۱۲/۰۲/۱۳۸۶

بوش و صلاحیت!



در اینکه بحرانی سیاسی و تمام عیار بر کشور ایران حاکم شده، شک نمی‌باید داشت. این «بحران»، پس از تجربة هولناک 22 بهمن، و بازتاب‌های سیاسی و اجتماعی آن، در عمل مهم‌ترین بحران سیاسی کشور است، که شرایط سیاسی نوینی را نخست در قالب به قدرت رساندن یک شیخ «اصلاح‌طلب» بر جامعة ایران حاکم کرد. و همانطور که دیدیم دورة 8 سالة حکومت خاتمی، اگر حاصلی برای ملت به همراه نیاورد، در آشکار نمودن بن‌بست‌های حاکمیت مذهبی، بسیار «موفق» عمل کرد. مطالبات «اصلاح‌طلبان»، هر چند ما آن‌ها را از پایه و اساس تبلیغات صرف می‌دانیم، جامعه را دعوت به تعمق در باب ریشه‌های قدرت روحانیون ‌کرده. چرا که، پس از 22 بهمن، سکان امور کشور به صورت «ابدی» و «انحصاری»، بدون هیچ پرسش و رایزنی جدی، در ید قدرت یک قشر محدود قرار گرفت! قشری که شاید دلیلی نیز جهت همراه کردن دیگر طبقات اجتماعی کشور برای شکل دادن به «حاکمیت» نمی‌بیند. در واقع، «بی‌نیازی» این قشر که اعضای آن عمدتاً کم‌سواد و بی‌مایه‌ نیز هستند، از همراهی با طبقات مختلف کشور و گروه‌های متفاوت اجتماعی، در عمل، مصداق اثبات «وابستگی» اینان به خارج از مرزهاست؛ ستون‌های حاکمیت می‌باید بر «پایه‌ای» مستقر شود، اگر طبقات و گروه‌های اجتماعی تکیه‌گاه این «ستون‌ها» نباشد، نقطة اتکاء اصلی در خارج از مرزها قرار می‌گیرد.

حاکمیت اسلامی، بر خلاف تمامی موضع‌گیری‌های نمایشی‌اش اصولاً فضائی برای ابراز وجود مردم و گروه‌های سیاسی باقی نمی‌گذارد. حکومت اسلامی، نه جمهوری است، و نه می‌تواند یک حکومت برخاسته از مردم معرفی شود؛ «مردم» در این حاکمیت تعریفی کاملاً «ضدمردمی» پیدا کرده‌اند، گروه‌هائی نیمه‌مسلح و سازمان یافته‌اند که از جانب یک دستگاه خلافت «تغذیه» می‌شوند!‌ دستگاه خلافتی که با تکیه بر این گروه‌ها که، نام «مردم» بر خود گذاشته‌اند تشکیل شده، فقط و فقط یک فاشیسم ساختة محافل غربی است که چپاول ملت ایران توسط شرکت‌های چندملیتی را امکانپذیر می‌کند. ولی پس از تجربة «سیدخندان»، و در ادامة همین روند سرکوب و چپاول، غرب جهت حفظ این حاکمیت، بالاجبار گروه‌های «لباس‌شخصی‌» را نیز به میدان «دولتمداری» ‌وارد کرده. گروه‌هائی که قبل از بحران سیدخندان، «خدمات‌شان» به سرکوب فیزیکی مردم در سطح جامعه، و یا اشغال فضاهای اجتماعی کشور محدود می‌شد.

البته اینکه حضور جماعت «لباس‌شخصی» در هیبت «دولتمدار» خود نوعی «مدرنیزاسیون» در حکومت اسلامی به شمار می‌آید شکی نیست. مهدی بازرگان، میرحسین موسوی و حتی هاشمی رفسنجانی اگر صرفاً مهره‌هائی بی‌اختیار در کف سیاستگذاران منطقه‌ای و جهانی بودند، با جماعت «لباس‌شخصی» تفاوت عمده‌ای داشتند؛ اینان به غلط خود را از طبقات فرهیختة کشور ایران نیز به شمار می‌آوردند!‌ ولی افرادی چون احمدی‌نژاد بخوبی می‌دانند که در «طبقات فرهیخته»، حتی با حمایت همه جانبة محافل سرمایه‌داری بین‌الملل، جائی نخواهند داشت. دعوت دانشگاه کلمبیا از احمدی‌نژاد، و سخنرانی «جالب» ایشان در این دانشگاه که با تأئید مستقیم دولت آمریکا صورت گرفت، نشانگر این واقعیت بود که یانکی‌ها در ایران از کدام دسته و گروه حمایت می‌کنند. و با وجود تمامی حمایت‌های آمریکا، افرادی که «دولت مهرورزی» را تشکیل می‌دهند، در تعریف کلاسیک کلمه مشتی «لمپن‌اند»! با سخنرانی در دانشگاه کلمبیا، و یا بدون چنین سخنرانی‌هائی، «چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است!»

ولی «بازتولید» روابط سنتی «سرمایه‌سالاری»، در مناطق تحت نفوذ غرب، به صورتی که در دوران «جنگ‌سرد» بر روابط جهانی سایه انداخته بود، امروز دیگر امکانپذیر نیست. در نتیجه، دولت «مهرورزی» پای در میدانی گذاشته که نمی‌تواند مرد آن باشد. حکومت اسلامی در این آرایش سیاسی، به دلیل وابستگی‌های ساختاری به محافل غربی، پیوسته از سوی غرب مورد عتاب و خطاب قرار می‌گیرد، و به دلیل همسایگی با روسیه، وابستگی این حاکمیت به غرب، تهدید دائمی یک جنگ را در «تبلیغات» آمریکائی پیوسته بر دوش ملت ایران می‌گذارد، و نهایت امر به دلیل اشراف کشور ایران بر شاهراه‌های انتقال انرژی، ما ملت همزمان در معرض تهدیدات هند و چین نیز قرار داریم. «پاسخ» حکومت اسلامی، به تمامی این تهدیدات استراتژیک فقط سرکوب مردم در داخل مرزها است. چرا که، با در نظر گرفتن خاستگاه سیاسی این حاکمیت، و خصوصاً وابستگی‌های آن به غرب، راه دیگری در برابرش وجود ندارد. امروز نابسامانی در امور کشور، به جائی رسیده که بسیاری از ایرانیان، دوران حاکمیت اوباشی چون سردار سازندگی و میرحسین موسوی را دوره‌های «آرامش» و «سعادت» ملی تلقی می‌‌کنند! چرا که، در این دوره‌ها از نظر استراتژیک پاسخ‌ها «مشخص» بود؛ «توسری» را حاکمیت اسلامی از آمریکا تحویل می‌گرفت، و در یک «ویراست» واحد به مردم انتقال می‌‌داد؛ در صورتیکه امروز توسری‌ها «تکثر» یافته. نه دولت قادر است در منجلابی که وابستگی‌های ساختاری این حاکمیت ایجاد کرده، راهی به آرامش استراتژیک ببرد، و نه می‌تواند سرکوب مردم را شدت بیشتری بخشد! این تضاد، نهایت امر راه به بحرانی بسیار گسترده‌ خواهد گشود.

به طور مثال می‌توان شیوة برخورد حکومت اسلامی را با «انتخابات» مجلس مورد بررسی قرار داد، چرا که نمونه‌ای است جالب و بسیار کامل از همین بلاتکلیفی و بی‌ارادگی حاکمیت در برابر سیاستگذاران جهانی. همانطور که دیدیم گروه کثیری از نامزدهای احراز کرسی‌های نمایندگی مجلس، که در «تبلیغات» همین حاکمیت، اکثراً «اصلاح‌طلب» معرفی می‌شدند، در نخستین اقدامات سرکوبگرانه، از شرکت در انتخابات «محروم» ماندند!‌ در کمال تعجب، در میان این گروه، نام وزراء، نمایندگان و روسای کمیسیون‌های مختلف مجلس، و حتی استانداران و شهرداران سابق و یا فعلی نیز وجود داشت. کسانیکه از روز نخست، بدون تعلق به شبکة مافیائی قدرت در حاکمیت اسلامی نمی‌توانستند در این «جایگاه‌ها» قرار گیرند! رد «صلاحیت» اینان، همانطور که می‌توان حدس زد، سر و صدای گسترده‌ای جهت «تبلیغات» به راه انداخت، و چون دفعات گذشته، «مقام‌معظم» موقع را جهت «گرفتن ماهی از آب گل‌آلود» مناسب تشخیص داده، با ژست‌های «سینماتوگرافیک» در نقش «حامی» آراء مردم پای به میدان گذاشتند! پس از این نمایشات مهوع، شاهدیم که صلاحیت گروه، گروه از نامزدهای به اصطلاح «اصلاح‌طلب» مورد «تأئید» قرار می‌گیرد! همانطور که می‌بینیم، هدف اصلی از این نمایش مضحک به راه انداختن ماشین تبلیغاتی حاکمیت بر علیه حضور واقعی مردم در انتخابات بوده! هدف دیگری وجود نداشت، چرا که اصلاح‌طلب یا غیراصلاح‌طلب، مجلس شورای اسلامی در امور مملکت هیچکاره است. از سوی دیگر، کشور ایران به این وسیله هدف تبلیغات وسیعی در جهان شد، و مقصد اصلی تمامی این تبلیغات باوراندن این اصل مسخره بود که، نظرات «مقام معظم» در روند مسائل کشور «سرنوشت‌ساز» است! «شخصیت‌سازی» در ایران، همچنانکه می‌بینیم هنوز یکی از خطوط اصلی تبلیغات سیاسی آمریکاست.

به عبارت ساده‌تر، از ابتدا، هدف اصلی این تبلیغات مسخره، فقط و فقط جلب نظر مردم به این «پیش‌فرض» مضحک بوده که علی‌خامنه‌ای در ایران «تصمیم‌گیرنده» اصلی در کلیة مسائل است! البته عقل سلیم قبول خواهد کرد که، این «ادعا» فقط می‌تواند یک شوخی خنک باشد. ولی اگر کمی به «تبلیغات» روزی‌نامه‌های بین‌المللی نیز توجه کرده، خصوصاً در احوالات «مخالف‌نمایان» حکومت دقت کنیم، به صراحت می‌بینیم که همین خط تبلیغاتی، که در اتاق‌های فکر سازمان سیا پایه‌ریزی شده، «خط اصلی» تبلیغات مخالف‌نمایان و بلندگوهای تبلیغاتی غرب را نیز تشکیل می‌دهد.

خلاصة کلام، امروز این حاکمیت جهت حفظ موجودیت خود، نانخورهای اصلی‌اش را هم، جهت دستیابی به یک کرسی بی‌ارزش «مسجد شوربا» به صورتی که دیدیم، در ملاءعام به صلیب می‌کشد! البته زجرکش کردن اینان، از سرکوب مردم در کوچه و خیابان‌ها بسیار مقبول‌تر است، چه بهتر که این‌ها به جان یکدیگر بیافتند و ملت را راحت بگذارند. ولی فراموش نکنیم که ایران یک کشور استعمار زده است، و چنین برخوردهائی به راحتی می‌تواند امنیت مردم عادی را نیز در کوچه‌ها و خیابان‌ها هدف خود قرار دهد. در ادامة این بحث شاید لازم باشد نگاهی به خبرهای منتشره از سوی رسانه‌های دولتی در مورد شمار «اعدام‌ها»، و دلایل این اعدام‌ها بیاندازیم.

همانطور که می‌دانیم‌ برخورد با گروه‌های مسلح و نیمه‌دولتی در سطح کشور مدت‌هاست در قالب «اوباش‌گیری» آغاز شده، ولی در اینکه این «برخوردها» در شرایط فعلی بتواند جامعه را به سوی آرامش رهنمون شود جای سئوال دارد. تجربه نشان داده که نبود تمرکز سیاسی و امنیتی در کشورهای جهان سوم، خصوصاً آندسته که وابستگی به اقتصادی تک‌محصولی دارند، به راحتی می‌تواند کار را به درگیری‌های مسلحانه و سازمان یافته در سطح کشور بکشاند؛ نوعی جنگ داخلی، میان جناح‌های «قدرت» که نهایت امر دست‌های آشکار و پنهان کشورهای دیگر نیز در آن خودنمائی می‌کند.

در ایران، ساختار حاکمیت به دلیل 8 دهه وابستگی به یک اقتصاد تک محصولی، اقتصادی که هر روز ابعاد مخرب آن را بهتر و بیشتر مشاهده می‌کنیم، در غیاب یک دولت متمرکز و قدرتمند نمی‌تواند موجودیت خود را حفظ کند. و به دلیل همین وابستگی استعماری به محافل غربی، وجود یک دولت، که معمولاً در راستای منافع غرب دولتی سرکوبگر است، تبدیل به یکی از نیازهای اساسی مردم ایران جهت دستیابی به آرامش اجتماعی شده. و امروز این سئوال پیش می‌آید که، اگر سیاست دولت فعلی قادر نیست در صفوف نانخورهای اصلی حاکمیت آرامش ایجاد کند، چگونه قادر خواهد بود این آرامش را در میان گروه‌های مختلف اجتماعی به وجود آورد؟

سوار شدن بر امواج بحران‌های اجتماعی از روز نخست اولین و مهم‌ترین ترفند سیاسی این حاکمیت بوده، هنوز نیز در بر همین پاشنه می‌چرخد. و از روزهای نخست، شاهد بودیم، آنزمان که «امواج» بحران‌زای سیاسی به دلایل مختلف در سطح جامعه «تولید» نمی‌شد، ایادی همین حاکمیت به دست خود «امواج» مصنوعی به راه می‌انداختند. «نبرد با آمریکا»، «اشغال لانة جاسوسی»، «جنگ، جنگ تا پیروزی»، «بنی‌صدر خائن»، و «انرژی هسته‌ای» امواج قدیمی‌اند! امواج نوین، همانطور که می‌بینیم بیشتر به درون ساختار همین حاکمیت خزیده، و اصل و اساس و پایه و بنیان اینان را هدف گرفته. و از همین مسیر است که «بحران» می‌تواند به درون طبقات مختلف کشور نفوذ کرده، و صحنة اجتماعی را به آشوب آلوده کند!‌ این نوع «آلودگی» سیاسی و اجتماعی، جهت «زهرآگین» کردن جو اجتماعی، مسلماً نتیجة مثبتی برای ملت ایران در هیچ بعدی نخواهد داشت. گروه‌های سیاسی اگر حاضر به قبول مسئولیت هستند، می‌باید برای این معضل راه حلی بیابند. ملت ایران دیگر توان آن را ندارد که پای در یک ماجراجوئی کورکورانة سیاسی جدید بگذارد، که از قدیم گفته‌اند، «آنکه باد می‌کارد، طوفان درو خواهد کرد!»


هیچ نظری موجود نیست: