۶/۱۵/۱۳۸۷

جیمزباند و «فت‌بال»!




امروز فراخوان اعتراضی سازمان مجاهدین خلق، علیه قرار گرفتن پناهندگان این سازمان تحت نظر دولت دست‌نشاندة عراق را امضاء کردیم. و این موضع‌گیری هیچ نیازی به توجیه ندارد. ما هر چند از روابط ارباب و رعیتی که در بطن این سازمان جایگیر شده، به شهادت تمامی مطالبی که تا به حال نوشته‌ایم نمی‌توانیم حمایت کنیم، عمیقاً معتقدیم که پشتیبانی از حقوق قانونی انسان‌ها، حقوقی که بر پایة اعلامیة جهانی حقوق بشر استوار باشد، بیش از این حرف‌ها اهمیت دارد. اگر آنروزها که کبک «انقلابیون» خروس می‌خواند، افراد و گروه‌هائی به فریاد کسانی چون ما گوش می‌دادند شاید چنین روزگار نکبت‌باری را شاهد نمی‌بودیم. همان روزها گفتیم، اگر یک حکومت که مدعی برخورداری از حمایت توده‌هاست به خود اجازه دهد یک نخست وزیر را طی چند دقیقه «محاکمه» کند، و به دست افرادی ناشناس در حیاط خلوت به جوخة اعدام بسپارد، دیگر احدی در این مملکت نمی‌تواند از حقوق انسانی خود دفاع کند. گفتیم که حمایت از حقوق قانونی مجرمین و حتی محکومین نشانة حمایت از حقوق انسان‌ها و احترام به قوانین در جامعه است، نه نماد حمایت از اعمال مجرمین!‌ ولی «انقلابیون» جواب دادند: «انقلاب خون می‌خواهد!» البته آنچه خون می‌خواست «انقلاب» نبود؛ امروز کودتای 22 بهمن «دم خروس‌اش» بیش از این حرف‌ها بیرون افتاده. آنچه «خون» می‌خواست، موتور سیاست‌های استعماری بود، تا این «خون‌ها» را تبدیل به «سوخت» جهت ماشین سرکوب و خفقان عمومی کند؛ عملی که به بهترین صورت ممکن انجام شد. امیدواریم آنان که «خون می‌خواستند»، دیگر امروز سیراب شده باشند!‌ به عبارت دیگر امیدواریم که «رگ‌زنی»، خودسوزی، لات‌بازی و فرقه‌گرائی جائی در فضای سیاسی کشور نداشته باشد.

ولی از شما چه پنهان، اگر خون معمولاً قرمز است، همة خون‌ها رنگ‌شان سرخ نیست. به طور مثال، نفت‌خام که بد بو است و سیاه‌ رنگ، عملکردی همچون خون دارد! ‌ اگر خون در بدن آدمیزاد می‌چرخد تا هر یک از اعضاء بتواند به اعمال خود ادامه دهد، نفت‌خام هم در بدن نظام‌های حاکم جهانی می‌چرخد تا اوباش و عملة این حاکمیت‌ها بتوانند «کارشان» را به بهترین وجه انجام دهند، کاری که جز سرکوب و چپاول ما ملت‌های جهان سوم نیست. در تاریخ 4 سپتامبر سالجاری خبرگزاری «فرانس‌پرس» در ساعت بیست‌ویک و 8 دقیقة بعد از ظهر گزارش ‌داد که، حضرت گوردون براون، رئیس دولت علیاحضرت فرموده‌اند:

«امروز هدف بلندپروازانه‌ای در سر لوحة برنامة خود قرار می‌دهم: آزاد کردن بریتانیا از چنگال دیکتاتوری نفت!»


چنین جسارت و تهوری را به حضرت‌شان تبریک می‌گوئیم. اتفاقاً ما هم فکر می‌کنیم حالا که دیگر «اختیار» نفت در دست دولت بریتانیا نیست، همان بهتر که این «دیکتاتوری نفت» نابود شود! گورودن «عزیز» که هنگام سفر به «ولایت» و در شهر ادینبورگ در برابر «اتحادیة صنایع بریتانیا» سخنرانی می‌فرمودند، خواستار یک «انقلاب» در شیوة بهره‌برداری از منابع هم شده‌اند!‌ البته نمی‌دانیم گوردون «جان» با همان لهجة شیرین اسکاتلندی اینهمه «انقلاب» کرده‌اند، یا به تقلید از تونی بلر حرام‌زاده سخنرانی خود را «لندنی» برگزار نمودند. برخلاف آنچه برخی فکر می‌کنند، اینجا تفاوت از زمین تا آسمان خواهد بود! چرا که اگر گوردون براون این حرف‌ها را به لهجة اسکاتلندی بزند، مطمئن باشیم که «قضیه» بین‌ خودشان می‌ماند؛ هیچ کس نخواهد فهمید که ایشان چه‌ها گفته‌اند. در غیر اینصورت ممکن است برادر بزرگ‌تر، که همان جرج بوش «دیکتاتور» باشد، گریبان‌ محترم‌شان را بگیرد. خصوصاً که امساک در استفاده از منابع اصولاً در سیاست‌های جرج بوش وجود ندارد.

طی گذار طوفان «گوستاو» از ایالات لوئیزیانا، حضرت بوش فرمان داده‌اند که به شرکت‌های متقاضی نفت از محل ذخائر استراتژیک «سهمیه»‌ پرداخت شود!‌ به این می‌گویند یک «انقلاب واقعی» در روند مسائل ینگه‌دنیا! می‌بینیم که جرج بوش، البته در حد فهم و شعور خودش، مسیر «انقلاب» گورودن عزیز را بخوبی دنبال می‌‌کند. ولی از آنجا که همیشه سوءتفاهمات میان «انقلابیون» بیش از سوءتفاهم «انقلابیون» با دیگران است؛ امکان تلاقی میان این دو «انقلاب بزرگ» نفتی در افق سیاست‌های جهانی دور از تصور نخواهد بود.

پس این «انقلاب» را فعلاً رها می‌کنیم و به انقلاب دیگری می‌پردازیم. این «قلم» طی روندی کاملاً انقلابی، چندی پیش دریافت که در میان علیامخدره‌های انگلیسی زبان، یکی از «جاذبه‌های» جنسی آقای شون کانری، مأمور 007 علیاحضرت، لهجة «شیرین» اسکاتلندی‌شان است!‌ و در برابر تعجب این «قلم»، علیامخدرة مربوطه فرمودند، «باید زن باشی تا بفهمی!» همانطور که می‌توان حدس این یکی دیگر «کار ما نیست!» از اینرو فکر کردیم بهتر است به «هنرپیشگان» و «ستارگان»‌ ایران زمین پیشنهاد کنیم که تا دیر نشده به لهجه‌های مادری خود بازگردند. حالا که قرار شده «دیکتاتوری نفت» سرنگون شود، ‌ با توسل به این عملکردها و تبدیل ستارگان ایران به «سکس سمبل‌های» جهانی، اینان می‌توانند «سهم» خود را در عدم وابستگی کشور به ارز خارجی ایفا کنند! مثلاً علی‌دائی می‌تواند بجای فوت کردن در نعلین‌های مقام معظم، بر روی اکران تلویزیون‌ها ظاهر شده، با صدای بلند اعلام کند:

«منیم! فدائی رهبر! فت‌بالیست، جووول ایسترم!»

به زبان غیراسکاتلندی می‌شود: «من! فدائی مقام معظم! فوتبالیست بوده، گل می‌خواهم!» خلاصة امر، فرض بر این است که برای ملت ایران «گل» می‌زند؛ هر چند ما که چیزی ندیدیم! با این وجود، از آنجا که در اسلام، بر اساس سنت و حدیث و روایت، هر آنچه خوشی و کیف و لذت است همیشه از آن مردان بوده، اینجا هم «باید مرد باشی تا بفهمی!» مقام معظم را می‌بینیم که علیرغم همین «اصل کلی»، با دیدن روی «فت‌بالیست» محبوب‌شان گل از گل‌ مبارک‌شان شکفته، و همانطور که در برابر سیمای جمکران روی پتوهای پیچازی مخصوص مقامات «مذهبی» چمباتمه زده‌اند و چای‌شیرین میل می‌فرمایند، آهی از ته دل کشیده، می‌گویند: «احسن‌الخالقین! بیر فت‌بالیست شایسته لر!» مقصودشان این است که «به‌ به! عزیزم کجا بودی؟ تو که فوتبالیست شایسته‌ای!»

و فقط به این ترتیب است که وابستگی ما به نفت و ارز خارجی هر روز کمتر می‌شود!‌ می‌بینیم که هر وقت سخن از «خون»، «انقلاب» و «نفت» به میان می‌آید، راه به سرزمین قهرمان پرور آذربایجان می‌بریم. اگر ستارخان هم به حرف‌های «یپرم» و «سردار اسعد» گور به گور شده گوش نکرده بود، شاید امروز بعد از فرار از دست مقام معظم، خودش می‌توانست در برابر تلویزیون انگلستان بنشیند و به زبان بین‌المللی و لهجة شیرین اسکاتلندی به گوردون بگوید:

«ایشک! کوپه‌یقلی!»






نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس





هیچ نظری موجود نیست: