اگر به جنگ در غزه و ادامۀ درگیریها
در عراق، سوریه و لبنان بحران فزایندۀ
اروپا را نیز بیافزائیم به صراحت خواهیم دید که نسخۀ ظاهراً «دمکراتیکی» که آمریکا
و اروپای غربی در اوکراین روی میز گذاردهاند چه تبعات هولناکی به همراه آورده. در این میانه کاخسفید ظاهراً کارتبرندهای در
آستین دارد که آن را کارت اروپای شرقی مینامیم.
و در مطلب امروز نگاهی شتابزده به اوکراین، تبعات سیاستهای آمریکا و انگلستان، و نهایت امر ارتباط این سیاستها با ایران
خواهیم داشت. پس نخست بپردازیم به
انگلیس.
سفر «سِر» کییر استارمر، نخستوزیر جدید انگلستان به ینگهدنیا و دیدار وی
با جو بایدن زمانی صورت میگیرد که چند روز پیش از آن وزرای امورخارجۀ انگلستان و
آمریکا از کییف دیدار کرده بودند. در
نتیجه استنباط بر این است که «مسئلۀ» اوکراین در قلب روابط «لندن ـ واشنگتن» قرار خواهد
گرفت. در مرحلۀ فعلی مشکل بتوان موضعگیری
ایندو پایتخت را دقیقاً پیشبینی نمود،
چرا که اگر هنوز نعرۀ جنگطلبانۀ غربیها در تقابل با سیاستهای روسیه بوقهای
تبلیغاتیشان را به لرزه درآورده، جهت گشودن
جبهههای نوین بر علیه روسیه، غرب
آنقدرها دستبالا را ندارد و دلائل هم روشن است.
از یک سو، حفظ استحکامات غرب در اوکراین بسیار گران تمام
میشود، و سروصدای مخالفان این هزینهها
در اروپای غربی و آمریکا بیش از پیش به گوش میرسد. و از سوی دیگر، در شرایط اقتصادی کنونی، برخلاف دورۀ جنگهای کُره و ویتنام، «صنعت
جنگ» دیگر نمیتواند فینفسه به ماشین پولسازی تبدیل شود. صنعت
فوق ثروت به بار نخواهد آورد، چرا که ساختار
اقتصادی تغییر کرده، و هزینههای جنگ از
منظر اقتصادی شرایطی اضطراری به همراه آورده. و شرایط اضطراری به صراحت در سیاستهای آشکار و
نهان حزب کارگر قابل رویت است.
در انگلستان برخلاف انتظارات عوامالناس، و اظهارات اولیۀ نخستوزیر جدید پیرامون تجدید روابط دوستانه و
گرم و صمیمانه با اتحادیۀ اروپا، دولت
کارگری گویا به هیچ عنوان قصد ندارد دادههای
سیاست داخلی و خارجیاش را از محدودهای که دولتهای راستگرای پیشین تحت عنوان
«برکسیت» ترسیم کردهاند، دور نگاه دارد. سادهتر بگوئیم، دولت استارمر در حال ارائۀ ویراست نوینی از
«برکسیت» است، که برچسب حزب کارگر بر آن الصاق
شده باشد: برکسیت کارگری !
مسلماً «برکسیت کارگری» ویژگیهائی از
آن خود خواهد داشت. ولی پیش از ارائۀ
چندوچون آن، دولت کارگری را میبینیم که با مقرر کردن ویزای
ورود به انگلستان برای اتباع تمامی کشورهای جهان،
در عمل حمایت آمریکا از «برکسیت کارگری» را مورد تردید قرار میدهد. روشنتر بگوئیم، حزب
کارگر با تصویب قانون ویزای اجباری نمیخواهد روابط امنیتی داخلی را تحت تأثیر
مواضع سیاسیای قرار دهد که به دلیل «برکسیت کارگری» در برابر متحداناش اتخاذ
خواهد کرد. اینکه متحدان انگلستان در برابر استارمر چه
مواضعی اتخاذ میکنند نیازمند گذشت زمان،
و خصوصاً موضعگیریهای علنی دولت جدید خواهد بود، ولی
تردید لندن در برخورداری از حمایت متحدان از هماکنون قابل رویت است.
«ویزای الکترونیکی، یا مجوز سفر الکترونیکی، بجز شهروندان ایرلندی و بریتانیائی شامل حال
اتباع تمامی کشورها از جمله کشورهای عضو اتحادیه اروپا، ایالات متحده و حتی کانادا و استرالیا نیز میشود.»
منبع: یورونیوز، 12 سپتامبر سالجاری
از سوی دیگر، سوای هراس لندن از تبعات داخلی تغییرات
سیاسی، مواضع دولت آیندۀ آمریکا، چه در مورد اروپا و روسیه و چه پیرامون بحران
در آسیای دور، به دلائل فراوان و نه صرفاً
پایان دورۀ جو بایدن، جملگی در هالهای از
ابهام فروافتاده. برخلاف آندسته پیشفرضها
که کامالا هاریس را دنبالهرو بایدن معرفی میکند، و ترامپ را «ترامپ 2» میخواند، سیاستهای هیچکدام از اینان نمیتواند تداوم روند
گذشتهشان باشد. دلائل نیز فراوان
است. برای روشن شدن این دلائل کافی است به
کارنامۀ بایدن و ترامپ نیمنگاهی بیاندازیم.
دونالد ترامپ جهت پایان دادن به درگیریهای
نظامی و سیاسی در سراسر جهان ادعای فراوان داشت؛
از بازسازی زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی در ایالاتمتحد داستانهای
فراوان میگفت؛ روسای جمهور سابق را به بیلیاقتی متهم میکرد؛ از مدرنیسم سیاسی و اجتماعی در ایران و کشورهای
خاورمیانه دم میزد، و ... ولی طی چهار
سالی که در کاخسفید بود جز هیاهو و بحرانآفرینی هیچ ارائه نداد. دنبالهروی از این سیاست، حتی اگر بار دیگر ترامپ پای به کاخسفید بگذارد
به دور از تصور است.
از سوی دیگر، کارنامۀ بایدن نیز اگر برای بورسبازان والاستریت
بسیار «دلچسب» بوده، و دهان تحلیلگران
حرفهای در علوم اقتصادی را با ارقام و اعداد چشمگیر آب انداخته، برای اکثریت قریببهاتفاق آمریکائیها جز
فاجعه به بار نیاورده است. تورم کمرشکن، سطح زندگی طبقات حقوقبگیر را شدیداً متزلزل
کرده، و زندگی بازنشستگان و دیگر قشرهای
زیرین هرم اجتماعی را نیز از هم فروپاشانده.
دولت بایدن برای ترمیم این کمبودها
عملاً هیچ اقدامی صورت نداده. و همانطور
که بالاتر نیز عنوان کردیم، اگر چشم امید
بایدن به تبعات «مثبت» ماشین جنگی آمریکا در اوکراین خیره مانده بود، تجربه ثابت کرد که این «صنعت» دیگر فینفسه برای
دولت آمریکا «نان» نمیآورد. به طور
مثال، طبق آمار رسمی ایالاتمتحد، جهت پایان دادن به بحران مزمن مسکن و سکنی دادن
شهروندان، اینکشور به بیش از هفت میلیون واحد مسکونی جدید
نیازمند است. آماری که اگر به زبان ساده
آید، در عمل نشاندهندۀ آغاز بحرانی است
پایدار و اجتماعی؛ ساخت هفت میلیون واحد
مسکونی نیازمند بیش از دو دهه زمان خواهد بود،
و دولت مرکزی چنین فرجهای در اختیار ندارد.
از سوی دیگر، اروپای غربی که از منظر تاریخی منبع الهام
ایالاتمتحد نیز به شمار میرود، در مرداب
نهضتهای روبه رشد فاشیستی دستوپا میزند.
روند حاکم در اروپای غربی به صراحت نشان میدهد که همچون سالهای 1930
بورژوازی قادر نیست در چارچوب دمکراسی سیاسی،
جوامع تحت انقیادش را اداره کند. به همین دلیل شاهدیم که بسیاری از محافل بورژوا
جهت حفظ منافع قشریشان آب به آسیاب فاشیستها میریزند، و عوامالناس و جماعت از همهجابیخبر را به
دنبال «نخودسیا» دم دکان فاشیسم به صف کردهاند.
خلاصۀ کلام، تمامی دادههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در آمریکای شمالی و اروپای غربی
به صراحت نشان میدهد که بالوپر واشنگتن و متحداناش ریخته؛ سردمداران اینکشورها هر روز بیشازپیش به مرغهای
کُرچی میمانند که آنقدر بر تخمهایشان نشستهاند که بالوپرشان ریخته، ولی تاکنون جوجهای سر از این تخمها بیرون
نیاورده.
در چشماندازی که امید بُرد نظامی و
سیاسی در جبهۀ اوکراین هر روز ضعیفتر میشود، اگر به تصاویر نگرانکنندۀ اروپا و
آمریکا، شرایط داخلی و موضع «غیرقانونی»
رئیسجمهور فعلی اوکراین را نیز بیافزائیم قضیه به مراتب شیرینتر از اینها خواهد
شد. میدانیم که ماههای متمادی است که
زلنسکی دیگر رئیسجمهور اوکراین به شمار نمیرود.
دورۀ ریاستجمهوری وی سپری شده،
سخنی هم از انتخابات به میان نمیآید!
در این شرایط، زلنسکی حاکم «نظامینما» و دیکتاتور اوکراین به
شمار میرود، نه رئیسجمهور! و علیرغم تمامی عربدههای تبلیغاتی که در شبکههای
خبری غرب، اوکراین و مواضع «برحق» زلنسکی
را به خورد جهانیان میدهد، احدی حاضر
نیست نظر ساکنان این سرزمین پیرامون جنگ با روسیه را بازتاب دهد. به صراحت بگوئیم، کسی نمیداند ساکنان این خطه چه نظری در مورد
زلنسکی و جنگاش با پوتین دارند، و
اوپوزیسیون دولت زلنسکی چهها میگوید! در
این چشمانداز بار دیگر آمریکا و متحدان اروپائیاش را میبینیم که به عادت مرضیه از
یک دیکتاتور و دولت فراقانونیاش حمایت به عمل میآورند.
ولی در جبهۀ اوکراین این مسئله روشن
است که اگر فشارهای نظامی و سیاسی بر مسکو افزایش یابد ـ سفر اخیر استارمر به آمریکا مستقیماً جهت گسترش
همین فشارها انجام گرفته ـ چارهای جز
حضور گستردۀ نظامی چین در این درگیری وجود نخواهد داشت. و اینبار،
برخلاف نمونۀ «صنعت جنگ» آمریکائی، چین در ابعادی متفاوت از این درگیری منتفع خواهد
شد. در این چشمانداز، از یک سو بومی شدن تکنولوژی پیشرفتۀ نظامی
روسیه در صنایع چین تمامی دادههای ژئواستراتژیک جهانی را زیر و رو میکند، و هژمونی صنعتی غرب به نقطۀ پایان میرسد. و از سوی دیگر، نارضایتی گستردۀ ملتهای خاورمیانه از موضعگیریهای
واشنگتن، دست در دست گسترش نفوذ چین و
صنایع نظامیاش در این منطقه، غرب را به
طور کلی از خاورمیانه و آسیای مرکزی اخراج خواهد کرد.
عملاً به دلیل نبود یک «خروجی» احترامبرانگیز
از لایبرنتی که در اطراف جنگ اوکراین ساخته شده،
واشنگتن بر آن است تا بیشازپیش بر گسترش جنگ در اروپای شرقی تکیه
کند. اظهارات جنگطلبانه و روسستیزانۀ
دولتهای اروپای شرقی که عموماً تحت نظارت و یا با حمایت مستقیم سازمان مرکزی
اطلاعات آمریکا به قدرت رسیدهاند به صراحت این تمایل را نشان میدهد. به
عبارت سادهتر، واشنگتن تلاش دارد تا برگهای
بازنده در خاورمیانه، آسیای دور و مرکزی
را با برگ برندهای که گویا در اروپای شرقی در دست دارد جبران نماید! فقط یک سئوال باقی میماند: در
شرایطی که فاشیسم، آشفتگی و بیتکلیفی
سیاسی بر اروپای غربی حاکم شده، آیا دول
دستنشاندۀ آمریکا در اروپای شرقی واقعاً برگهائی برنده به شمار میروند؟!
در این میانه شاهدیم که با بیرون کشیدن
مسعود پزشکیان از صندوقهای مارگیری در ایران،
نمایۀ دیگری از سیاستهای مستأصلانۀ واشنگتن در منطقه علنی میشود. همانطور که بارها در کشورهای این منطقه شاهد
بودهایم، اوجگیری اسلامگرائی یکی از
اهرمهای سیاستگزاری یانکیها در خاورمیانه است. به عبارت دیگر، در آسیای مرکزی و خاورمیانه هر کجا آخوند و ملا
و قاری و اسلامشناس و چادرسیاها سر از تخم درآوردند، دستهای سازمان سیا نیز قابل رویت بوده. و طی
سالهای اخیر، از بحران «دوم خردادی» به این سوی، بهسازی
حکومت اسلامی در ایران نیز یکی از سیاستهای تأئید شدۀ کاخسفید به شمار میرود. سیاستی که گویا قرار است اینبار با پزشکیان به اجرا
درآید. ولی این روزو روزگار صرفاً بالوپر مرغهای کُرچ
غربی نیست که ریخته، بالوپر جبهه دوم خردادی هم بر باد رفته! فراموش نکردهایم محمد خاتمی و یالوکوپال فرضیای که شبکههای خبرسازی غرب
برایاش دستوپا کرده بودند. بله، ایشان
در معیت «سیاهیلشکر همیشه در صحنه» در لندن و رُم و قم و کاشان چه هیاهوئی به راه
میانداختند! ولی از آنجا که تکلیف
«برکسیت کارگری» هنوز روشن نیست، پزشکیان
هم پا در هواست؛ عملاً حرفی برای گفتن
ندارد. یک زیارت اینجا، یک سفر آنجا!
یک سخنرانی لوس و بیمزه اینجا، یک
خرخندۀ بیجا آنجا و ... و این است سیاست
جناب پزشکیان که از ترس حصر و ترور و انزوا و خصوصاً اخموتخم علی خامنهای، در هر مرحله «تأئیدات» مقام معظم را نیز کاشۀ
تصمیماتاش میکند!
نبود یک اپوزیسیون قابلاعتنا، معتبر و طرفدار حقوقبشر در ایران یک اصل غیرقابل
تردید است. ولی این سئوال همچنان باقی است که به چه
دلیل، با وجود اینکه پشموپیلی «اصلاحطلبی»
کاملاً ریخته، و سیاست آمریکا در منطقه
عملاً به بنبست رسیده، تلاشهای کاخسفید
نه در مسیر بهینه کردن شرایط سیاسی ایران که صرفاً در جهت تزهیب و تزئین حاکمیت
دستنشاندۀ اسلامی متمرکز شده؟ شاید اینهم از جمله همان کارتهای ظاهراً برندهای
باشد که یانکیها فکر میکنند در اروپای شرقی و خاورمیانه در دست گرفتهاند؛ کارتهائی که جز باخت برای ملتها و سرشکستگی
برای واشنگتن نتیجهای به همراه نخواهد آورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر