گوترش، دبیر کل سازمان ملل متحد به جهانیان اخطار میکند،
شرایط فعلی ـ استقراض کلانِ دولتها، نبود چشماندازِ روشن، عدم اطمینان به پایههای اقتصادی، و ... ـ
نظام تجارت جهانی را در خطر فروپاشی قرار داده. و
همزمان شاهدیم که کشورهای آلمان، فرانسه و
ایالاتمتحد هر کدام به نوبۀ خود پای در بحرانی فزاینده گذاردهاند. طی چند ماه گذشته صنایع اتومبیلسازی آلمان
بیش از 50 هزار شغل را حذف نموده؛ دولت
فرانسه جهت تنظیم بودجۀ سال 2026 میلادی پای در بنبستی غیرمعمول گذارده، و ایالاتمتحد، از یکسو به دلیل عدم همکاری کنگره با بودجۀ
سالیانۀ پیشنهادی دولت، و از سوی
دیگر، به دلیل شرایط گنگ و نامشخصی که
تعرفههای گمرکی جدید خلق کرده، در بحران
دستوپا میزند. به صراحت بگوئیم، افسانۀ خروج «افتخارآفرین» دمکراسیهای سرمایهداری
از هر گونه بحران، به تدریج به نقطۀ
پایانی رسیده. امروز از منظر
اقتصادی، و خصوصاً ژئوپولیتیک، مشکل بتوان صورتبندی «افتخارآفرین» کذا را پیشفرضی
قابل قبول معرفی کرد. و حال این سئوال پیش
میآید که به کدامین سوی خواهیم رفت؟ جهت به دست دادن چشماندازی هر چند محدود از
شرایط فعلی، در آغاز نیمنگاهی به سیاست
«اقتصادی ـ استراتژیک» ایالاتمتحد میاندازیم. سپس اوجگیری
جنگ در اوکراین و تبعات اقتصادی و سیاسی آن را بررسی میکنیم. و در پایان
نیز به سراغ ملایان رفته سری به دکان «آخرالازمانیها» میزنیم.
اگر سخن را با
ایالاتمتحد آغاز میکنیم، دلیل
دارد. اقتصاد جهانی که اینک پای در بحران
گذارده، در مجموع مدیون «بازارسازیها و
نیازپردازیهای» اقتصادی حاکمیت آمریکاست. این
حاکمیت سرمایهداری آمریکا بود که اکثر قریببهاتفاق نیازهای اقتصادی، نظامی، دولتی و حتی فرهنگی جوامع معاصر را از درون خود
«خلق» کرد؛ ابزارشان را صادر نمود، و نهایت امر آنها را به «نیازی» غیرقابل تردید تبدیل کرد! نیازی
که به نوبۀ خود سرمایههای جهانی را بلعیده و به درون نظام پولی ینگهدنیا سرازیر کرده
است. صادقانه بگوئیم، در زندگی روزمره، از اینترنت و کامپیوتر گرفته تا تلفنهمراه، تلویزیون، خودرو، رادیو و ... جملگی بازتاب خلاقیتهای صنعتی در
آمریکا بودهاند. اگر مکسول ، فارادی و نیوتن اسکاتلندی و انگلیسی بودند، این صنعت و فضای اجتماعی آمریکا بود که امکان داد
نظریاتشان به صورت ابزار، و به شیوهای فراگیر پای به زندگی روزمرۀ انسانها
بگذارد. خلاصۀ کلام،
در زمینۀ زندگی حرفهای و فنی،
علمی و حتی نظامی و دفاعی، ملتها
بیشتر مدیون تحولات فنی و علمی آمریکا هستند تا دیگر کشورهای جهان. پس اگر دبیرکل سازمان ملل متحد اینک اذعان دارد
که تجارت جهانی پای در بحران گذارده، به
این معناست که آمریکا به عنوان نخستین «بازار جهانی» گرفتار بحران شده است.
البته کشور
ایالاتمتحد بحرانهای کلانی پشت سر گذارده.
الهامات استقلالطلبانه و جنگ با انگلستان، جنگ داخلی و لغو بردگی، فروپاشی بافت روستائی، بحران دهۀ 1930، و ... و امروز نیز بحران تجاری! بررسی دقایق تمامی این بحرانها از حد وبلاگ
امروز به مراتب فراتر خواهد رفت، در نتیجه
تلاش خواهیم داشت تا در حد امکان به بحران تجاری فعلی نیمنگاهی بیاندازیم.
به استنباط
بسیاری صاحبنظران، بحرانی که امروز آمریکا پای در آن گذارده نتیجه
و بازتابی است «طبیعی» از آنچه پس از پایان جنگ دوم بر شبکۀ تجارت جهانی حاکم شد. آمریکا پس از پایان جنگ دوم جهانی «فضائلی»
اینچنین برای واشنگتن عَلَم کرد؛ حامی
اروپای جنگزده و مصیبتدیده؛ سرکوب کنندۀ
نظامهای منحوس نازیسم، فاشیسم و میلتاریسم
ژاپنی، و خصوصاً ناجی ملتها در تقابل با
بلشویسم تمامیتخواه و سرکوبگر روس!
از حق نگذریم! دولتهای پساجنگ در آمریکا جهت به ارزش گذاردن
مجموعۀ این «سجایا» تمامی تلاششان را به خرج دادند. بر اساس این تلاشها، شاهد بودیم که آلمان جنگزده فقط طی یک نسل
تبدیل شد به جمهوری فدرال آلمان غربی و واحد پولی آن ـ مارک ـ در برابر دلار آمریکا قد علم کرد. ژاپن طی
سالهای 1970 یعنی فقط 3 دهه پس از جنگ دوم جهانی، دومین
اقتصاد جهان بود. و دیگر کشورها در فهرست بالا نیز، زیر
سایۀ سرنیزۀ واشنگتن، هر کدام گلیمشان را
به شیوهای از آب بیرون کشیده، پای در
رفاه و امنیت گذاردند. طی این سالها آن
زمان که بازار داخلی آمریکا قدرت جذب تولیدات متحداناش را نداشت، هیئت حاکمه با مقروض کردن دهها میلیون
آمریکائی این بازار را «زنده» نگاه میداشت.
بله، علیرغم فروریختن طبقۀ متوسط
کشور به قعر منجلابی که بانکها حفر کرده بودند،
ایدهای اساسی در تفکر هیئت حاکمۀ
آمریکائی ریشه گرفت؛ دولت آمریکا قادر
خواهد بود در برابر تحولات جهانی نقشی تعیینکنندهتر از دیگر کشورها ایفا
کند! خصوصاً که طی این دوره، رقیب اصلی واشنگتن، مسکو در رویای «تولدزودرس تاریخ» چُرت میزد.
شواهد به
صراحت نشان میدهد که حتی پس از فروپاشی دیوار برلین، و بیدار شدن کرملین از خواب خوش، و نهایت امر پایان جنگ سرد نیز تمایل آمریکا به
ایفای نقش کذا و پیروی از «سجایای» بالا همچنان ادامه یافت. فقط طی چند سال پس از فروپاشی دیوار کذا، شاهد
اوجگیری صنایع در چهار کشور تایوان، کره
جنوبی، هُنگکُنک و سنگاپور هستیم ـ چهار
«ببر» آسیا پای به جهان گذاردند! ولی چهار ببر کذا و کشورهای اروپای غربی و مرکزی
که پیشتر شاهد پیروزی صنعتی را در آغوش کشیده بودند، از نظر پایهای به یکدیگر شباهت فراوان داشتند؛ جملگی
فاقد استقلال سیاسی بوده، تحت نظارت عالیۀ
ارتش آمریکا، یا ارتشهای تحت فرماناش
روزگار میگذارندهاند.
به عبارت سادهتر، پس از پایان جنگ سرد نیز، دولتها در واشنگتن توانستند بین دو عامل
جداگانه رابطهای انداموار برقرار کنند؛
رفاه نسبی مادی در کشور تحت نظارت آمریکا،
و ژئواستراتژی فراملیتی مورد نظر
واشنگتن. واقعیت را بگوئیم، پس از پایان جنگ سرد، شرایط برای آمریکا بهینه نیز شده بود، چرا که ایندسته از «وابستگان» به دولت آمریکا، هر روز فربهتر شدند؛ خراج کلانتر پرداختند؛ و به
دلیل قدرت اقتصادیشان، برای واشنگتن ثبات
استراتژیک بیشتری نیز تأمین نمودند. به
عبارت سادهتر، در ساختوپاخت با چهار ببر
کذا، آمریکا عملاً دست به نوعی بازی «برد، برد» زده
بود.
ولی طمع
انباشت ثروت و کسب وجاهت جهانی حد و مرزی نمیشناسد. از اینرو،
واشنگتن سرمست از پیروزی در خلق چهار ببر کذا، در دوران پایانی قرن بیستم و نخستین دهۀ قرن
بیستویکم با همین ایده و ابزار دیپلماتیک و اقتصادی نخست پای به چین گذارد و سپس
راهی هند شد. در واقع، مشکل از همین لحظه آغاز شده بود؛ هند و چین،
هر چند از دیرباز مشکلات عدیدهای از نظر سیاسی و اقتصادی داشتهاند، کشورهائی با استخوانبندی سیاسی و ژئواستراتژیکی
مستقلاند. ایندو کشور که عملاً نیمی از
جمعیت جهانی را در درون مرزهایشان جای دادهاند، نه تحت نظارت ارتشهای خارجی روزگار میگذرانند، و نه قدرت اقتصادی، نظامی و سیاسیشان را مدیون محافل برون مرزی هستند. واشنگتن فقط تا زمانی میتواند انتظار پیروی
هیئت حاکمۀ اینکشورها از فرامیناش را داشته باشد که منافع ملیشان را مخدوش
ننماید، در غیراینصورت پکن و دهلینو اجباری
در پیروی از فرامین کذا نخواهند دید.
در اولین
تقابل منافع میان پکن و واشنگتن، پروسۀ
«جهانی شدن» که در واقع معنائی جز ریختن پول جهانیان به درون بانکهای آمریکائی
نداشت با بحران روبرو شد. چین که تا این
سالها صرفاً سرزمینی بکر جهت «گردش سرمایه» و بهرهجوئیهای بانکهای غربی تلقی
میشد، به تدریج تبدیل شده بود به
«کارگاه تولیدی جهان!» اکثریت اجناس
مصرفی از کارگاههای چین خارج میشد؛ کشوری که هیچ دلیلی برای لبیک گفتن به نیازهای
تمامیتخواهانۀ واشنگتن، لندن و ... نیز نمیدید.
واقعیت اینکه، حملۀ سرمایهداری نوپای چین به نقاط حساس
اقتصاد جهانی، نقاطی که «ارزش افزودۀ»
هنگفتی در آنها نهفته ـ الکترونیک و
میکروالکترونیک، بیولوژی، نظام بانکی و مالی و ... ـ و همزمان صادرات سرمایه به آفریقا، آمریکای جنوبی و مرکزی و خاورمیانه، منافع کلانِ نظام بانکی غرب را به خطر میانداخت. آنچه دبیرکل سازمان ملل بر آن نام بحران تجارت
جهانی گذارده، در واقع ریشه در همین
«واقعیت» دارد. از این گذشته، «واقعیت»
کذا میتواند با ورود قدرتمندانۀ هند طی چند سال آینده به درون همین «بازار»، ابعادی به مراتب گستردهتر یافته، نقش تعیینکنندۀ اقتصادی آمریکا را بیش از اینها
تضعیف کند. خلاصه بگوئیم، به سیاق مَثَل «خر همیشه باقالا نمیآورد»، سرمایهگذاری
در جهان سوم نیز همیشه آنقدرها که بعضیها فکر میکردند، مقرون به صرفه نیست!
در ارتباط با
همین «واقعیت» دردناک است که حکایت «کش دادن» به جنگ اوکراین معنا و مفهوم ویژهای
یافته. جای بحثوگفتگو ندارد؛ از ماهها پیش مشخص بود که جنگ اوکراین تبدیل شده
به زمینهای جهت چانهزنیهای «سیاسی ـ مالی» میان قدرتهای بزرگ. حقوحقوق روسهای ساکن این سرزمین، حقوحقوق اوکراینیها و سرزمینشان، خطر حملۀ روسیه به اروپای مرکزی، و ... جملگی شعارهائی است بیمعنا که فقط به
درد پر کردن صفحات روزینامهها میخورد. این شعارها نُقل محفل روشنفکران شده، و مفری است جهت کسب حقوقهای کلان توسط «تحلیلگران!»
ولی واقعیت جای دیگری است.
پس از ورود
دونالد ترامپ به کاخسفید، در مرحلۀ نخست
آمریکائیها قصد داشتند با تمام کردن جنگ اوکراین برای دولت جدید در واشنگتن
«افتخارات» جهانی کسب کنند! تلاشی که به
سرعت نور از صحنۀ سیاست جهانی حذف شد، چرا که «پایان جنگ» معنائی به مراتب گستردهتر
از آن یافته که باند ترامپ روی کاغذپارههایشان ترسیم کرده بود. پایان جنگ اوکراین، از منظر مسکو به معنای عروج ژئواستراتژیک
روسیه در اروپای غربی، آسیای مرکزی و
خصوصاً خاورمیانه است. به عبارت سادهتر، بازگشتی افتخارآفرین برای مسکو به دوران اتحاد
شوروی! ولی پایان جنگ برای اتحادیۀ اروپا
معنای دیگری دارد؛ بازگشت روسیه به دوران
یلتسین و سرمایهداری «بیخدیواری» محافل یهودی و تحت حمایت غرب، گدائی مسکو جهت کسب اعتبار از بانکهای
غربی، و ... و خلاصه برای اروپا پایان جنگ
یعنی حفظ تمامی مزایا و امتیازاتی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی برای اتحادیۀ
اروپا تأمین شده بود.
ولی دیگران
نیز در این میانه هستند؛ چین، هند،
کشورهای نفتخیز خاورمیانه، و ...
اینان نیز برداشت ویژۀ خودشان را از «پایان جنگ اوکراین» در ذهن پروراندهاند. خلاصه در شرایطی که پایان این جنگ برای آمریکا
فقط میبایست نمایهای از قدرت و سیطرۀ واشنگتن در تحمیل «شرایط» جنگ و صلح در سطح
جهان به شمار رود، «دیگران» هر کدام کیسۀ
جداگانهای برای آن دوخته بودند. به همین
دلیل نیز تلاشهای دونالد ترامپ که عموماً با «گردنکلفتیهای» معمول یانکیجماعت توأم
میشود، هیچ تأثیری در شرایط جنگی
اوکراین بجای نگذاشت.
حال که گردنکلفتیهای
واشنگتن نتوانسته جواب مساعد دریافت دارد،
ترامپ را میبینیم که سرگردان،
اینسوی و آنسوی میدود، باشد تا
راهحلی «جادوئی» بیابد و قدرت و سروری آمریکا را یکبار دیگر به منصۀظهور
برساند. یکی از ویژگیهای بازی جدید ترامپ
در مورد اوکراین کشاندن مسکو به سوی واشنگتن؛ خالی
کردن پشت چین و فراهم آوردن شرایط مساعد جهت اعمال فشار بر پکن است! بازی آمریکا برای مسکو، از یکسو
تحریمهای اقتصادی به همراه آورده، از سوی
دیگر تهدیدهای نظامی! به عبارت سادهتر، تلاشی است جهت فروپاشانی اقتصادی و فلج نظامی
روسیه! برای پکن نیز در این دعوا تعرفههای
گمرکی کلان پیشبینی شده است! در واقع،
علیرغم لبخندهای دوستانۀ ترامپ در دیدارهایاش با رهبران چین و روسیه، بازی جدید ترامپ معنائی جز فراهم آوردن شرایط
فروپاشی کشور روسیه و انزوای اقتصادی چین ندارد.
ولی اینجا نیز
تحلیل دولتهای جهان با طرحهائی که واشنگتن روی کاغذ ترسیم کرده تفاوتهای کلی
نشان میدهد. چین به هیچ عنوان اجازه
نخواهد داد که کوچکترین فروپاشانیای در ساختار حاکمیت روسیه صورت پذیرد؛ این فروپاشانی به معنای خطر «اگزیستانسیل» برای
پکن به شمار میرود. روسیه نیز آگاه از موضع غیرقابل تردید پکن، مطمئن است که از تحریمهای اقتصادی و تهدیدهای
نظامی آمریکا جان سالم به در خواهد برد. ولی
در این میانه، قدرتهای اقتصادی و صنعتی
در اروپا نیز سرگردان شدهاند. چرا که به
دلیل مخالفت دولت کارگری انگلستان و حزب دمکرات آمریکا با سیاستهای دونالد
ترامپ، فشار اقتصادی و نظامیای که
اتحادیۀ اروپا تحت فرمان واشنگتن بر روسیه اعمال میکند، نهایت امر از سوی محافل تجاری و مالی اروپائی، و جهت به بنبست کشاندن سیاستهای ترامپ، منجر به گشوده شدن بازارهای اروپا به روی
کالاهای چینی شده! چین از این مفر هر روز
قدرت اقتصادی و زمینۀ فعالیت گستردهتر مالی مییابد، و امکان اعمال فشار بر روسیه از سوی ترامپ، به این ترتیب تخفیف خواهد یافت!
ولی فراموش
نکنیم، آنچه در بالا آوردیم، فقط لایهای است سطحی از کلاف سردرگمی که سیاستهای
جهانی پیرامون جنگ اوکراین ساخته و پرداختهاند.
اگر بخواهیم نقش دولتهای ژاپن،
هند، چهار ببر آسیا و برزیل و
کشورهای خاورمیانه و ترکیه، و به همچنین
بازیهای مالی محافل صنعتی و نظامی و داروئی و ... را در کنار باجگیری محافل بینالملل و محلی از
بودجههای نظامی به کلاف کذا بیافزائیم،
به صراحت درخواهیم یافت که یک جنگ بیمورد که فقط نتیجۀ تمامیتخواهی و روسستیزی
حزب دمکرات آمریکا بوده، چگونه بحرانی فزاینده در سطح جهان به وجود آورده
است.
با این
وجود، از آنجا که وبلاگ ما قرار است بیشتر
به مسائل مبتلا به ایران بپردازد، نیمنگاهی
به مسائل کشورمان در سایۀ این «کلاف» نیز الزامی میشود. جای بحث و گفتگو نیست؛ مرکزیت و استخوانبندی اصلی اقتصاد در حکومت
ملایان در دست محافل وابسته به آمریکاست.
علیرغم تمامی بدهبستانهای صوری و شعارهای رسانهای در زمینۀ همکاریهای
هستهای، نظامی و مالی و بانکی با
«شرق»، شاهدیم که دلار همچنان حاکم اصلی
بر اقتصاد ایران باقی مانده. البته اقتصاد
تجاری ایران از دیرباز ـ دوران ناصرالدین
میرزای قاجار ـ توسط آنگلوساکسونها پایهریزی
شده بود، و طی دههها که از آن دوران میگذارد
و علیرغم تمامی تحولات سیاسی کشور، «دَر» همچنان بر همان پاشنه میچرخد. نتیجتاً
به دلیل فشارهای عدیدۀ روسیه و چین که عکسالعملی در برابر عملیاتی شدن تئوریهای
دولت ترامپ است، دولت ملایان نیز در بنبست
عجیبی فروافتاده.
اسلامگرائی
دولت ملایان که در عمل معنائی جز سرکوب اجتماعی و فراهم آوردن شرایط بهینه برای
سرمایهداری غرب در منطقه ندارد، به دلیل
جریان سیاسی فعلی به شدت منزوی شده. دولت
پزشکیان که به نوبۀ خود برخاسته از محافل حامی غرب در ایران است، پس از شکست کودتای «نظامی ـ مذهبی» اخیر، بر این باور بود که همچون خاتمی، رفسنجانی و روحانی خواهد توانست راه بدهبستان
با غرب را هموارتر کرده، چوبی لای چرخ
سیاستهای روسیه بگذارد، و خلاصۀ کلام
«عزیزچُسانۀ» انگلستان شود. ولی در شرایط فعلی واشنگتن خود در انزواست؛ انگلستان سیاستهای جهانی واشنگتن را در خفا به
چالش کشانده، و نتیجتاً اجماع در درون
حکومت ملایان نیز غیرممکن شده است. جناحهای
به اصطلاح «راستوچپ»، هر کدام جهت خدمت
به ولینعمتهای مربوطهشان تیغ از نیام برکشیدهاند. یکی میخواهد به سوی مسکو برود، تا با سیاست ترامپ در زمینۀ انزوای پکن همکاری
کرده باشد؛ دیگری تمامی سعی خود را به
خرج میدهد تا با نزدیکتر شدن به اروپا،
مسکو را مورد تهدید قرار داده، از
سیاست لندن حمایت کند. به همین دلیل خلائی سیاسی در کشور ایجاد
شده، و بر خلاف تبلیغات اوپوزیسیون دستساز
غرب در داخل و خارج مرزها، این خلاء هیچ
ارتباطی با فراهم آمدن شرایط سقوط رژیم ندارد.
نتیجۀ حاکمیت
این خلاء همان است که مشاهده میکنیم. شتاب
سیر قهقرائی سطح زندگی ملت ایران، تورم
کمرشکن، سردرگمی هر چه بیشتر در زمینههای
اقتصادی، مالی و حتی اجتماعی، و ... و در شرایط فعلی خروج از بنبست کذا
عملاً غیرممکن مینماید، مگر آنکه معجزه شود و خیزشی آگاهانه، تحت رهبری جناحهائی مسئول ـ این جناحها عملاً وجود ندارند ـ هم سیاستهای خارجی را از دخالت در امور کشور
بیرون راند، و هم دست جناحهائی را قطع کند
که از دیرباز بر اقتصاد و امور مالی ایران حاکم شدهاند. البته این «خیزش آگاهانه»، در صورت موفقیت میباید قادر باشد در لایبرنت
پیچدرپیچ سیاست و امور مالی جهان جائی نیز برای ملت ایران بگشاید. به صراحت بگوئیم، چنین خیزشی و چنان تشکیلات و رهبریای هنوز در
افق تحولات کشور آفتابی نشده.
از سوی
دیگر، خارج از بحرانهای پایهای و
غیرقابل حل در خاورمیانه، تمامی جهان
چهارنعل به سوی افقهای نامعلوم میتازد.
اروپا در بحران سیاسی و اقتصادی دستوپا میزند؛ دولت ترامپ آمریکا را به لبۀ پرتگاه درگیریهای
نژادی و جنگ داخلی کشانده؛ چین خود را
برای جنگ در منطقۀ آسیای شرقی آماده میکند؛
روسیه عملاً امکان خروج از بحران اوکراین را ندارد، و در نتیجه مرتباً به آن دامن میزند؛ اینک ندای طبل جنگ در منطقۀ کارائیب ـ ونزوئلا،
کلمبیا و حتی برزیل ـ به گوش میرسد. تمامی دادههای ایدئولوژیک، استراتژیک و حتی مالی و اقتصادی که نتیجۀ دههها
تلاش پیگیر سیاستمداران، نظریهپردازان و
حاکمان در کشورهای مختلف جهان بوده، اینک
به کاغذپاره تبدیل شده. و در کمال
تأسف، در چنین شرایطی، حمایت از درگیریهای گستردۀ نظامی در سطح جهان، به عنوان مقولهای «منطقی» پای به میز مذاکرات
و طراحیها گذارده.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر