۵/۲۲/۱۳۸۸

در رکاب خدا!




قدیمی‌ها هنگام سخن گفتن از مسائل کشور ایران زمانیکه به دورة آغازین انقلاب مشروطه می‌رسیدند، از دربار قاجار و جنگ «روس و انگلیس» جهت گرفتن امتیازات مرتباً حکایت و داستان برای ما کوچک‌ترها تعریف می‌کردند. اینکه روس‌ها چه کردند و انگلیس‌ها با چه محافلی ساختند و بر علیه آنان چه توطئه‌هائی سازمان دادند، نقل محافل بابابزرگ‌ها و مشروطه‌دیده‌ها بود. خلاصه ما با این حکایات بزرگ شدیم. وقتی هم که به قولی خودمان «عقل‌رس» شده بودیم، مسائل دیگری از «ساخت‌وپاخت‌های» پشت پرده میان سیاست‌های بزرگ دیدیم و خلاصه فهمیدیم ایرانی بد جائی گیر افتاده. البته در دورة ما جنگ روس و انگلیس تبدیل به نبرد مقدس «سرمایه‌داری»‌ و «کمونیسم» شده بود، و کسی دیگر از روس و انگلیس حرف نمی‌زد، منافع دربار ویکتوریا و دکان تزار نیکولا از فرهنگ سیاسی ما ملت رخت بربست و تبدیل به اهدافی مقدس و ایدئولوژیک شد؛ مخالفت با آن‌ها هم مجازات مرگ داشت!‌

آزادیخواهی و دفاع از منافع ملی در این دوره کار حضرت فیل شده بود. بستگی به این داشت که در کدام خیمه ایستاده‌اید! اگر وطن‌پرستی بودید که در اواخر سال‌های 1950 بدشانسی می‌آوردید و مثلاً در کشور چکسلواکی ساکن می‌شدید، استالین به دلیل حمایت از سرمایه‌داری و خرده‌بورژوازی گیریبان‌تان را می‌گرفت و شما را می‌برد پای دیوار! ‌ اگر هم در تهران زندگی می‌کردید، تیمسارهای اعلیحضرت دست‌تان را می‌گرفتند و می‌گفتند «از آنسوی مرزها آمده!» در این مواقع معمولاً دست گوینده به شمال و به جانب مسکو منحرف می‌شد؛ مقصود این بود که حتی اگر نمی‌دانید اتحاد شوروی کجاست، از آنجا آمده‌اید! در نتیجه جنابعالی را می‌گذاشتند در برابر جوخة اعدام حال‌تان را جا می‌آوردند، تا دیگر از اهداف شیطانی کمونیسم مسکویت در ایران حمایت نکنید، و دیگر از آنطرف مرزها نیائید! کسی هم کاری نداشت که مردم دنیا بالاخره خارج از مقدسات «جنگ سرد» حرف و سخنی هم داشتند. حرف و سخن فقط مال گرومیکو و کاسیگین و خاندان کندی بود. بقیه در هر اردوگاه شب تا صبح باید به جان اینان دعا می‌کردند که نگذاشته‌اند وابستگان به خیمة‌ مخالف، نظام مقدس را بر هم بزنند. این بود خلاصه‌ای از آنچه کمدی هولناک و تأسف‌بار «جنگ‌سرد» می‌خوانیم.

این کمدی برخلاف دیگر کمدی‌ها جای خنده و شوخی اصلاً نداشت. همه چیز در این «صحنه» کاملاً جدی بود، تنها عاملی که به «کمدی» جان می‌داد، نقش بازیگران اصلی بود، که در واقع خیلی خنده‌دار شده بود. خلاصة مطلب ادعا پشت ادعا همه را خفه می‌کرد، و هر دو «نظام» برای خود اهداف انسانی و تاریخی و غیره فراوان قائل می‌شدند، ولی این حضرات که هر یک در قسمتی از جهان «مقدس» بودند و در قسمت دیگر، «شیطانی»، در یک اصل کلی اتفاق نظر داشتند: سرکوب ملت‌ها و چپاول جهان تحت عناوین دهان‌پرکن «ایدئولوژیک»!‌ آمریکائی‌ها با همان چکمه‌ و مهمیز و لهجة دهاتی نمایندة «دمکراسی» شده بودند! اینان بمب روی سر مردم ویتنام می‌ریختند، در جاکارتا یک میلیون نفر از اعضاء حزب کمونیست را در کودتای «سوهارتو» قتل عام می‌کردند، در زندان‌های شیلی و آرژانتین و مکزیک و برزیل مخالفان سیاسی خود را از گرسنگی می‌کشتند، و قهرمان دمکراسی هم بودند. کسی هم حق نداشت بالای چشم اینان ابرو ببیند، پدرش را، البته در راه همان دمکراسی در می‌آوردند.

اشتباه نکنیم، بلشویک‌ها هم داستان مخصوص خودشان را داشتند، و برای حمایت از طبقة کارگر هر چه آدمیزاد روی کرة ارض می‌دیدند قتل‌عام می‌کردند. کاری هم نداشتند چه کرده و چه نکرده؛ حمایت از طبقة کارگر اصل کلی بود. احدی، خصوصاً کارگران، حق نداشت با حکومت کارگری مخالفت کند. مجازات مرگ بود، چرا که راه بهشت مشخص شده بود، و جهنم‌یان هم می‌رفتند پای دیوار!‌ اماکنی از قبیل کهریزک و رجائی شهر و اوین و غیرة خودمان در کوه و دشت و دمن و صحرا درست کرده بودند که اقامتگاه مخصوص مخالفان طبقة کارگر شده بود. چشم‌تان روز بد نبیند، همین آقای «رادان» که خیلی هم جنگی و بنگی تشریف‌ دارند، آنجاها فرشتة معصوم الهی به شمار می‌رفتند، ببینید طرفداران طبقة کارگر چه‌ها می‌کردند. دو اردوگاه «چپ و راست» در عمل زندانی شد که بشریت را تحت عنوان «جستجوی بهشت موعود» بیش از 50 سال به سیاه‌چال نفرت‌انگیز شخصیت‌‌پرستی، وحشیگری و خصوصاً بی‌خبری از حال همنوع فروافکند. در این بازی جهان‌گیر اعضاء هر خیمه، وابستگان به خیمة دیگر را « شیطان منظر بداشتند!»

البته آنروزها زیاد هم بد نبود!‌ حداقل اگر وبلاگ نمی‌نوشتیم، در همان مجالس گفتگو با «مشروطه‌دیده‌ها» تحلیل سیاسی کار ساده‌ای شده بود. معروف بود که خنگ‌ها معمولاً رشتة طبیعی می‌خوانند نه ریاضی، ریاضی‌خوان‌ها باید حل مسئله را خودشان «کشف» می‌کردند، طبیعی‌خوان‌ها قدرت اکتشاف نداشتند، حل مسئله را حفظ می‌کردند. و می‌دانیم که اکتشاف کار هر بز نیست؛ «گاو نر می‌خواهد و مرد کهن!» در دورة «جنگ سرد» هم تحلیل عین رشتة طبیعی شده بود، همه چیز از قبل آماده و مهیا بود، فقط از داده‌ها و شنیده‌ها در مورد شرایط گذشته «عبرت» می‌گرفتید، و همین‌کار شما را راست می‌برد سر تحلیل شرایط فعلی! یکی غربی بود و دیگری شرقی!‌ بقیة مسائل هم به دنبال می‌آمد، خلاصه بگوئیم، تحلیل‌ها در آندوره عین سریال‌ها و فیلم‌های حکومت اسلامی در «سیمای جمکران» بود، همه «تکراری»!

یکی بود، یکی نبود! زیر این گنبد کبود، دیوانه‌ای نشسته بود. در اطراف این دیوانه، بنی‌صدر خراطی می‌کرد، قطب‌زاده خیاطی می‌کرد، دکتر یزدی هم افتاد و دندونش شکست. و خلاصه در خیمة سرمایه‌داری، آمریکائی‌ها یک «مثلث بیق» از این سه نفر در کنار دیوانه‌ای به نام خمینی درست کردند تا کار اتحاد شوروی را در افغانستان تمام کنند. و به قول برژینسکی ویتنام شوروی را دو دستی بدهند به مسکو!‌ که دادند و خیلی هم خوب دادند. بلشویسم آنچنان از تاریخ روسیه و دیگر کشورهای «شورائی» حذف شد، که کسی حتی برای جمع کردن مجسمه‌های لنین و استالین به اسقاط ‌فروشی‌های مسکو و لنین‌گراد نمی‌آید. تو گوئی بیش از سیصد میلیون نفوس در این منطقه تنها هدف‌شان فراموش کردن خاطرة «بهشت بلشویسم» شده. آمریکائی‌ها از این «پیروزی» خیلی مغرور شدند و هارت‌وپورت‌های زیادی کردند، که حالا بیائید و همه مثل ما سرمایه‌دار و نوکر دلار بشوید! یک ژاپنی حرام‌زاده را هم در همان ینگه‌دنیا علم کردند تا کتابی بنویسد و نظریة «پایان تاریخ» را به رشتة تحریر درآورد.

می‌دانیم که نظریة «پایان تاریخ» در واقع به معنای حاکمیت نظریة سرمایه‌داری آمریکائی بر نوع بشر است تا آخر زمان. خلاصه، ایدئولوژی و خط‌فکری و تغییرات در تفکر اجتماعی و غیره و ذلک که بشر طی هزاره‌ها همه جور آنرا تجربه کرده، در «پایان‌تاریخ» به پایان خود می‌رسد. بله، فوکویاما می‌گوید که این حرف‌ها دیگر تمام شده، می‌باید فقط در «خط دلار» رکاب زد؛ عرق جبین ریخت، و با کد یمین کوفت کرد. خیلی‌ها هم در آسیا و آفریقا و دیگر اماکن مقدسه خوش‌شان آمد، و به قول خاقانی آناً گفتند:

تیغ از تو و لبیک نهانی از من
زخم از تو و تسلیم جوانی از من

خلاصه معنا و مفهوم آن این بود که، «بیا حال کنیم!»‌ آمریکا خیلی خوشحال بود؛ روسیه بدبخت شده بود؛ چین به فکر تجارت و «مائوئیسم» تجاری و صنعتی بود؛ هند در انزوا افتاده بود؛ و دولت‌های دست‌نشاندة آمریکا که دیگر مشکلی با بلشویک‌های «آنسوی مرزها» نداشتند، آناً عین اکبر رفسنجانی توده‌ای‌ها را که بی‌پدر شده‌ بودند، گرفتند و بعضی‌های‌شان را هم در زندان اعدام کردند!‌ کار اینچنین بر وفق مراد می‌گذشت و حاج ‌بهرمانی که عین ژنرال‌های برمه‌، کارگزار و نوکر «توتال» و «بریتیش پترلیوم» است، از دورة مادها تا به آنروز اینهمه در ملک جمشید و افراسیاب «آبادی» و «آبادانی» ندیده بود!‌ زندانیان در دخمه‌های بهرمانی جان می‌دادند، نویسندگان فراری شده بودند، سیاسیون در خفیه‌گاه‌ها پناه گرفته بودند، ولی سرداراکبر سازندگی به کار خود ادامه می‌داد، که فردوسی فرموده:

چو از چرخ گردنده بفروخت مهر
بیاراست روی زمین را به چهر

ولی از آنجا که برخلاف نظریة فوکویاما این «چرخ گردنده» هنوز ناگفته‌ها بسیار دارد، کاشف به عمل آمد که کجا نشسته‌اید، نابودی «شیطان» به معنای نابودی «خداوند» است! دیدی ای دل غافل!؟ از قدیم گفته بودند، «شیطان خانة خود خراب نکند!» معنای آن این بود که اگر «خراب می‌کند» می‌داند که خانة خدا هم روی سر بقیه خراب خواهد شد! خلاصه یا هر دوتا هستند، یا هیچکدام نیستند! انتخاب با شماست.

این بود داستان «خدا» و «شیطان» در روند 60 سال گذشته. ولی امروز برای تحلیل «بساط» سیاست‌بازان در ایران دیگر نمی‌باید به دنبال «خدا» و «شیطان» کذا دوید. همانطور که گفتیم، اینجا دیگر باید برنامه را «کشف» کرد، و کار به دنباله‌روی از قضایا و حوادث محدود نمی‌ماند. در آغاز هیاهوهای «انتخاباتی» آنان که خود را از جمله «عقلا» می‌دانستند مدعی بودند که روسیه از احمدی‌نژاد حمایت می‌کند! ولی این‌ها هم همان اشتباه کذائی را مرتکب شدند، و در حال بازسازی گذشته‌ها بودند؛ درست حکایت دعوای امیرکبیر و حاج‌میرزا آغاسی شده بود. ولی امروز کاشف به عمل آمد که یک مجموعة متشکل از حزب ‌جمهوریخواه آمریکا، به کمک دولت چین و شخص مدودف طرفدار مواضع مهرورزی‌اند! یک مجموعة دیگر هم که متشکل از حزب ‌دمکرات آمریکا و فرانسه و انگلستان است به همراه قسمت دیگری از هیئت حاکمة روسیه طرف «اصلاح‌طلبان» شده‌‌اند! احزاب و تشکیلات و گروه‌های و سازمان‌های به اصطلاح «سیاسی» وطنی نیز از داخل گرفته تا خارج، و از زیرزمینی تا علنی و دولتی و غیردولتی فقط در بین این دو جریان قدرتمند سیاست جهانی در حال نوسان و افت‌وخیزاند!

همانطور که می‌توان حدس زد در این میان فقط جای یک جریان واقعاً خالی است، و آنهم جریانی است که منافع ملت ایران را در کنار منافع غرب و شرق در نظر بگیرد. این «جریان» فعلاً وجود خارجی ندارد، و به احتمال زیاد تا سال‌ها و سال‌های آینده نمی‌توان به پدیداری آن امیدوار بود. امروز ایرانی را در خیابان‌ها کتک می‌زنند، چرا که دو جریان کذا بر سر چپاول اموال و دارائی‌های همان ایرانی با هم دعوای‌شان شده!‌ چند ایرانی دیگر را در پشت صحنه به دار می‌آویزند، و در بوق و کرنا گذاشته‌اند که اینان به خرید و فروش مواد مخدر مشغول بوده‌اند! البته این تجار محترم «نام و نشان» هم ندارند. می‌بینیم چگونه این حکومت دست‌نشانده به خود اجازه می‌دهد با ایرانی در چارچوب منافع محافل خارجی با چنین بی‌حرمتی و شقاوتی عمل کند، و مشتی سیاست‌باز ایرانی‌نما در داخل و خارج از مرزها در برابر چنین وحشیگری‌هائی فکر و ذکرشان هیاهو به راه انداختن و لات‌بازی شده.

حضرت آقائی که سال‌ها در سفارت ایران در کشور ترکیه مأمور شناسائی، سرکوب و شاید دستگیری ایرانیان فراری بوده، و اسم‌شان را هم اینجا نمی‌آوریم تا ک...نش حسابی بسوزد، با استفاده از نام و مشخصات مشتی شیاد که با تکیه بر تبلیغات رسانه‌ای و سرکوبگرانه خود را تحت عنوان «متفکر» و روشنفکر به جهانیان تحمیل کرده‌اند، طی نامه‌ای از دبیرکل سازمان ملل متحد می‌خواهد که بر روند انتخابات در کشور ایران «نظارت عالیه» اعمال کند! به این عمل هم می‌گویند مبارزه جهت «دمکراسی» در کشور!

فراموش نکنیم که این همان سازمان ملل است که در برابر حملات وحشیانة ارتش‌های آمریکا و انگلستان بر علیه ملت‌های عراق و افغانستان دست از روی دست برنداشت و حاضر نشد آمریکا را به دلیل بی‌احترامی به حق حاکمیت ملت‌ها، حتی مورد شماتت «زبانی» قرار دهد. این همان سازمان ملل است که طی چندین سال قصابی ملت‌های عراق و افغانستان یک‌بار حتی به صورت نمادین حاضر نشد به ایالات متحد گوشزد کند که به عنوان نیروی اشغالگر در حفظ امنیت مردم غیرنظامی مسئولیت مستقیم دارد و حق ندارد با ارسال گروه‌های مسلح و اوباش آدمکش تحت عنوان «نیروهای غیرنظامی» مسئولیت دولت آمریکا را در حفظ امنیت شهروندان عراق مخدوش کند. ولی سابقة دل‌انگیز این سازمان به این مختصر محدود نمی‌ماند، این همان سازمان ملل است که سال‌های دراز حضور آفریقای جنوبی و رژیم «آپارتاید» را در صحنة بین‌المللی تحمل می‌کرد و یک بار نیز از ایالات متحد به دلیل حمایت‌های گستردة مالی و نظامی از این رژیم هولناک «حسابی» پس نگرفت!‌ این همان سازمان ملل است که چندین سال پیش در مورد قتل‌عام غیرنظامیان در کشور یوگسلاوی سابق نیز «آب در دل‌اش تکان نخورد.» و این قصه سر دراز دارد.

حال همین تشکیلات جنایتکار که ایالات متحد حتی حاضر نیست حق عضویت‌اش را در آن بپردازد، و عملاً در مقام نوکر مفت و مجانی ایالات متحد در سطح جهانی عمل می‌کند، می‌باید بر انتخابات کشور ایران نیز نظارت داشته باشد! اگر آنان که امروز خواستار وانهادن ملت ایران به چنین سازمان‌ها و تشکیلات آدمخواری شده‌اند، وطن‌فروش نیستند، پس چه هستند؟! در وطن‌فروشی اینان اگر جای تردید نیست، حماقت‌شان را نیز در همینجا به صراحت عنوان کنیم، این ایرانی‌نمایان کشور ایران را با نوار غزه، مناطق مسیحی‌نشین بیروت، یا کویت و امارات اشتباه گرفته‌اند! اینان می‌پندارند ملت ایران اجازه می‌دهد که مشتی اوباش سازمان ملل برایش در چارچوب نیازهای فرامرزی محافل اینک به صورت علنی «حاکمیت» هم تعیین کنند. این دور باطل در تاریخ ایران مسلماً روزی به پایان خواهد رسید، و از این حیطه بعضی سرفراز بیرون خواهند آمد و برخی دیگر سرشکسته. آنان که امروز محافل بین‌المللی را رسماً به تعیین حکومت در کشور ایران «دعوت» می‌کنند، مسلماً در میان سرفرازان جائی نخواهند داشت.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

هیچ نظری موجود نیست: