
امروز، پس از پایان یافتن جنگسرد، در کشورهائی چون ایران، مشکلی اساسی در برابر «تفکر اجتماعی» و سازماندهی سیاسی قرار گرفته. در گذشتههائی نه چندان دور، حاکمیتهای ایران، بر پایة همگامیهای راهبردی با سرمایهداری جهانی، موجودیت خود را «تحکیم» میبخشیدند. این شیوة نوین «تشکیل» حاکمیت، که از دوران رضامیرپنج شاهد آن بودیم، از ویژگی دیگری نیز برخوردار بود: فاشیسم! به عبارت دیگر تهی کردن واژهها از معانی، وارونه نمایاندن محتواها، و به عبارت سادهتر بگوئیم «فریب» گستردة تودههای مردم! چرا که «فاشیستها» پیوسته «خادمان» خلقاند، هر چند که «خدا» را نیز، حداقل در کلام، به دست فراموشی نمیسپارند! ولی از آنجا که «فریب» فاشیسم، امتدادی است فروشکسته و فروپاشیده، در نقطهای تاریخی، «دروغ» و «بهتان» این حاکمیتها نهایتاً علنی میشود. و در ایران معاصر، آن زمان که «دروغ» آشکار میشد، طیفی «مخالف»، بر محور نوعی «چپنمائی»، که گاه حتی به «چپگرائیهائی» هم دست مییازید تشکیل میشد.
اگر میگوئیم نوعی «چپنمائی» بیدلیل نیست، چرا که غائلة 22 بهمن، علیرغم حضور روحانیون در صف نخست، که خود در واقع نمایندگان سرمایهداریاند، در اذهان تودههای مردم این بلوا بر پایة نوعی «عدالتخواهی» اجتماعی استوار شده بود. این «پندار» غلط که از خادم سرمایه میتوان علیه حاکمیت بیقید و شرط سرمایه بهرهبرداری کرد، شاید یکی از کورترین نقاط «تفکر چپ» معاصر در تاریخ ایران باقی بماند. هیچ گروهی که نوعی «عدالتخواهی» اجتماعی را هدف و نهایت فعالیتهای سیاسی خود معرفی کند، و در طیف همکاران و همراهان «غائلهگران» 22 بهمن قرار گرفته باشد، از نظر تاریخی به هیچ عنوان نمیتواند موضعگیریهای خود را «توجیه» کند. این «انقلاب، انقلاب» گفتنهای تشکلهای «چپگرا» و «چپنما»، بیش از آنچه بازتاب واقعیات سیاسی ایران باشد، تبدیل به وسیلهای جهت «توجیه» موضعگیریهای «خام» و گاه «خائنانة» برخی افراد شده. به عبارت سادهتر، این «انقلاب شکوهمند ملت ایران» که آب به دهان برخی سخنگویان گروههای چپ ایرانی میاندازد، اگر درست بنگریم، تبدیل به تنها وسیلة توجیه همراهیهای اینان با «آخوندکهائی» شده که اینک 28 سال است مملکت را به غارت سرمایهداری بینالملل دادهاند.
«روحانیت» شیعة اثنیعشری آنطور که امروز آنرا میشناسیم، زائدهای بود، از نظر تاریخی متعلق به حاکمیت اواخر دورة قاجار. این روحانیت، آنهنگام که گروههای اجتماعی و مذهبی دیگر را، غالباً با همکاری امیرکبیر، و با شقاوت و بیرحمی تمام به تیغجلادان سپرد، و یا در دام قتلعامهای گروهی گرفتار آورد، توانست پای به میدان «نقشآفرینی» گذارد. قرائت علمی از جریان مشروطیت، نقش منفی و سرکوبگرانة این «روحانیت» را طی بحرانهای چندین سالهای که بر محور مبارزات «مشروطهخواهی» در کشور رخداد کاملاً روشن میکند. از طرف دیگر، نقش روحانی شیعه، در تحکیم حاکمیت رضامیرپنج، و سپس در سرکوب نهضتهای آزادیخواهی که پس از فروپاشی فاشیسم میرپنج در ایران پای گرفت ـ و برای آنان که هنوز هم شیفتة مصدق باقیاند ـ طی رخدادهائی که به «کودتای 28 مرداد» انجامید، کاملاً آشنا و شناخته شده بود. ماهیت ضد مردمی و ارتجاعی این «روحانیت»، بر خلاف آنچه «راستافراطی» و باقیماندههای «ساواک آمریکائی»، امروز عنوان میکنند، متعلق به تجربهای نوین در تاریخ ایران نیست. این تجربه بسیار قدیمیتر، کهنتر و عمیقتر از آن است که برخی گروهها، در راستای منافع خود، امروز عنوان میکنند؛ در واقع، منافع آنان که در صدد ایجاد «اتحاد» شوم «راستافراطی» و «چپافراطیاند»، چنین اقتضا میکند که این تجربه «نوین» قلمداد شود!
کسانی که خود را «نظریهپرداز» معرفی میکنند، ولی در آغازین هیاهوهائی که به 22 بهمن انجامید، قادر نبودند عمق وابستگی این «قشر» فرومایه را به شبکههای «فساد مالی، بهرهکشیهای اجتماعی، دسیسههای ضدملی، و ...» ببینند، حق ندارند «اشکال» را به گردن «تاریخ» معاصر بگذارند. قرائت آنان از تاریخ معاصر «اشتباه» بود، معمول آن است که، از تاریخ «پند» گیریم، نه آنکه اشتباهات و ندانمکاریهای خود را به گردن «تاریخ» گذاریم. اگر به عملکرد چپنماهای امروز درست بنگریم، درمیبابیم که، بر بهتان و دروغی که 28 سال است حاکمیت «روحانی» برای ملت ایران به ارمغان آورده، اینک به یمن عملکرد امروزین چپ، میباید «خیمهشببازی» و شعبدههای پامنبریهای «چپنما» و «راستاندیش»، محافل بینالملل را نیز اضافه کنیم.
بیپرده بگوئیم، آندسته از «نیروهای چپ» که دیروز خود را «انترناسیونال» معرفی میکردند، و دست در دست مسکو مبلغ «استالینیسم» شده بودند، امروز نیز در «انترناسیونالیسمشان» به نظر پا بر جا مینمایند؛ با یک تفاوت کوچک، «استالینشان» امروز خود سرمایهدار شده! و بیدلیل نیست که جای پای چپهای وابسته به مسکو را هم در تهران مییابیم، و هم در همایش ساواکیهای سابق رژیم پهلوی در خارج از کشور! بیجهت نیست که «تعاریف» چپنوین آنچنان «نوین» است، که عقل سلیم از درک آن عاجز میماند، و بیدلیل نیست که این «تعاریف» شامل همه «چیز» خواهد شد، جز یک امر مسلم و غیرقابل تردید: حقوق انسانها در جامعه، در چارچوب نظریة چپ نوین!
«چپنمایان» امروز ایران، یا خود تبدیل به «کارگران» جادهصاف کن امپریالیسم روسی شدهاند، یا با پای فشردن در سنت «تودهای ـ نفتیها»، سخنگوی «چپگرایان» غرب در بطن روابط اجتماعی و اقتصادی کشور ایراناند. این دو معضل، جامعة ایران را، در برخورد با حاکمیت آخوندها، درگیر بحرانی «عقیدتی» خواهد کرد. بنیاد حزب توده، و چپهای وابسته به این حزب از دههها پیش همچنان در کنترل مسکو باقی مانده، و حاکمیت کرملین، صرفاً به دلیل «ملاحظات» ایدئولوژیک ـ که عملاً هیچگاه وجود خارجی هم نداشت ـ حاضر نیست از دست پروردگان رام خود دست بکشد. مسکو اینان را در بطن مواضع داخلی و خارجی خود، در مقام «چپهای» ظاهری کاملاً ابقاء کرده است. چپهائی که در نماز جمعة تهران شرکت میکنند، و همزمان همکارانشان در غرب، بر ضد حاکمیت بنگاههای «شعارپراکنی» به پا کردهاند! و این «شبکه»، امروز با همیاری غرب تبدیل به اهرمی جهت سیاستگذاری در بطن جامعه ایران شده. این شبکه، بسیار خطرناک است، چرا که در سنت «چپنمائی» میتواند با الهام از «منابع» سیاسی و «کاربردی»، منافع ملی را به راحتی به تاراج «محافل» مختلف دهد!
از طرف دیگر، «تودهای نفتیها»، یعنی همانها که از زمان مصدق، «چپ میزنند»، تا منافع «راست» ـ اینبار غربیها ـ تأمین شود، خود سخنگوی منافع «سوسیالیسم» پس افتادة «پساجنگ سرد» در کشورهای غربی شدهاند. اینان در رابطه با معضلات جامعة ایران از همه چیز میگویند، از همة پدیدهها انتقاد میکنند، جز آنچه میباید نهایت امر مورد بررسی قرار گیرد: نقش حاکمیت مشتی آدمکش بر سرنوشت ایرانیان! ولی مشکلی که فروپاشی جهانی «چپ»، در بطن مسائل سیاسی ایران ایجاد کرده، در کمال تأسف به این دو نمونه «محدود» نمیماند. چرا که سرمایهداری جهانی در عمل ـ حداقل در دو مورد چین و ویتنام ـ ثابت کرده که، جنگ واقعی «غرب ـ شرق» نه بر سر «ایدئولوژیها» که بر اساس تقسیم بازار و منافع اقتصادی است. در واقع، اگر اتحاد جماهیر شوروی اردوگاه مستقل اقتصادی شرق را بنیانگذاری نکرده بود، اصولاً غرب دلیلی بر مبارزه با «کمونیسم» نیز نمیدید؛ مگر امروز «کمونیسم چینی» برای غربیها «مشکلآفرین» است؟
در کمال تعجب، اینبار تحت نظر محافل سرمایهداری و در همراهی کامل با سیاستهای مسکو، شاهد شکلگیری نوع نوینی «کمونیسم»، مخصوص «جهان سوم» هستیم، دیکتاتوریهائی که میباید تحت عنوان «حکومتهای تودهای»، تمامی حقوق انسانی و شهروندی را تحت لوای نوعی «کمونیسم» مصادره کرده، کشور را تماماً در راستای منافع امپریالیسم جهانی قرار دهد. حمایتهای دولت آمریکا از برخی گروههای «چپ» ایرانی در ایالات متحد، فقط نمونة کوچکی از این نوع «جهتگیری» است.
به طور خلاصه، فروپاشی کمونیسم در روابط جهانی، ایجاد بحرانی وسیع در کشورهای کوچک و جهان سوم کرده، و ایران نمیتواند از این توفان خود را جدا بداند. فروپاشی وحشت از کمونیسم ـ وحشتی که سرمایهداری به آن دامن میزد ـ میتواند امروز تودههای مردم را تحت عنوان حکومت «کمونیستی» به سرعت به جانب «فاشیسمهای» نوین سوق دهد، فاشیسمهائی که به دلیل وابستگی به جریان مالی و اقتصادی غرب، نه تنها از جانب غربیها که از طرف کشور روسیه نیز مورد حمایت قرار میگیرند. نزدیک شدن طیفهای «چپافراطی» و «راست افراطی» ایران، به شیوهای که جدیداً در اروپا شاهد آن بودیم، برای تمامی وطندوستان ایران یک زنگ خطر به شمار میرود. تأکید بیش از اندازه بر پدیدهای به نام «فروپاشی» کمونیسم، این خطر را به همراه خواهد آورد، که مسائل مبتلا به این «فروپاشی» نیز با همین «سادگی» و به صورتی کاملاً «سطحی» مورد بررسی قرار گیرند. نباید فراموش کرد که در تاریخ ملتها، ضربات هولناک و نابهنگام پیوسته از نقطهای اعمال شده، که کمترین توجه را به خود جلب کرده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر