امروز با خود گفتم، حال که پس از یک بیماری طولانی، و از سر گذراندن گرمای طاقتفرسای
تابستان، و خصوصاً خلاصی از گردوخاک و
هیاهوی المپیک پاریس فرصتی دست داده، چرا با
خوانندگان وبلاگ تجدید عهد نکنم؟ بله، همینجوری که آدمیزاد نباید بگذاره و بره! مگر من شاهنشاه آریامهر هستم که سرم را
بیندازم پائین و بروم؟ کار و زندگی
دارم، آبرو دارم، اینهمه خوانندۀ مشتاق و طرفدار دارم. به همین دلیل بود که دوباره شروع کردم به
نوشتن. از پاریس هم شروع میکنم که
سابقاً عروس شهرهای جهان بود، و امروز
مرکز رشد و پرورش موشهای ناقل بیماری!
همانطور که شاهد بودیم، امسال تابستان، در پاریس که همیشه از آن به عنوان «عروس» شهرهای
جهان یاد میکنند، کشورهای ثروتمند و دولتهای
گردنکلفت، پرچمهایشان را به آسمان بردند
و به ورزشکارانشان مدال دادند! یکبار دیگر «ثابت» شد که «حق» با آنهاست! کشورهای حاشیهنشین و بدبخت و بیچاره، و خصوصاً ملتهای گرسنه هم اگر ورزشکار قابل
توجهی داشتند اسم و رسمش زیرجلکی در میرفت، مگر
آنکه طرف را یکی از همین دولتهای گردن کلفت بخرد، و او را با یک «سند تابعیت» به زیر پرچم بکشد. آن وقت است که فلان «زنگی مست» و بیصار
کاکاسیاه بنگالی یک باره هلندی و سوئیسی و ... از کار در میآمد؛ فرانسوی و انگلیسی و ایتالیائی میشود، هر چند
اکثراً تابعیت آمریکا هم دارند! خلاصه، انترناسیونالیسم چپاول که پیشتر در کاپیتالیسم
سنتی صرفاً به فکر چپاول نفت و گاز و الماس و طلای ملتهای دیگر بود، امروز گریبان ورزشکارانشان را هم سخت گرفته! البته نمیدانیم به چه دلیل، روسیه
حق ندارد در این مسابقات «حیاتی» شرکت کند؛
و نمیدانیم که چرا اگر نیمی از مدالها را چینیها با گردنکلفتی از زیر
سبیل آمریکا و متحداناش بیرون کشیدند،
پرچم چین بر صفحۀ تلویزیونها هرگز ظاهر نشد! خلاصه اینبار نیز همچون دیگر میعادها در عمل به اثبات رسید که المپیک اصلاً سیاسی نیست! متعلق به ملتهاست، خصوصاً ملتهائی که قادرند دیگر ملتها را خوب
غارت کنند.
حال که به واژۀ دلچسب «غارت»
رسیدیم، نیمنگاهی هم به کشور غارت شدۀ
خودمان بیاندازیم. میدانیم که همین چند
روز پیش، رئیس سازمان بورس تهران را با
بیش از 80 شمش طلای قاچاق در مرز شیخنشینهای خلیجفارس دستگیر کردهاند. و ایشان پس از این دستگیری لطف کرده، استعفایشان را تحویل «مقامات» دادند. البته اگر استعفای وی در رسانهها آفتابی شده، کمتر کسی سخن از شمشهای طلا به میان میآورد. گویا ادعا میشود که ایشان به دلیل وامهای کمبهرهای
که به خود و دوستانشان دادهاند استعفا کردهاند!
« رئیس سازمان بورس ایران پس از رسوائی "وام عشقی"
استعفا کرد»
منبع:
رادیو آلمان، 17 شهریور سالجاری
البته هنوز معلوم نیست چرا ایشان را در
مرز دستگیر کردهاند! شاید قصد صدور «وامهای
عشقی» در ابعاد ماورای بحاری داشتهاند.
ولی اگر غربیها که صاحبان اصلی طلاها هستند، خودشان اینجور را به کوچه علیچپ زدهاند، و در
رسانههایشان اصلاً حرفی از طلا نمیزنند دلیل دارد! داخلیها هم که طلاها را برای همین خارجیها میفرستند،
بهتر دیدهاند که حرفی نزنند! اینجا فقط معلوم نیست کدام شیرپاک خوردهای «دکتر
عشقی» را با «بار»شمش طلای قاچاق دستگیر کرده، و اینکه طلاهای کذا کجاست؟ شاید
هم این طلاها قرار بوده برود بغل دست همان زنگیهای مست که فرانسوی و هلندی و
ایتالیائی شدهاند و مرتباً «مدال» میگیرند؛ خدا داناست!
البته ما ایرانیان با طلا و این جور چیزها
اصلاً کاری نداریم؛ معنویات داریم و
اصولاً تخصصمان در رشتههای دیگری است. از شما چه پنهان چند روز پیش مطلبی سراسر «حق و حقیقت»
خواندم و با واژگان جدیدی هم در زمینۀ «معنویات» آشنا شدم؛ «نظام
پادشاهی» و «خرد کیانی!» اول فکر کردم که
مطلب در ارتباط با تأملات علمی امام خمینی نوشته شده، ولی دیدم که نه کار روحالله نیست! قضیه
جدیتر از این حرفهاست، و نویسنده تلاش
دارد «نظام جمهوری اسلامی» و «ولایت فقیه» را با سریشمی «بومی ـ تاریخی» حسابی به
«رژیم پادشاهی» و خردکیانی بچسباند! از شما چه پنهان، سابقاً وقتی سخن از ولایت فقیه به میان میآمد،
بیاختیار به یاد شازده علی، فرزند ابیطالب میافتادم که با لشکر غلامان و
کنیزانش الهام بخش سوسیالیستهای وطنی شده بود. ولی خردکیانی
اصلاً چیز دیگری است! آناً مخاطب را از
هزارۀ سوم میلادی به دوران ساسانی و دین دولتی و کرتیر ـ موبدان موبد دربار ـ و شاپور ذوالاکتاف پرتاب میکند. همینطورکه روی شبکۀ اینترنت در دربار ساسانی
پرسه میزدم، ناگهان شاپور ذوالاکتاف با
آن ریش و پشم و تاج شکوهمند بر صفحۀ کامپیوتر
پدیدار شده، مرا سخت به وحشت انداخت.
البته رابطۀ ویژۀ من با شاپور
ذوالاکتاف داستانی است کهن. در دوران
مدرسه یک معلم تاریخ داشتیم که وقتی سخن از شاپور ذوالاکتاف به میان میآمد، چشماناش مثل چراغ مرسدس بنزهای قدیمی برقبرق
میزد. با چنان لذتی از سوراخ کردن شانۀ اسرای رومی و
رد کردن زنجیر از این سوراخها برایمان حکایت میکرد که بیاختیار به یاد شکنجهگران
ساواک میافتادم. فقط هیچ وقت نفهمیدم این
اسرای بدبخت با شانههای سوراخ شدهشان با چه ترفندی به جنوب کشور رفتند تا
«بندقیصر» را هم برای شاپورخان بسازند.
ولی باید حقایق را گفت، چرا که
اصولاً ما ایرانیها علاقهای به ساختن سد نداشتیم؛ در
دوران ساسانی رومیان با شانههای سوراخ شده برایمان سد ساختند، در
دوران آریامهر هم آمریکائیها برایمان سد میساختند. البته بجای اینکه آریامهر شانههایشان را
سوراخ کند، آمریکائیها کون ملت را پاره میکردند! باری «بازسازی
کشور» که در مطلب «خرد کیانی» از آن کم سخن به میان نیامده بود، حکایت
بندقیصر و شانههای سوراخ شده را به ذهن اینجانب متبادر میکرد. و با مطالعۀ مطلب کذا به وحشت افتادم که نکند قرار
شده ساواکیهای فراری با بهرهگیری از «خرد کیانی»، در قلب «نظام پادشاهی» شانۀ همۀ رومیان مست را
سوراخ کرده، به جهانیان ثابت نمایند که ما
ملت تخصصمان در همین کارهاست! خوب، اینهم مثل ولایتفقیه یک نوآوری در امر حکومت خواهد
بود؛ ثابت میکند که اصلاً ما ایرانیان
احتیاجی به تجربیات ملل دیگر نداریم،
آنقدر در گـُه و کثافت خودمان دستوپا خواهیم زد تا روز قیامت فرابرسد، و امام خمینی سر پل سراط بیاضمان را بگیرد و
همه با هم برویم به قعر جهنم. همانجا که
شاپورخان و قیصر سوراخ شده منتظرمان نشستهاند. از شما چه پنهان، نمیدانم چرا از این چشمانداز رایحۀ تعفن سندۀ
سگ به مشام رسید، و مرا به یاد دکتر زرشکیان انداخت.
به محض اینکه یاد «دکتر» زرشکیان
افتادم، از خودم پرسیدم، ما اگر کسالت داشتیم و افتاده بودیم، ایشان
که روزهاست سکاندار آبدارخانۀ ولایت شدهاند،
چرا برنامهشان را ارائه نمیدهند؟ منتظر
چه نشستهاند؟ از این زیارت به آن زیارت
میدوند و ... بعد هم که گفتند ارتش آمریکا نیروهایاش را در عراق تقلیل دهد؛ زرشکیان
قرار شده راهی عراق بشود؟ البته مسلماً زرشکیان برای زیارت ارتش آمریکا به
عراق نمیرود، چرا که در عراق فقط خاک
تربت کربلاست که بر چشم میمالد. و دقیقاً
به دلیل همین گردوخاکی که با زیارت به راه
انداخته پوتین گریباناش را گرفته، و دستاش را از بدهبستان با پاشینیان کوتاه
کرده!
در پی دخالت پوتین، آناً سربازان ولایت و در رأسشان «فلاحتپیشه»
که جدیداً گرینکارتاش را هم حتماً گرفته،
با شعار «یا مرگ، یا ارمنی» عین
شاپور ذوالاکتاف دادوفریاد به راه انداختند، که «زیر بار این خفت نمیرویم! شانه سوراخ میکنیم؛ شانه سوراخ میکنیم!» صدای جیغوفریاد به دفتر و دستک ولیفقیه هم
رسید! و ایشان به عادت امامان شیعه نعره
زدند، «من توی دهن این پوتین میزنم، من خودم پوتین تعیین میکنم! و اصلاً به کوری
چشم ترکها، «راه قدس از ارمنستان میگذرد!»
میدانیم که گیسکشی ترکها و ارمنیها
تاریخچۀ طولائی دارد. ارامنه سابقاً آدمهای
فهمیدهای بودند، عین پارسها دفتر و دستک
دینی از خودشان داشتند، ولی پس از هزار
سال جنگودرگیری با رومیان ـ همانها که
شاپورخان کتفشان را بالاخره سوراخ کرد ـ «فریب»
خوردند و مسیحی شدند! اقوام وحشی و آدمخوار ترک هم که پس از خوردن سگ
و گربه و تجاوز به کبیر و صغیر، تحت تأثیر
«عظمت» اسلام مسلمان شده بودند، به این
نتیجه رسیدند که، «این ارمنیها نجساند!»
خلاصه دعوا شد. تا اینکه کاماراد استالین آمد و گفت «دا!» یعنی،
سوسیالیسم علمی تخم همهتان را از دم میبرد؛ ساکت باشید! ولی سوسیالیسم
علمی به آب گوزید، در نتیجه باز هم ارمنی
و ترک به جان هم اوفتادند.
انگلیسها اول جیمزباند را فرستادند به
آذربایجان تا ترکها را انگلیسی کند؛ خزر را هم به همچنین، ولی کارشان
گره خورد! جیمزباند خربازی در آورد، خودش هم ترک از آب درآمد. برای
همین، لندن پرید توی بغل ارمنیها، و اصلاً
قرار شد ارمنستان عضو اتحادیۀ اروپا بشود، اعتنای
سگ هم به پوتین نکند. یقهکشی «ترک و
ارمنی» که نهایت امر به جنگ لندن و مسکو انجامید، بارها و
بارها تکرار شده، هنوز هم ادامه دارد.
در این حیثوبیث، حکومت
ولیفقیه که همیشه در پوکر سیاسی روی دست انگلستان بازی میکند، تکلیفاش را نمیداند. روزی طرفدار ترکها میشود، در میعاد بعدی طرف ارامنه را میگیرد. نتیجتاً
یکبار روسها توی سرش میزنند؛ یک بار
هم انگلیسها! خلاصه، در حکایت گیسکشی ترک و ارمنی این ولی فقیه است
که کتک مفصلی نوشجان میکند؛ از هر
طرف میچرخد توسرش میخورد. و به عقیدۀ
اینجانب، طلاهای کذا را هم حتماً روسها
از زیر دماغ ولیفقیه بیرون کشیدهاند و با اینکار پیامی به زبان اصیل ایتالیائی
فرستادهاند مبنی بر اینکه، اگر در دعوای
«ترک ـ ارمنی» زیادی جیغوویغ و گردوخاک بکنی، «دودولینو ببرینی!» میگویند ولایتامر مسلمین به خونخواهی شمشهای
طلا و از ترس تهدیدات ناموسی به زبان ایتالیائی،
میخواهد اسقف اعظم روسیه را به ایران دعوت کند، طرف را بکشتن بدهد، بعد هم عین بساط اسماعیل هنیه عملیات را به
حساب اسرائیل بنویسد! البته اینها همه
شایعه است؛ باور نکنید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر