
فضای «مجازی» و تبلیغاتیای که طی چند هفتة گذشته پیرامون «انتخابات» حکومت اسلامی بر جامعة ایران تحمیل شده بود به تدریج از پایه فرو میشکند. همانطور که شاهد بودیم بسیاری از گروههای «مخالف» و «مخالفنما»، خصوصاً در خارج از مرزها سعی تمام داشتند که بحران داخلی حکومت اسلامی را بحرانی در راستای «اهداف» والای گروه و تشکیلات خود جا بزنند. این برخورد که از نوع «فعالمایشائی» است، در کمال تأسف، حتی پس از تحمیل یک فاشیسم کور دل مذهبی طی سه دهة گذشته، هنوز در جامعة ایران رایج است، و برخورد با مسائل سیاسی همانطور که میبینیم هنوز پای به دوران بلوغ فکری خود نگذاشته. هنوز تشکیلات و احزاب مختلف هر کدام سعی دارند که جریانات را نه بر پایة رخدادها که فقط بر اساس تمایلات گروهی خود تحلیل کنند. امروز تمامی گروههائی که «آب در هاون میرحسین» میکوبیدند، میباید این اصل کلی را بپذیرند که از امثال میرحسین در مسیر یک جنبش اجتماعی و سیاسی هرگز آبیگرم نخواهد شد.
ما از آنچه در آشوبهای گستردة اجتماعی، از طرف اوباش حزبالله و لباسشخصیها و دیگر اراذل نانخور حکومت بر گروههای مختلف، خصوصاً بر جوانان مملکت تحمیل شد عمیقاً متأثریم. به عقیدة ما اجتناب از این فجایع کاملاً امکانپذیر بود و هیچ دلیلی وجود نداشت که گروههای مختلف اجتماعی پای به میدان «نبردی» بگذارند که فقط یک چکوچانهزنی «درونگروهی» میان مشتی جنایتکار حرفهای از قماش کروبی، موسوی و احمدینژاد بود. همانطور که دیدیم نتیجة این جنگزرگری هر چه باشد، از آن نمیتوان در راه اهداف ملی و والائی استفاده نمود که طبقات مختلف اجتماعی مد نظر دارند.
گروهها و تشکیلات مختلفی که در داخل و یا خارج از کشور در تأئید این هیاهوی بیارزش به دستافشانی و پایکوبی مشغول بودند، مسلماً در سرکوب هزاران جوان ایرانی در بازداشتگاهها و سیاهچالهای این حکومت دستنشانده «ارزشهای» انقلابی و فلسفی جستجو میکردند! راستش را بگوئیم، سرکوب جوانان در یک جامعه به هیچ عنوان «ارزش» نیست؛ به زندان رفتن و شکنجه شدن نیز در همین حد احمقانه و بیارزش است؛ ایرانی میباید این تفکر کور و بچگانه را که یادگار دوران استبداد سیاه و هارتوپورتهای توخالی گروههای ساخته و پرداختة روابط «جنگسرد» است، برای همیشه از ذهن خود بزداید. فراموش نکنیم که سیاست نه برای جان دادن در بارگاه این و آن ستمگر و حاکم، که فقط وسیلهای است برای ادارة بهتر امور جامعه.
با این وجود، اگر در این تحولات آبی برای ملت گرم نمیشود، درگیری در سطوح بالا، جهت لبیک گفتن به نیازهای «اربابان» در عمل یک فروپاشی ساختاری در حکومت اسلامی به وجود آورده، و در راستای همین فروپاشی شاهدیم که «قلب» طپندة حکومت دستنشانده، یعنی وزارت اطلاعات جمکران دستخوش بحران شده. این بحران کاملاً قابل پیشبینی بود، چرا که هر نوع تحول واقعی در ساختار این حکومت میباید از قلب آن یعنی از همان لایه و قشری آغاز شود که «قدرت» در معنای واقعی از آن نشأت گرفته. و در مورد حکومت جمکران، قلب این اژدهای هفتسر یعنی همان ساختاری که عامل اصلی کودتای 22 بهمن 57 بوده، وزارت اطلاعات نام دارد. اینکه این وزارتخانه اینک فاقد وزیر مسئول است؛ و بر اساس گزارش خبرگزاریها، اکثر معاونان آن نیز از کار برکنار شدهاند، بخوبی نشان میدهد که چرخش در سطوح مختلف آغاز شده، و با در نظر گرفتن مسائلی که طی چند هفته پیش آمده، این چرخش همچنان ادامه خواهد یافت.
امروز حکومت اسلامی در لبیک به نیازهای ارباباناش، همچون لاشة گاو در برابر ملت ایران عملاً دو شقه شده. یک شقه که همان دولت احمدینژاد است، خود را نمایندة محافل مختلف سپاه، بسیج و اوباش لباسشخصی و مهمتر از همه شخص «ولی فقیه» معرفی میکند. البته در بوق زنگزدة این «شقه»، 24 میلیون رأی نیز به حساب احمدینژاد نوشتهاند، تا ایشان «واقعاً» نمایندة ملت ایران باشند! دارودستة احمدینژاد بخوبی میداند که از حمایت ملت برخوردار نیست. یعنی حتی اگر گروههائی از روی حماقت و لجبازی در روز «انتخابات» به این تحفة امپریالیسم رأی داده بودند، پس از عملیاتی که در سطح جامعه به مورد اجرا گذاشته شد، همگی یک قدم عقب نشستهاند. امروز احمدینژاد و دولتی که نهایت امر در روزهای آینده به مجلس فرمایشی معرفی خواهد کرد، نمایندة هیچکس نیستند. این گروه، چه در بطن دولت آینده، و چه در حد محافل خفیه و نیمهخفیه فقط مجموعهای است برآمده از یک قوة قهری و سرکوبگر که روز به روز پایههای سیاسی و اجتماعیاش ضعیفتر خواهد شد. هدف اصلی این گروه همانطور که مانورهای اخیر در مورد وزارت اطلاعات و ارشاد نشان داد، منزوی کردن «خط سنتی» حکومت اسلامی است. خطی که از روز 22 بهمن توسط سران ارتش آمریکائی شاه و ساواک ترسیم شد و حکومت اسلامی خشت اول را بر پایة همین ساختار قرار داد. از قضای روزگار دلیل عربدههای «اصلاحطلبان» و فریادهای «وامسلمانا!» که اخیراً از حلقوم بسیاری محافل صاحبنفوذ در حکومت اسلامی بر علیه احمدینژاد شنیده شد، همین تضاد باطنی است که «تشکیلات جدید» با منافع سنتی گروههای برآمده از کودتای 22 بهمن 57 ایجاد کرده.
در چارچوب این «طرح نوین»، که در عمل به صورت یک کودتا بر علیه خطامامیها، اصلاحطلبان و دیگر ریزهخواران سفرة ولایت و فقاهت برگزار شد، دولت به صورتی کاملاً سازمان یافته قصد جایگزینی محافل «قدرتمند» را دارد. و در این راستا به عقیدة ما تحلیل گروههائی که چرخش احمدینژاد را متأثر از سیاست مسکو معرفی میکنند، به هیچ عنوان درست نیست. غرب در سیاست ایران، در عمل بارها و بارها ثابت کرده که با اوباش «تازه نفس» همیشه بهتر کنار میآید، تا با طبقة حاکمانی که چند پیراهن در رأس هرم قدرت پاره کرده باشند. این برنامة کودتائی ویژه که مسلماً با شناخت از بنیادهای فکری و اجتماعی ملت ایران طی 80 سال از طرف محافل غرب گام به گام دنبال شده، از دورة میرپنج دقیقاً به همین شیوه اعمال میشود، و امروز نیز دلیلی ندارد که دست غرب را پشت همین «تغییر و تحول» نبینیم.
به همین دلیل شبکة احمدینژاد که از حمایت محافل قدیمیتر ناامید است، در چارچوب عضوگیریهای واقعی روی به جانب آندسته از اوباش و اراذل وابسته به حکومت اسلامی خواهد کرد که تا به حال فقط از حداقل التفات حاکمیت بهرهمند بودند. اوباشی که احمدینژاد تحت عنوان «اعضاء دولت» به احتمال زیاد به مجلس فرمایشی معرفی میکند، هیچکدام از ردة حکومتی نخواهند بود، و اینان نیز به نوبة خود هر کدام دارودستة «پاچهپارههای» جدیدی را در ردة معاونین و مدیران عامل به رأس هرم قدرت پرتاب خواهند کرد.
هدف دولت احمدینژاد در عمل سازماندهی پدیدهای است که ما آنرا «دولت اوباش» میخوانیم. به عبارت سادهتر، زمانیکه امثال بهرمانی، موسوی و خاتمی به دلیل سه دهه استقرار در رأس هرم قدرت رفتار و کردارشان تا حدی تغییر میکند، و دیگر وحشیگریهای مورد نیاز غرب در سرکوب ملت را نمیتوانند به مورد اجراء بگذارند، میباید جای خود را به «دولت اوباش» جدید واگذار کنند. و فراموش نکنیم که این همان روندی بود که در 22 بهمن 57 امثال موسوی و خاتمی و کروبی را از زبالهدان بیرون کشید و به رأس حکومت منتقل کرد! شاهدیم که این روند با چه تردستیای توسط استعمار همچنان در بطن جامعة ایران دنبال میشود. پیشتر در مطالب دیگری اصول مختلف سیاستهای اجتماعی استعماری را در ایران شکافته، و عنوان کرده بودیم که فروپاشاندن بافت «طبقات» در روند استعماری همیشه از اهمیت ویژهای در کشور ایران برخوردار بوده. اینبار میباید قبول کرد که نیاز غرب به فروپاشی بافت طبقات در ایران با گذشت زمان از فوریتهای عجیبی نیز برخوردار شده، برای غرب تحمیل این «گسست» بر ملت ایران دیگر مسئله «نسل و نسلها» نیست، کار به یک دهه کشیده.
روز 22 خردادماه 1388 در عمل دو جریان کودتائی در برابر یکدیگر قرار گرفته بودند. نخست جریان کودتای محافل «سنتی» حکومت اسلامی، بر علیه آنان که «تازه به دوران رسیده» معرفی میشدند! کودتای دوم نیز همان بود که در بالا به آن اشاره کردیم. زمانیکه میگوئیم گروههای سیاسی نمیبایست از این «لشکرکشیها» حمایت به عمل میآوردند، به همین دلیل بود. چرا که در روند تقابل این دو حرکت کودتائی مفری جهت تأمین اهداف ملت ایران و تودههای مردم باز نشده بود. و سیر تحولات نشان میداد که برندگان و بازندگان احتمالی به هر حال کار زیادی با اهداف ملت ندارند.
حال که به قول احمدینژاد «جنس» دولت آینده را تا حدودی مشخص کردیم، نگاهی به جبهة اصلاحات و آیندة سیاسی اینان خواهیم داشت. البته اگر تحولات بر همین منوال ادامه یابد کار اصلاحطلبان از نظر مواضع سیاسی در داخل کشور تمام است. ولی این مسئله مشکل بزرگی ایجاد خواهد کرد، نخست اینکه قشر اصلاحطلب حکومتی در ارتباطی تنگاتنگ با برخی محافل بسیار با نفوذ روحانی قرار دارد. و دولت احمدینژاد نه تنها اصولاً پایههای اجتماعی خود را از دست داده، که با منزوی کردن قشر اصلاحطلب از نظر سیاسی، پایههای روحانیت حامی دولت را نیز به شدت متزلزل خواهد کرد، و این به معنای ضعیفتر شدن مشروعیت دینی حکومتی خواهد بود که علاقمند است خود را برخاسته از اهداف «دینی»، و برگزیدة روحانیت شیعیمسلک معرفی کند!
مشکل دوم که حذف سیاسی اصلاحطلبان به همراه خواهد آورد فروپاشی در بطن تشکیلات اصولگرایان سنتی است! چرا که بسیاری از این محافل طی سه دهه علیرغم اختلافات داخلی در عمل در هم ادغام شدهاند و دلیلی وجود ندارد که با حذف سیاسی اوباش اصلاحطلب، ایادی اصولگرایان سنتی در قلب حکومت دستنخورده باقی بمانند. به استنباط ما آنچه امروز در خبرگزاریها تحت عنوان تقابل میان «برخی» اصولگرایان با دولت مطرح میشود در عمل ریشه در همین مطلب دارد. فراموش نکنیم که هدف کودتای 22 خرداد حذف قشرهای قدیمیتر از هرم قدرت بوده، نه صرفاً حذف اصلاحطلبان! در نتیجه شتر کودتا طی چند ماه آینده در خانة اوباشی از قماش هیئت مؤتلفه، برادران لاریجانی، محفل محسن رضائی و چرا راه دور برویم شخص خامنهای، اگر تا آن روز هنوز زنده باشد، خواهد خوابید.
مشکل سوم که حذف اصلاحطلبان از بدنة حکومت اسلامی ایجاد خواهد کرد، کشیده شدن اعضاء سرخورده و شکستخوردة این قشر و حتی اصولگرایان به جانب مخالفان واقعی حکومت اسلامی است. این روند مسلماً به دلیل ناکامیهای آیندة دولت در زمینههای مختلف اقتصادی و اجتماعی هر چه بیشتر سرعت خواهد گرفت. کیست که تصور کند حکومت احمدینژاد در این ساختار فروپاشیده و ضد مردمی قادر به حرکتی هر چند کوچک از نظر اجتماعی و اقتصادی در داخل کشور باشد؟ طیف حکومت به این ترتیب به صورتی بسیار خطرناک روز به روز باریکتر و فروهشتهتر خواهد شد، و زمان فروپاشی این ساختار به نظر زیاد دور نمیآید.
در این مقطع است که میباید به نقشآفرینیهائی که اخیراً توسط سازمانهای اطلاعاتی غرب در زمینة «اوپوزیسیونسازی» در مراکز مهم سرمایهداری انجام شده با نگرش دقیقتری برخورد کنیم. به عقیدة ما سرمایهداری غرب به صراحت میداند که روند «دولت اوباش» هر چند طی 80 سال گذشته برای لندن و واشنگتن نان فراوان داشته، حداقل در ایران دیگر عمر سیاسیاش به پایان خود نزدیک میشود. به همین دلیل گروهها و اوباشی از درون همین حاکمیت و یا گروههای ضددمکراتیک دیگر به صور مختلف، تحت عنوان «دمکراسی برای ایران»، پای به میدان گذاشتهاند. خلاصه بگوئیم، افرادی که تا دیروز تفنگچیان مقام معظم بودند، امروز سخنگویان «آزادی» و «دمکراسی» شدهاند. البته غرب ترجیح میداد که به بحران ایران در فردای فروپاشی «جنگسرد»، با تکیه بر شیوهای همانند «رستاخیز دوم خرداد» فیصله دهد، ولی تقابل گستردة منافع استراتژیک که ایران را در فردای «جنگسرد» در میدان سیاستهای بینالمللی قرار داد، این امکان را از غربیها دریغ کرد. به همین دلیل تکیة امروز غرب بیشتر بر آندسته از مخالفان حکومت اسلامی در خارج مستقر خواهد شد که خود پیشتر از درون ساختار این حکومت وابسته دستچین کرده.
و مقابله با این مسیر، مسلماً مشکل مخالفان واقعی دیکتاتوری و حکومتهای استعماری در کشور ایران خواهد بود. آزادیخواهان واقعی ایران که همکاری و همیاری غرب را طی سه دهه با حکومت اسلامی فراموش نکردهاند، به آنچه پایتختهای غرب تحت عنوان «دمکراسی در ایران» در بوق و کرنا گذاشتهاند رضایت نخواهند داد. و آغاز این مرحله طی سالهای آینده جبهة دیگری در برابر ملت ایران خواهد گشود.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر