وبلاگ امروز را وقف بررسی «بنیاد صلح» در واشنگتن میکنیم. این «بنیاد» که چون دیگر انواع آن تحت عنوان یک «مرکز تحقیقاتی» فعال است، در واقع شاخهای از مجموعه تشکیلات توجیهگر سرمایهداری جهانی است، تشکیلاتی که جهت فراهم آوردن زمینة اسارت سازماندهی شدة ملتها، همزمان و گام به گام با فعالیتهای نظامی واشنگتن، فعال میشوند. در وبلاگ قبل در مورد «برادرتنی» و انگلیسی «بنیاد صلح»، یعنی «چتمهاوس» مطالبی عنوان کردم، ولی با در نظر گرفتن اهمیت ایالات متحد در امر مقدس «غارت اموال ملل جهان»، میتوان اطمینان داشت که مراکز وابسته به این دولت به مراتب از انواع «اروپائی» آن تیزدندانتر، مجهزتر و درندهخوتراند. و نباید از نظر دور داشت که «بنیاد صلح» صرفاً نمونهای است کوچک، در فهرست «گسترده» و چشمگیری از این «بنیادهای» رنگارنگ!
برخلاف انتظار خوانندگان، بر اساس تعریفی که این «بنیاد» از فعالیتهای خود ارائه میدهد، عملکردهای این تشکیلات هیچ ارتباطی با «صلح» در معنای متعارف آن ندارد! تعریف دقیقی که «بنیاد صلح» از واژة صلح ارائه میدهد چنین است: «این امر اساسی است که ایالات متحد، به دلیل ارتباط با جامعة جهانی، جهت پیشگیری، مدیریت و حل خطراتی که صلح در جهان را تهدید میکند، وارد عمل شود»! این جملة «جادوئی» در خود مسائل و مطالبی پنهان دارد که بررسی آنرا مسلماً میباید بر اساس «تاریخچة» عملکرد دولت آمریکا، جهت «اعمال» صلح در سطح جهانی جستجو کرد. در نخستین گام، میباید این سوءتفاهم را از ذهن زدود که تعریف واشنگتن از «ارتباط» با جهان، «ارتباط» در مفهومی «کلی» است. واشنگتن، به دلیل گسترة شبکة نفوذی خود در سراسر جهان، «منافعی» دارد که آنرا در جملة بالا، «ارتباط» تعریف کرده. این «ارتباط» در واقع همان «چپاول منابع زیرزمینی، چپاول منابع نیروی انسانی، چپاول ارزشهای اضافی تولیدی، و ...» است، که واشنگتن با «حفظ صلح» میباید آن را «صندوق صندوق» به سرزمین آمریکا «ارسال» کند، تا بتواند هم از پیشرفت و جایگیر شدن رشد اقتصادی پایدار در دیگر مناطق جلوگیری به عمل آورد، و هم با انباشت ثروت و نیروی متخصص کار، بازده سرمایهگذاری در «ینگهدنیا» را تا حد امکان بالا نگاه داشته، از این مفر، از فرار سرمایه و متخصص به مناطقی که تحت کنترل کامل ایالات متحد نیستند جلوگیری کند.
اینجاست که تعریف واقعی این «بنیاد صلح» را، در ارتباط با واژههای «صلح» و «ارتباط» در مییابیم! در غیر اینصورت بانیان خیر این تشکیلات میباید توضیح دهند که در موضعگیریهای «بنیاد صلح» در مورد جنگ اخیر لبنان که منجر به قتلعام و آوارگی صدها هزار غیرنظامی شد، از چه رو واشنگتن به دلیل همکاریهای علنیاش با مهاجمان، «محکوم» نشده است.
همانطور که پیشتر عنوان شد، از این دست «بنیادها» در کشورهای غربی فراوان میتوان یافت؛ بنیادهائی که در واقع «چرخ پنجم» ارتش خونریز ایالات متحداند، و کار واقعیشان جایگزینی چرخههای پنچر شدة همین ارابه، در هنگام نیاز است. و این همکاریهای دست و دلبازانه همه برای اینکه، چرخدندههای انسانستیز این «حاکمیت سرکوبگر» بتواند بیوقفه به فعالیتهای خود ادامه دهد. الهامات و توجیهات این بنیادها نه تنها پیوسته مورد «توجه» مقامات رسمی کشورهای غربی است، که رسانههای غرب از قبیل بیبیسی، سیانان، و دیگر همکاران ارتش آمریکا، در سخنپرانیهای چندزبانهشان، از نظرات «متخصصین» این دکانهای آدمسوزی به اندازة کافی بهره نیز میگیرند.
به طور مثال سایت بیبیسی، در تاریخ 20 شهریور، گزارشی از مصاحبه با فردی به نام عبدالسلام مقروی، منتشر کرده است. ایشان که «مدیر پروژة جهان اسلام در بنیاد صلح آمریکا» معرفی شدهاند، گویا اخیراً به مقامات آمریکائی توصیه کردهاند که با «جهان اسلام» از در همراهی وارد شده، از «اصلاحطلبان» حمایت به عمل آورند. این «اصلاحطلبان» ـ که منافع این «بنیاد» مسلماً حکم میکند حتماً از طرفداران آمریکا نیز باشند ـ به نظر «متخصص جهان اسلام»، میتوانند میان اسلام و منافع آمریکائیها «پلی» برقرار کنند! البته ما طی چند دهة اخیر، نه کور بودهایم و نه کر، و این «پلارتباطی» را در تاریخ منطقة خاورمیانه میان منافع سرمایهداری آمریکا و «اسلام» در صور مختلف خود به صراحت دیدهایم، ولی اینکه امروز «سخنگویان» آشکار و پنهان «امپریالیسم» سخن از «پل» میکنند، میباید چنین تحلیل شود که گویا «راههای ارتباطی گذشته» دیگر به درد این آقایان نمیخورد!
طی جنگهای بزرگ، پلهای ارتباطی، اولین اهداف حملات هوائیاند، تا ارتباطات مختل شده، ارتشهای متخاصم بتوانند رقبا را منزوی کنند. حال باید پرسید این جنگ جدید چیست که طی آن، پلهای ارتباطی جهان اسلام با غرب: ملکهای سعودی، طالبان، حزبالله، حماس فلسطینی و امثال عباسی مدنیهای الجزایری، که معماران واقعی همة آنان را باید در بطن تشکیلات سیاسی غرب جست، یکسره نابود شدهاند، و اینچنین سخنگویان منافع غرب در این «بنیادها» را به حمایت از گفتگو با «اصلاحطلبان» در جهان اسلام انداخته؟ شاید حضور پیوستة «عمله ـ اکرههای» اصلاحطلب، بر سایتهای «مستقل» تشکیلات سیاسی اپوزیسیون ایران را نیز باید در همین راستا مورد تحلیل قرار داد.
در شرایط فعلی، تشکیلات دستراستیهای متمایل به غرب در ایران: نهضتآزادی، جبهة ملی، درباریهای ساواکی، و نظامیهائی که همهساله در 4 آبان هنوز رژه میروند، یعنی سازمانهائی که در طیف سیاستهای جهانی، راستگرایان مذهبی و افراطی تلقی میشوند، هر چند همگی یکسره به دامان «آزادیخواهی» افتادهاند، هیچکدام از آنان این «آزادی» را حاضر نیست خارج از فرامین اسلام انسانساز تعریف کند! تشکیلات دست چپ نیز، به سنت دوران رفیق استالین، به عملکردهای دورة شهریور 20 خود روی آوردهاند. دورهای که هم با قوامسلطنه و دربار «لاس» سیاسی میزدند، هم در همگامی با ارتش اشغالگر خارجی خواستار استقلال «کشور» آذربایجان بودند، و هم در کردستان مبلغ «آزادی خلقها» و «حکومت کارگری»! و ظاهراً در آن روزگار، این «خواستهای» انقلابی چنان آتش به جانشان زده بود که، نه تنها جناحهای «مختلفشان» زیر نظر کرملین به جان یکدیگر میافتادند، که فرصتی هم برای حمایت از حرکتهای واقعی تودههای مختلف شهری برایشان باقی نمانده بود! نه کتابی که قابل خواندن باشد نوشتند، و نه تحلیلی با ارزش از خود به یادگار گذاشتند!
وضعیت حکومت ایران هم در این گیرودار و در چارچوب نیازهای «ارباب» ینگهدنیائیاش کاملاً مشخص است. این حکومت سعی تمام دارد که «اصلاحطلبی» مورد نیاز ینگهدنیا و بنیادهای «صلحطلب» را تا حد امکان از درون طیف سیاسی «حکومت اسلامی» تأمین کند، تا از این راه بتواند چند صباح دیگر هم در قدرت باقی بماند. مشغولیت فکری «اسلام انسانساز» در ارسال «متفکر» اصلاحطلب و مسلمان به مراکز مختلف دانشگاهی و «تحقیقاتی» در ایالات متحد و اروپای غربی را، در همین راستا باید مورد تحلیل قرار داد؛ نانی است که در تنور امپریالیسم «عزیزتر از جانشان» میچسبانند.
فقط میماند «ملت ایران»! همان مردم کوچه و بازار: دانشجو، دانشآموز، زنانی که امروز مجبورند در بطن یک جامعة مسموم شده از تبلیغات مذهبی همه روز در محیطهای سرکوب فاشیستی نان خود را در آورند، جوانانی که به دلیل روابط «غیراسلامی» همه روزه شلاق میخورند، سرکوب میشوند و به حبس میافتند، کارگرانی که از کوچکترین حقوق استخدامی برخوردار نیستند، متفکران، نویسندگان، هنرمندانی که حکومت اسلامی یا فراریشان میدهد، یا به زندان روانهشان میکند؛ خلاصة مطلب همة آنانی که این «بنیادها»، در چارچوب «محاسبات» انسانی، سیاسی و اقتصادیشان اصولاً موجودیتشان را هم به حساب نمیآورند! بله، اینها را کسی به «حساب» نمیآورد. ولی امروز، برای عمله و اکرة این بنیادها یک خبر بسیار بد آوردهام، چرا که از قضای روزگار، فروپاشی دیوارههای امنیتی سیاستهای جنگ سرد، یکی از معانی مهم و تاریخیاش همان حضور گستردهتر همین «حساب نشدهها» در محاسبات پایدار سیاسی است؛ این خبر کوچک را حتماً به گوش اربابانتان برسانید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر