۵/۱۰/۱۳۸۶

«بانی و کلاید» جمکرانی!


در حکومت اسلامی، کشتن مردم «جواز» نمی‌خواهد! به عبارت دیگر، یک «محاکمه» معمولاً‌ همانطور صورت می‌گیرد که «مفتش» دائی‌جان ناپلئون می‌گفت: «زود، تند، سریع»! بعد هم مشتی عکس‌های پرت‌وپلا از افرادی که متهم به عملی «معرفی» می‌شوند، چاپ می‌کنند، و می‌رویم سر اجرای حکم عدل‌الهی! این حکومت بی‌لیاقت که از عرضة نفت و بنزین ملت عاجز است، دست به اعدامش حرف ندارد! همین چند هفته پیش، افرادی را که طی یک «تئاتر امنیتی»، ویژة حکومت اسلامی و صحنه‌های مشمئزکنندة آن، تحت عنوان «اراذل و اوباش» بازداشت کرده بود، در زندان اوین ـ زندانی که مخصوص جرائم امنیتی است ـ به دار آویختند. و از قضای روزگار، این افراد نه نام و مشخصات دارند؛ نه فامیل و کس‌وکار دارند؛ نه ملک و دارائی دارند؛ و نه حق دارند که با خبرنگاران، وکلای دعاوی، و دیگران، پیرامون زندگی، روابط و مجازات‌های‌شان حرفی بزنند! به صراحت بگوئیم، حتی معلوم نیست جرم این افراد در واقع چه بوده! و در چنین مواردی بهتر است سخن از «تصفیه» در درون گروه‌های «اوباش‌دولتی» به میان آوریم، تا «اوباش‌گیری»! ولی راه دور نمی‌رویم، دو نمونة دیگر نیز در راه است: مجید و حسین کاووسی‌فر، قاتلان «فرضی» قاضی مقدس!

از آنجا که در حکومت اسلامی، حضور و فعالیت مردان و زنان در کنار یکدیگر، اصولاً به هر نوع و شکلی، بر خلاف تمام اظهارات و ژست و اداهای «دمکراتیک» بعضی آخوندک‌ها، از نظر شرعی حرام است، «بانی و کلاید» اسلامی هم، می‌باید اسم‌شان «مجید و حسین» باشد! هم‌جنس‌اند، خصوصاً فامیل‌اند‌، یعنی عمو و برادرزاده، که از نظر شرعی مشکلات «دیگری» پیدا نشود تا مجبور شویم دست به دامان آثار «حقوقی» آیت‌الله گیلانی بشویم! این عمو و برادرزاده، نهایت امر، بسیار «آدمکش»، «خطرناک»‌ و «مفسداند»! آنقدر مفسداند که نگو! علامه دهخدا معتقد است که در حوالی دماوند، در گذشته، دهی بوده به نام «دزد آباد»! که گویا طی تاریخ، به دلیل تجمع اراذل و اوباش که از شهرهای دیگر فرار می‌کرده‌اند، در این محل، نهایت امر آب و آبادانی به راه افتاده بود! «بانی ‌و کلاید» اسلامی فکر می‌کنم، باید از تخم و ترکة همان «دزد آبادی‌ها» باشند، که خون‌شان هم بوی «دزدی» و «فساد» و «پلیدی» می‌دهد! حکومت اسلامی، برای «بانی و کلاید»، حکایتی درست کرده و برایمان نقل می‌کند، ‌که بیا و ببین! این «حکایت» شیرین و به قول پاسدارهای نوقلم «پندانگیز»، که بر پایة آن قرار است دو نفر را در طی همین چند روزه از طناب دار حکومت عدل‌الهی آویزان کنند، از آن «قماش» است که اگر روزی فیلم‌نامه‌اش را کارگردانی به دست من می‌داد، می‌خندیدم و می‌گفتم، «حضرت، ما را دست انداخته!»

قضیه از این قرار بوده که گویا «حاج بانی و مش کلاید»، در خانه‌ای جمع شده بودند. و به قول خودشان، «چند نفری بوده‌اند و خانمی هم آنجا بوده»! از قضای روزگار به دلایلی که معلوم نیست، گروهی پاسدار از راه می‌رسند! «بانی و کلاید» را می‌گیرند و به همراه دیگران می‌برند! می‌دانیم در اسلام، اصولاً زندگی کردن «حرام» است، چرا که اگر «می آلوده‌ای راه مسجد» گیرد، دیگر نه از مسجد نام بماند و نه از می نشان! و پاسدار جماعت هم گویا در یخچال خانه دو بطر «می» پیدا می‌کنند، و حضرات را دستگیر کرده به دادگاه ارشاد می‌برند؛ حدس بزنید رئیس قسمت مبارزه با فساد در دادگاه ارشاد کیست؟ درست حدس زدید! همان قاضی مقدس خودمان است! که مثل قاضی «بلاک‌وود»، در فیلم‌های وسترن، قاعدتاً می‌باید پیرمردی متشخص، درستکار و منصف باشد که، در زندگانی هیچ وقت از راه راست منحرف نشده! به عبارت بهتر، یک قاضی به تمام معنا «کامل»، «گوگولی مگولی» و هولیوودی!

ولی حاج‌مقدس کمی با این «نمونة» هولیوودی تفاوت دارد. ایشان، بر اساس قصة حکومت اسلامی، قبلاً قاضی «دادگاه انقلاب» بوده‌اند! و ما هم به صورتی کاملاً اتفاقی کسب اطلاع کردیم که، به همراه قاضی مرتضوی، نه تنها در محکومیت تعداد قابل ملاحظه‌ای نویسندگان به زندان مستقیماً دست داشته‌اند، که در پروندة مرگ «زهرا کاظمی» از طرف خانوادة مقتول همدست و همکار رژیم در «ماست‌مالی» قتل عمد «معرفی» می‌شوند! و حضور ایشان در برابر دادگاه، از طریق مجاری حقوقی بین‌المللی «درخواست» شده بود، درخواستی که گویا زیر سبیل «رهبر معظم» فعلاً گیر کرده! حال می‌باید پرسید چنین قاضی «بلاک‌وودی»، که هم در قتل‌عمد زهرا کاظمی دست داشته، هم چندین نویسنده را در جنگ قدرت میان جناح‌های مختلف حاکمیت به زندان می‌اندازد، و هم در «تئاتر مضحک» پاسداراکبر، در واقع نقش اصلی را در «محکومیت» ظاهری وی در راستای سیاستگذاری‌های آمریکا در ایران ایفا ‌کرده، چطور شده که یک‌دفعه مسئول قسمت ارشاد و فساد می‌شوند؟ می‌دانیم که حکومت اسلامی «خرتوخر» است، ولی برای رسیدن به چنین «نتایج درخشانی»، وضعیت از این حرف‌ها باید خیلی «خرتوخرتر» باشد؛ چرا که در عمل چنین چیزی امکانپذیر نیست! قاضی مقدس به دلیل وابستگی‌هایش به ساختار قدرت نمی‌تواند به این سادگی‌ها از «کار» کنار برود، و یا محدودة کارش را به این صورت «عوض» کند! سیاست فاشیسم جهان سوم، با خانة خاله‌خانم تفاوت‌هائی دارد!

بگذریم، قاضی دادگاه ارشاد، «بانی‌وکلاید» را به چند ضربه شلاق محکوم می‌کند، بعد هم جرم را با جریمة نقدی جایگزین می‌کند: 650 هزار تومان! البته، قاضی «نمی‌دانست» که در واقع، «بانی و کلاید» را دستگیر کرده بود. چرا که، این دو تن قبل از حضور در دادگاه ارشاد، بر اساس قصة «اسلام و مسلمین» چندین و چند آدم عادی را با اسلحة گرم به قتل رسانده‌ بودند، چندین پلیس و مأمور انتظامی را با شلیک گلوله کشته‌ بودند، و بارها و بارها در سرقت‌های مسلحانة بانک‌ها، ارعاب مردم، کلاشی و دزدی مسلحانه شرکت فعال داشته‌اند! فقط می‌شود گفت که، «ای دل غافل»، قاضی نفهمید، و رودست خورد!

ولی «بانی‌وکلاید» از حکمی که بر علیة آنان صادر شده، به شدت «ناراحت» می‌شوند، و به این نتیجه می‌رسند که، رئیس مجموعة دادگاه ارشاد را، که همان قاضی مقدس است در مخالفت با این رأی ترور کنند! در دادگاه هم می‌گویند که، این حکم «عادلانه» نیست! و با آنکه از قدیم گفته‌اند، «گنهکار در عقوبت بردبار است»، بانی و کلاید این قول قبول نکردند، به نظامی اقتداء کرده می‌گویند، «مگر آن کو گناهکار بود، دزد و خونی و راهدار بود»؟ خلاصه این چه جور حکم است که می‌کنید، این جبر است و ما با جبر مخالف! بیا و درستش کن!

و به دلیل مخالفت با رأی قاضی، با برنامه‌ریزی «دقیق» می‌آیند دم در دادگاه، در روز روشن، جلوی چشم هزار نفر، با گلوله می‌زنند توی سر قاضی مقدس که رئیس قسمت ارشاد است! بعد هم فرار می‌کنند می‌روند دوبی!! در ادامة قصة حکومت اسلامی، بانی‌وکلاید در «دوبی»، و از طریق مطالعة «روزنامه‌ها» تازه متوجه می‌شوند که چه قاضی‌ «خوبی» را به قتل رسانده‌اند، و سعی می‌کنند با سفارت آمریکا تماس گرفته، و به اصطلاح از این «فرصت» طلائی استفاده کنند ـ اخبار معلوم نمی‌کند که چه استفاده‌ای بکنند ـ که، دم در کنسولگری به وسیلة «پلیس» دستگیر شده، به تهران فرستاده می‌شوند!

خوب، اگر کسی این «فیلم‌نامه» را باور کرد، یک فیلم‌نامة دیگر را هم می‌تواند باور کند؛ آن اینکه همة این حرف‌ها مزخرف است، و چون نمونة «اوباش‌گیری» اصلاً معلوم نیست این حضرات چکاره‌اند، و قرار بوده چکار بکنند! و اینکه به احتمالی، با کناره‌گیری قاضی مقدس از دادگاه انقلاب، وی برای بعضی‌ها گرفتاری‌هائی درست کرده بود، و چنین قرار گذاشتند که «کلکش» را به صورتی اسلامی بکنند! فکر می‌کنم این «فیلم‌نامه» از اولی جالب‌تر باشد، چرا که اولی را ساواک نوشته‌اند، این یکی را خودمان با هم!




هیچ نظری موجود نیست: