۴/۲۵/۱۳۹۳

کدخدای کربلا!




ویلیام هیگ،‌  وزیر «مستعفی» امورخارجة کابینة دیوید کامرون،   مسلماً مهم‌ترین قربانی شکست آتلانتیسم در دیپلماسی‌های خاورمیانه‌ای و اروپای شرقی می‌باید تلقی شود.   استعفای هیگ در شرایطی صورت گرفت که بن‌بست خاورمیانه به اوج رسیده و بحران اوکراین که لندن و واشنگتن با شوق‌وذوق فراوان به آن دامن زدند،  نتایج مطلوب را به دست نداده و خر آتلانتیسم در این سرزمین به گل نشسته!   در وبلاگ امروز نخست می‌پردازیم به شخص ویلیام هیگ و جایگاه وی در کابینة کامرون،  سپس نگاهی خواهیم داشت به آنچه بالاتر تحت عنوان بحران‌های منطقه‌ای مطرح کرده‌ایم. 

ویلیام هیگ،   طی دوران پس از جنگ جهانی دوم،   تنها وزیر امور خارجه‌ای است که از شخص نخست‌وزیر بریتانیا اهمیت سیاسی بیشتری دارد.  کم‌تر رسانه‌ای،  حتی در سطح بین‌المللی به این مسئله اشاره کرده که دیوید کامرون در عمل در سایة هیگ به پست نخست‌وزیری دست یافته.   ویلیام هیگ که از 15 سالگی یکی از «سخنرانان» گردهمائی‌های حزب محافظه‌کار به شمار می‌رفت،   مدت‌ها پیش از دیوید کامرون پای در مسیری گذارده بود که نهایت امر می‌بایست در صورت احراز اکثریت پارلمانی،   نخست‌وزیر انگلستان باشد.  ولی پس از پیروزی حزب  محافظه‌کار به دلائلی که مشخص نیست،  هیگ تمامی پست‌های پیشنهادی حزب خود را رد کرد،  و با قبول پست وزارت امور خارجه،   در عمل ترجیح داد تا در «سایه» باقی بماند.    

اینکه شبکة خبرسازی بی‌بی‌سی و همپالکی‌های‌اش «کِبر سن» را دلیل استعفای هیگ معرفی ‌کنند،‌  فقط می‌تواند یک مسخرگی تلقی شود.   هیگ در 53 سالگی،   نه تنها سالخورده به شمار نمی‌آید که در مقام یک سیاستمدار،  در این مرحلة سنی است که پای در اوج بهره‌وری از تجربیات سیاسی و تشکیلاتی خود ‌گذارده.   از سوی دیگر،   با توجه به اینکه ویلیام هیگ حتی قصد نامزدی در انتخابات آیندة مجلس عوام را هم ندارد،   استعفای وی به‌هیچ عنوان یک عمل «ساده» نمی‌تواند تلقی گردد!   به صراحت بگوئیم،   به دلائلی که احدی از آن سخن نمی‌گوید،   هیگ را از هیئت حاکمة انگلستان «اخراج» کرده‌اند.  و در کشوری که اولویت با سنت‌پرستی و پوسیده‌دوستی و روابط محفلی است،   این «مسائل» بی‌دلیل اتفاق نمی‌افتد: 

«[...] دولت در تلاش است تا پیش از انتخابات سال آینده دست به اصلاحاتی در کابینه بزند که از جمله آن‌ها جایگزینی چهره‌های جوان‌تر بجای سالخورده‌ها عنوان شده است.  [هیگ]  تصمیم ندارد در انتخابات سال آینده پارلمان بریتانیا شرکت کند و از مجلس عوام نیز کناره‌گیری می‌کند.»
منبع:  رادیوفردا،  مورخ 24 تیرماه 1393

بله،‌  هیگ در ردای نمایندة «والامقام» یک محفل قدرتمند بریتانیائی از کار برکنار شده تا همانطور که «راویان اخبار» می‌گویند،   راه برای «جوان‌ترها» باز شود!   بهانه‌های عوام‌پسند از قماش جوان‌گرائی،  و یا به قول شخص «هیگ»،   تأمین فرصتی جهت اشتغال به کارهائی که همیشه دوست داشته نیز،  در این میانه بیش از آنچه واقعی به نظر آید «سینمائی و رسانه‌ای» است. به استنباط ما «اخراج» هیگ از حاکمیت،   تغییر مشی «کلان استراتژیک» بریتانیا در پی  شکست‌های استراژیک اخیر است،  و نه صرفاً جابجائی یک وزیر.   پس بپردازیم به چند و چون «شکستی» که چنین تغییر مسیر «رادیکالی» را الزامی کرده.  

 طی یکصدسال گذشته،   شکست آتلانتیسم در ماجراجوئی‌های «بهارعرب» مهم‌ترین سکته‌ای است که در سیاست «لندن ـ واشنگتن» به وجود آمده.   در این شکست،   برخلاف نمونه‌های کره و ویتنام،   آتلانتیسم نتوانست فروپاشی خود را «آرایش» و بزک کند.   از سوی دیگر،   پناهگاه ایدئولوژیک و عقیدتی‌ دوران «جنگ‌سرد»‌ هم از چنگ آتلانتیسم خارج شده بود و نمی‌توانست در قفای آن پناه گرفته،   شکست‌اش را همچون دکان «حسین در کربلا» به ارزش بگذارد و آن را یک پیروزی «معنوی» در راه تحقق اهداف خیلی خیلی انسانی و شرافتمندانة‌ «مارینز» به افکار عمومی حقنه کند!   اینکه به چه دلیل واشنگتن پای در چنین باتلاقی گذارد،  برخلاف آنچه طی سال‌های آتی تحلیل‌گران «رسمی» و حقوق‌بگیران پتناگون عنوان خواهند کرد،  به هیچ عنوان «اتفاقی» نبوده.   طی «بهارعرب»،   آمریکائی‌ها بر پایة سنت‌ دیرینة استراتژیک‌شان در کشورهای استعمارزده،   دست به حمایت از متحجرترین،  قشری‌ترین و وحشی‌ترین عناصر دست‌نشانده در اینکشورها زدند،   به این امید که همچون دوران «جنگ‌سرد» و نمونة ‌کودتای 22 بهمن 1357 در ایران،  خر باقالی بیاورد؛  که نیاورد.   و استراتژی «سنتی» گاوچران‌ها در مصاف با استراتژی «نوین» روسیه شکست سختی متحمل شد.   استراتژی‌ پسابلشویسم روسیه که بر پایة حمایت از مواضع‌ حقوقی،   تقویت ساختارهای دولتی،  تلاش جهت فراهم آوردن زمینة مذاکرات و هماهنگ کردن ساختارهای موجود با الزامات جهان متمدن شکل گرفته از قدرت عمل و جذابیت بیشتری برخوردار شد،  و غرب حداقل در مناطق مسلمان‌نشین،  به این زودی‌ها از خاکستر شکست استراتژیک خود برنخواهد خاست. 

امروز آنچه از «بهارعرب» روی دست آمریکا مانده چیزی نیست جز مشتی آخوند،   اوباش‌شهری و اسلامگرای خشونت‌پرست و حسین‌دوست که اینور و آنور دست به عملیات کور و مسلحانه می‌زنند.  و تشدید فرایندهای امنیتی در پایتخت‌های غرب نشان می‌دهد که جمع‌آوری،  خلع‌سلاح،  و روانه کردن این لشکر اوباش به سرطویله‌ها،   اینک برای واشنگتن و متحدان‌اش تبدیل به معضلی بسیار پیچیده شده.   اینکه غرب بخواهد با تکیه بر این جماعت،  همچون دوران یلتسین خطر «امنیتی» برای روسیه و حتی چین به وجود آورد،  در شرایط فعلی به دور از واقعیت می‌نماید؛  پس باید دید اربابان‌شان برای این گلة وحشی و افسارگسیخته چه سرنوشتی پیش‌بینی کرده‌اند.  

حداقل یکی از «گزینه‌ها» که گویا واشنگتن عملی می‌بیند،   امروز روشن شده:  جاسازی لشکر لشوش به عنوان قبایل وحشی «ساکن» منطقه‌!   بله،   حال که لشکرکشی اسلامگرایان و ملایان و آخوندها به نتیجة مطلوب ساختاری دست نیافته و دولت لشوش نتوانست در منطقه در قدرت قرار گیرد،  آمریکا را می‌بینیم که دوباره در تلاش بازگشت به سیاست‌های تسلیح منطقه‌ای است،   و این عملیات را از شیخک‌نشین قطر آغاز کرده.   به این امید که اگر حاکمیت لات‌ها دور از دست‌رس می‌نماید،  با استفاده از لات‌های یونیفورم‌پوش و نظامی‌جماعت،   رصدخانه‌‌ای «متمدن‌نما» جهت حمایت از این لشوش وحشی مستقر شود:

«[...] آمریکا 10  سیستم دفاع هوائی موشکی هدایت شوندة پاتریوت، 24  هلیکوپتر تهاجمی آپاچی،  و 500 فروند موشک‌های هدایت شونده ضدتانک جولین در اختیار قطر قرار خواهد داد.»
منبع:  ‌بی‌بی‌سی،  مورخ  15 ژوئیه 2014

باید پرسید،‌   کشور قطر با 2 میلیون جمعیت که اکثریت‌شان مهاجرند و در صورت بروز هر درگیری نظامی به موطن‌خود باز می‌گردند،  چه نیازی به 11 میلیارد دلار جنگ‌افزار دارد؟   از این گذشته،   چنین «زرادخانة» فوق‌مدرنی را که شیخک‌های قطری نمی‌توانند مدیریت کنند.  سناریو مشخص است؛‌   آمریکا تحت پوشش «فروش» جنگ‌افزار در عمل به هزینة کشورهای منطقه کارشناسان خود را در پست‌های نظامی،  امنیتی و استراتژیک جاسازی می‌کند!  در واقع،   آمریکا همچون دوران آریامهر در ایران،   دست به نوعی اشغال نظامی «نرم» در شیخ نشین قطر زده،   و به دلیل بازده مناسب مالی،  این اشغال نه تنها «نرم»،  که «گرم» هم خواهد بود!  ‌ غرب در عراق،   سوریه و جمکران اوباش را مسلح کرده و به جان ملت‌ها انداخته تا ثروت‌های ملی را به تاراج برد،   و در دیگر کشورها مشتی شیخ و یونیفورم‌پوش را به صف کرده،  تا به اسم حفظ امنیت و دفاع از «مرز و بوم» هزینة به کارگیری ابزار فوق‌مدرن جهت ادامة جیب‌بری‌های عموسام را تأمین کند.   

به آن‌ها که برای این سیاست «یک بام و چند هوا»،  همچون دوران «جنگ‌سرد» آیندة روشن می‌بینند،   توصیه می‌کنیم عینک‌شان را عوض کنند.   دوران این نوع سیاست‌گزاری به سرعت به پایان خود نزدیک می‌شود.   شرایط صدمه‌پذیری اقتصادی و اجتماعی آمریکا بنیة کافی برای پیشبرد این نوع سیاست‌های متضاد و همزمان در یک منطقة واحد را از واشنگتن سلب کرده.   به همین دلیل شاهد اوج‌گیری تلاش آتلانتیسم جهت فرار از باتلاق جبهة اوکراین نیز هستیم. 

خلاصه بگوئیم،  در بحران‌سازی اوکراین،  آنچه برای لندن و واشنگتن اهمیت داشت به دست نیامد.  اینان می‌خواستند با اعمال فشار بر روسیه،   مسکو را به اعمال خشونت و عکس‌العمل نظامی وادار کنند،   تا از این مفر به حساب خود راهی برای به انزوا کشاندن فدراسیون روسیه در فضای بین‌المللی «هموار» شود.   ولی در این میانه جناحی که در عمل دست‌اش  به خون غیرنظامیان آغشته شده،   همین دولت «منتخب» آتلانتیسم در کی‌یف است،  نه روسیه.   در این شطرنج سیاسی آتلانتیسم بازندة اصلی شد،   ولی از آنجا که به قولی،   «ارباب ما چاکری داشت،   چاکر ما نوکری داشت»،  واشنگتن ضربة نهائی را به ملاج دولت انگلستان هدایت کرد تا خود را از زیر لگد بیرون آورد. 

دیروز به دعوت روسیه،‌   ناظران چندین کشور عضو«سازمان همکاری امنیت اروپا» از مناطقی که در خاک اینکشور توسط ارتش اوکراین بمباران شده دیدن کرده‌اند.   نتیجة این دیدار هر چه باشد هیچ اهمیتی ندارد.  مهم این است که روسیه از منظر رسانه‌ای «گشایش» کافی جهت بررسی و مذاکره را در اختیار افکارعمومی قرار داده.   اینهمه در شرایطی که لندن،  کی‌یف و بسیاری از پایتخت‌های «مدعی» حسن‌نیت و مذاکره و دمکراسی از شرکت در این دیدار رسمی سر باز زده‌اند:    

«[...] دعوتنامه برای نمایندگان 18 کشور ارسال شد و فقط وابسته‌های نظامی11 کشور (چین،  اسپانیا، آمریکا،  فنلاند،  نروژ،  ایتالیا،  دانمارک،  هند، آلمان،  سوئد و فرانسه) به آنجا سفر کردند.»
منبع:  ریانووستی،  15 ژوئیه 2014

جهت تکمیل تصویر درماندگی آتلانتیسم در صحنة جهانی می‌باید اضافه کنیم که بحران دیگری نیز در منطقه به آخر خط می‌رسد:   بحران «حماس ـ اسرائیل!»  بساط حماس که همچون حکومت جمکرانی‌ها در ایران،   از ریشه و اساس در چارچوب حمایت واشنگتن از اسلامگرائی و فضاسازی جهت مبارزه با روسیه و محاصرة اقتصادی آن شکل گرفته،  به بن‌بست‌های ساختاری خود نزدیک می‌شود.   اسرائیل دیگر امکان ندارد با کشتار غیرنظامیان برای اوباش حماس و اسلامگرایانِ نان‌خورِ یانکی «حقانیت دینی و عقیدتی» دست‌وپا کند.  در این صورتبندی،   دست‌های آغشته به خون حماس از کیسة عموسام بیرون افتاده،   و آمریکا مشکل می‌تواند از نو در فضای نوین سیاست منطقه،   ابزاری برای مشروعیت این اوباش تأمین کند. 

سفر اخیر جان کری،   وزیر امورخارجة یانکی‌ها به قاهره که از جانب رسانه‌ها «تلاش جهت برقراری آتش‌بس» لقب گرفته،   به استنباط ما فقط تلاشی بود جهت حفظ موجودیت و تحکیم مواضع حماس!   کری شاید می‌پنداشت که با تکیه بر ویراست مصری فوتبال  «شیخ‌وشاه»،   که عموسام با توسل به «اخوان‌المسلمین و ارتش» در مصر به راه انداخته،  خواهد توانست بحران فعلی را به نفع واشنگتن «نقد» کرده،   جایگاه کدخدای دهکدة جهانی را برای خود محفوظ نگاه دارد؛   زهی خیال باطل!   این تلاش در شرایطی صورت می‌گیرد که قدرت‌های متعددی بدون «پیروی» از خطوط کاخ‌سفید پای در بحران سیاسی غزه گذارده‌اند،   و اهرم هدایت این بحران برخلاف دوران سابق،  از دست آمریکا خارج شده.   

سفر جان کری و اعلام «حمایت» واشنگتن از آنچه برقراری «آتش‌بس» در غزه معرفی می‌شود،   سیاستی بود که قصد داشت با پیش انداختن قدرت نظامی ارتش مصر،   جناح‌های مشخصی را در اسرائیل خلع‌سلاح کند!   جناح‌هائی که دنباله‌روی آتلانتیسم نیستند و کشور اسرائیل را برای یهودیان مهاجر آمریکا نمی‌خواهند.  ولی این سیاست ناکام ماند،   و جناح‌هائی که به صورت اصولی مخالف حکومت تروریست‌ها هستند،    و همچون وزیر امور خارجة اسرائیل،  «آویگدور لیبرمن» آنقدرها هم به ساختار آتلانتیسم دلبستگی نشان نمی‌دهند،   با این صلح‌دوستی مزورانه هماهنگی نداشتند.   چرا که،   هدف نهائی کاخ‌سفید از برقراری «آتش‌بس» بین حماس و اسرائیل در واقع منزوی کردن سازمان آزادیبخش فلسطین،   و تمدید بحران «یهودی ـ  مسلمان» در سرزمین‌های اشغالی است،  نه از میان بردن زمینة تنش‌ها. 

همانطور که شاهد بودیم اسرائیل و حماس دست‌دردست آتلانتیسم قتل سه اسرائیلی و یک فلسطینی را بهانه کرده زمینة درگیری در نوار غزه را فراهم آوردند.   هدف از این جنایات روشن بود.   «بهانه‌سازی» برای اسرائیل جهت بیرون رفتن از پروسة صلح،   و زمینه‌سازی برای حماس جهت تأمین پناهگاه «مظلوم‌نمائی» و مسلمانی!‌   از اینرو احدی نمی‌گوید که زنان و کودکانی که قربانیان این موشک‌اندازی‌ها هستند،   چه در اسرائیل و چه در غزه،  طرفداران نتانیاهو و یا اسماعیل هنیه نیستند؛   اینان انسان‌هائی عادی‌‌اند که در چارچوب سیاست‌سازی‌های یانکی از زندگی انسانی خود محروم شده‌اند. 

جهت توضیح،   بهتر است اضافه کنیم،   اگر اهداف واقعی آمریکا در منطقه پشت صورتک صلح‌طلبی پنهان مانده،‌   برای آنچه در نوار غزه صورت می‌گیرد عموسام الزامات استراتژیک بسیار مهمی دارد.   چرا که،   در صورت نابودی حماس،   سازمان آزادیبخش فلسطین به عنوان یک تشکیلات لائیک مجبور به قبول مسئولیت سیاسی و اداری خواهد شد،  و بالاجبار با اسرائیل پای میز مذاکرات صلح می‌نشیند.   به این ترتیب،  در منطقه ابزار تنش‌زائی و تحمیل سیاست‌های افراطی از دست واشنگتن بیرون خواهد رفت.  خلاصه بگوئیم،   گسترش دمکراسی در منطقه،  حداقل به شیوه‌ای که امروز در خود اسرائیل نیز جاری است زهری است مهلک به کام عموسام.   فراموش نکنیم،   این همان عموسامی است که برای چپاول منطقه،   داعش و طالبان و القاعده و شیخ‌های جمکرانی و عربستانی و اوباش «جنبش سبز» را بر سر چاه‌های نفت به راه انداخته،   و هرگز نمی‌تواند حامی دمکراسی باشد.  

به همین دلیل است که حماس و ریش‌وپشمی‌های نوار غزه اینهمه «سخت‌جان» و از خودگذشته شده‌اند،   و حمایت‌های «داغ» از اینسوی و آنسوی روانة آستان‌شان می‌شود!  حتی زندانیان تزئینی حکومت اسلامی که جملگی برای تزئین سیاست‌های کاخ‌سفید،  به صورت «رسانه‌ای» پشت میله‌های زندان افتاده‌اند،   خواستار صلح حماس و اسرائیل‌اند:

«[...] 8 تن از زندانیان سیاسی و عقیدتی زندان رجایی‌شهر کرج[...] در نامه‌ای به بان گی‌‌مون،  دبیرکل سازمان ملل،  درباره وقایع اخیر فلسطین به مرگ افراد غیرنظامی در غزه اعتراض کردند[...].»
منبع:  رادیوفردا،  مورخ 25 تیرماه 1393

می‌بینیم زمانیکه «ارباب» صلاح می‌بیند،   زندانیانی که به قول خودشان از هر گونه آزادی در سلول‌های تنگ‌وتاریک زندان رجائی‌شهر محروم‌اند،   بجای استفاده از امکانات موجود جهت تحقق «آرمان‌های» ادعائی‌شان،   دست به چه «نامه‌نگاری‌های» سوزناکی به این و آن می‌‌زنند.   یا حداقل به نام اینان بعضی‌ها چه نامه‌هائی «ارسال» می‌کنند!   جالب اینکه «حکایات» این اوباش فقط جهت به حاشیه راندن پدیدة واقعی «زندانی سیاسی» در ایران،  توسط خطوط خبرگزاری‌های نانخور عموسام با شوق‌وذوق منعکس می‌شود.   غافل از اینکه، ‌ اینهمه «حسن‌نیت» به صراحت نشان خواهد داد که حامی اصلی حماس و تروریسم و «خط امام» کیست و کجا نشسته.

در چنین فضائی است که مهم‌ترین وزیر کابینة دیوید کامرون،  که از خود وی نیز کلیدی‌تر است «جام زهر» سر می‌کشد،   و به دلائلی که ترجیح می‌دهند «مسکوت» بماند،  دفتر کار خود را ترک می‌گوید.    بازتاب این تغییر استراتژیک به احتمال فراوان تا روزهای آینده در ایران،  عراق و خصوصاً در اوکراین خود را به نمایش خواهد گذارد.   شاید پس از این رخدادها بتوان دلائل اخراج هیگ از هیئت حاکمة انگلستان را با صراحت بیشتری دید.

   



    








هیچ نظری موجود نیست: