۱۲/۰۱/۱۳۸۶

کلمنته و کاخ سفید!


«خاویر کلمنته» مربی اسپانیائی فوتبال گویا گفته، «مهرم حلال، جانم آزاد!» ‌ در خبرها آمده که ایشان از ایران رفته‌اند، و گویا دیگر باز نخواهند گشت. البته از اینکه چرا مملکت ایران به چنین درجه‌‌ای از شهرت و اعتبار دست یافته نمی‌باید تعجب کرد؛ عملکرد یک حاکمیت اسلامی، اوباش‌پروری و «لات‌‌پرستی»، کار ما ملت را در رابطه با دیگر جوامع به همین نقطه‌ای که ملاحظه می‌فرمائید رسانده. شاید آقای «کلمنته»، در مقام یک مربی و فوتبالیست «والامقام» و فیلسوف، جهت اقامت در کشور فریدون و جمشید جم، از ما ملت «حق توحش» می‌خواستند، البته فکر می‌کنم «حق توحش» هم دادند و طرف رضایت نداد! اینهم یکی دیگر از «ثمرات» و «برکات» انقلاب شکوهمند اسلامی است؛ لات‌ولوت‌های دنیا، از قبیل جناب کلمنته، حتی در ازای سالیانه صدها هزار دلار پول باد آورده، حاضر نیستند توی صورت ما ملت «تف» بیاندازند! این پیروزی جدید و این خبر خوش در عرصة ورزش را از صمیم قلب به «مقام معظم» و دولت خدمتگذار «تبریک» گفته، دوام و بقاء این «انقلاب» و برقراری خیمة اسلام راستین را از حضرت باریتعالی خواستاریم. باشد که هر چه زودتر ما ملت از شر این موجودات ماقبل تاریخ خلاص شویم. حال می‌رویم سر مطلب امروز!

بالاخره امروز کاشف به عمل آمد که، «توافقات» صورت گرفته طی «مذاکرات امنیتی مونیخ»، که چند روز پیش با حضور گروه‌های وسیعی از نظامیان و هیئت‌های امنیتی کشورهای متعدد برگزار شده بود، از چه قرار است. همانطور که می‌دانیم در چنین «مذاکراتی» طرف‌های امنیتی و نظامی در جلساتی سری «بده‌بستان‌های» زیادی در صحنة بین‌المللی صورت می‌‌دهند، ولی خبرگزاری‌ها در ارتباط با این مذاکرات، یا خبری انتشار نمی‌دهند، و یا اگر سخنی به میان می‌آید، بیشتر جنبة «آدرس عوضی» دارد. عقل سلیم حکم می‌کند که، جهت ارزیابی بازتاب‌های سیاسی و امنیتی چنین مذاکراتی چشم به حوادثی دوخت که سریعاً پس از این دیدارها در سطح جهانی به وقوع می‌پیوندد.

این «تغییرات» را امروز، در چند جبهة سیاسی و اقتصادی به وضوح می‌توان مشاهده کرد. نخست، اعلام «استقلال» کوسوو از صربستان است. بررسی و تحلیل وسیع این مسئله را شاید بعدها صورت دهیم، ولی یک امر مسلم است، نمایندگان و پادوهای سازمان سیا، در قالب استقلال طلبان کوسوو، قسمتی از منطقة تحت نفوذ کرملین را بر پایة این «استقلال‌طلبی» به تصاحب خود در آورده‌اند. در نتیجه، در این مقطع، کرملین در برابر غرب عقب نشسته، ولی مسلم است که این عقب نشینی با توافق دوجانبة «روسیه ـ آمریکا» صورت گرفته. در غیر اینصورت امثال «هاشم تاچی» یا هر «آدمکش» حرفه‌ای دیگری که به حکم خوش‌خدمتی در بارگاه سازمان سیا، به مقام رهبری یک کشور نائل می‌آیند، جرأت نمی‌کنند در برابر موشک‌های «اس‌اس 20» روسی دست به چنین «قدرتنمائی‌هائی» بزنند! به احتمال زیاد ریشة «حکایت» شیرین «استقلال طلبی» کوسوو را می‌باید در نتایج مذاکرات امنیتی مونیخ جستجو کرد.

با این وجود یک اصل کلی نیز می‌باید مورد نظر قرار گیرد. عقب نشینی روسیه در اروپای شرقی، در ازای پیشروی این کشور در دیگر جبهه‌ها عملی شده!‌ همانطور که می‌بینیم، رئیس آدمکشان سازمان سیا در لبنان، «مغنیه» به صورتی سحرآمیز به قتل می‌رسد، و این «شخصیت» پشت پردة «سیاسی ـ نظامی» تا به آن حد از اهمیت برخوردار است که، شخص منوچهر متکی، وزیر امور خارجة حکومت اسلامی جهت تشییع جنازه‌اش به بیروت می‌رود! و اکثر دولت‌های منطقه در مورد سوءقصد به جان وی «عکس‌العمل‌های» دیپلماتیک و سیاسی از خود بروز می‌دهند! می‌باید از خود پرسید این یک رأس پاسدار پشم‌آلو، در «آلونک» حزب‌الله لبنان، از چه موضع و موقعیتی برخوردار بوده که تمامی دول منطقه، از اسرائیل گرفته تا عربستان سعودی در مورد قتل ایشان اعلامیه صادر می‌کنند؟ البته این «اطلاعیه‌ها» بیشتر در چارچوب «کی‌بود، کی بود، من نبودم» می‌باید مورد تحلیل قرار گیرد. «مغنیه» به احتمال زیاد طرف صحبت سازمان سیا در تشکیلات «حزب‌الله» بوده، و حذف ایشان به معنای فراهم آوردن زمینة نفوذ هر چه بیشتر کرملین در لبنان و «جنبش» حزب‌الله است. اعلامیه‌های «تند» و «سرکش» برخی دول منطقه، که از به قتل رسیدن این پاسدار اسلام ابراز خوشحالی کرده‌اند، در واقع در مقام ناله و ضجة پیرزنانی است که تحت ظلم و ستم قرار گرفته‌اند، و حضور حضرت «متکی» در مراسم تشییع جنازة ایشان نیز جهت عنوان این «موضع» است که، «ما در این جریان بی‌تقصیریم!» هر چند همه می‌دانند، این نوع «مأموران» معمولاً به دست همکاران‌شان به قتل می‌رسند!‌

روسیه همزمان در جبهة دیگری نیز دست به پیشروی زده: ایجاد و تقویت محور «تهران ـ امارات ـ سوریه»! و به دنبال همین حمایت سیاسی از «محور» کذاست که، نخست‌وزیر امارات پای به تهران می‌گذارد و مناسبات «گرم و داغ» تهران با این کشور، که رسماً پادگانی است نظامی و توسط سازمان سیا اداره می‌شود، علنی شده! ولی همچون مورد حزب‌الله لبنان، اینمورد نیز به معنای بیرون کشیدن یک متحد مطمئن و پایدار آمریکا از «بقچة» سازمان سیا است. امارات امروز گام به گام به تهران نزدیک می‌شود، و حکومت اسلامی، علیرغم وابستگی‌ها و تمایلات‌اش، گام به گام از آمریکا فاصله گرفته، افسارش به دست کرملین می‌افتد! داد و فریادهای «اصلاح‌طلبان» و جبهه‌های متعددی که اخیراً در اطراف پدیده‌ای به نام «اصولگرائی» تشکیل شده، در واقع به این دلیل است که نوکران شناخته شدة آمریکا می‌باید صحنة سیاست جمکران را که پس از کودتای 22 بهمن اشغال کرده‌اند، به گروه جدیدی «واگذار» کنند. و این گروه جدید بر خلاف آنچه برخی تصور کرده‌اند از چهره‌های شناخته شده تشکیل نخواهد شد.

در ادامة گسترش حضور سیاست کرملین در خلیج‌فارس‌، امروز خبرگزاری‌ها گزارشی از قراردادهای جدید بهره‌برداری از حوزة گازطبیعی «پارس جنوبی»، و اینبار با همکاری غول نفتی روسی، «گازپروم» منتشر کرده‌اند. بر اساس اطلاعیة «گازپروم»، همکاری‌های نفتی میان ایران و روسیه، نه تنها در زمینة بهره‌برداری از این حوزة گازی، که در تمامی مراحل می‌باید «گسترش» یابد. معنای سیاسی و نظامی چنین «اظهاراتی» روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد.

ولی علیرغم صراحتی که در شکل‌گیری استراتژی‌های منطقه‌ای می‌بینیم، نمی‌باید فراموش کرد که این «استراتژی» بر اساس ارتباطی دو سویه میان کاخ‌سفید و کرملین برقرار شده. هر گونه تغییر اساسی در سیاست آمریکا، و یا در خط سیر حرکت سیاسی و اقتصادی روسیه، نتیجة غائی‌اش به زیر سئوال بردن همین «استراتژی‌ها» است. عقب‌نشینی روسیه در اروپای شرقی عواقب ناخوش‌آیندی برای این منطقه به همراه خواهد آورد، عواقبی که کرملین نیز از بازتاب‌هایش مبری نیست. فراموش نکنیم که اروپای شرقی طی سالیان دراز ـ این دوره صرفاً به سال‌های کمونیسم اروپائی محدود نمی‌شود ـ تحت سیطرة الهامات سیاسی، نظامی و حتی اقتصادی روسیه طی طریق کرده؛ کنار رفتن روسیه از این منطقه نه امکانپذیر است، و نه پر کردن جای خالی روسیه در چنین شرایطی از عهدة آمریکا بر می‌آید. خلاصه بگوئیم، خلاء سیاسی ایجاد شده در اروپای شرقی، به هیچ عنوان باعث خوشحالی روسیه نخواهد شد.

از طرف دیگر نزدیک شدن کرملین به تهران، بازتاب‌های منفی فراوانی برای سیاستگذاری‌های درازمدت روسیه در منطقه به همراه خواهد آورد. حکومت اسلامی از جمله حاکمیت‌هائی است که به صراحت می‌توان آن‌ها را «بی‌فردا» خواند. تصور امتداد و تبلور سیاست‌های کرملین در چارچوب روابط گسترده با چنین حکومتی دور از ذهن می‌نماید. مسئله‌ای که آمریکائی‌ها کاملاً از آن مطلع‌اند، و سعی خواهند داشت، با حمایت کافی از این حکومت، هر گونه نوآوری و اصلاحات سیاسی را هم ـ با جنجال اصلاح‌طلبان اشتباه نشود ـ غیر ممکن سازند. نهایت امر «صورت‌بندی» مورد نظر روسیه، حتی در صورت تحقق، در مرزهای جنوبی و شرقی این کشور دو خلاء سیاسی ایجاد خواهد کرد: در جنوب، در ارتباط با کشور ایران، و در شرق، با منطقة اروپای شرقی. مشکلاتی که تحت حمایت آمریکا هر روز پیچیده‌تر شده، و حل آنان توسط مسکو به سادگی امکانپذیر نخواهد بود.

در انتهای این مطلب شاید بهتر باشد اشاره‌ای نیز به انتخابات ایالات متحد داشته باشیم، چرا که داده‌های «کلاسیک» سیاسی در کشور آمریکا در راستای این انتخابات در حال دگرگونی است. در صور کلاسیک سیاسی، زمانی که حزب دمکرات در انتخابات تمایل خود را به تقویت جناح چپ به نمایش می‌گذارد، به معنای آن است که قصد دارد قدرت را به «راست جمهوریخواه» واگذار کند!‌ چرا که رأی‌دهندگان اصلی حزب دمکرات، بر خلاف آنچه عنوان می‌شود تمایلی به چپ‌گرائی ندارند. هر گونه چپ‌گرائی از جانب رهبران حزب، خصوصاً در انتخابات ریاست جمهوری، فقط به معنای فراهم آوردن زمینة پیروزی نامزد جمهوری‌خواهان است. و باز هم در همین صور کلاسیک، زمانی که حزب جمهوریخواه تمایل خود را به نمایندگان راستگرایان مذهبی و افراطی نشان می‌دهد، با از دست دادن رأی گروه‌های «میانه‌رو»، نهایتاً زمینه‌ساز قدرت دمکرات‌ها خواهد شد. ولی این صور، امروز در حال تغییر ‌است. دیروز جرج بوش، پدر رئیس جمهور فعلی، از «مک‌کین»، نامزد حزب جمهوریخواه حمایتی «جانانه» به عمل آورد! و به دنبال همین «حمایت»، مک‌کین نیز در برابر دوربین تلویزیون‌ها حمایتی «جانانه» از رئیس جمهور فعلی صورت داد! در شرایط عادی این حرکت می‌باید به زیان «مک‌کین» تمام شود، چرا که خانوادة جرج بوش، پس از بحرانی که آمریکا طی سال‌های اخیر با آن دست به گریبان بوده، نمی‌توانند حامیان خوبی به شمار آیند. به صراحت بگوئیم «مک‌کین»، برای پیروزی در این مرحله از انتخابات، به هیچ عنوان نیازی به کسب «حمایت» از خانوادة بوش نداشت!‌ این نوع «حمایت» بیشتر به ضرر وی تمام خواهد شد. و نشان می‌دهد که حزب‌جمهوریخواه از به دست گرفتن قدرت و تبعاتی که این مسئولیت به همراه خواهد آورد، گویا اکراه دارد.

ولی جالب‌تر اینکه، این عمل درست زمانی صورت می‌گیرد که هیلاری کلینتن نیز تمامی سعی خود را به خرج می‌دهد تا در مبارزات انتخاباتی، خود را به جناح چپ نزدیک کند!‌ جناحی که اکثریت آن به «اوباما» پیوسته؛ کاندیدائی که در همان صور کلاسیک سیاست داخلی می‌باید شکست بخورد! این عمل نیز در شرایط عادی به معنای مرگ حزب دمکرات در انتخابات آیندة ریاست جمهوری می‌باید تلقی شود. ولی از آنجا که هر دو حزب نمی‌توانند همزمان خود را به مرگ «محکوم» ‌کنند، می‌باید نتیجه گرفت که، شرایط سیاست داخلی آمریکا از پایه دگرگون شده، و داده‌های «سنتی» دیگر پیامدهای گذشته را نخواهد داشت. همانطور که در بالا آوردیم، تزلزل موضع فعلی روسیه در خلیج‌فارس و اروپای شرقی، شاید بازتابی باشد از همین دگرگونی‌های وسیع در سیاست‌های داخلی آمریکا.







هیچ نظری موجود نیست: