۱/۱۴/۱۳۸۶

باغ و جرقه!



هیچوقت به موسیقی «عامه‌‌پسند» در ایران، فکر کرده‌اید؟ به همان نوع موسیقی‌ای که در روال عادی در فرهنگ غربی «پاپ» لقب داده‌اند. موسیقیدان نیستم، ولی زیاد به موسیقی گوش می‌کنم، کمی هم با اصول علمی موسیقی آشنایم؛ تئوری‌های موسیقی، نت‌نویسی و اینگونه مسائل! ولی هیچوقت به یک بررسی، هر چند سطحی در مورد موسیقی «عامه‌پسند» در ایران برخورد نکرده‌ام. تا آنجا که به یاد دارم، کسی تاریخچه‌ای از شکل‌گیری این نوع موسیقی در ایران ارائه نداده، و اگر هم چنین «بی‌حرمتی‌هائی‌» به تاریخ معاصر ما روا داشته‌اند، صدای آن به گوش کمتر کسی رسیده. می‌دانیم که اکثر کتاب‌ها در ایران فقط در یکهزار جلد منتشر می‌شوند، آنهم برای تزئین کتابخانة افرادی است که در خرید کتاب «حرفه‌ای» شده‌اند، و از علم‌دوستی و مطالعه، صرفاً تا مرحلة خرید کتاب پیش می‌روند! و باز هم همه می‌دانیم که این نوع برخورد با «اشیاء» نشانگر نوعی ساختار روانی نابهنجار است!

بله، «فروید» رشد انسان را در سه مرحلة دهانی، مقعدی و تناسلی تعریف می‌کند، و معتقد است که کسانی که به جمع‌آوری و کلکسیون اشیاء مختلف علاقمند‌اند، همگی از نوعی «عدم‌رشد» در مقطع «مقعدی» در رنج‌اند! یعنی در روند شکل‌گیری شخصیت‌ این افراد عبور از مرحلة مقعدی به صورتی موفقیت‌آمیز صورت نگرفته! البته، فروید خود نیز در چارچوب مطالعاتی که در فرهنگ‌های مختلف صورت می‌داد، و در راه تلاش جهت «عمومیت» دادن و جهانشمول نمایاندن نظریات رشد شخصیت انسان، به جمع‌آوری مجسمه‌های کوچک و آثار عتیقه از اقصی‌نقاط جهان علاقمند بود. در نتیجه جمع‌آوری اشیاء مختلف، فی‌نفسه نمی‌تواند نشانة یک بیماری باشد؛ به زبان ساده‌تر کلکسیونرها الزاماً «بیمار» نیستند؛ بلکه آنان که کلکسیون‌داری را قسمتی از زندگی روزمرة خود می‌کنند، از نظر شخصیتی از ساختاری برخوردارند که می‌تواند از نظر روانکاوی «ویژه» تلقی شود. ولی به عقیده من،‌ کسانی که کتاب‌ها را ابتیاع کرده، آنان را نخوانده، همچون گلدان‌های گل، در کتابخانه‌هایشان می‌چینند و هر روزه در برابرشان رژه می‌روند، می‌باید «بیمار» باشند!

به این مطلب از اینرو اشاره می‌‌کنم که نظریة دیگری نیز در شناخت پایه‌های شخصیتی افراد وجود دارد. و می‌دانیم که افرادی پیوسته سعی دارند با تکیه بر نوعی رفتار بخصوص، «سجایا» و یا «خواصی» که جامعه به دلایلی به اشیائی ویژه منصوب می‌کند را از آن خود کنند! مثلاً با به تن کردن لباس نظامیان، از خود «تصویری» به عنوان یک نظامی ارائه دهند. و به طور مثال، این احساس را در درون خود زنده نگاه دارند که همیشه در یک پادگان نظامی زندگی می‌کنند. البته این «احساسات» گسترده است، و می‌تواند زوایای مختلفی داشته باشد، و آنچه در بالا آمد فقط یک «مورد» محدود و کوچک است. ولی ما ایرانیان در مثل‌های عامیانة متعددی، سخنانی چون: «عینک سواد نمی‌آورد»! و یا «آنچه در کله‌اش نیست در کتابخانه‌ا‌ش هست!» را شنیده‌ایم. البته می‌باید سریعاً عنوان کرد که «عکس‌قضیه»، به هیچ عنوان صحت ندارد، یعنی نمی‌توان ادعا کرد که، آنچه در کتابخانة بعضی‌ها وجود ندارد، الزاماًً در کله‌شان هست! ولی از آوردن این دو نمونه «سخنان» عامیانه، که حتی شاید بیشتر جنبة «مزاح» دارد تا «سخنی‌‌حکیمانه»، در واقع، قصد دیگری در کار بود.

همانطور که می‌دانیم، در حکایات آورده‌اند که روزی «نیوتن» فرو افتادن سیبی را از درخت دید، و شاید نخستین انسانی بود که از خود پرسید: «این سیب چرا بجای آمدن به سوی زمین به هوا نمی‌رود؟» بله، سیب طی تاریخ بشر هیچگاه به هوا نرفته، ولی هیچکس تا قبل از نیوتن این سئوال را مطرح نکرده بود. و مسئلة قدرت جاذبة کرة زمین، از نظر افراد بشر پدیده‌ای کاملاً عادی تلقی می‌شد، ولی روزی فردی، در گوشه‌ای از جهان این پدیده را که از آن «عادی‌تر» وجود ندارد، به «چشم عقل» می‌بیند! و اینرا در همین مرحله بگوئیم، پیشرفت‌های علمی بشر، بر خلاف آنچه برخی تصور می‌کنند، و برخی دیگر سعی در قبولاندن آن به عالم و آدم دارند، نتیجة «مسئله‌‌گوئی» و فرمول‌بندی‌های «عالم‌ نمایانه» نیست. بشر، هر مرحلة کلیدی از رشد دماغی خود را صرفاً مدیون یک «جرقه» است، «جرقه‌ای» که از برخوردی نوین با روند مسائلی پیش آمده که بشر عادتاً با آنان خیلی «عادی» برخورد کرده، و در زندگی روزانه با بی‌توجهی از کنارشان رد شده. این «جرقه» می‌تواند در هر مکان و در هر زمانی به وقوع بپیوندد، و صرفاً پس از وقوع این «جرقه‌» است که صورتبندی‌ها و مسئله‌شناسی‌های اطراف و اکناف آن نیازمند برخوردی «روش‌گرایانه» می‌شود. پیش از وقوع این «جرقه‌ها»، برخوردهای علمی و «روش‌‌گرایانه»، به صراحت بگوئیم، به مفت هم گران‌اند! ‌

از آنجا که بشر همیشه قصد داشته هر چه زودتر خود را به قله‌ای برساند که از قلل پیشین رفیع‌تر تصور می‌شود، و خصوصاً با در نظر گرفتن این امر مهم که، امروز آنان که به این نوع «قلل» دست پیدا می‌کنند، نان‌شان حسابی در روغن می‌افتد،‌ شرکت‌های بزرگ غربی و ژاپنی، یعنی همان‌ها که فناوری‌های نوین را دو دستی چسبیده‌اند تا ملت‌های دیگر از دست‌شان در نیاورند و هر روز «طرحی نو» می‌افکنند، مراکزی بنیانگذاری کرده‌اند که در آن‌ها گروهی به امر مقدس «تفکر» مشغول‌اند! ولی خوب این نوع «تفکر» از آن نوع نیست که معمولاً‌ ما با آن برخورد می‌کنیم و به آن عادت کرده‌ایم. چرا که این افراد، بر خلاف آنچه به غلط معروف شده، به هیچ عنوان از میان متخصصان بزرگ و دانشمندان درجة یک دنیای فیزیک و شیمی انتخاب نمی‌شوند! حضور هر فردی در این مجموعه می‌تواند «کارساز» تلقی شود؛ به عبارت ساده‌تر، این شرکت‌ها و سازمان‌های تو در تو به دنبال «جرقه‌ای» هستند که بتواند در برداشتن گام بعدی به آنان یاری رساند. و همانطور که می‌دانیم، ضرورتاً در دانشگاه‌ها و مراکز تربیت «عالم» و «دانشمند»، این نوع جرقه‌ها «تدریس» نمی‌شوند. کاملاً‌ بر عکس، این «جرقه‌ها» در اصل نتیجة گونه‌گونگی‌های همان افرادی است که در گردهمائی‌هائی شرکت داده می‌شوند. فیلسوف، نقاش، شاعر، مهندس و ... حتی افراد کاملاً بیسواد! هیچکس نمی‌داند که «جرقة» بعدی از ذهن و زبان چه کسی می‌تواند به بیرون بجهد. از این جلسات فیلم‌هائی تهیه می‌شود، و باز هم با «گردهمائی‌هائی» که در چارچوب منطق رایج، ‌ بدون هر گونه «حساب و کتابی» تشکیل می‌شود، این فیلم‌ها مورد بررسی گروه‌های دیگری قرار می‌گیرد! و این روند به صورتی مسلسل در فواصل مختلف همچنان سال‌هاست که ادامه دارد. تا روزی، فردی در این جلسات سخنی، بیانی، حرفی، کلامی، عکس‌العملی داشته باشد که بتوان با تکیه بر «صورت‌بندی‌های» عالمانه، آنرا تبدیل به یک «علم»، یک «نظریة» جدید، یک نوآوری تجاری، و یا فنی و حتی هنری کرد! فقط پس از این «رخداد»، یعنی پس از به دست آوردن این «جرقه‌» است که کار «ملانقطی‌ها» و فرمول‌نویس‌ها آغاز می‌شود!

ولی با گذشت زمان و از طریق تجربی، سازماندهندگان این «گردهمائی‌ها» با این واقعیت رو در رو شدند که، در این گردهمائی‌، می‌باید از هر گونه «همگنی» اجتناب کرد؛ این همگنی‌ها نهایت امر می‌تواند وقوع «جرقه‌ها» را به تأخیر بیاندازد! چرا که «گروه»، اسیر دست «محدودیت‌هائی»‌ جغرافیائی، فرهنگی و زبانی خواهد شد، و عامل «تفکر» در چنین شرایطی از گونه‌گونگی‌های لازم در «کلام‌ها» و «برخوردها» بهرة کامل نخواهد برد. از اینرو سازمان دهندگان این گردهمائی‌ها حتی فراتر از مرزهای یک کشور، یک زبان مشترک و یک فرهنگ آموخته شده، می‌باید گام بردارند.

اینجاست که مسئلة مهم اینترنت و نقشی که این ابزار می‌تواند در ساخت و پرداخت نظریه‌های نوین علمی، تجاری، فنی و هنری بازی کند، به میان آورده می‌شود. خلاصه بگوئیم، شرکت‌های چند ملیتی، و دولت‌های بزرگ جهان، مراکزی جهت جمع‌آوری تمامی محتوای اینترنت در مقاطع مختلف روز ایجاد کرده‌اند؛ سایت‌ها، وبلاگ‌ها، عکس‌ها، مطالب پراکنده، روزنامه‌ها و خلاصه هر آنچه می‌توان روی شبکة اینترنت به دست آورد، از قانونی و غیرقانونی، همه روی درایوهای بسیار حجیم همه روزه جمع‌آوری می‌شود، تا در گردهمائی‌های مختلف که به مناسبت‌های متفاوت صورت می‌گیرد، از محتوای این «درایوها» نیز بهره برداری شود!

حال می‌باید به سخن نخست باز گردیم، و این سئوال را مطرح کنیم که در دوره‌ای که زندگی می‌کنیم، «اطلاعات» و «ارتباطات» از چه «ارزشی» برخوردار شده؟ زمانی که من به عنوان یک ایرانی دسترسی به خلاصه‌ای از تاریخچة موسیقی «عامه‌پسند» کشور خود ندارم، چگونه می‌توانم به طور مثال در زمینة ادبیات عامیانه، مجسمه‌سازی، شعر و ... دست به «خلاقیت» بزنم؟ و چنین عملی اگر صورت گیرد، محصولی خواهد داشت که نتیجة عدم شناخت من از زوایای مختلف فرهنگ عامة ایران‌ است، و نمی‌تواند بازتابی «ایرانی مرکز» از ساختارهای واقعی فرهنگ من باشد. خلاصه بگوئیم، امروز در شرایطی قرار داریم که قواعد شناخته شدة «بازی» در فرهنگ‌سازی‌ها از میان رفته؛ قواعد نوینی جایگزین آنان شده‌، ولی از آنجا که «اطلاعات» در بازار نقش‌آفرینی جهانی ارزش «زر ناب»‌ دارد، پیشگیری از رشد و ارائة همین «اطلاعات» نزد دیگران نیز، عملاً نوعی کارورزی «اقتصادی» شده؛ اینبار در دست آنان که می‌خواهند به هر قیمت ممکن «جرقه‌ها» را در اردوگاه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خود نگاه‌ دارند.

در چنین شرایطی است که شاهدیم «سانسور» و ممیزی، عملاً اصلی کلی در برخورد‌های سیاسی در کشورهای عقب مانده و فقیر شده! هر چه کشورها عقب‌مانده‌تر و فقیرتر باشند، سانسور رسمی در آن‌ها رایج‌تر است. در واقع «آزادی» مطبوعات، رسانه‌ها و رادیو و تلویزیون، در ارتباطی تنگاتنگ با رشد صنعتی و فناوری‌های هر جامعه‌ای پیدا کرده! در این راستاست که درک می‌کنیم، چرا دولت‌ها، نه تنها در کشورهای عقب مانده از ارائه و گسترش فرهنگ عوام روی بر می‌گردانند، که نوشتارها و گفتارهای «رسمی»، هنری و غیر نیز تحت نظارت قرار دارد. در واقع، سانسور افکار، عقاید و برخوردها، خود فی‌نفسه قسمتی از برتری طلبی‌های جهان استعمار نسبت به کشورهای عقب‌مانده شده. حتی وبلاگ‌های عادی و معمولی متعلق به «مردمی عادی» را نیز همه روزه «سانسور» می‌کنند. و در بسیاری از این حاکمیت‌ها شاهدیم که حاکمان خود نیز برای ساختارهای فرهنگی‌ای که بر آن‌ها تکیه کرده‌اند، هیچ احترامی قائل نیستند. به طور مثال، امسال طی مراسم بزرگداشت حسین‌ابن‌علی، در برخی مراکز از ورود خبرنگار جلوگیری به عمل آمد، و توجیه حکومت اسلامی این بود که «دیگران» می‌خواهند از احساسات عمیق مردم «سوءاستفاده» کنند. به عبارت بهتر، این حکومت خود نیز می‌ترسد که آنچه را در سطح جامعه تبلیغ می‌کند و به عنوان فرهنگ رسمی به جهانیان «معرفی» می‌کند، مورد «رایزنی» افکار عمومی جهان قرار گیرد! در واقع، روند «خود سانسوری» اینک به رأس هرم قدرت نزدیک شده، اینک از «دیگری» به «خودی» سرایت کرده، و در واقع نوعی ویروس استعماری در دوری باطل به رشد و تولید خود پرداخته، چرا که دیروز «دیگری» به دلیل تفاوت با «خودی» سانسور شد، و امروز «خودی» به دلیل سوءاستفادة‌ «دیگری» سانسور می‌شود؛ این دور باطل همچنان ادامه خواهد داشت، چرا که بنا بر تعریف، «فاشیسم» عقل‌ستیز باقی خواهد ماند! شاهد بودیم که مراسم سینه‌زنی را نیز در سطح خیابان‌ها، دولت احمدی‌نژاد، بر اساس «مقررات جدیدی» که «بهداشتی» معرفی ‌شد، برگزار کرد! اینهمه صحنه‌سازی و ظاهرسازی برای آن بود که از حاکمیت، همانطور که در بالا از «کتاب‌خوان‌های» فرضی سخن گفتیم، تصویری ارائه شود که با واقعیات ارتباط چندانی ندارد، نوعی «تصویر» وهم‌آلود، که یک بیمار روانی از خود ارائه می‌دهد!

سئوال هم دقیقاًٌ همینجاست که می‌باید مطرح ‌شود. آیا مراسم بزرگداشت حسین‌ابن‌علی «درست» است، و یا صرفاً نشانه‌ و نمادی است از جهل، جمود فکری و کهنه‌‌پرستی؟! نمی‌توان همزمان، هم سخن از «صحت» مسائل گفت، و هم آنان را، به دلیل آنکه مسخره و مهوع تلقی‌شان می‌کنیم، تغییر داد و یا از چشم مردم جهان پنهان نگاه داشت! روزی که مارکوس، دیکتاتور فلیپین، سقوط کرد، در یکی از شبکه‌های تلویزیونی فیلمی از یکی از میهمانی‌هایش به نمایش گذاشتند، و در این فیلم، یکی از افسران این دیکتاتور هولناک آمریکائی و مستبد دست به حرکاتی جلف زد. مارکوس با صدای بلند به افسر مذکور گوشزد کرد که، «شما با این رفتار آبروی ما را جلوی آمریکائی‌ها می‌برید!» برای مارکوس و افسران والامقام او رفتار جلف و موهن فی‌نفسه عمل زشتی به شمار نمی‌آمد، و صرفاً به دلیل حضور فیلم‌برداران بود که می‌باید بر این رفتار «جلف» سرپوش گذاشته می‌شد!

آیا این همان برخوردی نیست که دولت احمدی‌نژاد با فرهنگ عوام در ایران دارد؟ جواب مسلماً‌ مثبت است، ایندولت به صراحت به ناظر تفهیم می‌کند که خود نیز از «اعتقاداتش» دست برداشته! ولی آنچه برای ما ایرانیان از اهمیت برخوردار است، صرفاً خلاصی از دست این دستگاه «مضحک» خلافت هزارة سوم نیست. مسلماً با فروپاشی صرف این دستگاه کشور ایران ژاپن دوم نخواهد شد، و گردهمائی‌هائی نیز جهت ایجاد «جرقه‌های» سرنوشت‌ساز علمی، فرهنگی و هنری، در وزارتخانه‌ها و یا حجره‌های حاج‌بازاری‌های ایران در رژیم آینده به وقوع نخواهد پیوست. ولی یک اصل را نمی‌توان فدای ظاهرسازی کرد: کشور را نمی‌باید گرفتار حاکمیتی کرد که همزمان، هم بر اساس مردمفریبی از نوعی فرهنگ رسمی دفاع می‌کند، و هم خود این فرهنگ را از نظر منطقی در برابر جهانیان نتواند به عنوان یک فرهنگ والا معرفی نماید! ولی پشتیبانی اجنبی، از عوام‌پرستی‌ها و توده‌‌دوستی‌ها، به این زودی‌ها دست از سر ما ایرانیان نخواهد شست. چرا که هنوز در این کشور می‌توان افرادی را با تکیه بر همین روندهای استعماری، بر اریکة قدرت نشاند، کسانی که ناخودآگاه، و بدون هیچ اطلاعی از آنچه در حال انجام آن هستند، فقط وسیله‌ای در دست قدرت‌هائی ‌شوند که از ایجاد «جرقه‌هائی» ایرانی، جلوگیری کنند، و به صورتی غیرمستقیم پنجره‌ای منفرد و واحد در برابر تخیل، تفکر، نوآوری، و حتی علم ایرانی قرار دهند، پنجره‌ای که جهت تأمین منافع «دیگری» گشوده شده! ولی اعمال چنین روشی مسلماً تا ابد امکانپذیر نخواهد بود، روزی از همین روزها، این پنجرة واحد و تحمیلی خرد خواهد شد، و بر دیواره‌های سنگینی که 8 دهه استبداد استعماری برای ما به «ارمغان» آورده، هزاران پنجره به باغ‌های ایرانی خواهیم گشود.

هیچ نظری موجود نیست: