۳/۰۱/۱۳۸۶

سردار و پاسدار!



پس از معرفی محمود احمدی‌نژاد به عنوان «برندة» خوشبخت انتخابات ریاست حکومت اسلامی، این انتخابات که اعتراضاتی در مورد نحوة رأی‌گیری‌ها و صداقت‌ مسئولان حوزه‌ها به راه انداخته بود، و صدای اعتراضات را تا به رأس هرم حاکمیت، یعنی شخص کروبی، رئیس مجلس حکومت اسلامی و هاشمی رفسنجانی رسانده بود، در عمل، آغاز فعالیت‌های احمدی‌نژاد را با «مشکلاتی» توأم کرد. این «مشکلات» کاملاً قابل پیش‌بینی بود، چرا که مخالفت‌های علنی کسانی که سال‌ها، حداقل در ظاهر، در رئوس هرم تصمیم‌گیری حکومت اسلامی «جا» خوش کرده بودند، از نخستین روزهای به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد آغاز شده بود؛ در دنیای سیاست، مخالفت‌های علنی، آنهم در بطن یک حاکمیت واحد، معنا و مفهومی جز چوب لای چرخ گذاشتن و «سنگ‌اندازی» نخواهد داشت. در واقع پس از آنکه در «صورتبندی» ایده‌آل غرب در ایران «چرخشی» ایجاد شد، و «صورتبندی» سنتی را که از زمان ظهور «میرپنج» و قدرت‌گیری استالین در روسیه، بر سیاست کشورمان حاکم کرده بودند ـ استبداد دیرپای و سرکوبگر ـ به دلیل نیازهای نوین غرب دچار تغییراتی شد، ناظران متفق‌القول بودند‌ که حکومت اسلامی از این «روند»، فقط می‌تواند به صورت یک مجموعة درهم پاشیده و بحران‌زده پای بیرون گذارد. در عمل، بیرون کشیدن شیخکی به نام خاتمی از صندوق‌ها، و تبدیل وی به پیامبر «اصلاحات»‌، فقط یک زاویه از تحولاتی بود که ایرانیان می‌باید طی خروج گام به گام از یک فرهنگ سیاه استبدادزده، استعماری و نهایتاً آسیائی تجربه کنند. و امروز می‌بینیم که کشورمان درحال تجربة طیف‌های وسیعی از بحران‌های داخلی است: زدوخوردهای خیابانی تحت عناوین مختلف ـ بدحجابی، دستگیری اوباش‌و ... ـ بازداشت‌ افراد مختلف تحت عنوان «جاسوس‌»، سفرهای «امنیتی ـ دیپلماتیک» که برخی تا چندین روزه به طول می‌انجامد، و طی آن‌ها عناصری تقریباً «ناشناخته» به ناگاه به مراکز تصمیم‌گیری‌های سیاست‌های امنیت کشور پای می‌گذارند، اوج‌گیری مشکلات دانشجوئی در سطح کشور ـ این مشکلات تا به حال گویا وجود خارجی نداشته ـ و نهایت امر، شکل‌گیری آنچه می‌توان بحران خروج از استبداد سنتی و پای گذاشتن به نوعی حکومت استبدادی نوین نامید: بحران روزنامه‌ها، ارتباطات، احزاب و تشکل‌های کارگری و صنفی، همه را امروز یک به یک شاهدیم. کشورمان زیر نظر سیاست‌های استعماری، در حال عبور از یک خط قرمز است. این همان خطی است که طراحان دیکتاتورپرور پیمان آتلانتیک شمالی سال‌هاست ملت ایران را در پشت آن به اسارت کشیده‌اند. رژیم‌های خلق‌الساعه، که پس از کودتای میرپنج تا به امروز بر کشورمان حاکم بوده‌‌اند، همه بازتابی از همین سیاست و سیاستگذاری‌اند. در این میان یک سئوال هنوز باقی است: در آئینة «خطوط» نوین سیاست جهانی، کشور ایران به کدامین جهت کشیده می‌شود؟ و اینکه نقش نیروهای مترقی ایران، آنان که به دلایل بسیار متعدد طی80 سال گذشته، پیوسته از حضور در رزم‌گاه سیاست محروم مانده‌اند، در چنین آوردگاهی چیست؟

همانطور که به صراحت شاهدیم، تغییر «صورتبندی‌های»‌ سیاست جهانی در ایران ـ مطلبی که تحلیل آن به مراتب از یک وبلاگ فراتر می‌رود ـ رابطة چندانی با وارد کردن نیروهای میهن دوست به جرگة سیاست کشور نخواهد داشت. در واقع، غرب که تا به امروز هم از میرپنج‌ها حمایت کرد، هم از مصدق‌ها، و هم از کودتاها؛ و طی 28 سال گذشته، از آخوند جماعت و امروز از «لباس‌شخصی‌ها»، در بطن سیاستگذاری‌های خود، رابطة اندام‌واری میان الهامات قشرهای فرهیختة واقعی کشور و سیاست‌های جاری نخواهد جست. «تجدید نظرطلبی‌های» غربیان در مورد سیاست‌های جاری در ایران، صرفاً در آئینة نیازهای سیاست روزمرة غرب مورد نظر است؛ اینان به این صرافت افتاده‌اند که منبعد می‌باید دیکتاتوری در ایران را به نوعی «بزک» کنند. به نوعی که بوی نفرت انگیز استبداد آن مشام برخی محافل در غرب، هند، چین و روسیه را مستقیماً نیازارد!

نخست می‌باید در همین مقال، به سوءتفاهمی پایان داد که مبلغین سیاست‌های غربی، طی چند سال گذشته، در هر فرصتی سعی به دامن زدنش دارند. و برخی صاحب‌نظران، آگاهانه و یا ناآگاهانه بر این سیاست‌ها تکیه کرده، به «برنهاده‌هائی» جان می‌دهند که بر اساس آن، گویا غرب امروز «دمکرات‌پرور» شده! پذیرش این تصور مضحک، از شرایط نوین «پساجنگ‌سرد» می‌تواند به بحران‌های نظری و راهبردی‌ای جان دهد که مسلماً در مسیر سعادت و آسایش ملت ایران گام بر نخواهد داشت. غرب اینک به دلایلی مجبور به قبول نوعی مسئولیت در قبال روند مسائل در ایران شده، ولی نمی‌باید این امر را نشانه و نمادی از برخوردهای دمکراتیک با شرایط کشور تلقی کرد. از طرف دیگر، شاهدیم که در همین روزگاران، کشورهای چون تایلند و برمه، نه تنها جائی در این سیاستگذاری‌های «دست و دل‌بازانه» ندارند، که هر یک هر چه بیشتر، با همکاری و همیاری دولت‌های غربی در دیکتاتوری‌های نظامی و خونریز محلی فرومی‌روند!

در واقع، اگر در گذشته‌ها، همسایگی با اتحادشوروی و اشراف بر شاهراه‌های نفتی، برای ایران به معنای تحکیم سیاست‌های استبدادی غرب در کشور شد، امروز قرار گرفتن ایران در طیف نخستین کشورهای هم‌مرز روسیه، که همزمان خارج از حیطة فرهنگی و اقتصادی همین اتحاد شوروی سابق قرار می‌گیرند، غرب را گرفتار مسئله‌ای سیاسی در ایران کرده. به عبارت دیگر، غرب سراسیمه در جستجوی صورتبندی‌ای است که بر اساس آن، هم بتواند طبقات وابسته به سرمایه‌داری غربی را در ایران بر اریکة قدرت نگاه دارد، طبقاتی که طی80 سال کشور را در چنگال غرب قرار دادند، و هم بتواند از حضور و فعالیت ساختارهای سرمایه‌ای، فناورانه، ژئوپولیتیک و ... که از جانب روسیه به مرزها ایران هجوم می‌آورد، جلوگیری کند. با نیم‌نگاهی به شرایط، صراحتاً می‌توان دید که برخورد غرب در این مورد، چه از نظر تاریخی و جغرافیائی، و چه به دلیل الزاماتی که نهایت امر همجواری‌ها و همسایگی‌ها ایجاد خواهد کرد، یک نگرش «غلط» و محکوم است؛ ایران در چارچوب الزامات اساسی فرهنگی، تاریخی و اقتصادی، نهایت امر به روسیه به مراتب نزدیک‌تر خواهد بود، تا به غرب! این حکم تاریخ در مورد تمامی کشورها و ملت‌های همجوار است. اینجاست که شاهدیم، در «ادبیات» فرومایگان و وابستگان به سرمایه‌داری غرب در دستگاه حکومت اسلامی، چگونه عبارت «همسایگی با آمریکا»، به دلیل اشغال نظامی عراق و افغانستان به دست ارتش‌های وابسته به ناتو، رو به رشد گذاشته، و از طریق به کارگیری هر چه وسیع‌تر این «عبارت» مضحک، که صرفاً نشاندهندة یک موضع‌گیری استعماری است، چگونه افرادی، که حتی تا رأس هرم حکومت اسلامی نفوذ دارند، سرسپردگی و خانه‌زادی خود را به سرمایه‌داری غرب علناً نمایان می‌کنند. ولی اشغال نظامی کشورها ـ اشغالی خونین و غیرانسانی ـ طی تاریخ هیچگاه به معنای همسایگی با ملت اشغالگر به کار نرفته، و این «برخورد» بیشتر از آنچه کارساز برخی اراذل حکومتی باشد، در عمل مچ اینان را در برابر ملت ایران هر چه بیشتر باز می‌کند.

در این بحث، اینک می‌باید به سیاست‌های داخلی ایران بازگردیم. همانطور که به صراحت می‌بینیم درگیری‌های سیاسی و جناحی در داخل کشور، بر خلاف آنچه گروه‌های درگیر می‌نمایانند، بیشتر نتیجة جنگ دو سیاست بزرگ جهانی است ـ چه اصولگرا و چه محافظه‌کار، یا هر نام دیگری که این گروه‌ها و جناح‌های آشفته بر خود و دیگری می‌گذارند ـ جنگ اینان، متعلق به ملت ایران نیست، هر چند که در حال حاضر شعله‌هایش در خاک کشور زبانه می‌کشد. اگر بخواهیم سیاست ایران را به صورتی «ساده‌انگارانه» به تصویر در آوریم، می‌باید اذعان کرد که آقای احمدی‌نژاد، نهایت امر جهت باز کردن مسیر قدرت‌یابی گروه رفسنجانی چنین سیاست‌هائی اعمال می‌کند؛ سیاست‌هائی که در فردای پایان یافتن دورة احمدی‌نژاد، منطقاً برای او در صندوق‌ها رأی فراهم نخواهد آورد! و چنین نتیجه بگیریم که، ‌ این طرز برخورد با مسائل، شاید همان است که رفسنجانی و دوستان نیز در محافل خود می‌پسنددند، و در عمل از آن «حمایت» می‌کنند! ولی این برخورد هر چند «ساده‌انگارانه» و هر چند «ساده‌لوحانه»، می‌تواند به موضع‌گیری‌های واقعی در سیاست کشور نزدیک باشد؛ تشکیلات اسلامی از نظر تسلط بر مسائل سیاسی کشور از آنچنان پختگی‌ها که می‌باید برخوردار نیست. اینان در واقع تا همین چند سال گذشته، جانشینان حاکمانی چون میرپنج و آریامهر بودند، و در شرایط ژئوپولیتیک جدید، از این جماعت نمی‌توان انتظار سیاستگذاری‌هائی شایان توجه داشت!

دولت احمدی‌نژاد در زمینه‌های اقتصادی و مالی با شکست روبرو شده. البته اینرا نمی‌باید از نظر دور داشت که، علیرغم ندانم‌کاری‌های این دولت، مقصر اصلی و اساسی در چنین شکستی، همان «الگوی اقتصادی‌ای» است که از سال‌های سال پیش بر کشور ایران از طرف سیاست‌های جهانی حاکم شده ـ الگوئی که بر اساس اصل چپاول عمل می‌کند. در واقع، اگر منصفانه با مسائل اقتصادی برخورد کنیم، دوستان گذشتة آقای احمدی‌نژاد ـ رفسنجانی و خاتمی ـ نیز، حداقل در زمینة اقتصاد و امور مالی، در زمان حکومت خود گلی به سر ایرانیان نزدند. و در شرایط فعلی، فقط در صورتی می‌توان از ورشکستی‌های ممتد و عمیق در این زمینه‌ها جلوگیری به عمل آورد، که در بطن این «الگو» دست به «تجدید‌نظرهائی» تند و پایه‌ای زد. چنین تجدید نظرهائی نیازمند روابطی ورای آنچیزی است که سال‌های سال در جامعه «باز تولید» می‌شده است. و بر کسی پوشیده نیست که «باز تولید» روابطی نوین، نیازمند ساختارهائی جدید و فعال خواهد بود. این ساختارها از یک سو ریشه در نظام اقتصادی و اجتماعی کشور دارند، و از سوی دیگر به دلیل عقب‌ماندگی‌های مختلف ایران، می‌باید از کمک و همیاری اقتصادهای صنعتی‌تر و قدرتمندتر بهره‌مند شوند. اینجاست که دست‌های خارجی به صورت مستقیم در اقتصاد و امور مالی کشور باز خواهد شد. و آمریکا از اینکه «انحصار» عملکردهای اقتصادی و مالی را در ایران از دست بدهد بسیار نگران است.

آمریکا به غلط می‌پنداشت که، با تکیه بر «اسلام انقلابی» ـ از نوع خمینی، میرحسین موسوی، رفسنجانی و خاتمی ـ تا ابد می‌تواند منطقه و خصوصاً ایران را بدون حضور رقبا، چپاول کند! البته در مورد ژست‌های به اصطلاح «ضد امپریالیستی» این حکومت وبلاگ‌های زیادی نوشته‌ایم، ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که این «ژست‌ها» که، در اوج جنگ سرد، از طرف ایالات متحد در ایران بسیار مورد «تشویق» قرار ‌گرفت، اینک تبدیل به راه‌بندهائی در ایجاد ارتباط با کشور آمریکا شده! اگر آمریکا بخواهد از الگوهای قدیم خارج شود، نیاز دارد که این راه‌بندها را از مسیر روابط خود با هیئت حاکمة ایران دور کند. و اینجاست که افرادی چون اکبرگنجی، هاله اسفندیاری، و بسیاری دیگر اوباش حکومتی، یک‌شبه تبدیل به اسطوره‌هائی در «مبارزات» سیاسی می‌شوند، پای به «میدان» ایجاد روابط با ایالات متحد می‌گذارند، نامه‌های سرگشاده می‌نویسند و ارتباطات «سازنده» با به اصطلاح دانشگاه‌های آمریکائی برقرار می‌کنند! اگر دیروز ایالات متحد سعی تمام داشت که به هر ترتیب، امکان حیات برای حاکمیتی وابسته و بینهایت واپسگرا ـ حکومت طالبانی شیعی‌مسلکان ـ در ایران فراهم آورد، امروز این حاکمیت در شرایط نوین منطقه در عمل تبدیل به عصای دست روسیه شده!

اینجاست که عکس‌العمل‌های تند جناح‌هائی که خود را «اصلاح‌طلب» و یا «لیبرال» می‌نمایانند، در برخوردهای سیاسی اخیر به صراحت دیده می‌شود! مشکل می‌توان این مطلب را هضم کرد که نیروهای انتظامی در ایران، از افرادی چون هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، محسن‌رضائی، کروبی و امثال اینان هیچ «دستوری» در سرکوب زنان، و آنچه اوباش معرفی می‌شوند، نداشته‌اند! چرا که اینان سال‌های سال در رأس حکومت بودند، و امروز نیز هنوز اهرم‌های فراوانی در بطن این حاکمیت در دست‌هایشان قرار گرفته، و همانطور که در بالا گفتیم، «ساده‌لوحانه» می‌پندارند که شکست احمدی‌نژاد پیروزی اینان باید باشد! بی‌گناه نمایاندن و معصومیت امثال خاتمی، رفسنجانی و محسن‌رضائی در این میان، ‌ ساخته و پرداختة نوکران آمریکا و رسانه‌های وابسته به سرمایه‌داری غرب است. احمدی‌نژاد نه به دلیل تمایلات عقیدتی و «تفکرات» استراتژیک، که صرفاً به دلیل «اجبار» به جانب سیاست روسیه منحرف شده. این دولت، همانطور که شاهد بودیم، قبل از چرخش به سوی روسیه، تمامی سعی خود را به خرج داد، تا بتواند زمینة جنگ ـ جنگی نمایشی و فرسایشی ـ با ایالات متحد را فراهم کند، این جنگ هم موجبات قوام موجودیت طبقات فاسد و حاکم در ایران می‌شد، و هم زمینه‌ساز حضور آمریکائی‌ها در ایران و در سواحل دریای خزر! ولی دیدیم که،‌ این نقشه تماماً نقش بر آب شد! به عبارت دیگر، روسیه اجازه نخواهد داد در مرزهایش ماجراجوئی‌ نظامی صورت گیرد. امروز «آموزة» استعماری «حق برخوردار از نیروی هسته‌ای»‌ نیز عملاً از گفتمان این حکومت دست‌نشانده رخت بربسته، چرا که در پناه این «شعار» آمریکا تمام سعی خود را مبذول داشت تا ایران را، در مقام پاکستان دوم، به یک بمب دست‌ساز آمریکائی مجهز کند، تا این بمب زمینه‌ساز باج‌گیری از روسیه شود!

اینک که تمامی این سیاست‌ها نقش بر آب شده، شاهدیم که حکومت اسلامی بالاجبار به روسیه نزدیک می‌شود، و از طرف دیگر، جناح‌های درونی آن پای به کارزار اصلی و اساسی خود گذشته‌اند: «تقابل با توده‌های مردم و سرکوب ملت!» اگر این مرحله، شکست تمام و کمال حکومت استعماری اسلامی نیست، نامش چیست؟ ولی در شرایط فعلی، شکست تمام و کمال یک حکومت عملاً‌ به معنای سقوط آنی نخواهد بود. چرا که سقوط چنین حاکمیت‌های استعماری‌ای، ‌ در شرایط امروزی نیازمند ساختارهای جایگزین سیاسی و تشکیلاتی شده، همانطور که گفتیم، بلبشو در ایران را روسیه «وتو» می‌کند! حال باید دید، گروه‌هائی که خود را سال‌هاست «جانشینان» حکومت اسلامی معرفی ‌کرده‌اند، در ساخت این تشکیلات تا چه حد می‌توانند از خود ابتکار عمل نشان دهند.

هیچ نظری موجود نیست: