۵/۱۱/۱۳۸۶

زیر گنبد کبود ...


امروز یکی از خوانندگان وبلاگ لطف کرد و متن «فرضی» مصاحبة مسعود بهنود با شاملوی شاعر را، که گویا در چند ماهة نخست کودتای 22 بهمن، در مجلة «تهران‌مصور» به چاپ رسیده بود، برایم ارسال کرد. نخست می‌باید تشکر کنم، چرا که چنین متن‌هائی بی‌دلیل روی خطوط اینترنت یک‌باره «ظاهر» نمی‌شود، آنهم با 28 سال «تأخیر»! در ثانی، اصولاً این متن را پیش از این یا ندیده بودم، و یا طی این 28 ساله موجودیت‌اش را بکلی فراموش کرده بودم. در هر حال، سخنان شاملوی شاعر، در این «مصاحبه» همان بود که پیشتر نیز از او انتظار داشتیم، برخوردی کاملاً روشنفکرنمایانه در «کلام»، و کاملاً «حسابگرانه» در برابر «قدرت‌حاکم»! ‌ به یاد نمی‌آورم، در شرایطی که هزاران ایرانی، به دلایل مختلف، آوارة کشورهای غریبه و سرزمین‌های دور شدند، مصاحبه‌کننده و مصاحبه‌شوندة این «مصاحبه»، از حاکمیت اسلامی «گزندی» دیده باشند؛ نه تنها گزندی در کار نبود که، یک ساواکی شناخته شده، که به قول خودش «توده‌ای» زاده هم بود، و فرزند یک کارمند دون‌پایة دولت، در این بگیر و ببندها، شکنجه‌ها، زندان‌ها، فرارها و بی‌قراری‌ها، تبدیل به نویسندة «محبوب» اهالی «محترم» شمال شهر تهران شد! خبرنگاری شد «مبارز» و «آزادیخواه»!

ولی همانطور که پیشتر گفتیم، این نوع «اطلاعات» جالب، در مورد گذشته‌ها بی‌دلیل خطوط اینترنت را اشباع نمی‌کند! دلایلی دیگر در کار است. چند روز پیش نیز در کمال تعجب به سرمقالة «راه ‌توده» برخورد کردم، با تیتری بسیار جالب که چنین القاء می‌کرد: «کودتا بر علیة انقلاب، 28 ساله شد!» بله، زمانیکه از «دلایل» سخن به میان می‌آید، می‌باید بی‌پرده سخن گفت؛ امروز تشکیلاتی از «کودتا بر علیة انقلاب» سخن می‌گوید که تا همین چند سال پیش رهبران‌اش، «قائداعظم» همین کودتای «خوش‌خیم»، دجالی به نام روح‌الله خمینی را، رهبر «ضدامپریالیست» ملت ایران لقب داده بودند. انشاالله که «گربه» است! این نوع چرخش‌ها، در بطن روابط سیاسی و خصوصاً در قلب تشکیلاتی چون حزب توده، که در عمل ثابت کرده نه تنها همیشه «خروس بی‌محل است» که، هر گاه پای پیش گذاشته، فقط و فقط جهت حمایت از راست افراطی و پایه‌ریزی یک فاشیسم سرکوبگر در جامعة ایران بوده، نمی‌باید بدون بررسی رها شود! می‌باید اصولاً پرسید، این «حزب توده» چیست، و مأموریت «جاودان» سیاسی و اجتماعی این تشکیلات، سر در پای کدامین تخت‌ سلطنتی در جوامع سرمایه‌سالاری خوابانده؟ ولی هر چند در تأئید واقعة کودتای ننگین 22 بهمن تردیدی به خود راه نخواهیم داد، در اینکه اصولاً «انقلابی» در کار بوده، این یک «قلم» مطمئن نیست!

ایرانیان امروز در برابر «گفتمانی» قرار گرفته‌اند که از پایه و اساس به بیماری «سیاسی‌بازی» آلوده شده؛ «سیاسی‌بازی» پدیده‌ای است در مایة همان «سیاه‌بازی» خودمان، که قدیمی‌ترها روی حوض‌ها تخت می‌انداختند، و در شب‌های تابستان بر روی آن‌ها کاکاسیاه، حاجی‌آقا، دعانویس و ... می‌آمدند و بازی‌های خنده‌دار می‌کردند، تا ملت سیه‌روز این کشور بتواند دقایقی، زیستن در جامعة «زورسالاری» را با صدای قهقه‌های مستانه و کودکانة خود به دست فراموشی بسپارد، ولی با یک تفاوت کلی، «سیاسی‌بازی» بوی «خون» هم می‌گیرد! ‌ بوی خون‌ریزی، بوی وطن‌فروشی، بوی نان‌خوردن از دست کس و ناکس، و هزار بوی ناخوش دیگر! در قلب این «گفتمان» مضحک: واژه‌ای قرار گرفته به نام «انقلاب»، که برای نخستین بار از دهان محمدرضا پهلوی در 13 آبان بر اکران‌ تلویزیون‌های کشور رسماً «اعلام» شد، و هنوز ملتی را اسیر خود باقی نگاه داشته. «اسیر» دست توهماتی، که «سازمان‌های» رنگارنگ و خلق‌الساعة مختلف، هر کدام در راستای منافع خود، طی این 28 ساله به آن دامن زده‌اند. از یک طرف، دفتر و دستک احزاب آمریکائی‌ را می‌بینیم، که برای پوشاندن چهرة کثیف ایالات متحد در پس آنچه حکومت «انقلاب» می‌خوانند، این آخوندبازی و کثافتکاری را‌ که به دست یک مشت عملة استعمار در ایران زمین بر ایرانی تحمیل می‌شود، «انقلاب» تلقی می‌کنند، و شیوه‌های آدمکشی اینان، که امروز و دیروز در به دار آویختن «محکومان» بیدادگاه‌های‌شان در ملاءعام شاهد بودیم، و صرفاً وسیله‌ای جهت سرکوب مردم کشور شده، در نگارش‌های «ادیبانة» اینان، شیوه‌های عمل این «انقلاب اسلامی» معرفی می‌شود.

در کنار اینان «ملیون» نشسته‌اند: یک پا در خارج، یک پا در داخل! همان‌ها که هنوز در عشق عطر و بوی مشک‌آسای «مصدق‌السلطنة» وطن‌پرست‌شان، در احمدآباد همه روزه «یاکربلا، یاکربلا» می‌کنند! و نمی‌پرسند این مصدق، کدام سنگ را روی کدام سنگ در این مملکت گذاشت، که اینان اینهمه سینه‌چاک‌اش شده‌اند؟ این همان مصدق نبود که عالمانه و عامدانه کشور را به سوی «کودتا» کشاند؟ کدام تشکیلات سیاسی طی چندین ماه حکومت مصدق عزیزتر از جان اینان، از کارگری و دانشجوئی گرفته، تا حقوقی و اصناف و پیشه‌وری، دهقانی و مالکی توانست سازمان گیرد، تا این مملکت را اینچنین در برابر خواست استعمار جهانی بی‌پناه رها نکند؟ این یاران مصدق چه کسانی بودند، که همگی پرونده‌هایشان را می‌بایست از وزارت امور خارجة بریتانیای کبیر درخواست می‌کردند؟ ولی این‌ها همانطور که گفتیم، امروز خود قسمتی از همان «گفتمان» شده‌اند. این «مصدقی‌ها»، که سال‌های سال است دست در دست کاشانی‌های پسا 22 بهمن، به چپاول ملت و سرکیسه کردن جماعت در دکه‌های کلاشی‌شان مشغول‌اند نیز، خود بازیگران صحنة همین «انقلاب» شده‌اند! بازیگران بهره‌مند و «ناراضی»، که در کنار همان واژة جادوئی «انقلاب»، به نقش‌آفرینی مشغول‌اند، «انقلابی» که همچون «جمهوری اسلامی»، هنوز معنا و مفهومش برای عقلا روشن نشده!

«رادیکال‌ها» هم هستند! آن‌ها که بچه‌های 12، 13 ساله را به اوین فرستادند، تا خود در اروپا و آمریکای سرمایه‌داری، و یا حتی در برخی ویلاهای شمال شهر تهران، «مارتینی» را فقط با «یخ فراوان» میل کنند، و سه دهه است، «محو» تماشای مبارزات خلق‌اند! سه‌دهه است که از این مبارزات جانکاه، گزارشات دقیقه به دقیقه، به «خلق‌قهرمان» ایران ارائه می‌کنند. اینهمه می‌گویند، تا خدائی ناکرده، ما ملت سیه‌روز، «انقلاب شکوهمند» اینان را فراموش نکنیم، و «ندانسته» چشم از این دنیا نبندیم! اگر در روز نخست، «دجال خمین»، در اطلاعیة رسمی دفتر خود، اینان را «نجس» نخوانده بود، حتماً چند تنی از اینان، خود را از نزدیکان بیت «رهبری» هم معرفی می‌کردند! همان‌ها که در روزهای شکل‌گیری حاکمیت فاشیسم انسان‌سوز اسلامی، خمینی را «توجیه» و «تبرئه» ‌هم می‌کردند و می‌گفتند، «امام، قربانی لباس‌شان شدند!» ولی این حضرات هیچگاه نفرمودند، ملت ایران قربانی چه شده بود؟! بله، «فراموش» نکنید! که فراموشی «گناه» است! اگر «انقلابی» شد، از صدقة سر هم اینان بود! «انقلاب» مال اینان است، همچون ارث پدرشان، و خمینی، همانطور که امروز حزب توده زیر سبیل‌اش می‌گوید، «بر سر آن کودتا» کرد! همانطور که می‌بینیم همه راضی و خوشحال‌اند، البته در تهران، اگر دستگاه خلافت و ریاست و آقائی میدانی به هر کدام از اینان بدهد، دست رد بر سینة «حق» نخواهند زد، ولی آنکه امروز لای چرخ دنده‌های این به اصطلاح «انقلاب» لعنتی گیر کرده، آنکه استخوان‌هایش همه روزه خرد می‌شود، انسانیت‌اش به باد می‌رود، زندگانی‌اش به تباهی افتاده، نه مصدقی است، نه توده‌ای؛ نه آمریکائی است، نه مجاهد و فدائی! این بخت برگشته فقط «ایرانی» است!

در همین گیرودار است که ناگهان در متنی «سراسر» روشنفکرانه و مبارزه‌طلبانه، دو تن از «مبارزترین» انسان‌های این سرزمین، خطوط اینترنت را اشباع می‌کنند: شاملو و بهنود! شاملوی شاعر که عمرش را به شما داد، و رفت! ولی با در نظر گرفتن آنچه طی سال‌های متمادی از دور و نزدیک از او دیدیم، اگر در قید حیات می‌بود، امروز همانجا ‌نشسته بود که دولت‌آبادی‌ها و سپانلو‌ها نشسته‌اند! شاملو و مبارزه؟! شاملو همان موقع که گویا جهت «مبارزه» با سلطنت به آمریکا آمد، از دفتر شهبانو مستمری ماهیانه می‌گرفت! ولی از آنجا که دیگ پلوی «انقلاب» را می‌باید پا بر جا نگاه داشت، «سخندانی‌های» این «شاعر خلق» را هم امروز می‌باید در ارتباط با همان «انقلابی» که در بالا وصف‌اش رفت، بخوانیم! باید بخوانیم و بدانیم که یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، «انقلابی» نشسته بود، که گروهی گویا آنرا به «یغما» بردند!




هیچ نظری موجود نیست: