۱/۱۶/۱۳۸۶

مطالبات و مبارزات!



بهتر است کمی هم از تاریخ کشورمان بگوئیم. از همان علم «ناموجودی» بگوئیم که اینک پس از گذشت نزدیک به 8 دهه از بنیانگذاری دانشگاه و علوم‌ عالی در ایران، هنوز در کف بی‌تدیبر حدس و گمان، محفل‌بازی، «تدبیربافی» و سیاست زمانه گرفتار است. جالب‌تر آنکه، اگر در قلب همین «تاریخ» به دنبال یتیمی بی‌پناه‌تر از علم تاریخ بگردیم، حکماً نامش باید «مورخ» باشد. مورخ کسی است که گویا از تاریخ می‌گوید، و ما ایرانیان با نام طبری آشنائیم! برخی اوقات نیز در توجیه آنچه می‌گوئیم به امثال آشتیانی و کسروی متوسل می‌شویم، و «مدرن‌ترین» مورخ ایران فریدون آدمیت است که محدود کتاب‌هائی که نوشته، فعلاً ممنوع‌الچاپ شده! این است آنچه ما ایرانیان در هنگام برخورد با «تاریخ کشور باستانی» خود، می‌باید تحت عنوان «منبع» به آن تکیه کنیم. بقیة تاریخ‌ها هم، مانند کالاها و اشیائی که اطراف‌مان را پر کرده، همگی سوغات غرب‌اند؛ «غرب» که معرف حضورتان هست؟ همانکه برای حفظ منافعش بر ما ملت، دیکتاتوری و استبداد و سکوت مرگ حاکم می‌کند! بله، اسم مباک‌‌شان «غرب» است، بر خود زحمت روا می‌دارند، بر ما ملت منت می‌گذارند، تاریخ‌ هم برای‌مان می‌نویسند، اشکالی که ندارد! و آنجا که به قول مستفرنگ‌ها خیلی «آوانگارد» می‌شویم، تاریخ‌مان را «آکادمی علوم شوروی سابق» می‌نویسد! همه چیز رو به راه است.

اشکال زمانی پیش می‌آید که همین غرب تصمیم می‌گیرد، «تاریخ» را به دست سرسپردگان داخلی خودش یک بار دیگر برای ما بنویسد! همانطور که دیدیم بعد از غائلة 22 بهمن، از این نوع «تاریخ‌نویسی‌ها» زیاد داشتیم. «ملی‌شدن» نفت به دست حجج‌ اسلام، مبارزه با انگلستان در جنوب به حکم فلان و بهمان آیت‌الله، مبارزات پیگیر اسلام و مسلمین با استبداد میرپنج، و خلاصه دردسرتان ندهم هر آنچه نداشتیم و نداشتیم، در این تواریخ فعلة حکومت اسلامی به خوردمان دادند! ولی بازهم خدا پدر همین فعله را بیامرزد! حداقل با این نوع تاریخنگاری «غربی‌ اسلامی»، پس از گذشت سال‌ها، مثلاً ‌ کاشف به عمل آمد که، چرا در وسط شهر تهران یک پادگان به نام «جی» سر بر آورده بود! بله، «جی» نام فامیل یک زرتشتی هندی بوده ـ البته می‌گویند از «پارسیان هند‌اند» تا یادمان نرود که هزار سال پیش از ایران رفته بودند، مطلبی که خودش سند و مدرک هم شاید بخواهد! و ایشان از آغاز حکومت پهلوی‌ها به شغل شریف «جاسوسی» و «پااندازی» برای سفارت دولت فخیمة انگلیس در ایران مشغول بوده‌اند، پسرشان هم بعدها حرفة پدر را «کامل» می‌کند، و حتی در کودتاها فعالانه شرکت می‌کرد! آیا یک چنین خاندان محترمی نمی‌باید یک «پادگان» ناقابل از خودشان داشته باشند؟ قبول می‌کنید که انصاف حکم می‌کند، حداقل چند فوج سرباز در اختیارشان بگذاریم.

بله، از دانشگاه گفتیم، از پادگان هم گفتیم، فقط می‌ماند دبستان! امروز خبردار شدیم که معلمان کشور به دلیل عدم رسیدگی «اسلام» به مطالبات‌شان قصد دارند دست به اعتصاب و حتی گردهمائی بزنند. البته کار بسیار شایسته‌ای است، چرا که رضا پهلوی هم از مطالبات آنان «حمایت» کرده! دیروز کانال دولتی تلویزیون فرانسه، یک فیلم و مصاحبة مفصل از فرح دیبا پخش می‌کرد. بنده هم که دیروز به خودم هزار فحش داده بودم که وبلاگ ننویسم تا این آخوندها که نشسته‌اند سانسورش کنند حسابی خیط بشوند، نشستم جلوی تلویزیون! و بعضی صحنه‌های قابل «تحمل» گزارش را با نیم‌نگاهی، همانطور که یک کتاب هم می‌خواندم «دنبال» کردم. خلاصه بگویم، حکایت همه گریه بود وآه و اشک: ما از مملکت‌مان افتادیم بیرون، ما دیگر روزهای‌مان به شب می‌ماند، ما دیگر نفس‌مان در نمی‌آید، ... راستش فکر کردم راجع به بنده صحبت می‌کنند، خوشحال شدم، با خود گفتم: «بالاخره کسی به یاد ملت آوارة ایران افتاد!» ولی بعد دیدم خیر، در مورد خودشان می‌گویند. البته تمام این اظهارات را در یکی از همان آپارتمان‌های مکش‌مرگ‌مای پاریسی بر زبان می‌آوردند، تا دل آدم بیشتر کباب ‌شود. با خودم ‌گفتم: «اموال پدری میرپنج بیچاره را کدام آخوند خورد؟»

یکهو، وسط مصاحبه، دوربین رفت به در و دهات اطراف واشنگتن، و سری به «ملک» رضا پهلوی زد! نمی‌دانم به عادت بابابزرگش ملک را غصب کرده بود، یا خریده بود، در هر حال فرقی نمی‌کند؛ چشم‌مان به جمال ایشان روشن شد که با یک تا پیراهن بدرنگ و گل‌مگلی،‌ از توی یک ماشین تویوتا که شبیه مینی‌بوس‌های قدیم شهر تهران بود، پریدند بیرون! با این هیبت، از مقام جلیل سلطنت فقط یک لنگ کم‌ داشتند! دستم رفت مال خودم را بهشان بدهم دیدم تازه از سر کار برگشته‌ام خیس است؛ ذات‌اقدس ملوکانه سرما می‌خورد ساواکی‌ها گریبان‌مان را می‌گیرند. دستم را از بیخ لنگ برداشتم، مشغول تماشا شدم. یک توله سگ هم، مثل این شیعه‌های دوآتشه که مرتب دور مرقد ابولولو می‌چرخند، هی دور «اقدس ملوکانه» طواف می‌داد، تا برسند دم در ورودی ویلا! همانجا هم مادر «تاجدار»، روی‌ ماه‌شان را بوسه باران کرد! بعد نوة میرپنج، در حالی که آستین‌هایش را بالا می‌زد، و روی یک صندلی باغ می‌نشست، گفت : «ما باید برگردیم!»

اتفاقاً با دیدن این صحنه، من که به «فکر» افتادم. در شرایط فعلی، که خیلی‌ها برمی‌گردند، ایشان با این اوصاف حتماً باید برگردند، اصلاً جای‌شان در همان حکومت بود! ولی از حق نگذریم، عین میرپنج شده بود، با دو نسل فاصله! یک قاطر، یک چماق، یک کلاه لگنی، یک منقل وافور، دو تا خایه، و چهار تا زن عقدی کم داشت. نمی‌دانم چه کرده بود،‌ که بعد از هزار سال زندگی در غرب و شرق، هنوز اینقدر «آلاشتی‌» باقی مانده بود! البته سابقاً وقتی امام‌المومنین هنوز «اسلام» را حاکم نکرده بودند، این حرف‌ها را که می‌زدیم ساواکی‌ها تکه تکه‌مان می‌کردند؛ شوخی با ذات‌اقدس ملوکانه؟ آمریکا پدرتان را در می‌آورد!

بله، بهتر است با ایشان شوخی نکنیم، و برگردیم به دامان «اسلام» و مبارزات معلمان! همانطور که می‌دانیم، معلم جماعت، خصوصاً در کشورهای جهان سوم و ایالات متحد، یکی از محروم‌ترین اقشار جامعه است؛ اینجاست که متوجه می‌شویم چقدر آمریکائی هستیم و نمی‌دانستیم! و این محرومیت بی‌دلیل نیست. معلمان محروم، قدر ثروت را خیلی بیشتر می‌دانند، و به بچه‌ها یاد می‌دهند که چگونه ثروت‌مند شده، از محرومیت‌ها بگریزند؛ شاید محرومیت معلمان ریشه در همین اصل داشته باشد؛ لابراتواری است عملی که هر بچة زبان نفهم و تخسی می‌تواند حقایق زندگی را به درستی در آن ببیند. بچه‌ها بلانسبت خر که نیستند، ارزش واقعی درس‌خواندن و تحصیل علم را به چشم می‌بینند، و در این راه از یکدیگر «پیشی» و «هاپو» می‌گیرند! این است راه و رسم تدریس!

حالا این معلمان اصلاً چه می‌خواهند؟ مگر در اسلام به معلم حقوق می‌دهند؟ همین میرپنج هم حقوق نمی‌داد. می‌گوئید نه؟ نگاه کنید به حقوق معلم در دورة آن پسر و این پدر! حالا نوة این‌ها با توله سگ، از مبارزات معلمان «حمایت» می‌کند (خندة حضار)‍! لنگ‌ را بگیرید ببندد، بالاخره خشک شد (گریة حضار)! معلم در صدر اسلام اصلاً حقوق نمی‌گرفت؛ مگر خود پیامبر نگفته بود که، اگر کسی چیزی به من یاد بدهد تا ابد بنده و عبید او خواهم بود؟ در چنین شرایط اصلاً معلم جرأت تعلیم داشت؟ تا خدائی ناکرده رسول اکرم بنده و عبید کسی شود؟ در اسلام فقط یک معلم بود، او هم شهید رجائی بود و دیدید چه به سرش آمد! حالا ما با همین وبلاگ از معلمان درخواست می‌کنیم که دست از شیطنت بردارند، و قسمت آخر زندگی شهید رجائی را خوب نصب‌العین کنند! گول این شیاطین را نخورند، و در صفوف اسلام هزیمت نیاندازند. تازه ما این ملوان‌ها را پس داده‌ایم و داریم مذاکره و چه و چه می‌کنیم. از بالای همین بالکن، به ملت نصیحت هستیم. این پاکت هم پر شده باید بدهم حاج‌احمد‌آقا خالی کند، بالاخره نتوانستیم حرف‌مان را بزنیم، السلام و علیک و ... سرش را بگیر نجس شدم!



هیچ نظری موجود نیست: