۱/۱۵/۱۳۸۹

کیمیاگران!



به نظر می‌رسد که توافقات «ستارت» یکی از محور‌های تنش‌زائی در روابط بین‌المللی را مستقیماً تحت فشار قرار داده باشد. این همان «محوری» است که در واکنش به این توافقنامه با «بمب» به سراغ اهالی مسکو و داغستان شتافت. ولی هر چند طی روزهای اخیر این محور به سرعت منزوی می‌شود، نمی‌توان اهمیت‌اش را در روابط بین‌المللی از نظر دور داشت. این «محور» پس از جنگ‌های 1967 و «شکست»‌ نمایشی ارتش ناصر از اسرائیل، در عمل بحران «جاودان» در منطقة خاورمیانه را تبدیل به عصای دست خود در روابط بین‌الملل کرده. در این «محور» محافلی از هر ملیت و مذهب می‌توان یافت. مهم این است که از آغاز جنگ «اسرائیل ـ مصر» تا به امروز، «جنگ‌افروزی» در منطقة خاورمیانه و در آسیای مرکزی و قفقاز ـ پس از فروپاشی اتحاد شوروی، تبدیل به ماشین‌ پول‌سازی برای بعضی محافل شده و اکنون اینان نمی‌توانند به این سادگی‌ها از منافع خود دست بشویند.

به قدرت رسیدن حکومت اسلامی و ملاجماعت در سال 1979 میلادی در ایران در عمل به دلیل حمایت شبکة جنایتکار «کارتر ـ برژینسکی» از گسترش همین «محور دین‌پرور» و جنگ‌طلب و غوغاآفرین امکانپذیر شد. البته اینبار شبکة کذا در عملیات‌اش شعارهای دیگری ارائه می‌کرد. چرا که پیش از آغاز «مرحلة» آخوندبازی در منطقه، شعارهای مردمفریب بیشتر بر پایة «حق انسانی یهودیان» شکل گرفته بود. ولی می‌دانیم که در ترادف قرار دادن «حق انسانی» با اشغال نظامی و جنگ‌آفرینی بر علیه ملت‌ها و اقوام دیگر، در عمل به معنای پایمال کردن حق انسانی هم اینان تمام خواهد شد. «حق یهودیان» تا ابد نمی‌توانست توجیه‌کنندة جنگ و کشتار مداوم باشد! ولی در نتیجة وقوع آنچه «انقلاب اسلامی» لقب گرفت، و با توسل به شعار «خررنگ‌کنی» به نام «مبارزه» جهت احقاق‌ حقوق فلسطینیان، و گذاشتن «اهداف» این به اصطلاح «انقلاب» در بوق و کرنا، «محور» کذا توانست نهایت امر دولت اسرائیل و محافل حامی یهودستیزان در اروپا و آمریکای شمالی را از بن‌بست سیاسی بیرون کشیده، با استقرار اینان در سنگر «مخالفت با اسلام‌گرائی» و وحشیگری خمینی حتی در سطح جهانی برای‌شان «مشروعیت» نیز کسب کند! در همین مقطع بود که به سرعت «نقش‌ها» در منطقه دگرگون ‌شد، و پدیده‌ای به نام «اسلام انقلابی» سر از کاسة دیپلماسی منطقه‌ای به در آورد.

از طریق تکیه بر واژگون‌نمائی، در صحنه‌آرائی‌هائی که طی نخستین سال‌های حکومت اسلامی در ایران از اهداف «انقلاب اسلامی» توسط جماعت ملا و آخوند ارائه می‌‌شد، نهایت امر عربدة مردمفریبانه و فاشیسم «حزب‌الله» را محوری جهت «حمایت از حقوق ملت فلسطین» معرفی ‌کردند! اینهمه جهت دامن زدن به آتش جهالت عمومی و استفاده از تعصبات و تیره‌اندیشی‌های رایج در قشرهای مشخص کشور و فراهم آوردن زمینة سرکوب هر چه گسترده‌تر در ایران!‌ ولی زمانیکه در لندن و واشنگتن هیئت‌های حاکمه از سلطة تمامیت‌خواهان «فاشیست ـ مسلمان‌» که تحت نظارت ساواک و ارتش آمریکائی شاهنشاهی به راه افتاده بود کاملاً مطمئن شدند، اشتهای‌شان در منطقه‌ بیشتر و بیشتر شد! اینبار تحت عنوان «صدور انقلاب» همان صورتبندی‌های موهن و ضدانسانی را به اسم حمایت از ملت دربند فلسطین و حتی «انقلابی جهانی» در کل منطقه به راه انداختند! اسم اینکار را نیز گذاشتند «صدور انقلاب»!

به زبان ساده‌تر، هر چه سیاست اسلام‌گستری واشنگتن در منطقه وسیع‌تر می‌شد و موفقیت‌آمیزتر عمل می‌کرد، «صدور انقلاب» دجال‌هائی که تهران را به اشغال خود در آورده بودند نیز موفق‌تر معرفی می‌شد! در نتیجه، سرکوب و خفقان آنچنان در ایران بالا گرفت که دیگر تر و خشک نمی‌شناخت. بسیاری از عوامل همین سیاست‌ها که در مناصب و گروه‌های سیاسی «اسلام‌گرا» جا خوش کرده بودند، در این دوره شامل «حذف» انقلابی شده، و به این وسیله دست‌های «مقدس» واشنگتن و لندن برای مانورهای منطقه‌ای بازتر شد.

به صراحت دیدیم که این صحنه‌سازی تبدیل به چاشنی اصلی سیاست منطقه‌ای «محافل» غرب در خاورمیانه شد. در این تبلیغات «خررنگ‌کن»، واشنگتن که روز 22 بهمن 57 فرمان حمایت از «آخوند» را به ارتش شاهنشاهی صادر کرده بود، در بوق‌وکرنای تبلیغات حکومت اسلامی تبدیل شد به مهم‌ترین «دشمن» اسلام‌گرایان در جهان! در این تصویر مضحک، واشنگتن شیطان بزرگ بود و شیطان‌های کوچک‌تر از جمله فرانسه و انگلستان و آلمان همه‌روزه اهداف‌اش را بر ضد اسلام و مسلمین «دنبال» می‌کردند! جالب اینجاست که همزمان با این تبلیغات «ابله فریب»، ارسال هنگ‌های اسلام‌گرای بن‌لادن و اوباش و چاقوکش‌های کشورهای مسلمان‌نشین منطقه تحت نظارت سازمان سیا به افغانستان جهت مبارزه با «ارتش سرخ» جریان داشت! لوژیستیک این عملیات نیز از طریق بانک‌های آمریکائی و انگلیسی و به بهای چپاول نفت ملت‌های منطقه به نفع تفنگ‌فروشان غرب تأمین می‌شد.

می‌باید قبول کرد که سیاست‌های ضدانسانی واشنگتن در منطقه، با بهره‌گیری از قشری‌نگری‌ها و تعصبات کورکورانه و خصوصاً خودفروختگی سیاست‌بازان و ملاجماعت با موفقیت کامل در ایران ریشه گرفت. البته در این میان وضعیت اتحاد شوروی نیز مزید بر علت بود. «سوسیالیسم علمی» که نهایتاً دوران استبداد استالینیستی را پس از دست‌کاری‌های «روبنائی» توسط گروه خروشچف و سپس «برژنف» پشت سر گذاشته بود، در عمل همه روزه با بن‌بست‌هائی در داخل روبرو می‌شد که هر چه بیشتر غیرقابل حل می‌نمود. «پیام» انقلاب اکتبر در تقابل با «پویائی» جهان سرمایه‌داری قادر به صحنه‌گردانی نبود؛ پیر و نخ‌نما نمی‌نمود و هر دم با مشکلاتی نوین خصوصاً در اروپای شرقی و درون مرزها دست به گریبان می‌شد. خلاصة کلام دفتر «جنگ سرد» را در همان روزها به نفع غرب بسته بودند، هر چند طنین«زنگ» پایانی این «جنگ» هنوز به گوش جهانیان نرسیده بود.

در ایران حاکمیتی که با تکیه بر شبکة کذا به قدرت رسیده بود، علیرغم فروپاشی در مواضع اتحاد شوروی با موفقیت تمام به امر سرکوب ملت مشغول بوده، همچنان به موجودیت خود ادامه می‌داد. ولی «بحران» نهایت امر در اواسط دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی به خاک ایران نیز پای گذاشت و شرایط سیاسی در کشور به مرحله‌ای رسید که امروز شاهدیم. از تکرار مراحل مختلفی که حکومت اسلامی پس از پایان «جنگ سرد» در آن پای گذاشت در اینجا اجتناب می‌کنیم چرا که پیشتر در مقیاسی گسترده گام به گام تمامی این مراحل را تشریح کرده‌ایم. پس به بپردازیم به تحلیل آنچه امروز در برابرمان قرار گرفته. ‌ ‌

حکومت اسلامی همچون حاکمیت پاکستان، ترکیه، امارات و بسیاری کشورهای منطقه در سراشیب سقوط افتاده. دولت در ایران از دیرباز دست‌نشانده بود، و امروز نیز به طبع‌اولی قادر نیست بدون تکیه بر نیروی سیاسی و نظامی و خصوصاً اطلاعاتی اجنبی به موجودیت‌اش ادامه دهد. ولی محافلی که از موجودیت این ساختار دست‌نشانده طی 8 دهة گذشته در ایران حمایت به عمل آورده‌اند دیگر به شیوه‌های گذشته قادر به ارائة چترحمایت‌گرشان نیستند. محافل غرب که پشت سر حکومت اسلامی موضع گرفته‌اند می‌باید جهت تأمین منافع خود به شیوه‌های دیگری متوسل شوند، و مشکل دقیقاً از همین مرحله پای به صحنة سیاست کشور ‌گذارده؛ مرده‌ریگ استعمار بر شانة محافل نوکرصفت داخلی آنچنان سنگینی می‌کند که برای اینان دیگر رمقی جهت به ارزش گذاشتن اهداف محافل اربابان باقی نگذاشته.

نوکران محافل که همگی از اوباش و لات‌ولوت‌های شهری، در مقام تولیدات 8 دهه استعمار تشکیل شده‌اند، در چارچوب سیاست‌های «جنگ‌سرد» الزامی نداشت که از بار علمی، هنری، ادبی و ... نیز برخوردار باشند. «ادعا»، پوچ‌گوئی، هیاهو و غوغاسالاری کفایت می‌کرد. اینان با بهره‌گیری از سانسور، «متکلم وحده» می‌شدند و در زمینة گسترش «فقرفرهنگی» تمامی سعی و تلاش خود را به خرج می‌دادند. اگر احدی در این مملکت پیدا می‌شد که از چند و چون مسائل اطلاعی هر چند مختصر می‌داشت، یا به پشت میله‌های زندان می‌رفت و یا به تبعیدگاه! صورت مسئله به این ترتیب از دیرباز در کشور ایران «پاک» شد. آنچه بر روی میزهای طراحی استعمار باقی می‌ماند «ملت ایران» بود که می‌بایست هر دم سرکوب شده از دامان این سیاست به دامان آن دیگری پرتاب شود. این نیز به یمن کودتاها، بحران‌سازی‌ها، آشوب‌گری‌ها و حتی «انقلابات» عملی می‌شد و مسئله هیچگاه برای محافل استعماری به صورتی که امروز در برابرشان قرار گرفته مطرح نبود. «لمپنیسم» لایه‌های متفاوت فرهنگی، ادبی، هنری و علمی کشور را در هم نوردیده بود و جهت تشویق این نوع برخورد ذلت‌بار در میان خلق‌الله دولت‌های استعماری از به حراج گذاشتن مدارک تحصیلی دانشگاه‌های خود نیز دریغ نمی‌کردند.

در این چارچوب است که به طور مثال پلی‌تکنیک شهر پاریس، به عنوان یکی از مهم‌ترین «تینک‌تنک‌های» قارة اروپا، در دوران میرپنج میزبان فردی به نام مهدی بازرگان می‌شود!‌ ولی ایشان طی دورانی که در این مدرسه گذراندند مسلماً با مسائل «تینک‌تنک پلی‌تکنیک» کار زیادی نداشتند، نتیجة «تحصیلات» شیخ مهدی در این مدرسه نگارش کتابی شد که با تکیه بر علم «هیدرولیک» وجود خدا را به اثبات می‌رساند! و بعدها همین شیخ مهدی عصای دست روحانیون شده جهت سرکوب ایرانیان، خصوصاً زنان و جوانان در کشور دولت انقلابی تشکیل داد! باید اذعان داشت که این مرحله از گسترش تفکر «دین‌خوئی» در ایران مسلماً مدیون سیاست‌های استعماری است. به صورت خلاصه بگوئیم که این مرحله را «دین‌خوئی» سیاسی و تشکیلاتی می‌نامند که نمی‌باید با انواع سنتی و معمول آن اشتباه شود. اینچنین بود که در کنف حمایت غرب،‌ دولت‌های دست‌نشانده رشد و پویائی اجتماعی، فرهنگی و مالی و اقتصادی جامعة ایران را در ترادف با توسعة تشکیلات سیاسی و اداری قرار دادند. این توسعة «استعماری ـ فاشیستی» دست در دست سرکوب، ولنگاری، ساده‌اندیشی، مدرک‌پرستی، ظاهرسازی، زاهدنمائی و خصوصاً فروپاشانی «بافت‌ طبقاتی» کار را بجائی کشاند که امروز شاهدیم: در رأس هرم قدرت، و حتی در رأس تشکیلاتی که خود را اپوزیسیون آن معرفی می‌کند جز اوباش نمی‌بینیم.

در سخنرانی‌ها، مقالات، بحث‌ها و موضوعاتی که این گروه‌ها ـ دولتی‌ها و اوپوزیسیون ـ مطرح می‌کنند هیچگونه ساختار منسجم فرهنگی، سیاسی و عقیدتی وجود ندارد. به طور مثال، آیت‌الله‌هائی که با چند من عمامه از اسلام و دین و دیانت سخن به میان می‌آورند، به شهادت مطالبی که بر شبکة اینترنت همه روزه از اینان منتشر می‌شود، حتی در راستای «اعتقادات‌» خودشان نیز جز پوچ‌گوئی و وراجی هیچ در چنته ندارند. با تکیه بر چنین زمینة «اجتماعی ـ سیاسی» است که اینک محافل استعماری می‌باید، خصوصاً در عصر ارتباطات و اینترنت و آی‌پاد و ... دست به بازسازی‌های مطلوب در بافت سیاسی حاکمیت دست‌نشانده در ایران نیز بزنند! می‌باید دید که آیا اصولاً چنین کاری امکانپذیر است؟

باید پرسید آیا با چند جلسه نشست‌وبرخاست و گپ‌وگفتگو، و یک هیاهوی رسانه‌ای و فرستادن نوچه‌های محافل به استقبال از این و آن و تقدیم چند دیپلم دکترای افتخاری، امثال ملاممد خاتمی، شیرین عبادی، و دیگران را می‌توان تبدیل به متفکر و سیاست‌مدار و صاحب‌نظر کرد؟ باید اذعان داشت که در عمل چنین دگردیسی‌ای امکانپذیر نیست. در گذشته‌های دور کیمیاگران به دنبال اکسیری می‌گشتند که مس را به طلا تبدیل کند، امروز این محافل استعماری‌اند که به دنبال اکسیر جهت تبدیل زباله به فرهیخته به این در و آن در می‌زنند.

از آنچه در بالا آوردیم یک نتیجه‌گیری بسیار جالب می‌توان کرد. برای نخستین بار در ارتباط با ملت ایران، استعمار پای به میدانی گذاشته که از شناخت ابعاد و افق‌های واقعی‌اش عاجز خواهد ماند. البته دلیل این «عجز» روشن است، چرا که در مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری ـ آمریکا، انگلستان، آلمان و ... ـ گسترش «بافت طبقات» به پدیده‌ای شکل‌ داده که امروز با آن روبرو هستیم؛ شخصیت‌های سیاسی دیگر از وزنه‌های سابق اجتماعی برخوردار نیستند. به طور مثال در کشوری که امثال آنتونی ایدن، وینستون چرچیل و چمبرلن نخست‌وزیرانش بودند شاهدیم که در عصر نوین تونی بلرها و مارگارت تاچر‌ها پای به میدان می‌گذارند. این نیست جز نشان آغاز فروپاشانی در وجهة مقامات دولتی. از منظر تاریخی در این کشورها رشد «بافت ‌طبقات» شرایطی فراهم آورده که تصمیم‌گیرندگان هر چه بیشتر در پشت پرده‌ها باقی می‌مانند و جهت اعمال نظریات‌شان بر کل جامعه دیگر نیازمند مشروعیت ظاهری «نمایندگان‌شان» که همان سیاستمداران باشند نیز نخواهند بود.

ولی تعمیم این «شرایط» به کشور ایران، عملی که با حضور احمدی‌نژاد در رأس دولت حکومت اسلامی به اوج خود رسید،‌ کار بسیار احمقانه‌ای است! ‌ چرا که بافت‌طبقات در ایران مرتباً توسط سیاست‌های استعماری از دیرباز مورد هجوم قرار گرفته؛ این «بافت» حی و حاضر است و قصد دارد که سهم واقعی خود را از «موقعیت اجتماعی» در عمل به دست آورد!‌ تعمیم شرایط ایجاد شده در کشورهای سرمایه‌داری بر جامعة ایران به این ترتیب غیرممکن خواهد بود. در ایران سیاستمدار الزاماً و در چارچوب روابطی که هنوز بر جامعه حاکم باقی مانده از وجهة بالائی برخوردار است؛ این وجهه می‌باید «تأمین» شود! تزریق افرادی از قماش احمدی‌نژاد، خاتمی، موسوی و ... در فضای سیاست کشور عملی است که بازتابی جز ناکامی برای آمران‌اش به بار نخواهد آورد. اینان اگر در چارچوب سیاست‌های جنگ‌سرد با تکیه بر سانسور و سرکوب توانستند برای خود به اصطلاح وجهه‌ای تأمین کنند، امروز برای حفظ آنچه تامین شده فقط می‌باید مهر سکوت بر لب بگذارند و حفظ سکوت از نظر سیاسی آنقدرها سازنده نیست.

از طرف دیگر، حتی در صورت تغییر خط‌مشی سیاسی از جانب غرب، «اوباش» که اینک پای به وزارتخانه‌ها و سفارتخانه‌ها در کشورهای غربی گذاشته‌اند چگونه خواهند توانست با نخبگان شرق بر سر میز مذاکره بنشینند؟ خلاصة کلام، غربی‌ها پای‌شان در همان تله‌ای گیر کرده که از دیرباز جهت ما ملت‌های جهان سوم تعبیه کرده بودند. داروی شفابخشی که غرب در برابر این شرایط در دکان خود دارد همان است که مزة تلخ‌اش را سال‌هاست زیر دندان داریم: گسترش تهدیدات و تحمیل شرایط جنگی، تشویق مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور، تشکیل نطفه‌های فرامرزی تحت عنوان پوچ «مبارزه» با حکومت اسلامی، و خصوصاً جلوگیری از ارتباط پیوستة ایرانیان با خارج از کشور. این سیاست‌ها ظاهراً می‌باید هم در ایران سرکوب را در حد مطلوب بالا نگاه دارد، هم امکان چپاول برای بنگاه‌های مالی غرب آماده کند و هم از نفوذ روسیه، هند و چین به بازارهای ایران جلوگیری به عمل آورد. باید قبول کرد که این «صورتبندی» بیش از آنچه غربی‌ها می‌پندارند خوش‌بینانه است. چنین شرایطی را نمی‌توان حتی در میانمدت حفظ کرد.

به طور مثال، در وضعیتی که امروز با آن روبرو شده‌ایم «مسائل هسته‌ای» که در عمل وسیله‌ای جهت چپاول هر چه بیشتر ما ملت شده، به مرحلة پایانی خود نزدیک می‌شود، و با پایان گرفتن این «دکان» حفظ آیندة حکومت اسلامی و منافع همکاران غربی آن بسیار مشکل خواهد شد.

اینک که تا حدودی مسائل مربوط به بحران اجتماعی و تبعات سیاسی آن را در ایران شکافتیم، بار دیگر به فروپاشی «محور» کذا باز می‌گردیم. همانطور که گفتیم این فروپاشی در راه است و از منظر روابط بین‌الملل دیگر تردیدی در آن نمی‌توان داشت. در نتیجه غرب می‌باید هر چه زودتر جهت حفظ منافع خود در مناطقی که فروپاشی کذا بازارچه‌اش را به تزلزل دچار خواهد کرد، به ترفندهائی متوسل شود، در غیر اینصورت صحنه را به طور کامل خواهد باخت. مطلب را در همینجا خاتمه می‌دهیم و بررسی ابعاد مختلف سیاست غرب، یا همان گزینه‌های موجود در ارتباط با ایران را به روزهای آینده موکول می‌کنیم.






نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

...


هیچ نظری موجود نیست: