۱/۱۸/۱۳۸۹

مشعل و چراغ مو شی!




«سر کشیدن جام زهر»، عملی است «نمادین»، و کنایه‌ای است از عملکرد سقراط، سفسطه‌جوی صاحب‌نام یونان قدیم که از او تحت عنوان بنیانگزار «فلسفه» نیز نام می‌برند؛ با این وجود ریشة نوشیدن این «جام زهر» را می‌توان در تمامی فرهنگ‌های جهان دنبال کرد. به طور مثال، در تاریخ ایرانیان سردمدارانی که قیام‌ خود را بر علیه «ظلم و ستم» بی‌تردید یک باخت سیاسی و نظامی تخمین می‌زدند، چنین جام‌هائی سر کشیده‌اند. در عمل، کسی که جام زهر سر می‌کشد، نیک می‌داند که به آخر خط رسیده و دیگر امکان پیشروی ندارد؛ یا ذلت است یا مرگ با عزت! سر کشیدن «جام زهر» با در نظر گرفتن شرایط متفاوت نوعی خودکشی سیاسی، فرهنگی و حتی نظامی می‌تواند تلقی شود. کسی که جام زهر سر می‌کشد بجای آنکه توسط دشمنان‌اش از میان برود، «خودکشی» می‌کند. همانطور که، به غلط و یا به درست معروف شده، هیتلر نیز قبل از دستگیری توسط ارتش سرخ با یک گلوله به زندگی خود خاتمه داد.

ولی جامعة بشری هر چند در وحشیگری پیشرفت فراوان کرده، و نمونه‌های بارز آن را در عراق و افغانستان امروز به چشم می‌بینیم، از برخی زوایا از «ظرافت» بیشتری نیز برخوردار شده. «جام زهری» که حزب کارگر انگلستان امروز با اعلام موافقت ملکه در مورد انحلال پارلمان و آغاز انتخابات سراسری مجلس طی ماه آینده «نوش‌جان» ‌کرد، نمونه‌ای است از این ظرافت‌ها. جالب اینجاست که آمار و ارقام، یا بهتر بگوئیم «آمارسازان» و «ارقام‌سازان» پیش از آغاز این «انتخابات» پیروزی حزب محافظه‌کار را بر حزب کارگر پیش‌بینی کرده‌اند. و معمولاً در چنین شرایطی این نوع اطلاعات نه «پیش‌بینی» که فقط تأئیدی می‌باید تلقی شود بر آنچه طی چند هفتة آینده بر سیاست کشور انگلستان سایه‌گستر خواهد ‌شد.

بدون ادعای ارائة یک کارنامة منسجم از عملکرد سیزده ‌سالة انگلستان تحت رهبری حزب کارگر، در این مختصر تلاشی خواهیم داشت برای بررسی شتابزدة موضع این حزب در سیاست‌های جهانی. اگر می‌گوئیم «سیاست‌های جهانی» دلیل دارد؛ به استنباط ما حزب کارگر اگر می‌خواهد به موجودیت خود در سال‌های آتی در متن جریانات داخلی ادامه دهد می‌باید پای در ساختارشکنی‌ بگذارد، عملی که به احتمال زیاد تمامی کادرهای بالای این حزب را به زباله‌دان خواهد انداخت. می‌باید دید اینکار تا چه حد امکانپذیر است و تا چه حد مطلوب! ولی در سیاست‌های جهانی دیگر کسی منتظر «حزب کارگر» نمی‌ماند، این سیاست‌ها در حال تحول و تکوین‌اند و در سال‌های آینده چه حزب کارگر در قدرت بماند و چه محافظه‌کاران به قدرت دست یابند راهی جز پیروی از سیاست‌های ترسیم شده در برابر خود نخواهند داشت.

پس بازمی‌گردیم به سال 1997، سال پیروزی «دوبارة» کارگر بر محافظه‌کار! می‌باید اذعان داشت که پس از آغاز جنگ اول جهانی، هیچگاه در صحنة سیاست بین‌الملل دولت انگلستان تا به این حد دستپاچه، بی‌برنامه و نهایت امر مسخره عمل نکرده بود. فقط چند هفته‌ای از به قدرت رسیدن حزب کارگر می‌گذشت که در ایران، حکومت اسلامی را دست‌اندرکار فراهم آوردن زمینة «تحولات فرمایشی» می‌بینیم. حضور «سیدخندان» در میانة میدان سیاست از این مرحله آغاز می‌شود. دوم خرداد از همان نوع «عملیات» بود که پیشتر توسط مصدق‌السلطنه به ملت ایران حقنه شد، و در قلب یک حکومت استعماری مشتی اوباش حقوق‌بگیر اجنبی بر اساس این صحنه‌آرائی‌ها تبدیل به سمبل‌های مقاومت و وطن‌پرستی ‌شدند. ولی اینبار خر برای امپراتوری باقلا نیاورد! هم برنامة نمایشی جناح خاتمی با شکست کامل روبرو شد، و هم بریتانیا بالاجبار ساختار حکومت اسلامی را به صورت دست‌نخورده در شرایطی رها کرد که لندن، به نفع دیگر پایتخت‌ها کنترل خود را بر عرصة سیاست تهران از دست می‌داد. کودتاهائی که طی اینمدت به صور مختلف برنامه‌ریزی شد همگی شکست خورد؛ خاتمی نه در مقام قهرمان ملی که در موضع شیادی خودفروخته در قلب ساختار حکومت باقی ماند، و دولت کودتا و سرکوبگر و تازه‌نفس نیز نتوانست از راه برسد. عصای معجزه‌آسای امپراتوری فقط چند ماهی پس از هیاهوی «آیت‌الله فرهیخته» در همهمة کشور ایران از میان به دو نیم شد و دست امپراتوری در حنا ماند!

با این وجود اگر حزب کارگر که دست در دست راستگراترین محافل فاشیست اروپای مرکزی و غربی فعال شده بود،‌ به دلیل همجواری‌های استراتژیک در ایران به نتیجه‌ای نرسید، وضعیت در یوگسلاوی سابق آنقدرها هم «بد» نبود! تونی بلر، نخست وزیر حزب‌کارگر، حزبی که طی سال‌های جنگ‌سرد با افتخار فراوان خود را «سوسیالیست» و حتی در برخی شاخه‌ها مارکسیست «معرفی» می‌کرد، دست در دست بیل‌کلینتن به قطعه‌ قطعه‌ کردن کشور یوگسلاوی مشغول شد. کشتار، تجاوز، تخریب و قتل‌عام‌هائی که طی این جنگ «استعماری» به رهبری حزب کارگر و همکار یانکی آن، حزب دمکرات آمریکا در یوگسلاوی به راه افتاد پس از پایان جنگ دوم جهانی در تاریخ اروپا بی‌سابقه است. این سئوال هیچگاه مطرح نشد: آیا سیاست جنگ و «سرزمین سوخته» در قلب اروپای امروزی «الزامی» بود؟ اگر پاسخ مثبت است، کدام محافل چنین الزاماتی را بر ملت‌ها تحمیل می‌کنند؟ مسلم است که حزب کارگر جوابی به این سئوالات نخواهد داد، برای اینان جستجوی شاهرگ‌های استراتژیک در مقابله با نفوذ روسیه در بازارهای اروپای شرقی و آبراه مدیترانه از چنان اهمیتی برخوردار شده بود که پاسخ به این گونه پرسش‌ها را به نسل‌های بعدی در «امپراتوری» واگذار کردند! نسل‌هائی که اینک پای به میدان می‌گذارند.

ولی «افتخارات» تاریخی حزب کارگر به شکست استراتژیک در اعمال تغییرات سیاسی در ایران و بی‌آبروئی‌ها به دلیل کشتارها و سرکوب‌های یوگسلاوی محدود نماند؛ افتخارات دیگری در راه بود. و با به قدرت رسیدن جناح نفت‌فروشان در ایالات متحد، تونی بلر دست دوستی به سوی یکی از عقب‌افتاده‌ترین و ضدبشری‌ترین محافل ایالات متحد که جرج بوش دوم در رأس آن پای به کاخ سفید می‌گذاشت دراز می‌کند! از این مرحله است که شاهد همکاری جناح چپ حاکمیت انگلستان با یکی از راست‌گراترین دولت‌های تاریخ ایالات متحد هستیم. «امپراتوری» که جهت حفظ بقاء خود در منطقة خاورمیانه تمامی «تخم‌مرغ‌های» گندیده‌اش را در سبد رفرم‌های فرمایشی حکومت اسلامی جا گذاشته بود، پس از شکست این «پروسه»، جهت حفظ موجودیت بالاجبار در مقام پارکابی جورج بوش سوار بر گاری ‌شکستة ناتو پای به میدان جنگ در افغانستان و عراق نیز گذاشت! جنگ‌هائی استعماری و ضدبشری که «اهداف» واقعی‌شان هیچگاه در رسانه‌ها و در برابر افکار عمومی مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفت. در این جنگ‌ها برای نخستین بار پس از آغاز جنگ اول جهانی،‌ به دلیل تحمیل شرایط «انزوای رسانه‌ای» هیچگونه پوشش خبری به «فعالیت‌‌های» نظامی «متفقین» نیز داده نشد! دولت کارگری به این ترتیب در یک عقب‌نشینی کامل از اهداف انسانی، مطبوعاتی، جهانی و حقوق‌بشری، در همراهی با سیاست‌های سرکوب نظامی که اینک دیگر به مرحلة «جهانی» رسیده، کارنامة سیاسی‌ خود را در همکاری بی‌قید و شرط با سیاست‌های سرکوبگرانة سازمان ناتو باز هم سیاه و سیاه‌تر می‌کند.

ولی بر خلاف انتظار «امپراتوری» بحران‌ها به دلیل شرکت فعال در جنگ و کشتار و همکاری با جمهوری‌خواهان پایان نمی‌گیرد؛ کاملاً برعکس! طی چند ماهی که از آغاز درگیری‌ها در افغانستان و سپس در عراق گذشت این بحران‌ها هر چه بیشتر شدت یافت. نهایت امر جرج بوش که خود را در برابر رشد غیرقابل تصور نفوذ سیاسی و نظامی کرملین در خاورمیانه می‌دید، پس از شکست در جنگ 33 روزه، جهت حفظ منافع ایالات متحد اینبار «تونی‌بلر» و حزب‌کارگر وی را در دهان گرگ انداخت. با نزدیک شدن جمهوریخواهان به سیاست‌های فدراسیون روسیه در سطح جهانی، ناقوس مرگ تونی‌بلر در سراسر جهان به صدا درآمد. «بلر» که به دلیل ارتباط نزدیک با واتیکان قصد داشت «لایة جدیدی» به سیاست‌های امپراتوری اضافه کرده، این ساختار پوسیده و استعمارگر را هر چه بیشتر قدرتمند نماید، به همان سوراخی بازگشت که از آن بیرون آمده بود؛ البته با سرافکندگی بسیار.

حزب کارگر به سرعت تجدید فراش کرد و در سال 2007 همزاد بلر، گوردون براون نامی را جایگزین وی نمود! براون بر خلاف بلر نه هیاهو می‌کرد، نه در برابر دوربین عکاسان ژست‌ هنرپیشگان هولیوودی می‌گرفت. با این وجود حزب کارگر با بیرون کشیدن «کارت براون» اهدافی بسیار بلندپروازانه‌تر از «ظاهر» آقای نخست وزیر دنبال می‌نمود. این حزب سعی داشت از طریق بازی با «کارت براون» آنچه از «دیگ‌ودیگ‌بر» هنوز در افکار عمومی امپراتوری برایش باقی مانده بود از گزند محافظه‌کاران محفوظ نگاه دارد. با شکست تصویر «مدرن‌نمای» آقای بلر، براون قرار بود تصویر سیاستمدار سنتی «کارگر» را زنده کند: کم حرف و «متین» باشد، با ظاهری بسیار «مسئول»! خلاصة کلام هر آنچه تونی بلر نداشت، حداقل در عکس‌هائی که در مجلات انگلستان به چاپ ‌رسید، براون از آن به وفور برخوردار بود! ولی ستارة اقبال امپراتوری اینبار نیز ندرخشید، بجای مشعل جهان‌گستر ویکتوریائی، ستارة کذا تبدیل شد به «چراغ‌موشی کنج خلا».

برنامه‌های چند صد میلیارد دلاری بریتیش پترلیوم که در رأس‌شان چپاول نفت جمهوری آذربایجان و گسترش نفوذ نظامی در گرجستان و اوکراین و نهایت امر حفظ پایه‌های قدرت «آنگلوفیل» در ترکیه و یونان قرار داشت، یکی پس از دیگری چون کاخی از پوشال بر سر داونینگ استریت فرو ریخت.

هنوز عرق اسباب‌کشی مستاجر جدید «داونینگ استریت» خشک نشده بود که شکست در جنگ سه روزة قفقاز زنگ خطر را برای براون نیز به صدا در آورد. پس از این شکست استراتژیک بسیار با اهمیت، تمامی پروژه‌های نفتی انگلستان در قفقاز بود که یک به یک به زیر سئوال می‌رفت! با عقب‌نشینی جناح‌های سیاسی وابسته به غرب در کشور اوکراین آرزوی قطعه قطعه کردن امپراتوری سابق شوروی و تبدیل آن به مجموعه‌ای از دولت‌های دست‌نشاندة غرب تبدیل به «خواب آشفته» شد، و این برنامه به سرعت از دستورکار دولت کارگری بیرون ‌رفت! ولی برخلاف آنچه طی 300 سال گذشته لندن به آن «خو» گرفته بود، در ازای این عقب‌نشینی‌ها و واگذاری «سنگرها» لندن هیچگونه امتیازی دریافت نمی‌داشت!

جالب اینجاست که نه تنها «امتیازی» در کار نبود که بحران اقتصادی و پولی، طی چند هفته تمامی بنیادهای مالی در امپراتوری را عملاً به ورشکستگی کشاند. بزرگ‌ترین و قدیمی‌ترین بانک‌ها و مؤسسات مالی جهان در لندن و نیویورک عملاً ورشکسته شدند و تمامی شبکة اقتصاد موازی ـ شبکه‌هائی در ایسلند، لیختن‌شتاین، موناکو، باهاماس، و ... ـ که تحت نظارت «ام. آی. 6» و سازمان سیا بر برنامه‌های سیاسی و نظامی در سطح جهانی نظارت «عالیه» و خصوصاً غیرمسئولانه اعمال می‌کردند به یک‌باره از هم فروپاشیدند.

اگر واشنگتن علیرغم بحران‌های فزاینده می‌توانست در چارچوب استراتژی‌های بین‌المللی از کارت همکاری با مسکو برخوردار شود، مسکو به دلائلی که از حوصلة این مقال خارج است این «کارت لعنتی» را از لندن دریغ می‌کرد. در همین مقطع است که با به قدرت رسیدن باراک اوباما در واشنگتن،‌ باز هم لندن به آیندة سیاست‌های خود در منطقة خاورمیانه و قفقاز امیدوار شده، جهت خروج از بحرانی که بر آن دیگر پایانی متصور نبود یک بار دیگر دست به دامان شیخ‌های جمکران می‌شود. خیمه‌شب‌بازی «انتخابات» حکومت اسلامی و نقش‌آفرینی‌های موسوی، خاتمی و خامنه‌ای بر صحنة این نمایشات از طرف لندن فقط تلاشی بود جهت باز پس گرفتن برخی مواضع از دست رفته. ولی شاهدیم که برنامة «مصدق‌سازی» با چه شکستی روبرو شد. قرار بود «جنبش سبز» در شرایطی به اوج خود برسد که «نارنجی‌های اوکراینی» و ساکاشویلی‌ گرجی، و اردوغان‌ آتاتورکی و نهایت امر حماسی‌ها و طالبان‌ها و ... و خصوصاً‌ دولت اسرائیل در دیگر مناطق باد در بادبان‌اش بیاندازند. ولی این «تصویر»، یا شاید این خواب و خیال ساده‌انگارانه‌تر از آن بود که بتواند در جهان هزاررنگ سیاست عملی شود؛ عملی هم نشد.

نتیجة ملموسی که عملیاتی کردن «طرح مصدق‌سازی» در ایران برای امپراتوری تحصیل کرد، فقط عمیق‌تر شدن شکاف موجود میان حکومت اسلامی و توده‌های مردم بود. خلاصة کلام از طریق فعال کردن میرجلاد موسوی و عمال وابسته به وی نه تنها آبی گرم نشد که انگلستان به طبع‌اولی جهت حفظ موجودیت خود مجبور شد گام دیگری از فضای سیاست جهانی به عقب بردارد! کار بجائی رسید که حتی کشور ورشکستة آرژانتین نیز با پشت‌گرمی به محافلی در آمریکا خواستار باز پس گرفتن «جزایر مالویناس» از امپراتوری می‌شود!

به صراحت می‌توان گفت که شکست استراتژیک انگلستان در «انتخابات» جمکران و افغانستان و عدم پیشرفت سیاست‌های لندن در پاکستان دیگر جائی برای آیندة حزب کارگر باقی نگذاشته. اینکه حزب محافظه‌کار به عنوان شاخة اصلی سیاستگزاری در کشور انگلستان، شاخه‌ای که به ارتش، نیروهای امنیتی و مراکز تصمیم‌گیری سرمایه بسیار‌ نزدیک‌تر از «حزب کارگر» است، در شرایط فعلی چه برنامه‌ای می‌تواند ارائه دهد جای بحث و گفتگو باقی است. مسلماً بازگشت به آنچه طی دوران خانم تاچر سیاست‌های «لیبرالیستی» اقتصادی لقب گرفته بود، اینبار نیز جهت سرکوب مطالبات توده‌ها در رأس برنامه‌ها قرار دارد. ولی مشکل می‌توان شرایط فعلی را با دوران «بروبیای» انگلستان در اوج جنگ سرد و دهة 1980 مقایسه کرد. به صراحت بگوئیم، محافظه‌کاران در مقام راست‌گراترین شاخة سیاسی در انگلستان از آنچه حزب‌کارگر طی سیزده سال گذشته انجام داده نمی‌توانند «راست‌‌گرایانه‌تر» عمل کنند.

به استنباط ما تنها مطلبی که در اینجا باقی می‌ماند ارتباط تاریخی حزب محافظه‌کار است با هیئت حاکمه در روسیه. ارتباطی که از دیرباز وجود داشته و فراموش نکرد‌ه‌ایم که گورباچف، صدر هیئت رئیسة اتحاد جماهیر شوروی وقت، برنامة «پرستروئیکا» را برای نخستین بار در «محضر» خانم مارگارت تاچر، نخست وزیر محافظه‌کار بریتانیا به طور رسمی «فاش» نمود!‌

حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر امروز گوردون براون با قبول انحلال مجلس در چنین شرایطی عملاً «جام زهر سر کشیده»، در صورت پیروزی محافظه‌کاران طی چند هفتة آینده، آیا هیئت حاکمة روسیه همچنان در برابر خواست‌های محافظه‌کاران همچون دوران خوش «استالینیسم» از خود نرمش نشان خواهد داد، یا اینکه تغییرات اصولی نه بر مرده‌ریگ روابط گذشته که بر بستر تحولاتی نوین تکیه خواهد کرد. تحولاتی که مدت‌ زمانی است زمینة چنین نرمش‌هائی را به طور کلی در روابط «لندن ـ مسکو» از میان برداشته.




...



هیچ نظری موجود نیست: