بسیاری از خوانندگان گرامی گلایه دارند که چرا در وبلاگ ما واژة آتلانتیسم در
ابعاد سیاسی، اقتصادی و خصوصاً استراتژیکاش
«تعریف» نمیشود. البته
این را هم بگوئیم، که این واژه، هر چند
به صورت مستقیم «تعریف» نشده، طی دهها
مطلبی که ما پیرامون مباحث استراتژیک نگاشتهایم به صورت تلویحی تعریف آتلانتیسم
مشخص شده است. از سوی دیگر، تحلیل یک
نظریة گستردة استراتژیک کاری نیست که بتوان در یک وبلاگ صورت داد. در نتیجه،
آنچه در این مقطع میآوریم تعریفی
شتابزده میباید تلقی شود. خوانندگان علاقمند و کنجکاوتر میتوانند به کتب
و آثار گستردهای که در ادبیات سیاسی جهان وجود دارد مراجعه کنند. ما هم پس
از ارائة «تعریف» آتلانتیسم، هر چند که این
تعریف مسلماً نارسا خواهد بود، نگاهی خواهیم داشت به تحولات منطقه در ارتباط با
تحرکات آتلانتیسم. پس نخست بپردازیم به آتلانتیسم.
در فرهنگ واژگان سیاسی، و حتی در
بسیاری از کتب «معتبر» دانشگاهی، «آتلانتیسم» همکاری «سیاسی ـ استراتژیک» بین دو قارة آمریکای شمالی و اروپای
غربی «معنا» شده. پر واضح است که این
«معنا» پس از جنگ دوم جهانی رایج شده باشد.
و شاید هم به همین دلیل بیشتر بازتاب
یک نیاز «سیاسی ـ نظامی» در تقابل با
استالینیسم اتحاد شوروی بوده، تا تحلیلی تاریخی. به
استنباط ما از منظر تاریخی، استراتژیک و خصوصاً فلسفی، تعریفی
که پس از جنگ دوم از آتلانتیسم ارائه شده نارساست. چرا
که، ریشههای «آتلانتیسم» برخلاف ادعاهای رسمی
نه به جنگ دوم جهانی و تبعات استراتژیک آن،
که به جنگهای استقلال ایالاتمتحد
و سازش گستردة نظام بانکی انگلستان با ساختارهای تولیدی دهقانی، برآمده از گسترش شیوة تولید بردگی، در کشور تازه استقلال یافتة آمریکا باز میگردد.
بدون آنکه قصد پای گذاردن به میدان بحثهای تاریخی داشته باشیم، به طور خلاصه بگوئیم، برخلاف اظهارات مورخان رسمی، «جنگهای
استقلال» در ایالاتمتحد از سوی بسیاری محافل بریتانیائی مورد حمایت قرار میگرفت.
محافلی که قصد داشتند از شیوة تولید بردهداری
رایج در آمریکای مستقل بهرهبرداریهائی به مراتب بیشتر صورت دهند. در نتیجه،
در گیراگیر «جنگهای استقلال» یک جبهة قدرتمند هوادار بردهداری، همزمان در ایالات متحد و انگلستان تشکیل شد که
«پدران بنیانگزار ایالات متحد» ـ جرج واشنگتن،
توماس جفرسون، فرانکلین و ...
ـ از جمله رهبراناش به شمار میرفتند. هم اینان بودند که پس از پایان جنگهای
استقلال با حمایت گستردة مالی نظام بانکی انگلستان توانستند قشرها و جنبشهای مخالف
«نتایج» این جنگ را با سبعیتی هولناک سرکوب کنند.
پس از این سرکوبها چند خط
اجتماعی، ایدئولوژیک و خصوصاً نژادی از
سوی همین حضرات بر مجموعهای که ایالات «مستقل» آمریکا نام گرفت تحمیل شد. خطوطی که بیش از آنچه به منافع ایالاتمتحد
ارتباط داشته باشد، بازتابی بود از نیازهای اقتصادی، استراتژیک و خصوصاً بینالمللی امپراتوری
انگلستان.
چند سرفصل از این «خطوط» را به سیاق مشتنمونهخروار در همینجا ارائه میدهیم: جامعیت یافتن زبان انگلیسی و به حاشیه راندن
دیگر گویشها؛ گسترش بیقید و شرط
پروتستانتیسم به عنوان «دین واقعی» آمریکائیها؛
تأئید رسمی و دولتی «شیوة تولید بردهداری»؛ شناخت
شهروند آمریکائی فقط و فقط به عنوان سفیدپوستی که از اروپای «شمال غربی» پای به
این سرزمین گذارده؛ و ... و این فهرست بسیار پرشمارتر از اینهاست. ولی در
این میانه، تعهدات محفل «حامی بردهداری»
در خارج از مرزهای ایالات متحد به مراتب گستردهتر بود. علیرغم تمامی «قصهها» که مورخان از حسننیت
تاماس جفرسون پیرامون الغاء رژیم بردگی نقل میکنند، نخستین قتلعام نژادی محفل کذا، خارج
از مرزهای ایالاتمتحد، در کشور هائیتی توسط نیروی دریائی و به فرماندهی
شخص جفرسون صورت گرفت.
پس از آنکه محفل آتلانتیسم در ایالات متحد پیوندهای نژادی، مذهبی،
محفلی و خصوصاً ماسونیک خود را در ارتباط تنگاتنگ با منافع دربار انگلستان
پایهگزاری کرد؛ ایالات متحد دیگر قارة مهاجران نبود. سرزمینی بود که توسط باندهای وابسته به انگلستان
در چارچوب سیاست «انگلستان نوین» اداره میشد،
و جهت حفظ منافع لندن در سراسر
جهان از کوبا و فیلیپین گرفته تا مکزیک و چین دست به قتلعام، جنگسازی و فتنهبرانگیزی میزد. روابط ایجاد شده بین لندن و واشنگتن طی دههها گسترش
یافت، و وابستگی ایندو پایتخت به یکدیگر هر
روز بیشتر و بیشتر شد، تا رسیدیم به پایان جنگ دوم جهانی.
در این مقطع است که صورتک از چهرهها فرو میافتد، و همکاری نزدیک «لندن ـ واشنگتن» در چپاول کشورهای
جهان علنی میشود. همین همدستی در چپاول
و جنگسازی را برخی مورخان «آتلانتیسم» خواندهاند. البته
در تبلیغات مقصود اصلی دو پایتخت از این «همکاری» و همسازی و همدستی، نه
چپاول جهانی، که «مبارزه با کمونیسم»
معرفی میشد! همانطور که امروز نیز همین
محفل در سراسر جهان، چه با بوقهای خود، و چه از حلقوم جیرهخواراناش همکاریهای نزدیک
خود را برای «مبارزه با تروریسم» به ارزش میگذارد. این است بعد اقتصادی
آتلانتیسم. حال نگاهی داشته باشیم به ابعاد
فلسفی این واژه.
«آتلانتیسم» از منظر نظریهپردازی در ساختار سرمایهسالاری همان است که
«بلشویسم» در ساختار مارکسیسم بود. و چرا
راه دور برویم، همان است که «اسلام» در
ساختار حکومت جمکران است. به عبارت دیگر، آتلانتیسم نوع روبنائی، خلاصه
شده و مفتضحی است از نگرش سرمایهسالاری،
که صرفاً جهت حفظ منافع مشخص محفلی،
گروهی، سیاسی و استراتژیک، نظریة سرمایهداری را به نفع خود «مصادره»
کرده. دقیقاً همان عملی که بلشویسم با مارکسیسم صورت
داد، و شیخهای جمکران هم با اسلام. خلاصه بگوئیم،
آنچه بر انگلستان و ایالاتمتحد حکومت میکند، سرمایهداری
نیست، آتلانتیسم است؛ ویراستی است وحشیانه، سرکوبگر و مهاجم که نگرش سرمایهداری را به نفع
خود «مصادره» کرده. و به دلائلی که در اینجا امکان بررسی آن را
نداریم، بلشویسم طی موجودیت چندین دههایاش
از روی سادهانگاری و برخورد سرسری و خصوصاً منفعتطلبیهای ایدئولوژیک، همین آتلانتیسم را «سرمایهداری» تعریف میکرد.
و
از آنجا که طی 80 سال جهان به دو قطب متخاصم تقسیم شده بود، آنانکه مخالف آتلانتیسم بودند، هم مخالف سرمایهداری تلقی شدند، و هم طرفدار بلشویسم! حداقل این تبلیغاتی بود که واشنگتن با تمام
قدرت طی بیش 80 سال در بوق آن میدمید. فقط در کشور هندوستان بود که این بوق را گاندی
شکست، و دیدیم که به دلیل همین «خیانت» به
اهداف آتلانتیسم، بزرگترین دمکراسی جهان بیش از 70 سال تحت تحریم
اقتصادی انگلستان و آمریکا قرار گرفت.
در زمینة اقتصادی و مالی بحث در مورد چگونگی عملکردهای آتلانتیسم مفصل است؛ به طور
خلاصه بگوئیم، اقتصاد در این نوع نظام بر
پایة «بهرة پول»؛ مقروض کردن هر چه گستردهتر
ملتها، دولتها، ساختارها و افراد به نظام بانکی؛ فراهم آوردن زمینة افزایش تورم؛ تکهتکه
کردن کشورها بر حسب تعلقات قومی، و زبانی
و دینی و ... و خصوصاً گشودن بازارها از طریق «تهاجم» تکیه دارد. تهاجمی
که میتواند همچون نمونة آلمان با اشغال نظامی توأم باشد، و یا همچون نمونة فرانسه روی خوش به «همکاری» نشان
دهد! در هر حال، مرزهای آتلانتیسم به کشورها، ملتها
و اقوام محدود نیست، این مرزها را، حتی در درون کشورهای ایالاتمتحد و انگلستان
صرفاً «منافع محفلی» مشخص میکند.
امیدواریم با این مقدمه که پیرامون «آتلانتیسم» ارائه دادیم تا حدودی از ابهامات
پرده برداشته باشیم. ولی مسئلة مهم، تحولات اخیر جهان در سایة بازگشت روسیه، چین و هند به نظام سرمایهداری جهانی است. اینجاست که الگوی سرمایهداری که بلشویسم در
تبلیغاتاش آن را «واحد» معرفی میکرد،
لایههای متفاوت خود را به نمایش گذارده، و
شاهدیم که همین امر ناخرسندی شدید ایالاتمتحد و انگلستان را به همراه آورده.
حال که به ناخرسندی رسیدیم ببینیم در منطقه این ناخرسندیها چه میکند. در نوار غزه، دولت اسرائیل با حمله به
غیرنظامیان، در عمل برای حماس دست به
بازارگرمی زده. واقعیت این است که حماس
با آن نظریههای اسلامی و مندرآوردی که از دیرباز مبلغشان به شمار میرفت، از منظر استراتژیک دیگر شانسی جهت بقاء خود ندارد. اسلامگرائی پس از افتضاحی که در مصر، لیبی،
و نهایت امر در سوریه و عراق به بار آورده، در منطقه نفسهای آخر را میکشد. در نتیجه حماس نیز میباید دیر یا زود صحنة
سیاست فلسطین را ترک کند. این یک واقعیت
سیاسی است، و همچون دیگر واقعیات از آن
گریزی نخواهد بود. به همین دلیل است که
دولت اسرائیل تلاش دارد با تکیه بر خاکستر حماس برای خود و ایدههای مسخرة «سرزمین
موعود» پایگاهی به وجود آورد.
قضیة «نبرد» اسرائیل و حماس دقیقاً مانند نبرد امام خمینی با اسرائیل و آمریکاست؛
دعوای
سگزرد است با شغال. به اینصورت که دولت
اسرائیل «عملیات» حماس را که معمولاً توسط باندهای وابسته به تلآویو اجرائی میشود،
بهانه قرار داده، در مقاطعی که مجبور به حضور پای میز مذاکرات
صلح خواهد بود، از طریق حمله به
غیرنظامیان و کشتار فلسطینیان مذاکرات را به حاشیه میراند. نهایت امر «کار» به اربابان یانکیاش در
سازمانهای بینالمللی میکشد، تا اینان
نیز با حضور در برابر دوربینها و هارت و پورتهای خیرخواهانه اصل قضیه را، که همان
فراهم آوردن زمینة مناسب برای مذاکرات صلح باشد،
به پشت صحنه برانند.
طی 50 سال گذشته، این «برنامه» پیشتر در
اردن، مصر و لبنان هم پیاده شده بود. ولی پس از جنگهای 33 روزه که ستون فقرات تلآویو
را شکست، دولت اسرائیل «کتکخور» دیگری
جز اسماعیل هنیه برایاش باقی نمانده.
البته اشتباه نکنیم، حماس و شخص
«حضرت هنیه» از این صورتبندی بسیار راضی و خشنودند؛ تحت همین شرایط است که مشتی ریشوپشمی ولگرد و
بیکاره و نمازگزار و روضهخوان و قاچاقچی در نوار غزه با آب و نان سازمان ناتو و
جنبشهائی که در قفایشان سرمایهداران وابسته به آمریکا در ترکیه، جمکران و اردن و عربستان نشستهاند، تبدیل خواهند شد به «دولتمردان» نوار غزه و
رهبران مقاومت!
اسماعیل هنیه با همین صورتبندی تبدیل
شده به «طرف مذاکرات منطقهای»، بیا و
درستاش کن! ایشان هر وقت دولت اسرائیل
صلاح بداند «انقلابی» میشود و موشکهائی را که معلوم نیست کدام پدرسوختهای هوا
میکند، به نام موشکهای حماس به خورد نظام رسانهای میدهد.
اسرائیل هم عین خر لنگ منتظر چش نشسته؛ آناً خانه و زندگی مردم نگونبخت فلسطین را میگیرد
زیر موشک و فشفشک! در این سناریو آمریکا برای فلسطین اشک تمساح میریزد؛ سازمانهای بینالمللی «حقوق بشر» را علم میکنند؛ فرانسه از «حق» اسرائیل به پاسخگوئی به
تروریسم برایمان قصص قرآنی و توراتی و غیره میخواند؛ چین سکرمه در هم میکشد؛ مسکو هشدار میدهد؛ و ...
ولی هیچکس نمیگوید که تا کی و تا کجا باید این نمایش شوم و نفرتانگیز تکرار
شود، تا آمریکا بفهمد که دیگر این دکان را
که به اسم «حق اسطورهای قوم یهود» در منطقه باز کرده، باید رها کند؟
همین نتانیاهو بود که سالها پیش در دوران امام خمینی، «مبارز نستوه»، ملت لبنان را ماهها و ماهها به موشک بسته
بود؛ معلوم نیست این «حق» موشکباری از
سوی کدام محفل و دولت و مجلس و ... به این افراد داده میشود. ولی هر چه هست این حق هم همچون دیگر حقوق حد و
اندازهای دارد و گویا پس از شکستن «دمب» تساهال در جنگ33 روزه اینبار نوبت به
شکستن شیشة عمر نتانیاهو در غزه رسیده.
ولی بر خلاف صورتبندی لبنان،
پیروزی بر لشکر آمریکا که تحت عنوان تساهال در لبنان میجنگید، به اسم «حزبالله» نوشته نخواهد شد. اینبار نتانیاهو دست در دست هنیه گورشان را با
هم گم خواهند کرد. و اینست دلیل وحشت
برخی «محافل!»
آمریکا با حمایت از عملیاتی که توسط نوکران اسرائیلی و عاملان فلسطینیاش در
نوار غزه به راه انداخته چند هدف کلی را دنبال میکند، که با نگاهی به رئوس خبرهای جهان با سهولت میتوان
از چند و چونشان آگاه شد. گزافه نگفتهایم
اگر در همینجا بگوئیم، بساط «داعش» در
عراق به بنبست خورده. احدی نخواهد
توانست از اینان در سطوح بینالمللی حمایت کند،
و «تهدیدی» که واشنگتن قصد داشت از طریق اینان در منطقه به وجود آورد همچون
کوه یخ در برابر آفتاب کویر ذوب شد و از میان رفت.
داعش نخواهد توانست از «تز تجزیة» عراق که از سالهای 1990 روی میز امثال
کلینتنها باد میخورد حمایت کند؛ و
نخواهد توانست زمینة مناسب برای قبیلة بارزانی و طالبانی در راه کسب «استقلال زیر
نظر واشنگتن» تأمین نماید. از سوی دیگر،
وضع دولت جمکران و آخوندکهای قم و کاشان خرابتر از آن است که بتوانند
چوبدستی یانکیها در این میانه باشند.
تلاشهای آمریکا برای بیرون کشیدن سیستانی مزدور به عنوان رهبر شیعیان عراق
ابتر مانده، و از چرندیات «مقام معظم» هم
جهت کسب آبرو برای میرحسین جلاد و خاتمی شیاد و زمینهسازی سرکوبهای خیابانی و
مبارزه با «بدحجابی» آبی گرم نشد؛ خلاصه حسن فریدون گرفتارتر از آن است که بخواهد
آب به آسیاب «موتورسوار» و «ناهی منکرات» بریزد.
به همین دلیل است که یانکیها با هیاهو بر سر سه جوان گمشدة اسرائیلی، و یک جوان «سوزانده» شدة فلسطینی بساط «خروسجنگی»
درست کردند.
ولی در این حیث و بیث شرایطی که در شرق اوکراین به وجود آمده، آنچنان هولناک و غیرقابل پیشبینی است که دیگر
میدان از دست این «خروس جنگیها» بیرون رفته. اینها
در برابر آنچه در شرق اروپا در شرف تکوین است در واقع حکم «خروس بنگی» پیدا کردهاند.
اگر آتلانتیسم میتواند هنوز در منطقة
خاورمیانه بر عوامل اسرائیلی و فلسطینی خود جهت ایجاد بحرانهای «مجازی» تکیه
کند، بحرانها در شرق اروپا به هیچ
عنوان مجازی نیست. این بحرانهای واقعی
از یکسو دست روسیه را در تحولات جهانی باز خواهد کرد، و از
سوی دیگر از چهرة عوامل وابسته به غرب، در
قلب حاکمیت اوکراین پرده برمیدارد. باید
پرسید اهالی اوکراین تا کجا حاضر خواهند بود از حکومتی دستنشانده حمایت کنند. حکومتی که در عمل ساکنان یک سرزمین را به جان
یکدیگر انداخته، و جهت تأمین اهداف
درازمدت کاخسفید، که به قول برژینسکی چیزی نیست جز «انزوای مسکو»،
حاضر خواهد بود ارتش پیزوری اوکراین را حتی به
زیر تیغ ارتش فدراسیون روسیه بیاندازد:
«در صورتیکه روسیه در این مسیر گام بردارد،
واضح است که غرب مجازاتهای عمده و درازمدت با تأثیرات دردناک بر علیه
اینکشور اتخاذ خواهد کرد.»
منبع: واشنگتن پست، 8 ژوئیه 2014
البته مقصود برژینسکی از این «مسیر»،
در مقالة ایشان معنائی جز تمایل روسیه به جذب اوکراین در «بازار اوراسیا» و
واکنش تند به تجاوز مکرر ارتش اوکراین ندارد.
باید پرسید به چه دلیل 10 هزار کیلومتر آنطرفتر، فردی به خود اجازه میدهد برای دو ملت همسایه
که طی تاریخی چند صد ساله با یکدیگر همزیستی داشتهاند، «تعیین تکلیف» کند؟ ولی فراموش نکنیم، این برژینسکی
همان بیمار روانیای است که پروژة حکومت اسلامی ایران و افغانستان را روی میز
کارتر انداخت و اینک میپندارد که روسیه هم باید «چیزی» باشد شبیه حکومت محمدظاهر شاه
و محمدرضا شاه! با مشاهدة نمونههائی از
این قبیل است که خوانندگان با آنچه ما وقاحت و بیشرمی، دریدگی و وحشیگری ویژة «آتلانتیسم» مینامیم
بهتر و بیشتر آشنا میشوند.
۳ نظر:
Ba salam! cheh kasi seton fagharat rejim Esrail ra dar jang 33 roozeh shekast? lotfan agar forsat dashti yk tozie mokhtasar bedeh. shad bashi
با سلام!
برای دسترسی به تحلیلهای مشخص میتوانید از تاریخ رخدادها استفاده کنید. به طور مثال جهت بررسی عمیقتر مطالب در مورد جنگ 33 روزه به لینک زیر و مقالات همزمان با دوران جنگ 33 روزه مراجعه کنید:
http://saeed-saman.blogspot.fr/2006_07_23_archive.html
موفق باشید!
سعید سامان
میتوانید به لینکهای زیر هم مراجعه کنید:
https://saeedsamanopera.wordpress.com/2006/08/15/موشک-های-ناشناس/
https://saeedsamanopera.wordpress.com/2006/08/12/اهداف-پنهان-در-جنگ-لبنان/
ارسال یک نظر