
پس از گذشت سه دهه از شکلگیری توطئة بزرگ سرمایهداری غرب بر علیه ملت ایران، شاهدیم که حکومت اسلامی هنوز در پی «هویت» خود آوارة هر کوی و برزن است. البته از نخستین روزها شاهد بودیم که در باب «هویت» این حکومت ادعاها و افاضات کم نبود. شیخها، اوباش بازار و سیاستپیشگان حرفهای که یک شبه از اقصینقاط جهان پای بیرون گذاشتند، هر یک از همان نخستین روزهای غائلة 22 بهمن، در سخنرانیها و گزافهگوئیهایشان در بارة «هویت» این حکومت داد سخن فراوان دادند. گروهی ملت ایران را در «پناه» این حاکمیت به آیندة «درخشان» میرساندند، و گروهی دیگر برای ما ملت که اینچنین بازیچة دست منافع مشتی محافل سرمایهداری جهانی شده بودیم، «مأموریتی تاریخی» رقم میزدند! ولی کمتر کسی سخن از توطئه بر علیه ملت ایران به زبان آورد، و اگر چنین سخنانی هم ابراز شد از زبان افرادی بود که تضاد میان منافع ملت ایران و این رژیم را فقط در دنبالهروی از طرحهای رژیم سلطنتی دنبال میکردند.
البته این «آیندة درخشان» و «مأموریت تاریخی» به تدریج «شرطی» میشد، و ارباب چماق در بیاناتشان این «نتایج درخشان» را فقط در سایة پیروی تمام و کمال از فرامین «امام» امکانپذیر میدیدند! همان «امام»، که در دهة چهل، خرد و عمق تفکر فلسفیشان را شاهد بودیم، و در سن 72 سالگی سکتة قلبی هم کرده بود. چند روز پیش، موسوی تبریزی، یکی از پیروان و مخلصاناش در مصاحبه با نشریة «یادآور» اذعان کرده که ایشان از نظر جسمانی در شرایط بدی قرار داشتند. به عبارت دیگر امام عزیز گل بودند و به سبزه نیز آراسته شدند:
«امام کهولت سن داشتند که رهبر شدند و متأسفانه خیلی زود و هنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که سکته قلبی کردند و مشکلات جسمانی ایشان شدت پیدا کرد.»
البته ما میدانستیم که یک پیرمرد هفتاد و چند ساله با آن سابقة تحجر نمیتواند در رأس یک حرکت سیاسی و اجتماعی فراگیر قرار گیرد، ولی اگر حاج موسوی تبریزی که بعداً دست در دست همین «امام زمان» مأمور ماستمالی پروندة آتشسوزی در سینما رکس آبادان شدند بر این امر اذعان دارند، میباید قبول کرد که یک سال پس از 22 بهمن حضرت «امام» سکته هم کرد. با این وجود، بادمجاندورقاب چینان مقام «رهبری» و «امامت» بجای جایگزینی این «آیت» همه فن حریف با شورا و یا مجلسی که قادر به ادارة امور مملکت باشد، درست در مسیری پای گذاشتند که استعمار در نظر گرفته بود. تبدیل یک پیرمرد خرفت و زباننفهم به «بتعیار» تودههای تحریک شده، و همه روزه شاهد بودیم که مزخرفات سیاسی و استراتژیک که فقط منافع غرب را بازتاب میداد به هر صورت در دهان این مردک میگذاشتند و تحت عنوان «شریعت» از حلقوم کسی که دیگر اختیار فکر و ذکرش را هم نداشت تحویل ملت ایران میدادند! خلاصة کلام کاری کردند که «عموسام تنها نماند!»
با تکیه بر همین «شخصیتسازی» و بهتان، نظام سرمایهداری جهانی مرتباً از طریق دمیدن در شیپورهای تبلیغاتی، چه در خارج و چه در داخل، بر علیه منافع ملت ایران سیاستی مخرب را به پیش برد، و توانست با تکیه بر این روند ملتی را که در سال 1975 میلادی درآمد سالانهاش معادل 1200 دلار آمریکا بود، به روزگاری بیاندازد که امروز شاهدیم. در توجیه تمامی این نکبت و ادبار که بر سر مردم آمد، فقط یک امر مرتباً گوشزد میشد: «معجزة» رهبری امام و «امامدوستی» نزد امت انقلابی! خلاصه بگوئیم، کسی حق نداشت از «رهبران» این غائلة مضحک و مسخره که بیشتر به خرکگردانی و شمایل چرخانی در بازار مسگران شبیه بود تا به یک پروژة حکومتی بپرسد، اینهمه بدبختی را به چه دلیل ما ملت میباید تحمل کنیم؟
همانطور که میتوان حدس زد جوابها از پیش آماده شده بود! و در اختیار «اربابان چماق» قرار داشت. شعارهائی پوچ، بیمعنا و بیسروته، که هنوز پس از طی سه دهه مفاهیم واقعیشان چه در مقام یک کارورزی اجتماعی و سیاسی، و چه از منظر نظری و فلسفی روشن نشده! ترهاتی از قبیل «نبرد با آمریکا»، «مبارزه با بدحجابی»، «جنگ جنگ تا پیروزی»، «نابودی اسرائیل»، «دفاع از مستضعفین»، و ... که مرتباً در کارخانة تولید فاشیسم در این حکومت «بازتولید» شده، راهی بازارهای مصرف میشد! یک پاسخ هیچگاه از دهان «چماقکشهای» حرفهای و نانخورهای این حکومت بیرون نیامد، و آن اینکه چرا جهت دستیابی به چنین «اهداف والائی» حکومت میباید در برابر مردم و افکار عمومی قد علم کند؟ البته بارها در همین وبلاگ عنوان کردهایم که کالای فاشیسم تولید سرمایهداری غرب است، ولی این محصول «تولیدی»، با تکیه بر آنچه تجربیات سرمایهداری در تقابل با سوسیالیسم میتواند تلقی شود، شکل گرفت. تجربیاتی که فاشیستها و حکومتهای ضدبشری از قبیل نازیهای آلمان، موسولینی، ژنرال فرانکو، سالازار و ... طی سالیان دراز برای سرمایهداری غربی به ارمغان آورده بودند.
همانطور که میدانیم روزگاری بود که بلشویسم توانست خود را بر ملتهای تحت نظارت امپراتوری تزارها حاکم کند. و گروههای فشار و صاحبان امتیازات در این نظام، جهت توجیه امتیازات خود، به غلط میان بلشویسم و سوسیالیسم ارتباطی تنگاتنگ و انداموار به وجود آوردند؛ این «ارتباط» بیشتر از آنچه راه بر گسترش سوسیالیسم و افکار سوسیالیستی بگشاید بهترین وسیله جهت تخریب انقلاب اکتبر و نابودی مشروعیت این انقلاب شد. از این نوع بلشویسم افسارگسیخته «شخصیتهائی» سر برآوردند که در ساختاری «نوکرپرور» هیچگونه ارتباطی با الهامات سوسیالیستی نمیتوانستند داشته باشند. آقای گورباچف که آخرین «تحفة» اهدائی بلشویسم به تاریخ ملتهای ستمدیدة جهان بود، روزی و روزگاری در خاطرات مبارکشان نوشتند: «آرزوی بزرگ من داشتن یک مغازة پیتزافروشی در آمریکا بود!» البته ایشان با فروش خاطراتشان به دلار آمریکائی، مسلماً همان پیتزافروشی «لعنتی» را باز کردند، ولی اینکه در رأس یک ابرقدرت جهانی، فردی اینچنین ابله و مسخره قرار گیرد، فقط نشاندهندة نبود «مشروعیت» در این نظام میتوانست باشد.
ولی بلشویکها هم جهت برقراری حکومت «کمونیسم جهانی»، که گویا قرار بود تمامی مردم این کرة ارض را در دریاچهای از خوشبختی و سعادت «غوطهور» کند، میبایست مبارزات پیگیری با سرمایهداری داشته باشند! مبارزاتی که در عمل وجود داشت، ولی نه به عنوان بازتاب تقابل واقعی «سرمایهداری» و «بلشویسم»، که فقط در مقام «انعکاسی» از تلاش ملتهای غربی و ملت روسیه، جهت تقسیم ثروتهای جهانی. امروز نیز شاهدیم که پس از فروپاشی بلشویسم و از میان رفتن شعارهای «خررنگکن» این دستگاه «نوکرپرور»، روسیه و غرب هنوز عملاً در تقابلی از همان نوع قرار گرفتهاند.
ولی حکومت دستنشاندة اسلامی در ایران از تجربیات فاشیسم در اروپا مستقیماً بهرهمند شده، و عملکردهای «لازم» به اهرمهای استعماری در کشور ایران «منتقل» شد! و همچون نمونة شوروی شاهد مهاجرت گستردة نیروی کار ماهر، مهاجرت هنرمندان و صنعتکاران، فرار سرمایهها، فرار صاحبنظران، فرار مغزها و ... از کشور ایران میشویم. این روند استعماری رتبة علمی، فرهنگی و صنعتی کشور ایران را در سطح جهان به یکباره از هم فرو پاشاند! و تحت حمایت سرمایهداری بینالملل کشور ایران تبدیل به بیغولهای شد که مهمترین مأموریت حکومت آن، در حمایت از تلاش ارتشهای مخفی غرب در جنگ با بلشویسم روس در افغانستان خلاصه میشد. ولی اینکه در عرض چند ماه یک حکومت به اصطلاح انقلابی تمامی نیروی جوان و کارآمد کشور را اینچنین از میان بردارد، چه معنائی میتوانست داشته باشد؟ این چه نوع «مبارزه» با آمریکا میتوانست به شمار آید که سرنوشتسازترین عاملان این مبارزه، یعنی نیروی تحصیلکرده و کارآمد کشور از طرف دولت به جبهة مخالف اعزام شود؟ چرا این حکومت با تکیه بر اوباش و اراذل بازار و حوزه کسانی را از کشور میراند که در این به اصطلاح «مبارزه» مهمترین نقش را بر عهده داشتند؟
برای این نوع برخورد فقط یک جواب از پیش آماده شده بود: «مسئله» از نظر این حکومت «عقیدتی» است! ولی به صراحت دیده شد که اگر تقابل میان مسکو و واشنگتن طی دوران جنگ سرد جهت تقسیم ثروت جهانی بود، در عمل تقابلی میان تهراناسلامی و واشنگتن وجود نداشت. این دو مرکز در همکاری صمیمانه با یکدیگر عواملی را از نظر اجتماعی مطرود میکردند که در مسیر پیشرفت پروژة استعماری «حکومت اسلامی» عاملان «ناهنجار» تلقی میشدند. طی همین بحران فزایندة اجتماعی است که فقرفرهنگی و حمایت از گسترش خرافه، دینخوئی، دعانویسی، جادو و جنبل، فقهدوستی، و ... در عمل تبدیل به مهمترین ارکان اعمال حاکمیت استعماری بر ملت ایران شد. حاکمیت از گسترش این نوع «جهل» حمایت میکند، و قدرت خود را با حمایت تودههای تحریک شده تضمین مینماید، و در سطح جهانی، گسترش این نوع «جهل» در ابعاد مختلف زمینهساز حفظ منافع غرب در منطقه شده! ارتباطی انداموار و متقابل بین «تهراناسلامی» و واشنگتن ایجاد شده است! به عبارت دیگر آنان که به این دستگاه «معتقد» نبودند: لائیکها، سوسیالیستها و «مترقیون» حق نداشتند در این مملکت بمانند، حضور آنان میتوانست در راه گسترش این «پروژة» استعماری راهبند ایجاد کند.
به فرموده، امت «انقلاب» کرده بود تا از کربلا بگذرد و بیتالمقدس را نجات دهد! این فقط یکی از خزعبلاتی بود که مرتباً از طریق بلندگوهای «خررنگکن» مساجد و تکایا در مغز تودهها تزریق میشد! در کشور ایران که از دورة ناصرالدین میرزای قاجار حکومت مرکزی عملاً اختیار مرزهای شرقیاش را از دست داده بود، اوباش مسلح ادعا داشتند که میباید در بیتالمقدس نماز بخوانند! آنهم با تفنگهای اهدائی آمریکا!
ولی در پشت این «شمایلگردانی» و «خیمهشببازی»، همانطور که گفتیم، یک واقعیت تاریخی نشسته بود: منافع استراتژیک سرمایهداری غرب، خصوصاً در اوج درگیریهای نظامی با اتحادشوروی سابق در افغانستان! البته از این یک «پدیده» کسی برایمان سخنی نمیگفت! شاهد بودیم که طی سالیان دراز که جنگی خونین در افغانستان به راه افتاده بود، هیچگاه «بیبیسی»، «رادیو آمریکا»، حتی «رادیو مسکو» و دیگر بوقهای استعماری از این جنگ که بیش از یک میلیون قربانی گرفت سخنی به میان نمیآوردند! و شاهد بودیم که طی همین دوره، حکومت دستنشاندة اسلامی در تهران، که خود را «انقلابی» میخواند، اگر در تمامی جبهههای شرق کشور زیر نظر کارشناسان سازمان سیا ایران را تبدیل به پشت جبهة نبرد غرب با بلشویسم کرد، یک کلمه از جنایات غربیها و بلشویکها در افغانستان به زبان نمیآورد. این همان حکومتی بود که اگر یک بچه در به اصطلاح «فلسطین اشغالی» به ضرب گلوله کشته میشد در خیابانها دستههای سینهزنی به راه میانداخت! به عبارت دیگر، این حکومت که در برابر قتل عام یک میلیون «مسلمان» در کشور همسایة خود یعنی افغانستان زبان در دهانش نمیچرخید، در سطح جهانی تبدیل به «وکیل مدافع» تسخیری ملت فلسطین شده بود! این همان نقشی است که امروز پس از اشغال افغانستان و عراق توسط نیروهای آمریکا و انگلستان این حکومت دست نشانده در کمال وقاحت و دریدگی هنوز بازی میکند! و این نیست مگر پیروی از یک پروژة استعماری و از پیش تعیین شده. امروز این پروژة منحوس نام مشخص و معینی دارد: سیاست انسداد در خاورمیانه! ولی آنان که این حکومت را هنوز نظر کردة «امام زمانشان» میخوانند، واقعاً بیمار روانیاند، چرا که این حکومت جز یک مجموعة وابسته به اجنبی هیچ نیست.
مجموعة عجیبی که نهایت امر به استقرار یک حاکمیت فاشیست و دست نشانده در ایران انجامید، مسلماً از نظر متخصصین علوم اجتماعی و مورخین، خصوصاً آنان که به بررسی پدیدة فاشیسم علاقمنداند بسیار جالبتوجه خواهد بود. با این وجود مشتاقان چنین بررسیهای تاریخی میباید چند دهه صبر پیشه کنند! چرا که سرمایهداری غرب هنوز کارش با این حاکمیت تمام نشده. اینان میخواهند نخست آنچه از مایملک و دارائی و منابع ما ملت میتوان با تکیه بر این خیمهشببازی چپاول کرد به جیب بزنند! بعدها شاید سانسوری که بر مسئلة «انقلاب اسلامی» فروانداختهاند، تا حدودی بر طرف شود. و در این راستاست که جای هیچ تعجبی ندارد اگر امروز دانشگاههای آمریکا و اروپای غربی، بسیار بیش از محافل اسلامی، چه در داخل ایران و چه در دیگر کشورهای مسلماننشین به «بررسی» و «بهبه» و «چهچهگوئی» از این به اصطلاح «انقلاب» مشغول شدهاند. همه روزه سازمانهای انتشاراتی متفاوت، از استادان و محققان دانشگاههای غربی تحت عناوین غلطانداز «کاغذپارههائی» در ثنای این انقلاب ضدامپریالیستی برای مردم دنیا به چاپ میرسانند، و یگانهای تبلیغاتی تحت نظارت سازمان سیا، در کشورهای آمریکا، کانادا، انگلستان و استرالیا در میان مهاجران مسلمان دست به تربیت «دیوانگان خداوند ابراهیم» زدهاند. آنان که با اشارة سازمان سیا در 11 سپتامبر مرکز تجارت بینالمللی در نیویورک را به آتش کشیدند، در میان همین تربیت شدگان محافل اسلامی بودند! دیوانگانی که تحت نظر ادارات مختلف سازمان سیا جهت مبارزه با «کمونیسم» سازماندهی شدند، هر چند که پس از تغییرات عظیم استراتژیک در جهان تیغ مردمستیز این «جوجهفاشیستهای» مسلماننما، گلوگاه مردم نیویورک را از هم درید.
در واقع لگد تاریخ، که پاسخی بود به توطئة گستردة سرمایهسالاری جهانی بر علیه ملتهای ایران، افغانستان و پاکستان، در روز 11 سپتامبر نصیب دولت و ملت آمریکا شد. هر چند که مسلماً تحولات 11 سپتامبر را «علم تاریخ»، یک کودتای درون حکومتی در بطن هیئت حاکمة آمریکا تحلیل خواهد کرد. با این وجود یک اصل امروز کاملاً روشن شده: آیندة ما ملت در گرو خروج از «گفتمان» و رهائی از سیطرة نظریهپردازانة فاشیسم انسانستیز اسلامی است. اگر از این سیطره پای بیرون نگذاریم، اسیر پنجة فاشیسمی گرفتار خواهیم ماند که طی سه دهه جامعة ایران را به بیراهه و تباهی کشانده. این «خروج» برای ما ایرانیان نخستین گام برای آغاز زندگی در هزارة سوم تلقی خواهد شد.
ولی چرا این «خروج» حتی در «کلام» برای بسیاری از ایرانیان تا به این حد غیرممکن مینماید. و اینجاست که به موضوع اصلی وبلاگ امروز پای میگذاریم. گروهها و تشکیلاتی که در غائلة 22 بهمن هر یک خود را «شریک» و «سهیم» میبینند، همگی در یک اصل کلی «مشترکالمنافع» شدهاند: قبول این امر که در 22 بهمن در کشور ایران یک «انقلاب» صورت گرفته! و این اجماع فقط نشانگر گوشهای از عملیات سازمانهای تحمیق عقیدتی است که در چارچوب چپاول ما ملت به دست شبکههای تبلیغاتی غرب برنامه ریزی شده. به طور مثال میباید پرسید چرا یک گروه از مارکسیستهای تندرو در همراهی کامل با «جبهة ملی»، که یک جریان راستافراطی و مذهبگراست، در تحلیل یک پدیدة اجتماعی میتواند به چنین «اجماعی» برسد؟ آیا در برخورد با دیگر تحولات نیز همین «اجماع» جادوئی را در میان این گروهها میبینیم؟ مسلماً خیر! پس اگر این «اجماع» پدید آمده، حتماً دلیلی دارد! و این دلیل نمیتواند «حقانیت» جهانشمول انقلاب اسلامی تلقی شود. چرا که اگر در این مسیر پای بگذاریم، نهایت امر سر در دامان حکومت اسلامی خواهیم گذاشت.
روشنگرانهترین برخورد با غائلة 22 بهمن را میتوان از طریق بررسی عملکرد حزب توده به دست آورد. این به اصطلاح حزب، که بیشتر یک محفل زیرزمینی و مافیائی است، همانطور که میدانیم از نخستین لحظاتی که عملیات سازمان سیا تحت عنوان «انقلاب» اسلامی در کشور به راه افتاد، کادرهای خود را به حمایت از این «انقلاب» فرا خواند! این سئوال پیش میآید که اینان چرا زمانیکه اسیر دست دژخیمان این حاکمیت فاشیستیاند، در بند و زنجیر این حکومت هم برای آن «بهوبه و چهچه» میکنند؟ ولی اگر درست بنگریم، «حزب توده»، بخوبی میداند که قرار دادن یک تشکیلات سیاسی در تقابل با آتش توهمات و اعتقادات تودهها عمل درستی نیست. به همین جهت، اصل «روشنگری» که میباید نخستین برخورد سوسیالیستی با جامعه باشد، از نظر این حزب بکلی نفی شده، اینان با تأئید «مواضع» ضدامپریالیستی حضرت «امام»، قصد دارند آنچه را که آمریکائیها، تحت عنوان «انقلاب اسلامی» تبدیل به سرمایة سیاسی واشنگتن در ایران و منطقه کردهاند، از دستشان خارج کرده، این «انقلاب» و ساختارهای ایجاد شده از این سیاست امپریالیستی را به حساب خود به نفع بلشویسم مصادره کنند! البته این کار به این سادگیها صورت نخواهد گرفت، چرا که آمریکائیها هم خوب میدانند «شتر را کجا بخوابانند!»
خلاصة مطلب تحت عنوان حمایت از «انقلاب»، حرف اصلی حزب توده این است که این «انقلاب» و تمامی زمینهسازیهائی که واشنگتن، لندن و پاریس با صرف میلیونها دلار سرمایهگذاری در حمایت از «مواضع» این به اصطلاح «انقلاب» یک شبه درست کردهاند، مال ماست! «امام» نیز مال حزب توده است؛ و حتی این «قانون اساسی» که فقط به درد پیچیدن سبزی و لبو میخورد بسیار «مترقی» است؛ و این سپاه پاسداران که از ارتجاعیترین مهرههای ضدمردمی و اوباش آدمکش تشکیل شده نیز متعلق به «انقلاب» است، و از اینرو مایملک ماست! خلاصه این «انقلاب» شاهکار ماست، و حتی «امام» هم درست ملتفت نشدند که ما چقدر «انقلاب» و شخص ایشان را دوست داریم! بله، خلاصه بگوئیم، بساط با این «حزب» همان است که همیشه بوده، «خر بیار و باقلا بار کن»!
ولی همانطور که میدانیم، نطفة مرکزی حزب توده وابسته به محافل شرق است؛ هر چند که مسلماً برخی شاخههای آن وابستگیهائی به جریانات غربی داشتهاند، وابستگیهائی که امروز به مراتب بیشتر هم شده. ولی زمانیکه «برخوردهای» طرفداران «انقلاب اسلامی» را در تشکیلاتی بررسی کنیم که خود مستقیماً نانخور غربیها است، مسئله صورت دیگری پیدا میکند. همانطور که گفتیم، دمیدن در این «بوق لعنتی» که انقلاب اسلامی یک پدیدة قابل احترام اجتماعی و تاریخی است، یکی از اولویتهای سیاسی غرب در منطقه شده. و جای تعجب ندارد که «انقلاب دوستی» در رأس شعارهای نانخورهای ایرانینما و طرفدار غرب قرار گیرد.
در همین راستا، حتی فردی که خود را پادشاه «قانونی» ایران میداند، هیچگاه به خود اجازه نمیدهد که این به اصطلاح «انقلاب ضدسلطنتی» را از پایه و اساس به زیر سئوال ببرد. میباید پرسید این «ملاحظات» از نظر سیاسی چه معنائی میتواند داشته باشد؟ اگر خانوادة سلطنتی ایران که یک محفل وابسته به غرب تلقی میشود، و اعضاء آن نیز چنین وابستگیای را به هیچ عنوان کتمان نمیکنند، تا به این حد «انقلابباور» شده، حتماً توجیهی بر این روابط میباید پیدا کرد. و درست در همین راستاست که پس از شکست پروژة «سیدخندان» و «مهرورزی»، شاهد شکلگیری پدیدهای به نام «مخالفنما» نیز هستیم. قبلاً در مورد پروژههای بالا توضیحاتی آوردهایم که در اینجا تکرار نمیکنیم، ولی میباید این اصل را در نظر گرفت که اگر آمریکا امروز نمیتواند در ایران کودتا سازماندهی کند، و اگر نمیتواند با به روی کار آوردن اوباشی از قماش احمدینژاد یک عملیات نظامی، هر چند کاملاً «نمایشی» بر علیه این حکومت به راه انداخته، از این طریق روابط گسترده بین حکومت اسلامی و واشنگتن را در افکار عمومی جهان «مخدوش» نماید، بالاجبار میباید نوع جدیدی از «انقلاب اسلامی» را به جهانیان معرفی کند. این نوع جدید میباید هم مانند نوع «پیشین» منافع غرب را منظور دارد، و هم خود را از سیاهکاریها، ارتجاع عمیق، جنایات و وحشیگریهائی که با حمایت غرب بر علیه ملت ایران صورت گرفته دور بنمایاند! این است وظیفة کلانی که امروز بر عهدة آتشبیاران معرکة «اسلاملائیک»، «اسلام جمهوریدوست» و «اسلام مترقی» گذاشته شده، و شاهدیم که یکشبه مشتی نانخور محافل غرب از زبالهدانیهای سپاه پاسداران، ساواک و سازمانهای تروریستی اسلامی و ... تحت عناوین «نویسنده»، «سینماگر»، «متخصصین زبان فارسی»، و ... بیرون کشیده میشوند، تا به طرق مختلف و با تکیه بر تبلیغاتی گسترده، از زبان اینان خواستهای استعمار تحویل ملت ایران داده شود.
با این وجود در خاتمه، این مطلب را میباید گوشزد کرد که «خروج» از سیطرة پدیدهای که بر آن «انقلاب اسلامی» نام نهادهاند، از مدتها پیش با تکیه بر الهامات فکری و دماغی ملت ایران آغاز شده. اگر روزی ملت ایران را که به دلیل نارضایتیهای عمیق از نظام سیاسی کشور دست به عصیان زده بود، به بهانة خروج از فاشیسم به چاه یک فاشیسم عمیقتر سرنگون کردند، دلیل بر آن نیست که این ملت تا ابد اسیر چنین تنگنائی باقی بماند. تاریخ را یکشبه نمینویسند، و نخستین گام در راه تغییر سرنوشت یک ملت مسلماً همان قبول مسئولیت و اتخاذ یک مسیر فکری و عقیدتی است؛ عملی که هم اینک صورت گرفته، هر چند این مسئله برای غربیها ناخوشایند تلقی شود.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر