۴/۳۰/۱۳۹۳

دوباره و دوباره!




آنگاه که به رود خروشان رسیدم،   و تشنگی ز لب‌هایم زدودم،   دوباره برایم بگو!
آنگاه که تنهائیم،   و من به گوشم،  چنان سراپاگوش که درآزارم،   دوباره برایم بگو!
آنگاه که مستی از سر گذراندم،  و پاک و منزه‌ام،   دوباره برایم بگو!  
آنگاه که از دروازة وحشت گذشتم و فراتر نگریستم،   دوباره برایم بگو!
دوباره و دوباره،  و باز هم دوباره برایم بگو!
آنگاه بگو که باز هم مرا می‌طلبی!   

آنگاه که قربانیان می‌خوانند،  و مجازات ندامت‌ها از نو برقرار است،   آنگاه برایم بگو!
دوباره بگو می‌دانی به چه می‌اندیشم،  و بگو که انتقام فقط از آن خداست!
آنگاه که مستی از سر گذراندم و پاک و منزه‌ام،‌   دوباره برایم بگو!
آنگاه که از دروازة وحشت گذر کردم دوباره برایم بگو!
دوباره و دوباره،  باز هم دوباره برایم بگو!
دوباره برایم بگو که باز هم دلباختة منی!

آنگاه که صبحدم از بند گریخت،  و شبانگاه رخصت آغاز نداشت،   دوباره برایم بگو!
آنگاه که فرشتگان صورتگری می‌کنند،  و پنجه بر در می‌کشند تا به درون آیند،  دوباره مرا بیازمای!
آنگاه که مستی از سر گذراندم و پاک و منزه‌ام،‌   دوباره برایم بگو!
آنگاه که از دروازة وحشت گذر کردم دوباره برایم بگو!
دوباره و دوباره،  باز هم دوباره برایم بگو!
آنگاه بگو که نیازمند منی!

آنگاه که شهوت سلاخ در سیلاب خون بره شسته شد،  دوباره برایم بگو!
آنگاه که بازماندة «کاشر» از دردهای اردوگاه اسرا گریخت،  دوباره برایم بگو!
آنگاه که مستی از سر گذراندم و پاک و منزه‌ام،‌   دوباره برایم بگو!
آنگاه که از دروازة وحشت گذر کردم،  دوباره برایم بگو!
دوباره و دوباره،  باز هم دوباره برایم بگو!
آنگاه دوباره برایم بگو،  که دلباختة منی!


ترجمة شعر لئونارد کوهن به نام «آمین!» 


هیچ نظری موجود نیست: