
امروز شبکة تلویزیونی «بیبیسی» مصاحبهای با رضاپهلوی صورت داده بود. چند بار این مصاحبه را نگاه کردم، و هر بار در پایان از خود پرسیدم: «نهایت امر آیا مشکل کشور ایران قابل حل است، یا خیر؟» البته این سئوالی است که فقط برای آندسته از ایرانیانی مطرح خواهد شد که آرزوی «حل» مسائل کشور را دارند؛ برخی ایرانیان اصولاً معتقدند که مسائل ایران با همین حکومت اسلامی قابل حل است! گروههائی دیگر نیز مسلماً دل به موضعگیریهائی خواهند بست که شبکة «بیبیسی» و یا دیگر «مراجع» خبرپراکنی از زبان رضاپهلوی یا شخصیتهای دیگر برای ملت ایران اتخاذ خواهند کرد. ولی در این میان افرادی نظیر نویسندة این وبلاگ هستند که به دلائلی کاملاً مشخص امکان دستیابی به هر گونه راه حلی را در بطن این حکومت استبدادی و مذهبی منتفی میدانند، در ضمن دلیلی هم نمیبینند که در بطن یک بحران و فروپاشی، یا آنچه «انقلاب مخملی» توصیف میشود، ملت ایران متحمل یک فروپاشی دیگر شود. و منافع چنین بحرانسازیها نیز نهایت امر به جیب اوباش نیویورکنشین سرازیر شده و اسم آنرا «دفاع از حقوق ملت ایران» بگذارند.
شاید برای ارائة یک تحلیل متقنتر میباید نگاهی به مسائل جامعة ایران از نزدیک داشته باشیم. به طور مثال به «آزادی» میپردازیم. امروز سخن گفتن از «آزادی» در کشور ایران نه هزینهای دارد و نه میتواند برای سخنگو تکلیفی به همراه بیاورد! همانطور که میدانیم در جامعة ایران همه طرفدار آزادیاند! همین چند روز پیش به مناسبت سالروز بحرانسازیهائی که به کودتای سرکوبگر 22 بهمن انجامید، تمامی مطبوعات و شبکههای خبررسانی حکومت اسلامی به مدت بیش از 15 روز «حَب» آزادی خورده بودند! بله، اینها هم برای «آزادی» به اصطلاح «انقلاب» کردند! اگر از یک معتاد به تریاک بپرسیم «آزادی چیست؟» مسلم است که آزادی کشیدن تریاک در مقاطع مختلف روز در فهرست آزادیهای مورد نظر وی قرار خواهد گرفت. و اگر از یک دزد حرفهای همین سئوال را بپرسیم، «آزادی» دزدی میتواند محور نظریة وی باشد. ولی در میان شهروندان عادی نیز هیچکس در ایران امروز «آزادی» را به زیر سئوال نخواهد برد.
البته روزگاری بود که «آزادی» را قدغن کرده بودند! و به قول شادروان آدمیت «فکر آزادی» در تقابل با حاکمیت قرار میگرفت. ولی آنروزها با افق سیاسی ما دهها سال نوری فاصله دارد. با این وجود اگر این فاصلة «نظری» ایجاد شده، ببینیم آیا جامعه نیز با استبداد سیاسی و تشکیلاتی فاصلهای «عینی» پیدا کرده یا نه؟ در کمال تأسف باید گفت که این فاصله از نظر عملی به هیچ عنوان تأمین نشده. در بحران دورة مشروطیت که در واقع «فکر آزادی» در اذهان شهرنشینان ایران شروع به رشد و نمو کرده بود، «حکم قبلة عالم» لازمالاجرا بود، و در ارتباط با این حکم کسی حرف و سخن به میان نمیآورد! پس از کودتای میرپنج شاهدیم که همان «حکم» باز هم لازمالاجرا میشود، ولی اینبار استبداد بهانة خوبی پیدا کرده بود، برای دفاع از «مدرنیسم» و بنیانگذاری «ایران نوین» استبداد اعمال میشد! و همانطور که شاهد بودیم در تاریخ کشورمان این «قصه» ادامه پیدا میکند تا میرسیم به هم امروز، یعنی به دورهای که همان «احکام» باز هم لازمالاجرا هستند، و اینهمه جهت دستیابی به «اسلامناب محمدی»! مسلماً اگر به همین منوال ادامه بدهیم روزی هم خواهد رسید که برای دستیابی به «سکولاریسم»، «دمکراسی»، «آزادی زنان»، «جدائی دین از سیاست»، و ... همان احکام استبدادی و سرکوبگر نهایت امر لازمالاجرا باقی خواهد ماند.
نیازی به توضیح نیست که مسئلة نافرجام سروسامان گرفتن «آزادی» در ایران، بیشتر یک «دورباطل» تاریخی است تا امتدادی نظریهپردازانه. خلاصه بگوئیم، طی یکصدوپنجاه سال جامعة ایران درجا زده! حال شاید این سئوال مهم باشد که چرا در میان تمامی ملتهائی که توانستهاند تا حدودی به آزادیهائی در سطوح سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ... دست یابند، ایرانیان هم بیش از دیگران تلاش کردهاند، و هم سهمشان از همه کمتر و ناچیزتر بوده؟ اینجاست که میباید کلاه را درست قاضی کرد، دست از شعار دادن در برابر دوربین تلویزیونها برداشت، و مشخص کرد که موضعگیری یک «دمکرات»، در مقام یک انسان آزادیخواه که آزادی را نه برای ارضاء تمایلات شخصی، سیاسی و اقتصادی خود که در جهت اوجگیری فرهنگ اجتماعی، فرهنگ سیاسی و عروج یک جامعه الزامی میداند چه میتواند باشد؟
نخست در همینجا عنوان کنیم که «آزادی» حق انسانهاست، نه «ارث پدری» دولتها و یا سیاستمداران! اگر روزی یک دولت و یا یک شخصیت سیاسی که تمامی هم و غماش فراهم آوردن امکانات و اهرمهای سیاستگذاری است، خود را طرفدار «آزادی» معرفی کرد، بدانید دروغ میگوید. دولتها هیچکدام طرفدار «آزادی» نیستند. و این اصل در کمال تأسف در تمامی کشورهای جهان صادق است. حتی در همانها که خود را «مهد دمکراسی» معرفی میکنند! «آزادی» پیوسته در تقابل میان گروههای اجتماعی، فرهنگی، هنری، ... و با اهداف سیاستبازان است که معنا میگیرد. و اگر در برخی مناطق جهان «سیاست» نمیتواند این گروهها را رسماً و یا علناً سرکوب کند، دلائل را نه در «مصاحبههای» آتشین تلویزیونی، و یا در وعظ و خطابههای «انساننماها»، که در جائی دیگر میباید جستجو کرد.
عواملی تاریخی این دولتها را در این مناطق مجبور کرده که «قدرت سیاسی» را با محافل مخالف خود «تقسیم» کنند. و همین «تقسیم» قدرت است که به گروههائی از مردمان امکان داده تا بتوانند بدون ترس از سانسور و سرکوب، افکار، عقاید، احساسات و اعتقادات خود را در قوالب مختلف از نوشتاری گرفته تا گفتاری و تصویری به منصة ظهور برسانند. اگر این «تقسیم» قدرت، که در مفاهیم اقتصادی و مالی به معنای چندقطبی شدن اقتصاد جامعه معرفی میشود، در میان نیاید، مطمئن باشیم که همین آقای «اوباما» در شهر واشنگتن همان خواهد کرد که میرپنج، محمدرضا شاه و یا خمینی در تهران کردند. این یک اصل کلی است، و سیاست و سیاستمدار به هیچ عنوان با «آزادی» رابطهای سازنده برقرار نمیکند، هر چند که از مصرفکنندگان عمدة تبلیغاتی همین «واژه» باشد.
حال که میبینیم «آزادی» در ارتباطی تنگاتنگ با عوامل دیگر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قرار میگیرد، برای آنکه ناکامی ایرانیان را در دستیابی به حداقلی از همین آزادی بررسی کنیم، شاید بهتر باشد بپرسیم که این «عوامل» چرا در بحثها مورد توجه و عنایت «سیاستبازان» وطنی قرار نمیگیرد؟ جواب بسیار ساده است، «آزادی» در کلام «سیاست بازان» وطنی حکم «چماق» را پیدا کرده، چرا که امروز علیخامنهای و رئیس سپاه پاسداراناش هم از «آزادی» برایمان میگویند! خلاصة کلام ناکامی ما ایرانیان در دستیابی به حداقلی از «آزادی»، کار را بجائی کشانده که «آزادی» طی گذشت سالیان دراز موضع خود را به عنوان مشعلی رهائیبخش در خیمة «مخالفان» حاکمیت استبدادی از دست داده، و تبدیل به چماقی در دست مستبدان شده! امروز با تکیه بر «آزادی» مردم را در ایران سرکوب میکنند! با این وجود، این حکایت فقط مختص مردم ایران نیز نبوده و نیست. و در تأئید آنچه در بالا آوردیم، حتی تاریخ جهان منتظر نماند تا عجوزهای به نام «حکومت اسلامی» چون بختک بر سر مردم ایران بیافتد تا عمق این «انحراف» را نشان دهد؛ استالین نیز به نام آزادی صدها هزار تن را به قتل رساند، خلاصة کلام میباید موضوع را در محتوای واقعیاش بررسی کنیم، نه صرفاً در چارچوبی تبلیغاتی!
جامعة ایران امروز، پس از دههها استیلای حاکمیتهای دستنشاندة استعمار، از نظر سازماندهی فعالیتهای اقتصادی، مالی و تولیدی به هیچ عنوان امکان دستیابی به یک «آزادی» حداقلی را ندارد. همانطور که در بالا گفتیم، «آزادی» فقط در مصاف نیروهائی معنا میگیرد که نخست سازندگان اصلی فرهنگ، هنر و نهایت امر حضور اجتماعی قشرهای مختلف در یک جامعه باشند. در مراحل بعدی، این «حضور» میباید با تکیه بر گونهگونگیهای اقتصادی، مالی و خصوصاً تولیدی مورد حمایت محافل مختلف سیاسی و سیاستگذاران قرار گیرد. چنین شرایطی میتواند نهایت امر به نوعی «آزادی» حداقلی منجر شود، ولی ما ایرانیان از این مراحل بسیار فاصله داریم.
در جامعة ایران یک اقتصاد استعماری و تکمحصولی دولت را عملاً تبدیل به «میرابی» کرده که بر سر مسیر ارتزاق عمومی با چماق ایستاده. جالب اینجاست که همین دولت «قدرت» عمل خود را در زمینههای اقتصادی و مالی از دست محافل غرب دریافت میکند، چرا که این غربیها هستند که نفت را میبرند و بهائی که فرضاً برای آن میپردازند، در بانکهایشان «انبار» میکنند! این رابطة استعماری، که پس از کودتای میرپنج تا به امروز بر جامعة ما حاکم شده، در عمل ایرانیان را تبدیل به طعمة مالی و اقتصادی صنایع غرب کرده. چنین جامعهای نمیتواند از فضائی برخوردار شود که «آزادی» در آن معنا و مفهومی بگیرد.
از طرف دیگر پدیدهای به نام «دولت»، در چنین ساختاری اصولاً وجود خارجی ندارد. این «دولت» کارگزار اجنبی است، و توسط اجنبی مسئولیت پخش مایحتاج عمومی را بر عهده گرفته؛ این دولت تأمین کنندة منافع شرکتهای خارجی است. این رابطة استعماری، کشور ایران را به بازاری جهت حفظ منافع غرب تبدیل کرده، و دولتها در این کشور چرخ پنجم گاری اقتصاد غرب شدهاند. حال در چنین شرایطی چگونه میتوان از «آزادی» سخن به میان آورد، و آنان که بدون کوچکترین اشارهای به بنبستهای اقتصادی و مالی در کشور «سنگآزادی» به سینه میزنند در عرصة سیاست کشور در کدام جایگاه قرار دارند؟
شاید بجای «آرزوی» موفقیت برای تلویزیون نوپای «بیبیسی»، بهتر بود میپرسیدیم که در همین مقطع، به چه دلیل کشورهای به اصطلاح «دمکراتیک» غرب، یعنی همانها که خود را طرفداران آزادی ملت ایران جا زدهاند، با اعزام کارشناس و تجهیزات فوقمدرن دستاندرکار گسترش شبکة تبلیغاتی و رادیوئی و تلویزیونی حاکمیت استبدادی و فاشیستی اسلامی در ایراناند؟ شاید بهتر بود میپرسیدیم، به چه دلیل کشورهائی همچون انگلستان از طریق شرکتهای وابسته به محافل دولتی خود سانسور بر اینترنت ایران را با چنین «قاطعیتی» تحمیل میکنند؟ اینها و صدها سئوال از این دست، سئوالهائی است که آزادیخواهان ایران از دولتها خواهند پرسید؛ از حکومت اسلامی میپرسیم و از دولت آینده نیز خواهیم پرسید. پس بهتر است بجای خوشوبش با نوکران و دربانهای بنگاه «بیبیسی»، و یا حمایت از یک توده «ابر فراگیر» و مخالف با حکومت اسلامی، از همان نوع ابرهای «اجماع ملی» که خمینی دجال در 22 بهمن بر آن سوار شد تا ملت را به سیاهچال قرون وسطی بیاندازد، کمی هم به فکر مسئولیتهای سیاسی خود در برابر ملت ایران و تاریخ کشور باشیم. در تاریخ ایران دیگر دوران سواری کشیدن از تودههای مردم تحت عنوان «اجماع عمومی» در مبارزه با دیکتاتوری به سر آمده، سیاستبازان بهتر است از خواب خرگوشی بیدار شوند؛ این ملت، نه ملت 28 مرداد است، و نه ملت 22 بهمن!

...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر