
پیش از این جهت بررسی «چتمهاوس» و مواضع این تشکیلات، یک وبلاگ کامل را به این موسسه اختصاص دادم. ولی هر چند از تکرار مکرارات بیزارم، از آنجا که گویا یکی از «مقامات» این مؤسسة به اصطلاح «پژوهشی» ـ آقای ویکتور بولمرتوماس در واقع مدیر این مؤسسه معرفی میشوند ـ در هنگام خداحافظی با مسند ریاست، فرصت را غنیمت شمرده و هر آنچه به دهانشان آمده، از انتقاد و زخمزبان، تحویل آقای بلر و دولت وی دادهاند، لازم دیدم باز هم مصدع احوال خوانندگان شوم.
به زعم رئیس پیشین «چتم هاوس»، دورة ریاست بلر به عنوان یک اشتباه بزرگ در اذهان باقی خواهد ماند! البته نباید این واقعیت را فراموش کنیم که در جهان سیاست همیشه این «برندگان» هستند که از رحمت و الطاف امثال «چتمهاوسها» برخوردار خواهند شد، و اگر آقای بلر، علیرغم تمامی جنایاتی که دنبالهرویهای مضحک ایشان از سیاستهای جرج بوش، در افغانستان و عراق به همراه آورد، امروز میتوانست در صحنة بینالملل از نوعی «پیروزی» داد سخن دهد، مسلماً هدف «تیرهای انتقادی» و زهرآگین امثال بولمرتوماس قرار نمیگرفت، چرا که این «تیراندازیها»، نه به دلیل برخوردی مستقل و منسجم با مسائل انسانی و حتی اقتصادی جهان، که به دلیل در آمدن «گند» سیاست «نئوکانها» است که سینة تونی بلر را هدف قرار داده. تا آنجا که به یاد داریم، همین «چتمهاوس»، زمانی که نیروهای ارتش پیروزمند «امپراتوری» انگلستان دست در دست یانکیها مردم بینوای افغانستان و عراق را زیر چرخ تانکهایشان له میکردند، نه تنها از مستأجر شمارة 10 داونیگ استریت، انتقادی به عمل نمیآورد، که در مدح «دمکراسیهائی» که اینگونه لشکرکشیها برای ملتهای بینوا و غارت شدة جهان سوم به ارمغان خواهد آورد، کم نمیگذاشت!
امثال پروفسور «بولمرتوماس» که خود را «محققی» مستقل هم معرفی میکنند، بخوبی میدانند که چرا آقای بلر، در چارچوب منافع «امپراتوری» بریتانیا مجبور بود همگام با جرج بوش پای به باتلاق عراق بگذارد . اینکه چرا امروز این «همراهی» یک اشتباه تاریخی قلمداد میشود، نه به دلیل غلط بودن اصل مسئله است، «صورت مسئله» هنوز هم از واضحات است؛ «دولت علیاحضرت ملکه، میباید چارچوبهای اقتصادیای که از دوران "جنگسرد" به ارث رسیده، به هر قیمتی حفظ کند.» ولی حال که حفظ این چارچوبها در عمل «امکانپذیر» نیست، به قول معروف «آش را که با جاش» به زباله نمیاندازند؛ «سیفون» را برای آقای بلر میکشند! امپراتوری انگلستان کار و زندگی دارد؛ برای «پسرکی» که پست نخستوزیری را مدیون «مقام» شامخ پدر همسرش در بعضی محافل خفیه است، نمیتوان امپراتوری ملکة ارجمند را لجنمال کرد!
ولی لای این برخوردهای «علمی» آنقدر «باد میدهد» که، جناب پروفسور، در ادامة «خطابههایشان» میفرمایند که در آینده، انگلستان میباید به اتحادیة اروپا نزدیک شود، و اینکه جهان تک قطبی وجود نخواهد داشت! جهان از نظر آقای پروفسور، جهانی خواهد بود دوقطبی: «آمریکا ـ چین»! البته حق مطلب را باید ادا کرد، چرا که نزدیک شدن انگلستان به اتحادیة اروپا، همیشه امکانپذیر است. و انگلستان از سالها پیش، همیشه سعی بر آن داشته که سیاستهای اتحادیة اروپا را با تأخیر چند ساله دنبال کند، و در مورد واحد پول مشترک ـ یورو ـ نیز درست همین سیاست را به کار برد. ولی زمانی که «محققی» در ردة جهانی، در مورد روابط بینالملل و جبهههای آتی در سطح جهان چنین موضعگیریای میکند، تازه میفهمیم که چرا میباید ایشان بر «مسند» ریاست «چتمهاوس» تکیه زده باشند؛ چرا که آقای پروفسور گویا اصلاً یا در این دنیا زندگی نمیکنند، یا به طور کلی مردم دنیا را مسخره کردهاند. این اظهارات و پرت و پلاگوئیها درست در شرایطی از تریبون «چتمهاوس» عنوان میشود که چند روز پیش، کلنل پوتین، پایگاههای متحرک پرتاب موشکهای قاره پیمای هستهای را در غرب روسیه، و در چند صد کیلومتری مرزهای انگلستان شخصاً «افتتاح» کرد! در نتیجه، سخن گفتن از جهان دو قطبی، «چین ـ آمریکا»، در شرایطی که نوازش کلاهکهای هستهای موشکهای کرملین را بر گیسوانتان احساس میکنید، نشانة چه نوع «برخورد» دیپلماتیک میتواند باشد؟ و یادمان نرفته که به دنبال «افتتاح» همین پایگاهها بود، که آقای بلر سراسیمه به بغداد، لبنان و فلسطین شتافتند تا شرایطی فراهم آورند و «دستگاه» استعماری حماس را تا آنجا که امکان دارد «جمع و جور» کنند. تاکنون فکر میکردیم، سیاست «آدرسعوضی» دادن را، استعمار برای ما ملتهای جهان سوم خلق کرده، نمیدانستیم که به موقع، در داخل خاک کشورشان نیز موارد استفاده پیدا خواهد کرد.
همزمان شدن این «افسانهسرائیها»، با گزارشهای جدیدی در احوال «قطعنامة تحریم» ملت ایران از طرف شورای امنیت سازمان ملل متحد، شاید آنقدرها هم اتفاقی نباشد. ولی با وجود آنکه آقای پروفسور، جهان را «آمریکائی ـ چینی» تصویر میکنند، پیشنویس تازة قطعنامة تحریم ایران را کشور روسیه، که در این «جهان» گویا قرار نیست «نقشی» داشته باشد، مورد «تأئید» قرار میدهد. در اینکه این «تحریم» اقتصادی در واقع چه «معنائی» خواهد داشت، میباید به یک بررسی اجمالی قناعت کرد. این نوع «قطعنامهها» که تحت عنوان «محدود کردن فعالیتهای نظامی ـ هستهای ایران» قرار است به خورد جهانیان داده شود، در واقع، وسیلة جدیدی است جهت «کلاشی» از دولت ایران، و همزمان «چپاول» هر چه بهتر ملت ایران! گویا این قطعنامه که پیشتر از جانب سه کشور «آلمان، فرانسه و انگلستان» آماده شده بود، علیرغم تأئیدات ایالات متحد، هنوز نیازهای مالی «کرملین» را جوابگو نبوده، از اینرو مدتها در تعلیق باقی مانده بود؛ تا آنکه پس از افتتاح پایگاههای موشکی جدید به یکباره، «شرایط» ایدهآل جهت «اجرای» این «قطعنامه» نیز فراهم میآید!
ولی ملت ایران، نه کور است و نه ابله! کشور ایران، به دلیل سیاستهای نادرست حاکمیتی که غائلة 22 بهمن بر سرنوشت این مملکت حاکم کرد، از سالهای دور با تحریم «اقتصادی» زندگی میکند. بهتر است آقای لاوروف، وزیر محترم امور خارجة روسیه، مقصودشان را از «تحریم» ایران صریحتر و روشنتر عنوان کنند. چرا که، آنکه میباید در این میان «تحریم» شود و تحت «فشار» قرار گیرد، دولت وابستة ایران، و همکاران بینالمللی این مجموعة «چپاول و غارت» است، که 28 سال تمام ملت را به نفع سرمایهداریهای جهانی سرکیسه کرده، نه ملت ایران. اگر امثال آقای لاوروف فکر میکنند که، پس از فروپاشی «حاکمیت» دیوارههای امنیتی «جنگ سرد»، اینک هیئت حاکمة روسیه، میتواند با ایران همان کند که با اوکراین، روسیهسفید و قزاقستان کرده، و در راه دستدرازی به منافع ملی ایرانیان «میداندار» باشد، راستش را بگوئیم، خیلی کور خواندهاند! چرا که نه ایرانی در دوران فتحعلیشاه قاجار زندگی میکند، و نه کلنل پوتین تزار روسیه است، که «گلستان و ترکمانچای» بر ما تحمیل کند.
احمدینژاد، نه رئیس «دولت ایران» است، و نه سخنگوی «منافع ملی ایرانیان»؛ ایشان و ارباب عمامهدارشان، نمایندة بیاختیار و سرسپردة حاکمیتهای استعماری هستند ـ که متأسفانه دولت فعلی روسیه نیز در میانشان خیمه زده. تصمیمات حکومت اسلامی نمیتواند از طرف ملت ایران مورد تأئید قرار گیرد. ایرانیان، این «دستگاه» مسخره را که با دسیسههای بینالمللی، خود را به ناحق بر سرنوشت یک ملت بزرگ حاکم کرده، از میان برخواهند داشت؛ این یک را مطمئن باشید. اگر یانکیهای گاوچران، به دلیل نبود ریشههای تاریخی در فرهنگشان، قادر به درک ظرایف جهان بشری نیستند، و نمیدانند که نمیتوان با یک مشت تفنگچی، به گهوارههای تمدن بشری ـ عراق و افغانستان ـ «حمله» کرد و جان سالم هم به در برد، داغ سیلی آتشین دهقانان و کوهنشینان افغانستان، بر گونة ژنرالهای ارتش سرخ هنوز باقی است.
در راه هموار کردن مسیر سعادت بشری، ملتها نیازمند همکاری و همگامیاند، ولی گاه پیش آمده که دولتها فراموش میکنند، الزامات اساسی در حفظ موجودیتشان نمیتواند خارج از تکیه بر ملتها باشد. برای کشوری چون روسیه، که بیش از 10 میلیون شهروند مسلمان دارد، نه گزینة جنگ «اسلام ـ مسیحیت ارتودوکس» راه چاره است، و نه حاکم کردن «گفتمان» تحکم آمرانه؛ ملتهای همجوار صرفاً در چارچوب تفاهم میتوانند در صلح با یکدیگر زندگی کنند. این مطلبی است که هیئت حاکمة امروز روسیه بهتر است هیچگاه فراموش نکند. چرا که الزامات «استراتژیک» حکم میکند که، اگر موشکهای هستهای را میتوان برای ترساندن امثال «تونیبلر» به کار برد، در بحرانهای همسایگی این موشکها هم کاربردی نخواهند داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر