
با فروکش کردن لهیب شعلههای آتشی که گرجستان را فرا گرفته بود، امروز به صراحت میتوان «برندگان» و «بازندگان» این بختآزمائی خونین را مشخص کرد. مهمترین بازندة بحران گرجستان کشور انگلستان است؛ این امر را از مدتها پیش در همین وبلاگ در ابعاد مختلف و از زوایائی متفاوت مورد بحث قرار دادهایم. خلاصة مطلب، انگلستان در شرایطی نیست که در چارچوب منافع لندن، انتظار داشته باشد که دیگر همکاران بریتانیا، خصوصاً در بطن اتحادیة اروپا و یا حتی ناتو، دست از همکاری با روسیه بردارند. این صورتبندیای بود که از مدتها پیش در افق سیاستهای لندن دیده میشد، ولی امروز جهت مشاهدة آن دیگر نیازی به استفاده از ذرهبین استراتژها نیست. رشتههای اخوت مالی، اقتصادی و نهایتاً فرهنگی که دو کشور ایالات متحد و انگلستان را طی 60 سال به یکدیگر متصل کرده بود امروز در حال از هم گسیختن است، و درست زمانیکه انگلستان حضور فعال و دائم در تشکیلات نیروهای مهاجم خارجی جهت اشغال عراق را تقبل کرد، این فروپاشی آغاز شده بود.
امروز ارتش انگلستان تا گریبان درگیر دو بحران نظامی در افغانستان و عراق شده، این بنبست هم جنبة انسانی و سیاست داخلی دارد و هم ابعادی مالی و اقتصادی. انگلستان از به هیچ عنوان قادر به ادامة این سیاست نیست. اینکه در چنین شرایطی لندن از زبان وزیر امورخارجهاش ارتش روسیه را نیز «تهدید» کند، دیگر از آن حرفهاست. همانطور که میدانیم وزیر امورخارجة انگلستان در سفر اخیر خود به شهر کیف عملاً روسیه را تهدید به جنگ در مرزهایش کرد! عمل حساب نشدة «میلیبند»، نتیجهاش کاملاً روشن بود، و باعث عقبنشینی محافل اروپائی از مواضع لندن در برابر روسیه شد. اگر گوردون براون اینک دست به خواهش و تمنا از دولتهای اروپائی زده تا انگلستان را در برابر روسیه «تنها» نگذارند، میباید قبول کرد که از هم اکنون انگلستان در دست سرنوشت رها شده. آقای براون، نخست وزیر انگلستان در مقالهای که در مجلة آبزور منتشر شده درخواست خود از کشورهای اروپائی را اینچنین بیان میکند:
«در صورتی که روسیه موضع خود در قبال گرجستان را تغییر ندهد، [اتحادیة اروپا] در
روابط خود با روسیه تجدید نظر اساسی کند.»
البته به صراحت میتوان دید که اگر چنین «تغییری» در مواضع اتحادیة اروپا قابل پیشبینی میبود، کار به تحریر چنین مقالهای نمیکشید! سایت «بیبیسی»، در ترجمهای که از مقالة فوق انتشار داده، از قول نخست وزیر انگلستان مینویسد:
«[...] نظر خصمانه روسیه به گرجستان مبین این است که روسیه، پس از فروپاشی شوروی هنوز با واقعیتهای جدید در اروپا، خود را وفق نداده است.»
البته میباید از جناب نخست وزیر انگلستان جویا شویم که این «واقعیتها» کداماند؟ اینکه یک کشور کوچک چون گرجستان هر سال بین 700 تا 900 میلیون دلار جنگافزار وارد کند، و در مرزهای یک ابرقدرت نظامی پادگان بسازد و افسران انگلیسی، آمریکائی و مأموران سازمان سیا را جهت تعلیم نیروهای امنیتی و چریکی در این پادگانها مستقر کند، حتماً یکی از همان «واقعیتهای» جدید در قارة اروپا به شمار میرود. یا اینکه دولت انگلستان، بدون برخورداری از هر گونه معادن نفتخام و گازطبیعی در سرزمین خود، صرفاً با تکیه بر روابط استعماریای که طی چندین دهه با کمک محافل دستپروردة خود در دیگر کشورها ایجاد کرده، محافلی که در سایة «جنگسرد» به «شکوفائی» رسیدهاند، خود را تبدیل به یک «داورجهانی» در امور نفتی کند، حتماً یکی دیگر از همان «واقعیتها» است! چرا که جناب نخست وزیر در مقالهاشان میفرمایند:
« [...]کشورهای عضو اتحادیه اروپا [...] از وابستگی خود به نفت و گاز روسیه بکاهند.»
ایشان بهتر بود میفرمودند، در صورت کاهش این وابستگی، کشورهای عضو اتحادیه به کدام دولتها خود را وابسته کنند؟ به دولت ایران، یا به دولت عربستان؟ میدانیم که کشورهای عضو اتحادیه فاقد میادین نفتی و گازیاند! و تا چند صباح دیگر معادن نفت و گازطبیعی در خلیجفارس و خاورمیانه مستقیماً به دست کنسرسیومهای روسیه اداره خواهد شد، و اتحادیة اروپا با حمایت انگلستان و یا بدون حمایت انگلستان نمیتواند در این صحنه صاحباختیار باشد. خلاصه بگوئیم در تاریخ نفتی جهان، بر خلاف آنچه نخست وزیر انگلستان عنوان میکند، برگی سرنوشتساز ورق خورده، برگی که دیگر بازنمیگردد، و به این ترتیب دوران نفتخواری آنگلوساکسونها رو به پایان دارد.
دولت انگلستان، که طی 80 سال عادتاً به رانتخواری از محل چپاول نفت خلیجفارس مشغول بوده، اینک میباید جهت پیشبرد سیاستهای خود محل درآمد دیگری پیدا کند؛ البته اگر چنین راههائی اصولاً وجود خارجی داشته باشد. همان روزها که نظامهای رسانهای جهان ملت نگونبخت عراق را به «هدف نظامی» تبدیل کرده بود، نوشتیم و کم هم نگفتیم که اگر ایالات متحد از صحنة این سیاستگزاری بالاجبار گامی به عقب بردارد، عقبنشینیای که همان روزها هم به عقیدة ما غیرقابل اجتناب بود، نخستین عکسالعمل و بازتاب شکست در این عملیات نظامی و ضدانسانی، نصیب انگلستان خواهد شد. و امروز شاهدیم که راه درازی تا حصول این نتیجه باقی نمانده.
جهت برخورد با معضلاتی که یک بحران فزایندة انرژی میتوانست در کشورهای صنعتی به راه بیاندازد، هر کشوری راه ویژهای انتخاب کرد؛ فرانسه و آلمان به بازسازی شبکة نقل و انتقال میانشهری و شهری خود همت گماردند، و برق هستهای را مورد تشویق قرار دادند. امروز بیش از 85 درصد برق تولید شده در فرانسه از رآکتورهای هستهای به دست میآید، و فرانسه و آلمان دارای یکی از پیشرفتهترین شبکههای ارتباطی راهآهن جهاناند! آمریکا در برخورد با این «بحران» فرضی، اطمینان داشت که میتواند همیشه به درون مرزهای گستردة خود عقبنشینی کند، و امروز میبینیم که با پیش کشیدن افرادی از قماش «سارا پالین» در مقام معاونت ریاست جمهوری، حاکمیت عملاً دست به تبلیغات جهت بهرهبرداری گسترده از منابع نفتی و گازطبیعی در داخل زده! به هر تقدیر آمریکا هنوز میتواند با سوزاندن جنگلهای عظیمی که معادل یک صد برابر خاک کشور انگلستان وسعت دارد، برق مورد نیاز خود را تأمین کند!
ولی در این میان، انگلستان صورتبندی بسیار خوبی انتخاب کرده بود: بانوی آهنین! این سرکار خانم، هنوز هم یکی از مهمترین «میهمانان» خانة معروفی است که در 10 «داونینگ ستریت» واقع شده. و عکس نخستوزیران دولتهای کارگری را کم نمیبینیم که در روزینامهها به چاپ میرسد و آنان را در حال پذیرائی از ایشان در محل اقامتشان نشان میدهد!
بانوی آهنین ویژگی مخصوص به خود داشتند! ایشان از یک سو به محافل استعماری انگلستان در کشورهای نفتخیز امید کامل بسته بودند، و از سوی دیگر تحت عنوان بازسازی «اقتصاد سرمایهداری» نهایت امر به فروپاشاندن تمامی شبکههای ارتباطی، میانشهری و شهری در کشور انگلستان همت گماردند! امروز انگلستان هم دستهایش از محافل استعماری در منطقة خاورمیانه خالی میشود، و هم به دلیل نبود یک شبکة قابل اتکاء در ارتباطات شهری و میانشهری، بحران انرژی میتواند تاروپود اقتصاد داخلیاش را در عرض چند سال از هم بگسلد! دلیل «نگرانیهای» فزایندة حضرت نخست وزیر انگلستان در همین نکتة کوچک خلاصه میشود. همانطور که میبینیم شیرینی پیروزی بانوی آهنین بر «امپراتوری سرخ»، آنقدرها که بعضیها تصور میکردند زیر دندانشان باقی نمیماند. امروز انگلستان میباید برای خروج از بحران، همکارانی قدرتمندتر از فرانسه و آلمان بیابد؛ چرا که آمریکائیها از هم اکنون چمدانشان را بسته و مشغول عقبنشینیاند.
میباید عنوان کرد آنان که حاضر به قبول شرایط نوین در اروپا نیستند، بیشتر ساکن لندن مینمایند، تا مسکو! چرا که واقعیات جدید برای لندنیها خیلی تلخ شده. برای پایان دادن به مطلب امروز شاید بررسی برخی ابعاد این بحران در کشورمان ایران نیز جالب توجه باشد. همانطور که میدانیم حکومت اسلامی هم یکی از همان تحفههای بانوی آهنین برای ملت ایران بود. این حکومت امروز در دست کسانی قرار گرفته که نه میتوانند به حمایت اربابانشان در انگلستان چشمامید ببندند ـ چرا که انگلستان خود تا گریبان گرفتار روابطی شده که دیگر در آن صاحباختیار نیست ـ و نه میتوانند نزد حکومت تزارهای جدید در مسکو از جایگاهی برخوردار باشند. حکومت استعماری جمکرانیها در ایران، همانطور که پیشتر هم گفتیم، علیرغم وابستگی تام و تمام به محافل آنگلوساکسون میباید در برابر روسیه نیز تعظیم و تکریم کند. و این مهم گویا بر عهدة فردی گذاشته شده که برای آغاز جنگ و کشاندن ارتش آمریکا به درون مرزهای ایران و تبدیل دریای خزر به پادگان آمریکائیها، از درون صندوقهای مارگیری امام زمان بیرون کشیده شده بود: حضرت مهرورزی!
ایشان در شرایط ویژهای قرار گرفتهاند. حکومت استعماری جمکران که با تکیه بر اوباش شهری، و حوزههای جهلیه تأمین نیرو میکرد تا با فروپاشاندن مرزهای منطق و روابط شهروندی و بنیادهای طبقات اجتماعی، نوعی از هم گسیختگی اجتماعی و فرهنگی را تحت عنوان «اسلام راستین» بر جامعه حاکم کند، امروز فلسفة وجودی خود را، حداقل از نظر اربابان انگلیسی و آمریکائی از دست داده. اینان دیگر نیازی به این حاکمیت «شترگاوپلنگ» ندارند، چرا که با دستانداختن روسیه بر خلیجفارس، پاکستان و نهایتامر عراق، برای آنگلوساکسونها چه تفاوتی میکند که کدام بوزینه در تهران رهبر و یا رئیس جمهور باشد؛ منافع اعمال اینان دیگر به جیب شرکتهای آمریکائی سرازیر نخواهد شد!
با این وجود، روسیه در فروپاشاندن حکومت پوشالی جمکران هیچ تعجیلی نشان نمیدهد. چرا که میداند هر گونه موضعگیری از جانب مسکو در سیاست داخلی ایران، نهایت امر عکسالعمل تند و خصوصاً بسیار «اسلامگرا» و «دینپناه» از جانب محافل غربی در منطقه و ایران را به دنبال خواهد آورد! و دعوا بر سر اینکه کدام «اسلام» واقعاً «راستین» است، از آن نوع دعواها است که روسیه به هیچ عنوان حاضر به پای گذاشتن در میداناش نیست. این «مهم»، یعنی حکومت اسلامی، اگر دیروز از جانب محافل غربی در منطقه «پایهگذاری» شده، روسیه ترجیح میدهد که سرنوشتاش همچنان به سرنوشت سیاستهای غربی «گره» خورده باشد. و مسئولیت اعمال آن هر چند دیگر در چارچوب منافع غرب صورت نمیگیرد، همچنان بر شانة سیاستبازان غربی سنگینی کند!
در همین راستا شاهدیم احمدینژاد که تا دیروز حتی به رئیس جمهور روسیه انتخاب وی را «تبریک» نمیگفت، امروز پس از شکست محافل آمریکائی و انگلیسی در جنگ گرجستان، دست از پا درازتر مجبور است با خواهش و تمنا به اجلاس شانگهای برود، هر چند که خود میداند، نهایت امر امتداد همین نوع نشستها و مذاکرات و «اجلاس»، به معنای از میان رفتن تاروپود حکومت پوپولیستی و فاشیستی جمکران در ایران خواهد بود. در اینجا فقط یک اصل باقی میماند و آن اینکه آیا ملت ایران قادر است برای آیندة کشور پروژهای خارج از تمهیدات و تمایلات محافل خارجی در نظر گیرد یا خیر! تا زمانیکه حرکتی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در داخل ایران پای به میدان نگذاشته، و هر آنچه در بطن جامعه تحت عنوان «تحرکات» سیاسی شاهدیم بازتابی است از الهامات محافل استعماری انگلیس و آمریکا، سیاستهای استعماری در چپاول ما تردید نخواهند کرد، هر چند پایتختهائی که این نوع سیاست استعماری را بر ملت ایران تحمیل میکنند، روزی در غرب کرة زمین واقع شده باشد، و روزی دیگر در شرق!

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر