۳/۰۵/۱۳۸۶

سیاست در «ایراق»!


درگیری‌های معروف به «جناحی» در حکومت اسلامی بالا گرفته، و طی چند روز گذشته این برخوردهای «سازنده»، از مرحلة زدوخورد با زنان در سطح خیابان و «اوباش‌گیری» ‌گذشته، تا مرحلة «یقه‌گیری» از مسئولان حکومت «الهی» می‌رسد! در این میان، دو گروه سیاسی «خلق‌الساعه‌»، که طی چند سال گذشته از درون این حاکمیت بیرون پریده، خود را «اصولگرا» و «اصلاح‌طلب» ‌نامیده‌اند، در درون خود دچار «تحولات» مضحکی می‌شوند. در گفتمانی که عملة این حکومت جدیداً «باب» کرده‌اند، شاهدیم که، صرفاً جهت ایجاد انحراف و سردرگمی هر چه بیشتر در میان مردم، برخی ترجیح می‌دهند اصولگرایان سابق را «محافظه‌کار» بخوانند، و اصلاح‌طلبان سابق را «اصولگرا» جا بزنند! چرا که طبق تبلیغات وسیعی که هم اینان به مدت سه دهه با کمک اراذل پنتاگون در کشور به راه انداخته‌‌اند، «اصولگرائی» خود نوعی «ارزش» به شمار می‌آید، و نمی‌باید لیسانس استفادة سیاسی از این «متاع» پرفروش را تماماً در زیر نگین یک «انگشتری» واحد جای داد. همانطور که می‌دانیم، اصولگرائی در گفتمان «حجج» اسلام، در ترادف کامل با «اصول» دین و «اصول» محمدی قرار می‌گیرد، و این «نعمت» بزرگ را یک گروه سیاسی «اسلامی» نمی‌تواند به این سادگی‌ها به نفع خود مصادره کند!

در همین راستا، با در نظر گرفتن «ترهات» پاسدار محسن رضائی در روزی‌نامة شرق، می‌توان انتظار داشت که طی روزهای آینده، آن‌ها که سابقاً اصلاح‌طلب بودند، به سرعت اصولگرا شوند! چرا که محسن‌آقا «تعریف» دیگری از «اصولگرائی» ارائه می‌دهند، «تعریفی» بسیار کارساز! البته بررسی متن ادیبانة شرق را به خوانندگان واگذار می‌کنیم، چرا که در این مقال جائی برای آن نخواهد بود. ولی از آنجا که جناح بندی‌ها در حکومت اسلامی به سرعت تغییر جهت داده‌اند، شاید بهتر باشد کمی از این موضع‌گیری‌های جدید سخن به میان آوریم.

در بررسی این «موضع‌گیری‌های» جدید، مسلماً بهتر است که نخست سخن از اربابان حکومت اسلامی به میان آوریم. همانطور که همه روزه شاهدیم، دولت احمدی‌نژاد با بحران روبروست، ولی این «بحران»، بر خلاف آنچه دوستان دولت و حتی به اصطلاح‌ دشمنان «رسمی» در داخل و خارج از مرزها می‌نمایانند، به هیچ عنوان نتیجة ضدیت آمریکا با آقای احمدی‌نژاد نیست؛ کاملاً بر عکس، نتیجة فروپاشی ابزارهای مختلف ایالات متحد جهت حفظ بقاء عملة حکومت اسلامی است. آمریکائی‌ها در عراق با مشکل روبرو شده‌اند، و افزایش روزافزون نیروهای اعزامی از طرف واشنگتن به این کشور نمی‌تواند بر این مشکلات سرپوش گذارد. از طرف دیگر، تئاتر «مخالفت» با جنگ، که از مدت‌ها پیش به دست حزب‌دمکرات در کشور آمریکا در ملاءعام روی «صحنه» رفته بود، به سرعت «فروش» خود را از دست می‌دهد؛ آمریکائی‌ها، ‌ هر قدر کله‌خر و بی‌خرد، نهایت امر دریافتند که «مخالفت» با جنگ از جانب دمکرات‌ها فقط یک بازی انتخاباتی است؛ همین حزب دمکرات، علیرغم برخورداری از اکثریت پارلمانی، آخرکار به بودجة جنگ «رأی مثبت» هم داد، و حتی حاضر نشد جرج بوش را در بن‌بست سیاسی استفاده از حق «وتو» قرار دهد! این همیاری‌ها میان جناح‌های مختلف سیاسی در آمریکا، از ده‌ها سال پیش به همین منوال در جریان بوده، و اگر امروز به این صراحت آفتابی می‌شود، صرفاً به دلیل سرعت گرفتن مراودات و ارتباطات میان مردم جهان است. طی جنگی که پیشتر در ویتنام به پا شده بود، دو حزب حاکم آمریکا، بر اساس اصل «آسیاب به نوبت»، هر یک به نوبة خود بر سکوی «صلح‌طلبی» تکیه می‌زد، در صورتی که «جنگ»‌ از اصول پایه‌ای در «اقتصاد» ایالات متحد است، و هیچ حزبی قادر نخواهد بود در عمل با «جنگ» مخالفت کند. آمریکا در روزگار جدید درگیر دو لبة برندة تیغ اصول اقتصادی خود شده: نخست اینکه، حمایت پایه‌ای از اصل «جنگ» در میان کلیة احزاب و تشکیلات سیاسی این کشور از الزامات کلان اقتصادی کشور است، و دوم اینکه، در صورت ادامة چنین رفتاری با رأی‌دهندگان، نظام سیاسی کشور می‌تواند به بن‌بستی هولناک پای گذارد. و در صورت ادامة این وضعیت، توده‌های آمریکائی به سرعت دست از حمایت احزاب کلاسیک خواهند شست! در نتیجه، امروز آقای بوش نه تنها می‌باید جنگ در عراق را برده، و با تکیه بر این «برد» صدای مخالفت دیگر سیاست‌ها و قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی را در گلو «خفه» کند، که این عمل را می‌باید، در چارچوب منافع عالیة جناح‌های سیاسی ایالات متحد، هر چه زودتر صورت دهد.

از طرف دیگر، وضعیت متحد اصلی آمریکا، امپراتوری بریتانیا نیز در این بین رو به وخامت گذاشته. اگر تونی بلر، نخست وزیر حزب کارگر جای خود را در چند روز آینده به گوردون براون خواهد سپرد، شواهد نشان می‌دهد که این «عقب‌نشینی» به هیچ عنوان نمی‌تواند تصویر مخدوش شدة حزب کارگر را نزد رأی‌دهندگان ترمیم کند. آقای براون یکی از وزرای اصلی و «قدیمی» در کابینه‌های بلر بودند، و با موضع‌گیری‌های اخیر تونی بلر در سفر آمریکا، می‌توان حدس زد که گوردون براون در حزب کارگر همان مهره‌ای خواهد بود که جان میجرز در خدمت بانوی‌آهنین بوده: یک پادوی نخست‌وزیرنما! در واقع، بحرانی که بالاتر در مورد آمریکا به آن اشاره کردیم: فروپاشی مشروعیت‌ احزاب حاکم، با سرعت بسیار بیشتری گریبانگیر امپراتوری بریتانیا خواهد شد. چرا که از طرف دیگر، حزب محافظه‌کار انگلستان نیز از جنگ در عراق و عملیات افراطی دیپلماسی انگلستان در منطقه خاورمیانه، ‌ نه تنها حمایت کامل می‌کند، که دولت کارگری را هم به دفعات متهم به عدم برخورد قاطعانه با مسائل منطقه کرده! به عبارت ساده‌تر، اگر امروز یک انگلیسی با جنگ عراق، و گسترش چنین عملیات غیرقانونی‌ای مخالفت داشته باشد، در هیچیک از احزاب کلاسیک نمی‌تواند کاندیدای مورد نظر خود را بیابد! اینجاست که با به قدرت رسیدن «استقلال‌طلبان» در انتخابات اخیر اسکاتلند، اولین قربانی سیاسی جنگ عراق در انگلستان، همان دولت علیاحضرت ملکه می‌شود.

در نتیجه، آمریکا و اینبار انگلستان، می‌باید در چارچوب منافع تمامی طرف‌های درگیر ـ طرف‌های غربی ـ این جنگ را هر چه زودتر به نقطه‌ای برسانند، که از نظر راهبردی هم حاکمیت غرب بر منطقه‌ای که سابقاً کشور عراق خوانده می‌شد، تأمین شود، و هم این حاکمیت در شرایطی قرار گیرد که از طرف قدرت‌های دیگر منطقه، به هیچ عنوان نتواند تبدیل به موضوعی جهت تجدید نظر و تشتت آراء شود! دلیل فشارهای وسیعی که امروز در داخل مرزهای ایران بر دولت و جناح‌های دیگر اعمال می‌شود، همین «الزامات» سیاسی در خاک عراق است. آمریکا در طرح‌های اولیة خود سخن از تبدیل عراق به بزرگ‌ترین محور استراتژیک غرب در منطقة خاورمیانه به میان آورده بود. اگر امروز، با در نظر گرفتن شرایط نظامی در عراق، سخن گفتن از چنین «طرحی» حتی مرغ‌پخته را هم به خنده می‌اندازد، اصل پایه‌ای در راهبردهای ایالات متحد، ظاهراً هنوز بر همین «طرح» تکیه کرده!

همانطور که گفتیم، دولت آمریکا نمی‌تواند بیش از آنچه در چنته دارد، در مورد اشغال نظامی عراق اهدا کند؛ اعزام گستردة نیروهای نظامی به منطقه، فراهم آوردن بودجه‌‌ای جنگی که شاید طی تاریخ جنگ‌های استعماری بی‌سابقه باشد، و نهایت امر، وثیقه قرار دادن اعتبار جهانی دو دولت عمدة غرب ـ انگلستان و آمریکا ـ در این درگیری! این نهایت تعهدی است که غرب می‌تواند صورت دهد؛ اوضاع عراق علیرغم این «جانفشانی‌ها»، نه تنها با «ثبات» فاصلة بسیار زیادی دارد، که هر روز وخیم‌تر از روز گذشته می‌شود! در واقع، آنچه می‌باید مورد تجدید نظر قرار گیرد، همان اصل «قانونی‌نمایاندن» اشغال یک کشور به دست نیروهای نظامی غربی است؛ اگر این «اصل»‌ را غرب مورد تجدید نظر قرار ندهد، مسلماً بحران عراق رو به آرامش نخواهد گذارد. ولی همانطور که می‌توان حدس زد، به زیر سئوال بردن این «اصل» به معنای به زیر سئوال بردن «موجودیت»‌ استعماری دولت‌های غربی در بطن روابط اقتصادی، مالی و سیاسی جهان امروز است. این عمل ـ به زیر سئوال بردن «اصل» اشغال نظامی ـ اگر صورت پذیرد، به معنای فروپاشی جناح‌های سیاسی در کشورهای آمریکا و انگلستان خواهد بود.

آمریکا برای حفظ «خطوط» اصلی سیاست جهانی خود و همپالکی‌هایش، امروز که در عراق دستش از سیاستگذاری کوتاه شده و می‌باید صرفاً‌ به یک اشغال بی‌آیندة نظامی دل خوش کند، از اینرو دست به قربانی کردن جناح‌های مختلف در حکومت اسلامی می‌زند. و قصد آن دارد که بحران عراق را نه در درون مرزهای عراق، که در کشور ایران به «نتیجه»‌ برساند! این عمل در واقع دنبالة همان سیاست حملة نظامی به ایران پس از اشغال عراق بوده، که در شرایط فعلی به این صورت خود را عیان کرده است. در همین راستا، «بحران هسته‌ای» که هفته‌ها پیش، از صحنة مراودات سیاسی منطقه بیرون رفته بود، دوباره به دلیل عملکرد عامل آمریکا در آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای، شخص البرادعی،‌ و ارائة یک گزارش گنگ و بی‌سروته از فعالیت‌های احتمالی هسته‌ای ایران، گزارشی که می‌تواند وسیلة هر نوع سیاستگذاری‌ای شود، با بوق‌های تبلیغات رسانه‌ای وارد «صحنه» ‌شده! دولت ایران نیز در لبیک به همین سیاست نوین، آناً مذاکرات با طرف روسی را در مورد نیروگاه بوشهر «معلق» می‌کند! و از این رهگذر، غرب خوراک تبلیغاتی مناسبی جهت جناح‌های مختلف و به اصطلاح «غیردولتی»‌ فراهم می‌آورد، جناح‌هائی که هر کدام دولت احمدی‌نژاد را مسئول «بحرانی» شدن شرایط فعلی «معرفی» خواهند کرد! ‌ از سوی دیگر،‌ همین دولت آمریکا، با حمایت از احمدی‌نژاد و لو دادن رابط‌های «مخالفان» ـ در واقع رابط‌های محافل آمریکائی در ایران که خود از بنیانگذاران حکومت اسلامی‌اند ـ در داخل مرزها همزمان آب به آسیاب «اصولگرائی‌ها» هم می‌ریزد! با توسل به این ترفندها، آمریکا دو سیاست کلی را در ایران همزمان پیگیری می‌کند: نخست سیاست حمایت از دولت تندروی اسلامی، تا مرتبه‌ای که حتی برخی سخنگویان این تشکیلات به صراحت حذف فیزیکی مخالفان را مطرح کنند، و در گام بعدی راندن تمامی مخالفان دولت اصولگرای اسلامی به خارج از طیف داخلی و وابسته کردن اینان به یک «اپوزیسیون» فرضی و خارج نشین که تمامی اهرم‌های کنترل آن نیز در دست واشنگتن قرار دارد. به عبارت ساده‌تر، این سیاست همزمان قصد آن دارد که هم جناح‌های مختلف حکومت اسلامی را در داخل به بن‌بست برساند، و هم از طریق وابسته کردن فعالیت‌های سیاسی مخالفان به گروهی «اپوزیسیون‌نما»، اهداف مخالفان حکومت‌ استبدادی در ایران را تحت پوشش گروه‌هائی قرار دهد که مخالفت اصولی با استبداد نخواهند داشت.

نتیجة این سیاست کلی، همان است که شاهدیم: بحرانی شدن روز افزون فضای کشور ایران!‌ ولی همانطور که در بالا گفتیم، بحران عراق را مسلماً نمی‌توان با چنین ترفندهائی پاسخ داد. ایالات متحد می‌باید از منطقه خارج شود، و این اصل را عمیقاً بپذیرد که حملة نظامی به عراق یک جنایت جنگی بوده، و اینکه عاملان چنین جنایتی نمی‌توانند در برابر افکار عمومی جهان جان سالم به در برند. مسائل کشور ایران نیز همانطور که بارها عنوان شد، از نظر تاریخی، فرهنگی و منطقه‌ای می‌باید زیر نظر ملت ایران، و در ارتباط با کشورهای همجوار سازمان یابد، و نه تحت «زعامت» یک قدرت خیره‌سر و سرکوبگر که طی 80 سال پیوسته از سرکوب ملت ایران به دست عوامل اسلامی و غیراسلامی خود حمایت کرده است. اگر آمریکا خارج از این صورتبندی‌ها دست به عملیات نظامی و راهبردی بزند، مسلماً برنامه‌هایش در منطقه با شکست سختی روبرو خواهد شد.


هیچ نظری موجود نیست: