۱/۱۰/۱۳۸۷

تاریخ بی‌پایان!




هنگامی که امپراتوری اتحاد شوروی فرو ریخت، شاید کمتر صاحب‌نظری در غرب این روزها را پیش‌بینی می‌کرد. در مغرب زمین، فروپاشی امپراتوری کارگری، فقط می‌توانست خبری خوش و مسرت‌بخش تلقی ‌شود! و کم نبودند قلم‌به‌مزدهائی که در چنین بزنگاهی فعالیت‌های ضدکمونیستی و «سفارشی» خود را شدت بخشیدند، و با ردیف کردن نتیجه‌گیری‌های «علمی» و «تاریخی»، نه اتحاد شوروی، کشوری که خود ساخته و پرداختة ارتباطی درازمدت و تنگاتنگ با سرمایه‌داری جهانی بود، که اصول نظریه‌های سوسیالیستی را بکلی به زیر سئوال ‌بردند. که از قدیم گفته‌اند، «تغاری بشکند، ماستی بریزد!» در آثار اینان، سوسیالیسم و آزادی‌های مرتبط با آن از قبیل تساوی حقوق انسان‌ها، آزادی زنان، آزادی از قیود مذهبی، تعلقات قومی و قبیله‌ای، تماماً در تاریخ بشر، امری «پایان یافته» و «شکست‌خورده» معرفی می‌شد! به عبارت دیگر، بر اساس ترهات اینان، برخورد عینی و علمی با مشکلات جهانی و جامعة انسانی، در طرفة‌العینی زمینه‌های خود را در تفکر سوسیالیستی از دست داده بود، و این «آرمان‌ها» را پس از فروپاشی اتحادشوروی می‌بایست در خیمة «لیبرالیسم»، آنهم لیبرالیسم وحشی و آدمخوار نئوکان‌های کاخ ‌سفید جستجو کرد. استدلال چنین بود که، سوسیالیسم دیگر نظریه‌ای است «شکست خورده»!‌

ولی از آنجا که دست تقدیر بازی‌های فراوان دارد، چنین قلم‌زن‌هائی خود زمینه‌ساز فروپاشی‌ نظریات‌شان شدند، و دیری نگذشت که امثال فوکویاما و هانتینگتن در سراشیب نظریه‌پردازانة خود به زباله‌دان تاریخ فروافتادند. چرا که هانتینگتن دم از جنگ تمدن‌ها می‌زد و امتداد لیبرالیسم، «ویراست» کاخ‌سفید را در ابدی کردن جنگ میان ابناء بشر جستجو می‌کرد؛ جنگی که نتایج «گهربارش» را امروز در منطقه شاهدیم. از طرف دیگر، فوکویاما پایان تاریخ را «نوید» می‌داد!‌ تاریخی که گویا جرج بوش و پدرش در کاخ سفید بر آن نقطة پایان خواهند گذاشت! ولی امروز شاهدیم که، نه تنها الهامات سوسیالیستی ـ این الهامات را شاید دیگر سوسیالیستی نمی‌خوانیم ـ هنوز یکی از عمده‌ترین انگیزه‌های تحرکات سیاسی و اجتماعی باقی مانده، که در آینده‌ای بسیار نزدیک، آنزمان که شکست کامل «نئوکان‌ها» و ایدئولوژی «مذهبی ـ لیبرالیستی» آنان در عراق، و یا در قلب کوهپایه‌های افغانستان قطعی شود، و حاکمیت ایالات متحد ناچار به پذیرش این شکست ایدئولوژیک در سطح جهانی باشد، شاهد رنسانس نظریات سوسیالیستی خواهیم بود. ‌آیا آزادی زنان، به ارزش گذاشتن حقوق بشر، مطرح کردن حقوق کودکان، و ... خارج از برخوردی سوسیالیستی اصولاً می‌تواند مطرح شود؟ البته می‌باید اذعان داشت که این نوع برخوردهای عینی با مسائل و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و ژئوپولیتیک، ارتباط چندانی با «استالینیسم» و حاکمیت شوروی سابق، آنطور که تاریخ از آن یاد خواهد کرد ندارد، ولی فقط در سایة دوری گزیدن از تحلیل‌های «افلاطونی» سرمایه‌سالاری، و نفی برتری طلبی‌های دینی و قومی بوده که چنین الهاماتی در تاریخ بشر مجال ظهور یافته. هیچ دینی حقوق زن و یا شهروند را به رسمیت نمی‌شناسد، و اگر امروز دین‌فروشان و مذهب‌پناهان باد به غبغب می‌اندازند، و داد از حمایت ادیان از حقوق‌ بشر، آنهم در «ویراست‌هائی» دین‌پناه می‌زنند، صرفاً گزافه‌گوئی می‌کنند. آنچه اینان در بوق و کرنا می‌گذارند «حقوق بشر» نیست. و در همین راستا مشکل می‌توان پذیرفت که سرمایه‌داری نیز صرفاً بر اساس مسئولیت‌پذیری‌ اربابان یک «شیوة تولید»، بدون تحمل ضربات مطالبات اجتماعی و سیاسی حاضر باشد در مصاف با طبقات فرودست اجتماعی گامی به عقب بردارد. سوسیالیسم و آزادی همیشه بردارهائی مکمل بوده‌اند، و پس از فروپاشی امپراتوری کارگری، امروز بیش از پیش، مکمل بودن آنان را در عمل شاهد هستیم.

ولی همانطور که می‌بینیم بشر تا دستیابی به آرمان‌هائی انسانی، راه دراز و دشواری در پیش دارد، راهی که پرپیچ و خم‌تر از آن است که طی نخستین دهه‌های قرن بیستم از طرف نظریه‌پردازان ارائه می‌شد. بشر در تاریخچة «نظریه‌پردازی» خود، پیوسته از الگوهائی ساده به انواع پیچیده و بغرنج رسیده، و در مسیر جستجوی جاودانه خود همین الگوهای بغرنج را پس از گذشت مراحلی، تا حد ممکن ساده و ساده‌تر کرده، «سادگی‌ها» و پیچیدگی‌ها در تاریخ بشر یکدیگر را پیوسته جایگزین شده‌اند!‌ ولی در این «روند» پیوسته و پایدار، یک اصل کلی غیرقابل اجتناب خواهد بود: در نظریه‌پردازی، بشر هیچگاه به عقب باز نمی‌گردد!‌ و در مصاف سیاسی و اجتماعی نیز عقب‌نشینی‌های «ظاهری» از مواضع به دست آمده، مواضعی که جنبش‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، طی نبردهای ممتد، به تصرف در آورده‌اند، فقط یک عقب‌نشینی برهه‌ای و گذرا خواهد بود. تجربیات بشریت از آن انسان‌هاست، و در این روند، تعلقات قومی، ملی، و مذهبی هیچ نقشی بازی نمی‌کند. اگر امروز، سال‌ها پس از الغای بردگی و رژیم‌های ارباب رعیتی، میلیون‌ها انسان هنوز در شرایطی نه چندان متفاوت با بردگان و رعایا روزگار می‌گذرانند، آنزمان که همین انسان‌ها برای تغییر مقدرات خود بپای خیزند، تجربیات انسان‌ها و آنچه تجربه نظریه‌پردازی بشر خواهیم خواند، گام به گام با آنان به پیش خواهد رفت. این است روح «انترناسیونال»؛ مبارزات بشر، جنبشی واحد و جهانی است.

در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی، طی سه دهة گذشته، برای واپس کشاندن ملت‌ها تلاش‌های وسیعی صورت گرفته؛ و برخی از این دسیسه‌ها، چون برقراری «حکومت اسلامی» در ایران، ‌ از جمله تلاش‌های موفق در چنین هبوطی بوده‌اند. برقراری دوبارة قوانین شریعت بر روزمرة ایرانیان، پس از دوران پر تلاطم مبارزات چندین سالة مشروطیت، شاید در تاریخ ملت‌های جهان شاخص‌ترین هبوط‌ به شمار آید. ولی فراموش نکنیم که دیگران نیز از مسیرهائی مشابه گذشته‌اند؛ فرانسه پس از دوران شکوفائی مبارزان انقلاب کبیر، در دام «بناپارتیسم» گرفتار آمد! و پس از گذشت سالیان دراز، نهایت امر در ساختاری فروهشته که در تاریخ از آن به نام «رژیم کهن» یاد می‌شود، ملت فرانسه علیرغم مبارزات پیگیر خود، اسیر پنجة کلیسا و «نجبا»، و تحت حکومت «ناپلئون سوم» روزگار می‌گذراند. ولی همانطور که پیشتر گفتیم، تجربة تاریخ با انسان‌‌هاست. و حاکمیتی از قبیل سلطنت بوربن‌ها، نه در قالب «بناپارتیسم» توانست ملت فرانسه را اسیر فئودالیسم کند، و نه در چارچوب «رژیم کهن»! فرانسه در تاریخ خود دیگر هیچگاه با تجربة «بوربن‌ها» روبرو نشد.

زنده یاد احمد کسروی در یکی از آثار خود می‌گوید، «ایرانیان یک حکومت به آخوندها بدهکارند!» امروز با نگاهی به تاریخچة مشروطیت، پیامد‌های کودتای قزاق‌ها، و روند گسترش نفوذ غرب در کشور ایران پس از کودتای 28 مرداد، این سخن کاملاً «منطقی» می‌نماید. در هیاهوی مشروطیت، و طی بحران‌های مختلف اجتماعی و سیاسی، ملت ایران تکلیف خود را با آخوند جماعت هیچگاه روشن نکرد. آخوندها، مرده‌ریگ سنت‌های پوسیدة دراویش صفویه و خانقاه‌ نشینان اردبیل‌‌اند. و تنها شخصیت تاریخی که تلاشی هر چند بی‌ثمر در راه خنثی کردن حضور اجتماعی و سیاسی اینان داشت، نادرشاه افشار بود. وی که خود را سنی‌مسلک می‌دانست، سعی تمام داشت تا ریشة خانقاه ‌نشینان صفوی را از میان بردارد، و با ملغی کردن «شیعه‌گری»، که در واقع بیشتر یک «باشگاه‌ سیاسی» بود تا مذهب، کشور را بار دیگر به دامان جهان اسلام باز گرداند. تلاش‌هائی که با شکست روبرو شد، و پس از نادرشاه هیچکس، حتی رهبران معاصر و به اصطلاح «مدرن» نیز با مسئلة آخوندبازی برخوردی قاطعانه نداشتند. و برخلاف آنچه رایج شده، میرپنج ارتباطی تنگاتنگ با آخوندیسم داشت، و حوزة علمیة قم، با پول و حمایت دربار پهلوی اول پایه ریزی شد! خلاصه بگوئیم، حاکمیت‌ها همگی سعی داشتند که از «دریای بیکران» آخوندیسم، و از تخصص‌های آخوندجماعت در راه فریب توده‌های مردم و بهره‌برداری از پیش‌داروی‌ها و پیش‌فرض‌های مضحک مذهبی، ماهی‌هائی جهت رونق سفرة قدرت خود صید کنند؛ برخوردی که در کمال تأسف طی بحران 22 بهمن حتی در بطن احزاب و گروه‌های مسلح مارکسیست ایران نیز رایج شده بود!

با آغاز درگیری‌های گسترده در جنوب عراق، می‌باید قبول کرد که منطقه پای به دورانی جدید ‌گذاشته. حتی آمریکا نیز دیگر نمی‌تواند از نوچه‌های عمامه‌برسر خود در عراق دفاع کند! این نقطه، آغازی است بر پایان آخوندبازی، نه صرفاً در عراق، که در کل منطقه! ولی «آخوندیسم» تلاش فراوان خواهد داشت که موجودیت خود را همچنان محفوظ نگاه دارد. یکی از ویژگی‌های این «قشر»، قبولاندن این اصل کلی است که، آخوند با «مردم» است! ولی می‌باید به صراحت دید که، «مردم» در این گفتمان معنائی کاملاً «مشخص» دارد. معنائی که طی تاریخ ایران محدودیت‌های آن هیچگاه روشن و صریح عنوان نشده. چرا که «مردم» در کلام آخوند، همواره مؤمنان و پیروان‌اند، حتی زمانیکه آخوندجماعت در موضع مخالف سیاسی حاکمیت قرار داشت. آخوند با «مردم»، به مفهوم «شهروندان» آزاد هیچ ارتباطی نمی‌تواند داشته باشد! چرا که این نوع «مردم» نیازی به آخوند ندارند. در نتیجه نخستین تلاش آخوند جهت توجیه موجودیت سیاسی و اجتماعی خود، تقلیل «شهروندان» کشور به «مؤمنان» است!‌ همان تقلیلی که طی براندازی 22 بهمن، توسط سازمان‌های جاسوسی غرب در کشور صورت گرفت.

و در کشوری چون ایران، «مؤمن» بودن در میان قشرهای «عقب‌ماندة» شهری، به سرعت می‌تواند تبدیل به یک «ارزش» اجتماعی شود، در نتیجه، کسی مؤمن بودن خود را به زیر سئوال نمی‌برد. البته، می‌باید به صراحت بگوئیم که آخوند پیوسته با «قدرت» همراه و همگام است؛ حتی اگر این قدرت را در دست «شهروندان» واقعی ببیند، جای تردید نیست که با همین «شهروندان» خود را همگام نشان خواهد داد. خاصیت زالوصفتی در این «قشر» آنچنان رشد کرده، که همزمان می‌تواند هم نقش «قربانی» را ایفا کند، و هم نقش «جلاد»! ایفای این نقش‌های دوگانه و متضاد به وسیلة آخوند جماعت، طی تاریخ مشروطه به کرات مشاهده شده. جنبش مشروطه که در واقع جهت حذف حاکمیت قوانین شریعت و شریعتمداران بر روابط اجتماعی، اقتصادی و حقوقی کشور صورت گرفت، در کمال تعجب از طرف گروهی از همین آخوندها مورد «حمایت» قرار گرفته بود، حمایتی کاملاً «ساختگی»! ‌

در روزهائی که در پی خواهد آمد، بحران سیاسی عراق هویت «قربانیان» آتی خود را آشکار خواهد ساخت. و در همین راستا، مسلماً حکومت اسلامی در تهران پای به میدان «هذیان‌گوئی‌های» سیاسی می‌گذارد. چرا که دیگر «مردم» طرف صحبت این حکومت نیستند، همراهان و همدستان این حکومت استعمارگران‌اند. به عنوان نمونه شاهدیم که در نماز جمعة امروز، جنتی از آنچه «خدمات حکومت مردمی عراق عنوان می‌کند» سخن به میان آورده، و در همین «ترهات‌بافی» ادعا می‌کند که، «آمریکا جلوی این خدمات را می‌گیرد»! گویا ایشان یادشان رفته که این حکومت مردمی با سرنیزة ارتش آمریکا در بغداد حاکم شده! همانطور که می‌بینیم اتخاذ «مواضع» دوگانه از تخصص‌های آخوندجماعت و به طور کلی روحانیت است! ولی نوع شیعة روحانیت در میان «قربانیان» احتمالی تغییرات سیاسی در منطقه، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار خواهد شد. حال می‌باید دید، آیا ایرانیان در این مقطع تاریخی تکلیف خود را با آخوند جماعت روشن کرده‌اند، یا بار دیگر گروه‌های سیاسی و اجتماعی، «شهروند آزاد» را در محراب برخوردهای سیاسی، قربانی «مؤمن و پیرو» خواهند کرد؟ این سئوالی است که آینده به آن پاسخ خواهد گفت.






...

هیچ نظری موجود نیست: