
پس از اعلام نتایج «نهائی» انتخابات شوراها، به نظر میرسد که حکومت اسلامی پای به میدان جدیدی از موجودیت سیاسی خواهد گذاشت. هر چند ابراز این مطلب بر ایرانیانی که در شهرهای دیگری جز پایتخت اقامت میکنند ممکن است «سنگین» و یا شاید ناخوشایند آید، بیپرده میگوئیم، شهر تهران، در چارچوب سیاست حاکم بر کشور، طی نیمقرن گذشته، همواره میزان و معیار سنجش آراء عمومی بوده. این اصل به دلیل گسترش این «مادر شهر» در ابعاد غولآسای فعلی صورت پذیرفته، و هم اکنون شاهدیم که تهران، در بر گیرندة میلیونها شهروند ایرانی است که هر یک از اقصینقاط کشور در این فضای شهری پراکنده شدهاند. در نتیجه، این امر که دولت جمکران، خود را «مجبور» دیده، فهرستی از «منتخبین» ارائه دهد، و در آن به صورتی غیرقابل انکار، «باخت» انتخاباتی رئیس دولت جمکران را، در شورای شهر تهران علناً اعلام دارد، نشاندهندة این واقعیت است که برخی سیاستهای جهانی هم اینک دست از حمایت «مهرورزی» برداشتهاند!
بله، «مهرورزی» یتیم شد! و سیاستهای جهانی که با نظریة «مضحک» بازگشت به «اصول» اولیة غائلة 22 بهمن، سعی در گسترش فریبی وسیعتر و متمرکز کردن مراکز «توانبخشی» این حکومت مسخره داشتند، به درستی دریافتند که صحنة سیاست جهان، افکار عمومی ملت ایران، و فضائی که امروز ایرانی در آن میزید، دیگر جائی برای امثال این «آدمکها» ندارد. پروژة «طالبانی» کردن ایران، در چارچوب این سیاست مضحک، نه در پای صندوقهای تقلبی این رأیگیریهای «دروغین»، که در برابر افکار عمومی ایرانیان سقوط کرد. دیدیم که «استعمار» هم، جهت اعمال حاکمیت بر یک ملت، امروز میباید از نوعی «حمایت» افکار عمومی برخوردار شود. و چون حکایت مضحک «مهرورزی» دیگر خریداری ندارد، همانها که این دکان را پیشتر برافراشته بودند، در دم تختهاش کردند.
بر اساس این «رهیافت» انتخاباتی، اکثریت برندگان در این بختآزمائی سیاسی متعلق به گروه «اصطلاحطلبان» و «میانهروها» هستند! و نهایت امر، شورای شهر تهران بر سر کسی فروریخت که خود در بطن آن به عنوان «جنابآقای» شهردار رشد کرده بود، و در نتیجة خوشخدمتیهای گسترده در محضر حاکمیت وابستة آخوندی، پای به «کاخ» ریاست همین دولتی گذاشت که بیشک تاریخ بشری از آن در مقام «مضحکة هزارة سوم» یاد خواهد کرد. بر اساس این «رأیگیری» که در واقع از آن میباید تحت عنوان «جهتگیری» مشخص سیاست خارجی نام برد، افرادی از قبیل «هاشمیرفسنجانی»، «قالیباف» و دیگر فعلههای استعمار قرار است، طی «نقشآفرینیهای» نوینی که مسلماً بازهم از کاتالیزورهای فرضی «صندوقهائی انتخاباتی» عبور خواهد کرد، تبدیل به «حاکمان» جدید ملت ایران شوند. در وبلاگهای پیشین بارها موضع «اصلاحطلبان» و بازیهای خطرناک فرهیختة اردکان را تحلیل کردهایم. در واقع، تمایل قدرتمندی در جهان سرمایهداری غرب مشاهده میشود که در بطن آن «سردار فرهیختگی» ـ مقصود سیدمحمد خاتمی است ـ تبدیل به شخصیتی کلیدی در سیاست آیندة ایران شود. «شخصیتی» که در کنار روباه مکار حکومت اسلامی، هاشمیرفسنجانی، میتواند طی چند صباحی دیگر، «تولیدات» این ماشین پولسازی را به جیب سرمایهداری غرب سرازیر کند!
بیدلیل نیست که شاهد «لشکرکشیهای» اصلاحطلبان، و به اصطلاح «میانهروها» در داخل و خارج از کشور هستیم؛ لشکرکشیهائی که هر چند فرماندهان آن سعی دارند در خفا صورت گیرد، چشمان تیزبین از شناخت آنها و درک معنا و مفهوم واقعی اعمال آنان عاجز نخواهد ماند. همکاریهای «راستافراطی» و «چپافراطی»، که هر دو سعی دارند در کنار «اصلاحطلبی» خیمهای وجیهالمله بر پا کنند، اگر علنیترین لشکرکشی در این میانه باشد، مسلماً مهمترین آن نیست.
چرا که، سلاح قتالة «اصلاحطلبی حکومتی»، همان «اسلام عقلانی» است که از طریق ترهات عبدالکریم سروش و شاگرد مفتخر او آیتالله کدیور، در میان دیگر شاگردان و ریزهخواران سفرة «اسلام حکومتی» پیوسته توزیع میشود. همانطور که میدانیم، و بارها در سطوح مختلف، در سایتها و وبلاگهای «روشنگر» عنوان شده، اصل کلی در این نوع نگرش، «بازنگری» در اسلام سیاسی است، به عبارت دیگر، تبدیل دوبارة مذهب شیعة اثنیعشری، به نوعی «ایدئولوژی سیاسی». این نوع «بازنگری» را پیشتر علی شریعتی و مطهری صورت داده بودند، و شاهد بودیم که غائلة 22 بهمن، حداقل تا آنجا که به پایههای «نظری» مربوط میشود، به درستی سوغات هم اینان بود. این نوع برخورد خطرناک و «انسانسوز» با نظریة دین و مذهب در هزارة سوم میلادی، مسلماً ساخته و پرداختة گروهی «نوسواد» و «نسخهبردار» چون سروش و کدیور نیست. این نوع نظریهسازی، ریشه در منافعی دارد به گسترة میلیاردها دلار در سراسر جهان و میباید آنرا در مجراهای اصلی، یعنی در محافل قدرتمند سرمایهداری جهانی دنبال کرد. ولی همانطور که در بالا آمد، همین سرمایهداری جهانی، علیرغم اشتهای سیریناپذیر در بلعیدن منابع مالی و اقتصادی ملتهای جهان، امروز نهایت امر خود درگیر محضوراتی میبیند: حاکمیت میباید از نوعی «مقبولیت» عمومی، هر چند گذرا برخوردار شود، و یا حداقل، این حاکمیت میباید بتواند با تکیه بر عامل «فریب» مدعی ایجاد چنین مقبولیتی باشد. حال که داستان حکومت اسلامی به چنین منجلابی کشیده، که اربابانش از حمایت «اصلیترین» مهرههای این حکومت، یعنی همان «لباسشخصی جماعتها» که خیابانها قرق میکردند، دست برداشتهاند، میباید بدانیم که کار این حاکمیت دیگر از مسیر «هلمنمبارزطلبی» نمیتواند به مقصود رسد. اینجاست که نقش مخرب «عقلگرایان»، میرود تا بار دیگر این مذهب بیمعنا و بیهدف را تبدیل به یک ایدئولوژی فراگیر و فاشیستی کند.
بر اساس قوانینی که استعمار نیز بر آنان مهر تأئید زده، احمدینژاد تا چندی دیگر ـ تا پایان دورة ریاست دولت ـ بر «اریکة» این قدرت استیجاری تکیه خواهد زد. ولی پرسش این است که این دورة فترت را ایرانی چگونه باید بگذراند؟ این دورة «بیدولتی» را، همچون دورة «بیدولتی» سیدمحمد خاتمی، میباید در چه فضائی بگذارنیم؟ اینجاست که نقش ملتها در برابر حاکمیتهای استعماری «روشن» میشود، اینجاست که ملتهائی میبازند و ملتهائی از این مبارزات برنده سر بر میآورند. بر خلاف آنچه گروهی قصد القاء آن را دارند، «انتخاب»، به معنای «انتخاب واقعی»، اینک واقعاً در اختیار ملت ایران است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر