
چقدر سعادتمند هستیم! امروز فهمیدیم که آقای میلیبند، وزیر امورخارجة علیاحضرت ملکة انگلستان و ویلز و منچستر و اسکاتلند و ده بالا و قصبة پائین و «غیره»، وبلاگ مینویسند! آقا! ما همینجا گفته باشیم، این وبلاگنویسی آخر سر کار دست مردم خواهد داد. وقتی میلیبند وبلاگ مینویسد، باید فهمید که «نون توشه!» آقای میلیبند را دستکم نگیرید، ایشان از سنین نوجوانی عین محسن سازگارای خودمان پیشرفت فراوان کردند، و حسابی «توی دهن این و آن زدهاند». «پاپا میلیبند»، که «یک پا کفش یک پا گیوه» از اروپای شرقی با هزاران امید و آرزو به بریتانیای کبیر آمده بود فرزند دلبندش را داد دست حزبکارگر و گفت: «جان شما، جان دیوید!»
حزب کارگر هم همانطور که از اسمش بر میآید با کسی شوخی ندارد، و مسئلة «کار» است و «کارگری»؛ رئیس «حزب کارگر» گفت: «پاپا میلیبند! خیالتان راحت باشد، قضیه را بسپرید دست ما.» «پاپاجان» گفتند: یا حضرت «سر»، ما نیامدهایم اینجا که دیوید دربان روسپیخانه بشود. برای دیوید آرزوهای بزرگ داریم، و برای همین هم آمدیم به کشور شما که نویسندة نامداری چون چارلز دیکنز سالها پیش «آرزوهای بزرگ» را نوشته! آقای «حزب کارگر» که گوله گوله اشک میریخت، پس از پاک کردن گونههایش در جواب «پاپا میلیبند» گفت: اصلاً چارلز خودش هم عضو برجستهای از حزب کارگر بوده. در کتابهایش این را نگفته، ولی ما همیشه از آثار وی در راه مبارزات کارگری الهام میگیریم. بله، این بود داستان میلیبند و بعد هم رسیدیم به اینجا.
که امروز ایشان در وبلاگشان چیزهای خیلی عجیبی نوشته بودند، با وجود اینکه با «آرزوهای بزرگ» هم آنقدرها فاصله نداشت. ولی خوب از حق نگذریم، ایشان حتماً به دلیل موفقیت بزرگی که نصیب وبلاگ احمدینژاد شده خودشان رفتهاند تو کار وبلاگ! دیگران مینویسند، ایشان هم بادش را میاندازد توی غبغب، عکس غبغبشان را هم میگذارند توی وبلاگ! اصلاً وزیر امورخارجه که وبلاگ نمینویسد، این وزیرها سخنرانیهایشان را هم میدهند همان چارلز دیکنز. مگر «شهر هرت» است؟ حالا نگویند که فلانی مقصودش از «هرت» هرات بود، و به مسلمانان هرات بیاحترامی کرد، و خلاصه از این حرفها. «شهر هرت» قبل از هرات وجود داشته، و به احتمال زیاد به صدراسلام بر میگردد و به سنت آنحضرت!
بگذریم و برویم سر کار و زندگی میلیبند. بله ایشان حق و حساب باید بگیرند، در آذربایجان و گرجستان جنگ و گرفتاری دارند، نان مردم را باید در دنیا آجر کنند، و خلاصه اینکارها وقت میخواهد. چارلز دیکنز هم از هزار سال پیش در انگلستان وبلاگ مینویسد، بعد هم چاپ میکند برای «پیرواناش»! مثلاً امروز از قول «بیبیسی» که هیچ ارتباطی با دولت انگلستان ندارد، مستقل است، و هر گونه پیروی از سیاست انگلیس را شدیداً «تکذیب» میکند، آقای «دیکنز» از قول آقای میلیبند میگویند:
«از انقلاب اسلامی[...] به این سو روابط میان ایران و غرب با بیاعتمادی و خصومت شدید مشخص شده است. زمانهائی بوده است که لفاظیها و اقدامات انقلابی اصلا قابل قبول نبوده است. وقتی این حرف را میزنیم، متهم میشویم که در امور داخلی ایران دخالت کردهایم یا تلاش داریم منکر حق مردم ایران برای داشتن انرژی هستهای شویم.»
میبینیم که این میلیبند خیلی زرنگ شده. اولاً که مترجم متن انگلیسی به فارسی باید همان «چارلز دیکنز» باشد، چرا که فارسی را به سختی «تکلم» میکند، و مفهوم جملات را باید «حدس» زد! با این وجود ما مزاحم «چارلز دیکنز» نمیشویم، حدس میزنیم آقای میلیبند مقصودشان از عبارت «زمانهائی بوده است»، این بوده که «در مقاطعی»! و خلاصه در مقاطعی گویا «داد و فریاد و اقدامات انقلابی» آخوندها در حکومت اسلامی برای ایشان قابل قبول نبوده! خوب به ما چه مربوط است، مال بد بیخ ریش صاحباش! شما خودتان کودتا کردید ارتش و شهربانی و ساواک را دادید به آخوندها، حالا چرا ما ملت را تهدید میکنید؟ «قابلقبول نبوده است؟» چشمتان کور میخواستید «نوع قابلقبولاش را بیاورید!» مگر از ما پرسیدید که چه میخواهیم؟ شما هرروز ماشاالله قصابها را از سفارت انگلیس به خیابان فرستادید تا مردم را با چاقو و چماق بزنند و نوعی حکومت «غیرقابل قبول» سر کار بیاورند! باید دچار بیماری روانی «خودآزاری» باشید. البته به قول خودتان «زمانیهائی بوده بود» که این نوع حکومت قابل قبول «میبوده بوده»! ولی حالا نیست! یعنی «این زمانها» دیگر «آن زمانها» نیست؛ حالا دستتان افتاده زیرسنگ مدودف سگمصب و مرتب میزند توی سرتان! پریدهاید پاچة نوکرانتان را در جمکران گرفتهاید.
بعد هم این مسئلة نیروی هستهای چیست باباجان؟ اگر خودتان نمیدانید از چارلز دیکنز بپرسید! این آخوندها زندگیشان در گرو صدگرم گوشت آبگوشتی و بیستگرم گوشت «لاپا» و دنبلان است؛ اینها نیروگاه هستهای سرشان نمیشود. نیروگاه «تخمی» باشد میخواهند، ولی «هسته» دوست ندارند. تخم بیهسته برایشان بفرستید. شما که پدرتان اهل اروپای شرقی بود و مادرتان هم از اهالی همان «دهبالا»، آقائی کنید باباجان و حرف توی دهن این پدرسوختهها نگذارید. اینها برای لفت و لیس و پدرسوختگی و پاچهورمالیدگی آمدند به دنبال «علیاحضرت»، و شما هم که قربانات بروم خوب زبان این ملت خاکبرسر را بلدی، نه گذاشتی و نه برداشتی، تا ته فرو کردی به جماعت. نه تنها اسلام، که آخوندها را هم درسته شاف ملت کردی. و به همراهشان مجاهد و فدائی و تودهای و حزباللهی و شاهالهی و همه جورش را هم درست کردی گذاشتی دم در. پدرمان را تا ابد در آوردی باباجان، از دست یکی خلاص شویم، تازه میافتیم توی چاه آن یکی! واقعاً این چارلز دیکنز از نظر ادبی و لغوی قهرمان بزرگی باید باشد.
ولی زبانمان لال هر که ادعا کند شما در امور داخلی ایران دخالت میکنید، دروغ محض میگوید. شما اصلاً در امور داخلی خودتان هم دخالت نمیکنید. مگر همین «بیبیسی» نیست که «مستقل» شده؛ تازه پولش را هم از شما و «پاپاجان» میگیرد. شما اصلاً در هیچکاری دخالت نمیکنید، یعنی از وقتی که چارلز دیکنز «آرزوهای بزرگ» را نوشت شما در کار دیگران دخالت نکردهاید. بنده ضامن! به مزخرفات اینها اصلاً گوش نکنید، اعصابتان را خورد میکنند، اگر هم مثل سابق «داد و فریاد و اقدامات انقلابی» کردند، عین همان روزهای خوش 22 بهمن چاقوکشهایتان را بفرستید که «بزنند توی دهانشان!» قلمها را اصلاح کنند، نویسندهها هم خودشان را اصلاح میکنند، و سلمانیها هم سرشان را اصلاح میکنند، و اصولاً این انقلاب مدیون قشر سلمانی خواهد شد. اگر این قشر نبود این «انقلاب هم حادث نمیشد!» میبینید که ما هم مثل چارلز دیکنز فارسی مینویسیم. حادث هم از حدوث میآید که خود از بد حادثه بر سر ما فرو افتاد. بله، برگردیم سر وبلاگ وزیر محترم امور خارجة انگلستان! ایشان میفرمایند که جرج بوش رفته و اینک «باراک اوباما» خلاصه میخواهد «چنج» ایجاد کند، و گویا جمکران هم صدای زنگولههای گلة «چنج» را شنیده! «دیلینگ»، «دیلینگ»! و در ادامه میفرمایند:
«اما سخنان آقای احمدی نژاد [ در 22 بهمن] در این باره در حالی ایراد میشد که جمعیت حاضر شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل سر میدادند که خود نشان میدهد ما برای رسیدن به تغییر واقعی راه درازی در پیش داریم»
ما هم فکر میکنیم راه باید «خیلی دراز» باشد. ولی از قدیم میگفتند: «راه باز است و جاده دراز!» در نتیجه راه شما که «باز» است، اقبالتان هم «دراز» است، ولی آنچه «خیلی دراز» است، به ما مربوط میشود و به احمدینژاد هم مربوط نمیشود. همانطور که فرمودید «جمعیت» شعار میدادند «مرگ بر آمریکا»! خیلی کار خوبی میکردند! چون اگر این «جمعیت» میگفت «درود بر آمریکا» حالا شما باید در وبلاگتان توضیح میدادید که اینهمه بدبختی را چرا آمریکائیها با کمک آخوندها و شماها بر سر ما مردم ایران آوردهاند! ولی حالا نه تنها پدرمان را درآوردید که طلبکار هم شدید، تازه لاتهای سفارتخانه را هم میفرستید در تظاهرات و شلوغیها برایمان «مرگ بر آمریکا» بخوانند. یک عدهای هم در اوین «مرگ بر آمریکا» میرقصند، البته بعد از اینکه خوب جگرشان را کباب کردید. به این میگویند سیاست درست و ریشهدار، و الحق که به شما میگویند سیاستمدار بیپدرومادر و پدرسوخته!
حزب کارگر هم همانطور که از اسمش بر میآید با کسی شوخی ندارد، و مسئلة «کار» است و «کارگری»؛ رئیس «حزب کارگر» گفت: «پاپا میلیبند! خیالتان راحت باشد، قضیه را بسپرید دست ما.» «پاپاجان» گفتند: یا حضرت «سر»، ما نیامدهایم اینجا که دیوید دربان روسپیخانه بشود. برای دیوید آرزوهای بزرگ داریم، و برای همین هم آمدیم به کشور شما که نویسندة نامداری چون چارلز دیکنز سالها پیش «آرزوهای بزرگ» را نوشته! آقای «حزب کارگر» که گوله گوله اشک میریخت، پس از پاک کردن گونههایش در جواب «پاپا میلیبند» گفت: اصلاً چارلز خودش هم عضو برجستهای از حزب کارگر بوده. در کتابهایش این را نگفته، ولی ما همیشه از آثار وی در راه مبارزات کارگری الهام میگیریم. بله، این بود داستان میلیبند و بعد هم رسیدیم به اینجا.
که امروز ایشان در وبلاگشان چیزهای خیلی عجیبی نوشته بودند، با وجود اینکه با «آرزوهای بزرگ» هم آنقدرها فاصله نداشت. ولی خوب از حق نگذریم، ایشان حتماً به دلیل موفقیت بزرگی که نصیب وبلاگ احمدینژاد شده خودشان رفتهاند تو کار وبلاگ! دیگران مینویسند، ایشان هم بادش را میاندازد توی غبغب، عکس غبغبشان را هم میگذارند توی وبلاگ! اصلاً وزیر امورخارجه که وبلاگ نمینویسد، این وزیرها سخنرانیهایشان را هم میدهند همان چارلز دیکنز. مگر «شهر هرت» است؟ حالا نگویند که فلانی مقصودش از «هرت» هرات بود، و به مسلمانان هرات بیاحترامی کرد، و خلاصه از این حرفها. «شهر هرت» قبل از هرات وجود داشته، و به احتمال زیاد به صدراسلام بر میگردد و به سنت آنحضرت!
بگذریم و برویم سر کار و زندگی میلیبند. بله ایشان حق و حساب باید بگیرند، در آذربایجان و گرجستان جنگ و گرفتاری دارند، نان مردم را باید در دنیا آجر کنند، و خلاصه اینکارها وقت میخواهد. چارلز دیکنز هم از هزار سال پیش در انگلستان وبلاگ مینویسد، بعد هم چاپ میکند برای «پیرواناش»! مثلاً امروز از قول «بیبیسی» که هیچ ارتباطی با دولت انگلستان ندارد، مستقل است، و هر گونه پیروی از سیاست انگلیس را شدیداً «تکذیب» میکند، آقای «دیکنز» از قول آقای میلیبند میگویند:
«از انقلاب اسلامی[...] به این سو روابط میان ایران و غرب با بیاعتمادی و خصومت شدید مشخص شده است. زمانهائی بوده است که لفاظیها و اقدامات انقلابی اصلا قابل قبول نبوده است. وقتی این حرف را میزنیم، متهم میشویم که در امور داخلی ایران دخالت کردهایم یا تلاش داریم منکر حق مردم ایران برای داشتن انرژی هستهای شویم.»
میبینیم که این میلیبند خیلی زرنگ شده. اولاً که مترجم متن انگلیسی به فارسی باید همان «چارلز دیکنز» باشد، چرا که فارسی را به سختی «تکلم» میکند، و مفهوم جملات را باید «حدس» زد! با این وجود ما مزاحم «چارلز دیکنز» نمیشویم، حدس میزنیم آقای میلیبند مقصودشان از عبارت «زمانهائی بوده است»، این بوده که «در مقاطعی»! و خلاصه در مقاطعی گویا «داد و فریاد و اقدامات انقلابی» آخوندها در حکومت اسلامی برای ایشان قابل قبول نبوده! خوب به ما چه مربوط است، مال بد بیخ ریش صاحباش! شما خودتان کودتا کردید ارتش و شهربانی و ساواک را دادید به آخوندها، حالا چرا ما ملت را تهدید میکنید؟ «قابلقبول نبوده است؟» چشمتان کور میخواستید «نوع قابلقبولاش را بیاورید!» مگر از ما پرسیدید که چه میخواهیم؟ شما هرروز ماشاالله قصابها را از سفارت انگلیس به خیابان فرستادید تا مردم را با چاقو و چماق بزنند و نوعی حکومت «غیرقابل قبول» سر کار بیاورند! باید دچار بیماری روانی «خودآزاری» باشید. البته به قول خودتان «زمانیهائی بوده بود» که این نوع حکومت قابل قبول «میبوده بوده»! ولی حالا نیست! یعنی «این زمانها» دیگر «آن زمانها» نیست؛ حالا دستتان افتاده زیرسنگ مدودف سگمصب و مرتب میزند توی سرتان! پریدهاید پاچة نوکرانتان را در جمکران گرفتهاید.
بعد هم این مسئلة نیروی هستهای چیست باباجان؟ اگر خودتان نمیدانید از چارلز دیکنز بپرسید! این آخوندها زندگیشان در گرو صدگرم گوشت آبگوشتی و بیستگرم گوشت «لاپا» و دنبلان است؛ اینها نیروگاه هستهای سرشان نمیشود. نیروگاه «تخمی» باشد میخواهند، ولی «هسته» دوست ندارند. تخم بیهسته برایشان بفرستید. شما که پدرتان اهل اروپای شرقی بود و مادرتان هم از اهالی همان «دهبالا»، آقائی کنید باباجان و حرف توی دهن این پدرسوختهها نگذارید. اینها برای لفت و لیس و پدرسوختگی و پاچهورمالیدگی آمدند به دنبال «علیاحضرت»، و شما هم که قربانات بروم خوب زبان این ملت خاکبرسر را بلدی، نه گذاشتی و نه برداشتی، تا ته فرو کردی به جماعت. نه تنها اسلام، که آخوندها را هم درسته شاف ملت کردی. و به همراهشان مجاهد و فدائی و تودهای و حزباللهی و شاهالهی و همه جورش را هم درست کردی گذاشتی دم در. پدرمان را تا ابد در آوردی باباجان، از دست یکی خلاص شویم، تازه میافتیم توی چاه آن یکی! واقعاً این چارلز دیکنز از نظر ادبی و لغوی قهرمان بزرگی باید باشد.
ولی زبانمان لال هر که ادعا کند شما در امور داخلی ایران دخالت میکنید، دروغ محض میگوید. شما اصلاً در امور داخلی خودتان هم دخالت نمیکنید. مگر همین «بیبیسی» نیست که «مستقل» شده؛ تازه پولش را هم از شما و «پاپاجان» میگیرد. شما اصلاً در هیچکاری دخالت نمیکنید، یعنی از وقتی که چارلز دیکنز «آرزوهای بزرگ» را نوشت شما در کار دیگران دخالت نکردهاید. بنده ضامن! به مزخرفات اینها اصلاً گوش نکنید، اعصابتان را خورد میکنند، اگر هم مثل سابق «داد و فریاد و اقدامات انقلابی» کردند، عین همان روزهای خوش 22 بهمن چاقوکشهایتان را بفرستید که «بزنند توی دهانشان!» قلمها را اصلاح کنند، نویسندهها هم خودشان را اصلاح میکنند، و سلمانیها هم سرشان را اصلاح میکنند، و اصولاً این انقلاب مدیون قشر سلمانی خواهد شد. اگر این قشر نبود این «انقلاب هم حادث نمیشد!» میبینید که ما هم مثل چارلز دیکنز فارسی مینویسیم. حادث هم از حدوث میآید که خود از بد حادثه بر سر ما فرو افتاد. بله، برگردیم سر وبلاگ وزیر محترم امور خارجة انگلستان! ایشان میفرمایند که جرج بوش رفته و اینک «باراک اوباما» خلاصه میخواهد «چنج» ایجاد کند، و گویا جمکران هم صدای زنگولههای گلة «چنج» را شنیده! «دیلینگ»، «دیلینگ»! و در ادامه میفرمایند:
«اما سخنان آقای احمدی نژاد [ در 22 بهمن] در این باره در حالی ایراد میشد که جمعیت حاضر شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل سر میدادند که خود نشان میدهد ما برای رسیدن به تغییر واقعی راه درازی در پیش داریم»
ما هم فکر میکنیم راه باید «خیلی دراز» باشد. ولی از قدیم میگفتند: «راه باز است و جاده دراز!» در نتیجه راه شما که «باز» است، اقبالتان هم «دراز» است، ولی آنچه «خیلی دراز» است، به ما مربوط میشود و به احمدینژاد هم مربوط نمیشود. همانطور که فرمودید «جمعیت» شعار میدادند «مرگ بر آمریکا»! خیلی کار خوبی میکردند! چون اگر این «جمعیت» میگفت «درود بر آمریکا» حالا شما باید در وبلاگتان توضیح میدادید که اینهمه بدبختی را چرا آمریکائیها با کمک آخوندها و شماها بر سر ما مردم ایران آوردهاند! ولی حالا نه تنها پدرمان را درآوردید که طلبکار هم شدید، تازه لاتهای سفارتخانه را هم میفرستید در تظاهرات و شلوغیها برایمان «مرگ بر آمریکا» بخوانند. یک عدهای هم در اوین «مرگ بر آمریکا» میرقصند، البته بعد از اینکه خوب جگرشان را کباب کردید. به این میگویند سیاست درست و ریشهدار، و الحق که به شما میگویند سیاستمدار بیپدرومادر و پدرسوخته!

...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر