۷/۰۱/۱۳۹۳

لشکر کوتوله‌ها!




طی روزهای گذشته،  تبلیغات گستردة شبکه‌های «خبرسازی» آمریکا پیرامون آنچه «داعش» معرفی می‌شود،   این گمانه را تقویت کرده که «داعش»،  در مقام پاسخی به شکست مفتضحانة واشنگتن در جنگ‌های سوریه و عراق،  در تمامیت‌اش ساختة نظریه‌پردازان حزب‌ دمکرات ایالات‌متحد است.   آمریکائی‌ها که به دلیل شکست در خاورمیانه،  چاره‌ای جز عقب‌نشینی نمی‌دیدند،   امروز سعی دارند با عَلَم کردن مضحکه‌ای به نام داعش برای سیاست‌های خاورمیانه‌ای‌شان «فلسفة‌ وجودی» تأمین کنند.   پیشتر در مطالب‌مان گفته بودیم که واشنگتن جهت حفظ پایگاه‌های منطقه‌ای‌اش،  و به دور نگاه داشتن‌شان از «گزند» تحولات غیرقابل اجتناب،‌  حتی حاضر خواهد بود تمامی خاورمیانه را به آتش بکشد.  امروز می‌بینیم که عملاً چنین گزینه‌ای روی میز باراک اوباما قرار گرفته،  و کاخ‌سفید تا تخریب کامل منطقه،   و از میان بردن زندگی و هست‌ونیست ده‌ها میلیون انسان چندان فاصله‌ای ندارد.

ولی تحلیل شرایط فعلی در خاورمیانه کار مشکلی شده.   واشنگتن جهت تأمین منافع نامشروع خود در این منطقه،  تمامی روابط قانونی،  حقوقی،  و مصوبات شورای امنیت سازمان ملل را به زیر پای می‌گذارد!   به عبارت دیگر،  ایندولت خود را دقیقاً در منطق قطاع‌الطریقان و راهزنان قرار داده،  و تنها هدف از عملیات شاخک‌های آشکار و پنهان سازمان سیا و پنتاگون در خاورمیانه،  سرکوب و تخریب جهت توجیه سیاست‌های واشنگتن است.  سیاست‌های کاخ‌سفید هر لحظه از شاخه‌ای به شاخة دیگر می‌پرد،   و دقیقاً به همین دلیل،   اگر فرض کنیم که روزی و روزگاری ایالات‌متحد از مواضعی قانونی و حقوقی در این منطقه برخوردار بوده،   امروز دیگر نمی‌تواند چنین ادعائی داشته باشد.  به همین دلیل نیز،‌  تحلیل‌گران با تکیه بر قوانین حقوقی و موازین بین‌المللی،   مشکل بتوانند تحرکات آیندة واشنگتن را پیش‌بینی کنند! 

در ثانی،  خاورمیانه اوکراین نیست،  یوگسلاوی هم نیست.  این منطقه یکی از مهم‌ترین و کلیدی‌ترین مناطق جهان به شمار می‌رود،  و در گذشته‌ها نقشی بسیار حساس و سرنوشت‌ساز در تمدن بشر ایفا کرده.   میراث این نقش پررنگ در تمدن جهانی،  امروز به گونه‌گونگی‌های فرهنگی و بافتی غنی از ادیان،  مذاهب،  اقوام،  سنت‌ها،  اگر نگوئیم،  «نگرش‌ها» و بافت‌های شهری،  قومی و ملی جان داده.   برخورد وحشیانة یانکی‌ها با زندگی انسان‌ها،   اگر پیشتر در یوگسلاوی به فروپاشانی مورد نظر و «ملت‌سازی» در منطقه‌ای که چرچیل آن را «شکم نرم» اروپا می‌خواند منجر شده،  در خاورمیانه می‌تواند به بمبی ساعتی در چنتة کاخ‌سفید تبدیل شود.   بمبی که هر لحظه موجودیت واشنگتن را نه تنها در خارج،   که در داخل مرزها نیز مورد تهدید جدی قرار دهد.   

واشنگتن پس از تجربیات هولناک 11 سپتامبر،  به عیان از این بن‌بست‌ها آگاهی یافته،  ولی اینکه جهت اجتناب از آن‌ها چه می‌تواند بکند مسئلة دیگری است.   به صراحت بگوئیم،  به شهادت مطالبی که از سال‌ها پیش در مورد بازتاب شکست محتوم آمریکا در خاورمیانه در همین وبلاگ نوشته‌ایم،   واکنش‌های وحشیانة امروز آمریکائی‌ها در خاورمیانه همچون دوران جنگ کره،  ویتنام و فروپاشانی یوگسلاوی و افغانستان قابل پیش‌بینی بود.  ولی بازتاب آنچه در خاورمیانه پیش خواهد آمد،‌  از تمامی گمانه‌های «فاجعه‌آمیز» گذشته فراتر خواهد رفت.   

واشنگتن دیگر نمی‌تواند همچون دوران جنگ کره،  بر همکاری استالینیسم آدمخوار و خالی کردن پشت انقلابیون کره‌ای در مصاف با ارتش مک‌آرتور دل‌خوش باشد؛   نمونة سازش با مائوئیسم در ویتنام و فروپاشاندن لائوس،  کامبوج و ...  فروانداختن اینکشورها به دامان اوباش پنتاگون نیز دیگر عملی نخواهد بود.   از سوی دیگر،  کشوری به نام اتحاد شوروی همچون دوران حمله به افغانستان در حال فروپاشی نیست،   تا آمریکا به بهانة «مبارزه» با طالبان کنترل آسیای مرکزی را از چنگ مسکو بیرون کشیده،   به نظامیان اشغالگرش بسپارد.   

امروز آمریکا برخلاف سنت‌‌های گذشته‌اش می‌باید با بحران اخیر خاورمیانه رودررو قرارگیرد،  و شکست محتوم یانکی‌ها در این گیراگیر معنائی به مراتب فراتر از «عقب‌نشینی» خواهد داشت.   به همین دلیل است که شاهد وحشیگری‌های بی‌سابقة واشنگتن در منطقه هستیم.  حملات هوائی ارتش یانکی‌ها به ملت‌های منطقه،   در شرایطی صورت می‌گیرد،   که پنتاگون توسط عوامل و ایادی‌اش تمامی راه‌های ارتباطی را از طریق کشتار خبرنگاران،  فراری دادن ارباب جراید،  و ربودن و قتل گزارشگران در مناطق جنگی «مسدود» نموده.  در چنین شرایطی،   این سئوال به درستی مطرح می‌شود که،   آوارگی هزاران انسان در بیابان‌های سوریه،‌  عراق و مرزهای ترکیه نتیجة عملیات «وحشیانة» داعش است،    یا بازتابی است مستقیم از حملات هوائی یانکی‌ها؟   البته ساده‌لوح‌ها و خوش‌باورها کم نیستند؛  کسانیکه یا به دلیل منافع حقیر فردی،   و یا به دلیل حماقت ذاتی،   به تبلیغاتی دل‌بسته‌اند که توسط سانسورچی‌های پنتاگون مرتباً از مواضع «انسانی» دولت واشنگتن قدردانی به عمل می‌آورد!   ولی واقعیت مسلماً جز این است،   چرا که در تاریخ جنگ‌های جهان هیچ جنگی تا به این حد «تمیز و پاک و پاستوریزه‌» گزارش نشده.  و تجربه نشان داده،  آنچه سیاست واشنگتن «پاک» می‌نمایاند،   در واقع از کثیف‌ترین فجایع دنیا نیز هولناک‌تر است.    

اگر در فصلی که به نقش آمریکا در فضای آیندة خاورمیانه مربوط می‌شود،  مبحث گذرگاه‌های دریائی ـ  تنگة هرمز،  شاخ‌آفریقا و کانال سوئز ـ  را نیز بیافزائیم،  این چشم‌انداز بی‌نهایت پیچیده‌تر خواهد شد.  خصوصاً که خاورمیانه فقط «گذرگاه» نیست،  شاهرگ عبور هیدروکربورهاست.   در ثانی،   از طریق خاورمیانه است که مهم‌ترین شبکه‌های تجاری،  ‌ مراکز تولید را در چین،  هند،  آسیای جنوب شرقی در ارتباط با بازارها و صنایع غرب قرار می‌دهد،  اینهمه اگر نخواهیم از مواد خام سخن به میان آوریم.    از اینرو،  کوچک‌ترین خللی در این روند می‌تواند کل اقتصاد غرب را،  ‌ که طی دهة گذشته عملاً پای در فروپاشی ساختاری گذارده از پایه و اساس ویران کند.   در چنین شرایطی مشکل می‌توان با آمارسازی و «ارقام‌فروشی»،  رشد فرضی اقتصادی ایالات متحد را مرتباً در بوق انداخت،   و در و دیوار دژ زهوار دررفتة‌ سرمایه‌داری آتلانتیسم در نیویورک و شیکاگو را «رنگ‌وروغن» زد.   هم امروز دولت باراک اوباما که ادعای «رشد و شکوفائی اقتصادی‌اش‌»گوش فلک را  کر کرده،   با وضع مقررات و قوانین سعی دارد از فرار شرکت‌های چندملیتی از حیطة کنترل واشنگتن جلوگیری به عمل آورد.  در تاریخ معاصر،  دژ سرمایه‌داری هرگز از فرار سرمایه‌ها و مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌سالاری «نگران» نشده بود؛   بروز این نگرانی نوین است: 

«[...] حملة دولت اوباما بر علیه فرار مالیاتی چندملیتی‌ها [از آمریکا] به دندان قروچة محافل مالی آمریکائی منجر شده،    که این دستورالعمل را بی‌نتیجه،  مخرب و از منظر اقتصادی ناشایست برآورد کردند.»   
منبع: فرانس‌پرس، 23 سپتامبر 2014

می‌بینیم که آمریکا در داخل عملاً پای به بحران گذارده.  ولی در اینجا دو پرسش مطرح می‌شود. نخست اینکه،   آمریکائی‌ها در موجی که با علم کردن بساط داعش و بمباران ملت‌های منطقه به راه انداخته‌اند،  تا چه حد امکان فرار از بحران داخلی و صدور این بحران به خارج از مرزها را خواهند داشت.  دیگر آنکه،  آیا واشنگتن امکان شکست در جبهة داعش را نیز «منظور» کرده؟   چرا که منطقاً،   این خیره‌سری صرف خواهد بود که هیئت‌حاکمه‌ای،   حتی متشکل از دمکرات‌های آمریکائی،   در یک بحران عظیم منطقه‌ای فقط با گزینة «پیروزی» پای پیش گذارده باشد.   ولی در کمال تأسف،   این خیره‌سری در قلب سیاست‌های باراک اوباما هر روز با صراحت بیشتری خودنمائی می‌کند.   و ظاهراً نیازهای حیاتی آمریکا به حفظ ارتباطات‌اش با خاورمیانه،  که شمه‌ای شتابزده از آن را بالاتر مطرح کردیم،   کار را به آنجا کشانده که در واشنگتن به این خوش‌خیالی‌ها بیش از پیش دامن زده شود.   خلاصه کنیم،  آمریکا در حال حاضر نیازمند این «خوش‌خیالی‌ها» شده؛   راه دیگری در برابرش وجود ندارد. 

ولی تحلیل شرایط فعلی نهایت امر کار را به یک بررسی استراتژیک نیز خواهد کشاند.   هدف از این بررسی تبیین موضع ایالات متحد در ارتباط با قدرت‌های بزرگ جهانی است.   در دوران جنگ‌سرد،  آمریکا یک موضع «آزادیخواهانه» برای خود دست‌وپا کرده بود،   و با تکیه بر این موضع دو تحرک جداگانه را همزمان راهبری می‌کرد.   تحرک نخست واشنگتن را در ارتباط با یک «مخاطب» بین‌المللی ـ   قدرت جهانی ـ  قرار می‌داد،  و در تحرک بعدی،  در چارچوب همین ارتباط ایالات‌متحد امکان می‌یافت تا در مناطق مختلف جهان دست به جنگ‌سازی و کودتا بزند.  چرا که،  دستیابی به «صلح» منتج از این «جنگ‌سازی»،  و یا «ثبات» ناشی از کودتا پیشتر در همان ارتباطات استراتژیک با «مخاطب» و یا قدرت جهانی «جاسازی» شده بود.   به طور مثال،   اگر در ویتنام حمایت چین از ویت‌‌کنگ‌ها ارتش آمریکا را از هم فروپاشاند،   ساخت‌وساز با همان چین مائوئیست،  پس از شکست ویتنام کار آمریکا را در دیگر مناطق آسیای جنوب‌شرقی روبه‌راه کرد.   حال ببینیم این نوع «مخاطب» و «روابط» در دوران نوین دچار چه نوع دگردیسی‌ای شده. 

اگر درست بنگریم،‌  واشنگتن دقیقاً امروز نیز به دنبال نسخه‌ای نزدیک به همان نسخة سابق می‌دود.  ولی به دلیل تغییرات عمدة ژئوپولیتیک،  این نسخه نایاب است.  طی نخستین دهة «پساشوروی»،   تلاش آمریکا بر این متمرکز شده بود،  تا از چین و روسیه دو «متحد» حرف‌گوش‌کن،  یا بهتر بگوئیم دو «مخاطب» مطیع برای خود بسازد.   کاخ‌سفید طی اینمدت سعی کرد تا روسیه را با مافیا،   اولیگارک‌ها و تجارت قاچاق اداره کند،   و چین را نیز در اسارت «توهم قدرت بزرگ اقتصادی» به زنجیر بکشد.  ولی امروز به صراحت می‌بینیم که در هر دو این تلاش‌ها شکست خورده.   روسیه اسیر دست مافیا باقی نماند،   اولیگارک‌های وابسته به مراکز تصمیم‌گیری غرب نیز بر سرنوشت ملت روسیه حاکم نشدند.   از سوی دیگر،   «توهم» قدرت بزرگ اقتصادی اگر از چین یک اقتصاد قدرتمند ساخته،  حداقل از منظر حکام مائوئیست،  همدستی پکن با واشنگتن در تمامی موارد آنقدرها که نظریه‌پردازان کاخ‌سفید می‌پنداشتند «ضروری» و حیاتی به شمار نمی‌رود.   اگر روسیه اولیگارک‌ها را هر آنگاه که بخواهد «رها» می‌کند،‌   چین نیز آماده است تا هر لحظه صلاح بداند سیاست‌های آمریکا را به زیر سئوال برد.  در نتیجه،  رابطة اورگانیکی که واشنگتن در انتظار آن بود ایجاد نشده.   و برخلاف دوران جنگ‌سرد نگرشی «یکسان و واحد» از آنچه در آن روزها «امنیت بین‌المللی» می‌خواندند بر روابط «غرب و شرق» حاکم نیست.   به عبارت بهتر،  آمریکا در روابط بین‌المللی هیچ «مخاطبی» ندارد؛  و نمی‌تواند در صورت باخت در ماجراجوئی‌های‌اش تحت عنوان حمایت از «ثبات بین‌المللی» باج‌سبیلی به «مخاطب» داده،   برای خود پایگاهی محفوظ نگاه دارد.   چرا که،  پایگاهای امروزین موجود صرفاً در ید اختیار یک «مخاطب» مشخص قرار نگرفته،  «صاحبان‌» متعدد و متغیر دارد.   این رابطة ویژه،  یکی از بن‌بست‌های استراتژیکی است که آمریکا در حال حاضر با آن روبروست.   و این است دلیل تزلزل واشنگتن که همچون مرغ سر کنده،  هر لحظه اینسوی و آنسوی می‌پرد.   چرا که،  در جهان امروز آمریکا در عمل بدون «مخاطب» باقی مانده،  و امنیت‌اش دیگر تضمین نیست.

در چنین جهانی،   روسیه،  چین،  هند و خصوصاً برزیل،  پای در روابطی متنافر با واشنگتن گذارده‌اند،   و به هیچ عنوان تحلیلی مشترک از «امنیت بین‌المللی» روی میز هیئت‌های حاکمة اینکشورها با واشنگتن نمی‌بینیم.   آمریکا که طی 80 سال گذشته،  از طریق گسترش پی‌درپی بازارها،  صادرات سرمایه،   و چپاول منابع کانی،  انسانی و مالی یک امپراتوری جهانی ساخته بود،   امروز جهت تأمین امنیت این امپراتوری نمی‌تواند بر قدرت‌های تعیین‌کنندة جهان تکیه داشته باشد.  و این است شرایطی که آتلانتیسم را در نخستین دهة هزارة سوم در وضعیتی اسف‌بار قرار داده.    

آمریکا از آغاز بحران 11 سپتامبر سعی داشت تا با پریدن از این شاخ به آن شاخ،  برای خود متحدان «مقطعی» تأمین کند.   به این امید که نهایت امر از اروپای غربی و شمالی و خصوصاً‌ روسیه،   جبهه‌ای تحت نظارت واشنگتن تشکیل خواهد شد،   و اینان خواهند توانست جهت برقراری چپاول «شمال ـ جنوب» پای در جنگ بگذارند.   ولی این برنامه نیز با طرح اوراسیای ولادیمیر پوتین در تقابل مستقیم قرار گرفت و بحران اوکراین که به استنباط ما،   تا آنجا که به فروپاشانی «سیطرة» اتحادیة اروپا مربوط می‌شود،  هنوز در مرحلة آغازین خود قرار گرفته،   به صراحت نشان داد که پروژة «شمال ـ جنوب» واشنگتن نقش خشت‌خام بر آب بوده.   

به همین دلیل است که فضای موهوم و بی‌معنائی به نام «جهان اسلام» در استراتژی بین‌المللی آمریکا اینهمه از اهمیت برخوردار شده.   واشنگتن سعی دارد،  حداقل در مناطق مسلمان‌نشین با دامن زدن به آرمان‌ها،  الهامات،  و خصوصاً توهمات و اوهام،‌  از توده‌های تحریک‌شده در این مناطق مجموعه‌ای به خیال خود «منسجم»،  و در چارچوب نیازهای‌اش بسازد.  باشد که از این طریق نوعی «مخاطب»،  حتی اگر صرفاً منطقه‌ای هم شده،   تأمین گردد.   در همین چارچوب است که کوتوله‌های «نظامی ـ سیاسی» از قماش حکومت اسلامی جمکران،  عربستان سعودی،  کویت و خصوصاً قطر،   امارات و ترکیه که هیئت‌‌هائی دست‌نشانده،‌  بی‌اعتبار،  بی‌آینده و از منظر اداری فاسد و فروهشته‌اند،   به سرعت تبدیل به «مخاطبان» ممتاز آمریکا شده‌اند.   

ظاهراً این «کوتوله‌ها» که در گذشته در قلب سیاست‌های اقتصادی و امنیتی «ابرقدرت» آمریکا،  وظیفه‌شان به سرکوب داخلی و هدایت سیل دلار به سوی بانک‌های آمریکا خلاصه می‌شد،   و ارتش‌های‌شان به صورت زیرجلکی گوش به فرمان واشنگتن عمل می‌کردند،  امروز می‌باید در کنار ارتش آمریکا نقش علنی جهانی ایفا نمایند!      

ولی این الگو نیز همچون «اولیگارک بازی» در اروپای شرقی،   و امپراتورسازی در چین محدودیت‌های فراوانی دارد.   محدودیت‌هائی که امروز در خاورمیانه به صراحت با آنان روبرو هستیم.  لشکر کوتوله‌ها در زیرساخت‌های داخلی خود فروریخته و بینواست؛  دولت‌های‌‌اش بین «وحشت» از فروپاشی،   و امید به چپاول مقطعی دست‌وپا می‌زنند.  و حتی نمونه‌های سنتی و ظاهراً مستحکم‌تر آنان از قماش عربستان سعودی فاقد ساختارهای زیربنائی‌اند.   اینان صرفاً از طریق دامن زدن به اوهام توده‌ها،   سرکوب داخلی و بازی با دین‌خوئی عوام‌الناس سر پا مانده‌اند.   سئوال این است:   لشکر کوتوله‌ها چگونه خواهد توانست با چنین ساختار فروریخته‌ای به یانکی‌جماعت و اهداف منطقه‌ای‌اش «خدمت» کند؟

این همان سئوالی است که گویا واشنگتن با حملة رسانه‌ای به داعش قصد دارد به آن «پاسخ» دهد.   به همین دلیل نیز در نشست امروز نیویورک،   واشنگتن حکومت جمکران و شیخ عربستان را دست به دست داد!   ولی جالب اینجاست که این «ازدواج‌های سیاسی» خارج از هر گونه ساختارسازی‌ مالی و اقتصادی به راه می‌افتد.  و پرواضح است که آمریکا حاضر نیست همگام با این حکومت‌ها ساختار آیندة اقتصادی خود را نیز در منطقه منوط به دوام و بقاء «زوج» خوشبخت کند.   در نتیجه،  لشکر کوتوله‌ها یک نمای یک‌لاقبا و فروپاشیده است.   و تحولات آینده به سرعت می‌تواند لشکر کذا را در برابر سیاست‌های اوباما و حتی کل هیئت‌حاکمة ایالات متحد قرار دهد.   و به استنباط ما،   این همان گزینة «شکست» است که آمریکا در نظر نگرفته.  به عبارت ساده‌تر،  اضطرار واشنگتن تا به آنجا رسیده که حاضر نیست از تجربیات ناکام خود در روسیه،  چین و برزیل درسی بگیرد.  

در صورت عدم تجدیدنظر ایالات‌متحد در روابط ساختاری‌اش با حاکمیت‌های دست‌نشانده در منطقه‌ای که آن را «جهان اسلام» می‌خواند،   و در صورت عدم رعایت منافع عمدة ملت‌های منطقه،   لشکر کوتوله‌ها همچون اولیگارک‌های روس،  و یا امپراتوران چین،   ماری در آستین واشنگتن خواهد شد.   ماری که نیش جانگذازش دیر یا زود نصیب کاخ‌سفید می‌شود.  ولی به استنباط ما،   همانطور که بالاتر نیز گفتیم،  آمریکا از این گزینه نیک آگاه است؛   چه کند که چاره‌ای جز پای گذاردن در این باتلاق ندارد.    


 ئ 




 

  




هیچ نظری موجود نیست: