۱/۱۷/۱۳۸۶

رسانه‌ها و گوسفندان!


یکی از معروف‌ترین و شاید منفورترین خصوصیت‌های انسان قدرت هماهنگی او با شرایط است، البته در اینجا واژة شرایط بیشتر معنائی اجتماعی، مالی و سیاسی می‌گیرد، تا آنکه به ویژگی‌های اقلیمی و جغرافیائی بپردازد! به طور مثال، صرفاً با ورق زدن صفحات یک کتاب تاریخ می‌توان با حوادثی حیرت‌آور روبرو شد. حوادثی که در شرایط «عادی» زندگانی تصور روبروئی با آنان و زیستن در بطن آن‌ها، لرزه بر اندام انسان می‌اندازد. ولی در کمال تعجب هزاران هزار انسان، نه تنها چنین شرایطی را به صورت روزمره زیسته‌اند، که در کمال تأسف اگر دوباره بر آنان چنین شرایطی حاکم شود، از نو خواهند زیست! مطلب تعجب‌آورتر آنکه، تداوم و تکرار چنین شرایط «فاجعه‌‌باری» در تاریخ بشر، نه تنها وسیله‌سازی جهت پیشگیری از وقوع آنان نشده، که تو گوئی نوع بشر در ذهن و روح خود، نسبت به چنین حوادثی، به گونه‌ای خود را «واکسینه» هم کرده! در اثر تکرار مکرر این مصائب، چنین به نظر می‌آید که قبح آنان، و تعجب و حیرتی که منطقاً می‌باید در هنگام رو در روئی با رخدادهائی اینچنین در هر انسانی ایجاد شود، به کلی از مخیلة نوع بشر گریخته!

از آنجا که، «چراغی که به منزل رواست به مسجد حرام است»، در بررسی چنین حوادث و رخدادهائی چه بهتر که نخست به خود، و به کشور خود بنگریم. راه دوری نمی‌باید رفت؛ در دورة امیرکبیر بود که اولین بار بساط «بهائی‌کشی»، دو بار به امضاء «امیر نظام» در کشور ایران بر پا شد! و فردی که اینگونه در کتب تاریخی، مورخین و «شبه‌مورخین» به ستایش از خدمات ارزشمندش قلم‌ها به گردش در می‌آورند، در دو سند رسمی که امروز در مرکز اسناد رسمی «جمهوری» اسلامی می‌باید محفوظ باشد، فرمان قتل‌عام زنان و کودکان بهائی را به امضاء رسانیده. حتی تصور این امر که کسی بتواند چنین دستوری صادر کند، و افرادی را به دلیل گرایش به یک مرام، یک دین، به تمایلاتی سیاسی و افکاری فلسفی و غیره، به «قتل‌عام» محکوم کند، در شرایط عادی زندگی بشر یک «کابوس‌» است.

ولی اجداد ما ایرانیان چنین کابوسی را بخوبی زندگی کرده‌ا‌ند، و از طریق انتقال فرهنگی این تجربة هولناک تاریخی اینک در ذهن و روح ما نیز حضوری فعال دارد. در کتابی که یکی از بازماندگان خاندان قاجار، در شرح وقایع آخرین پادشاهان این سلسله، به زبان فرانسه منتشر کرده ـ کتابی که مسلماً به هیچ عنوان ترجمه‌ای از آن به زبان فارسی نخواهیم دید ـ از زوایای هولناک زندگی «امیر نظام» و خصوصاً «سپهسالار» سخن‌ها به میان آمده. البته اینرا نیز می‌باید قبول ‌کرد، که حوادث تاریخی پیوسته از زوایائی متفاوت بررسی می‌شود، و یک بررسی «یگانه» و «مقدس» از مسائل و روند جریانات تاریخی فقط مختص «خشکه‌فکرهای» دین‌باور است؛ از همان قماش که امروز به دست استعمار در کشورمان بر سر کار آمده‌اند، و به طور مثال از حوادث کربلا، مدینه‌النبی، کوه احد و غیر، با آنچنان «اطمینان» و «صحتی» سخن می‌گویند که گوئی خودشان، با صدها دوربین فیلم‌برداری و عکاس و مخبر در محل حضور داشته‌اند! بله، حوادث تاریخی از «نسبیت» برخوردار است، و با اعتقادات «شکمی» تفاوت بسیار دارد!

از طرف دیگر یک اصل را نمی‌باید فراموش کرد: «تاریخ را برندگان می‌نویسند!» این نیز خود یکی از همان «عجایب» هولناک زندگی بشر است. نوام چامسکی در کتاب «حفظ بقاء یا برتری طلبی» با تمسخر، به صراحت می‌گوید که، «جنایات» جنگی، طی دوران جنگ دوم جهانی فقط به دست «مخالفان» ما صورت گرفت! ارتش آمریکا در هیچ جنایتی، حداقل بر اساس مدارک رسمی پنتاگون حضور نداشته! اگر حق به جانب چامسکی باشد، می‌باید اینرا نیز نتیجة مستقیم همان نگارش تاریخ به دست برندگان «خوشبخت» جنگ گذاشت. ولی در این میان، چه حق داشته باشیم و چه بر ناحق پای فشاریم، آنچه در زیر گام‌های چنین برخوردی تاریخی خرد خواهد شد، همان «انسانیت» است. انسانیتی که امروز، علیرغم ادعاهای دهان‌پرکن نزد این دولت و آن ملت، حتی از دوره‌های گذشته نیز با ما فاصلة بیشتری گرفته. روزگاری آغامحمدخان، کرمان را شهر کوران خواند، و امروز در برابر چشم جهانیان در عراق چه‌ها می‌گذرد؟

آنان که در این دنیا، شب هنگام سر بر بالین می‌گذارند، و به خواب خوش فرو می‌روند، اغلب مرا به یاد گوسفندانی می‌اندازند که در صف کشتارگاه در حال جفت‌گیری‌اند!
امروز نیز در اخبار خواندم که راننده‌ای یک خودروی انفجاری را در یکی از شهر‌های عراق منفجر کرده! این اخبار آنقدر در برابر چشمان‌مان رقصیده‌اند که ابعاد هولناک انسانی چنین فجایعی را دیگر اصلاً «درک» نمی‌کنیم. حکایت همان کرمانی‌هائی است که شهرشان شهر کوران شد، و نه تنها به زیستن در این شهر ادامه دادند، که امروز هم این شهر مرکز «استان‌‌» است! زمانی که در عراق، در همسایگی‌ ما، فردی خود را با چنین شقاوتی به کشتن می‌دهد، تا چندین تن از آنان را که «دشمن»‌ به شمار می‌آورد، نابود کند، آیا نباید از خود بپرسیم بر ما چه گذشته که این تصویر برای‌مان در آغاز هزارة سوم میلادی تا به این اندازه «عادی» شده؟ این عادی ‌انگاری‌ها را همان‌هائی بر ما تحمیل کرده‌اند که با تزویر، روند به کارگیری «تصویر»، این دزد احساس و منطق انسانی را بر ذهن و روح‌مان حاکم می‌کنند! با تدبیر و تزویر همین دزدان تصاویر است که، امروز همگان همه جا هستند، و همگان همه چیز دیده‌اند، حتی آنزمان که پای از کوچه‌‌های خاکی شهر خود بیرون نگذاشته‌اند! این «احساس» احمقانة همه چیز دیدن و همه چیز دانستن، آیا سازنده است؟

به تجربه، تا این‌زمان، چنین «احساسی» جز نکبت و ادبار هیچ به همراه نیاورده. نگریستن به لاشة خونین انسان‌ها بدون احساس دردهای کشندة آنان، زیستن در بطن انفجاراتی که پردة گوش‌مان را به هیچ روی آزار نخواهد داد، شرکت کردن در جنگی، پا به پای مخبران و خبرسازان، که عواقب هولناک انسانی‌ جنگ: آوارگی، گرسنگی، فحشاء، بی‌سرپرستی کودکان و درد انسان‌ها را فقط به «نمایشنامه» تبدیل می‌کند، از ما چه نوع انسانی خواهد ساخت؟ ما که خود موش‌های آزمایشگاهی‌ای در لابراتوار تجربة پایه‌ریزی «احساسی» نوین از همین بلایا شده‌ایم! تا کی می‌باید این «احساس نوین»، بر انسان‌هائی حاکم باشد که خود را به غلط، از جبهه‌های این «جنگ‌ها‌» دور می‌‌بینند؟ انسان‌هائی که چون اختاپوسی بدهیبت، مکنده‌های‌شان را بر شیشه‌های این تلویزیون‌ها چسبانده‌اند و خون مسموم این تصاویر را هر لحظه می‌بلعند، تا شاید دلیل دیگری بر «نیک‌بختی» خود بیابند. آیا اینان همان گوسفندانی نیستند که در صف کشتارگاه با شور و شوق جفت‌گیری می‌کنند؟







هیچ نظری موجود نیست: