، شرایط منطقه، خصوصاً عراق را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت. چرا که حذف مهره‌های شناخته شدة آمریکا، هر چند در عمل به معنای جایگزین کردن آنی آنان با مهره‌های جدید باشد؛ می‌تواند فی‌نفسه در سیاست‌های پشت‌پرده، ‌ هر چند به صورتی گذرا، ایجاد اخلال کند. و می‌دانیم که بحران عراق، در همین چند روزه با خروج بلر از اتحاد آنگلوساکسون‌ها، عملاً به اوج خود خواهد رسید. امروز جرج بوش طی یک سخنرانی، آیندة نزدیک در ماه‌ ژوئن جاری را «سرنوشت‌ساز» می‌خواند؛ البته می‌باید قبول کرد که سوءسیاست واشنگتن بجائی رسیده که همة روزهای آینده برای آنان در عراق «سرنوشت‌ساز» خواهد شد، ولی در صورت اوج‌گیری درگیری‌ها، آمریکا شکست‌های محتوم خود در عراق را به گردن چه کسانی خواهد انداخت؟ آیا «مقصرها» همان‌هائی قلمداد نخواهند شد که امروز اینچنین با «شادی» و هلهله در حال «حذف» مهره‌های سوختة سیاست استعماری در ایران هستند؟ مهره‌هائی که عملاً دیگر پشیزی ارزش ندارند!

شاید بی‌دلیل نیست که امروز شاهد فریادهای یکی از «سخنگویان» غیررسمی دولت احمدی نژاد، خانم فاطمه رجبی هستیم. ایشان در مطالبی که امروز ارائه داده‌اند، رسماً و مستقیماً‌ هاشمی رفسنجانی را متهم به فعالیت‌های «ضد انقلابی» می‌کنند! همه می‌دانیم که مجازات چنین «جرائمی» در این حکومت چیست! این اظهارات نشان می‌دهد که در بطن دولت، اعمال نوعی کودتای خونین بر علیة اربابان سابق مورد بررسی نزدیک قرار می‌گیرد، کودتائی که مسلماً تحت حمایت آمریکا صورت خواهد گرفت. در وبلاگ چند روز پیش، ‌ تحت عنوان «سردار و پاسدار» گفتیم که هاشمی رفسنجانی و خصوصاً‌ خاتمی، به غلط چنین می‌پندارند که با تضعیف احمدی‌نژاد، شانس موفقیت نوچه‌های‌شان در «انتخابات» فراهم خواهد آمد؛ اینان گویا فراموش کرده‌اند که در شرایط سیاسی فعلی در ایران، «انتخابات» صرفاً یک دکوراسیون است! جناحی که در سطح بین‌المللی، به دلیل فشار روسیه، مجبور شد حکومت اسلامی را با نماد مضحکی به نام احمدی‌نژاد به جهانیان «معرفی» کند، حاضر نخواهد بود که اینبار صرفاً در برابر فشار سیاست‌های داخلی ایران صحنه را خالی بگذارد. با در نظر گرفتن این شبهات، برندة اصلی جنگ قدرت در ایران را، در صورتی که چنین جنگی عملاً صورت پذیرد، امروز نمی‌توان در بطن حاکمیت با چشمان «غیرمسلح» رویت کرد!




هیچ نظری موجود نیست: